چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

امام علی ع حق و تکلیف


امام علی ع حق و تکلیف

گر چه ممکن است «حق» به گونه ای استعمال شود که شامل حکم یا تکلیف نیز باشد اما در این نوشتار ما به گونه ای مرزبندی شده, سخن گفته و رابطة آنها را در آثار به جای ماندة از امام پرهیزکاران که همه تلاشش آن بود که هیچ حقی از ذی حقی پایمال نشود جستجو می کنیم

گر چه‌ ممکن‌ است‌ «حق» به‌گونه‌ای‌ استعمال‌ شود که‌ شامل‌ حکم‌ یا تکلیف‌ نیز باشد اما در این‌ نوشتار ما به ‌گونه‌ای‌ مرزبندی‌ شده، سخن‌ گفته‌ و رابطة‌ آنها را در آثار به‌جای‌ ماندة‌ از امام‌ پرهیزکاران‌ - که‌ همه‌ تلاشش‌ آن‌ بود که‌ هیچ‌ حقی‌ از ذی‌ حقی‌ پایمال‌ نشود - جستجو می‌کنیم.

حق‌ به‌ معنای‌ خاص، از مفاهیم‌ ذات‌ الاضافه‌ است. در هر حق، سه‌ چیز مطرح‌ است:

کسی‌ که‌ حق‌ برای‌ اوست‌ و کسی‌ که‌ حق‌ بر عهدة‌ اوست‌ و چیزی‌ که‌ حق‌ به‌ آن‌ تعلق‌ یافته‌ است.

آیا هرکجا برای‌ شخصی‌ یا عنوانی، حقی‌ اعتبار می‌شود، باید کسی‌ هم‌ باشد که‌ حق‌ بر عهدة‌ اوست‌ و در مقابل‌ هر حقی، تکلیفی‌ وجود دارد؟

آنکس‌ که‌ کاری‌ برعهدة‌ اوست‌ مشمول‌ حکم‌ یا تکلیف‌ است‌ پس‌ آیا در مقابل‌ هر حکم‌ یا تکلیفی، حقی‌ وجود دارد؟

اگر در مقابل‌ هر حقی، تکلیفی‌ و در مقابل‌ هر تکلیف، حقی‌ لازم‌ نباشد، نسبت‌ آنها عموم‌ و خصوص‌ من‌وجه‌ است.

مثلاً‌ هر انسانی‌ حق‌ تنفس‌ دارد ولی‌ در مقابل‌ این‌ حق، کسی‌ مکلف‌ نیست. همچنین‌ احکام‌ عبادی، تکالیفی‌ هستند که‌ در مقابل‌ آنها حقوقی‌ وجود ندارد.

اما این‌ سخن‌ درستی‌ نیست‌ و پاسخ‌ استدلال‌ فوق‌ این‌ است‌ که‌ اگر حق‌ تنفس‌ برای‌ کسی‌ ثابت‌ است، دیگران‌ مکلفند که‌ به‌ این‌ حق، احترام‌ گذارده‌ و مانع‌ این‌ حق‌ او نشوند. در مقابل‌ احکام‌ و تکالیف‌ عبادی‌ هم‌ حق‌ وجود دارد و آن‌ حق‌ خداست‌ و به‌ همین‌ جهت‌ است‌ که‌ حقوق‌ را به‌ «حق‌ ا» و «حق‌ الناس» تقسیم‌ کرده‌اند.

بنابراین، نسبت‌ میان‌ حق‌ و تکلیف، عموم‌ و خصوص‌ مطلق‌ نیز نیست‌ زیرا حق‌ ا وجود دارد؛ پس‌ هرکجا حقی‌ است، در مقابل‌ آن، تکلیفی‌ و هر کجا تکلیفی‌ است، در مقابل‌ آن، حقی‌ است‌ و ناگزیریم‌ از این‌ لحاظ، نسبت‌ میان‌ آنها را تساوی‌ بدانیم.

اکنون‌ آیا ممکن‌ است‌ موجودی‌ فقط‌ ذی‌ حق‌ باشد و در مقابل، تکلیفی‌ متوجه‌ او نباشد. به‌عنوان‌ مثال، آیا خداوند فقط‌ حق‌ عبادت‌ و بندگی‌ و فرمان‌برداری‌ دارد، یا او نیز تنها ذی‌ حق‌ نیست‌ و در مقابل‌ الزاماتی‌ هم‌ دارد؟

البته‌ لازم‌ نیست‌ که‌ مقامی‌ برتر، خداوند را ملزم‌ و مکلف‌ کرده‌ باشد ولی‌ چه‌ مانعی‌ دارد که‌ او - به‌ مقتضای‌ حکمت‌ و عنایت‌ - خویشتن‌ را ملزم‌ کرده‌ باشد؟ از برخی‌ از آیات‌ قرآنی‌ استفاده‌ می‌شود که‌ خداوند، برای‌ دیگران‌ بر خود حقی‌ قائل‌ است. «و کان‌ حقاً‌ علینا نصر المؤ‌منین؛ (روم/ ۴۷) یاری‌ کردن‌ مؤ‌منان، حقی‌ است‌ بر عهدة‌ ما.» و نیز می‌فرماید: «ما من‌ دابة‌ فی‌ الارض‌ الا‌ علی‌ ا رزقها؛ (هود/ ۸) هیچ‌ جنبنده‌ای‌ در روی‌ زمین‌ نیست، مگر اینکه‌ روزی‌ او بر خداست.»

در حقیقت، خداوند - به‌ حکم‌ حکمت‌ و عنایت‌ - خود را مکلف‌ کرده‌ است‌ که‌ یاری‌ مؤ‌منان‌ و روزی‌ جنبندگان‌ را به‌عنوان‌ حقی‌ برای‌ آن‌ها بر عهده‌ گیرد. پس‌ معلوم‌ می‌شود که‌ نه‌تنها در مقابل‌ هر حقی‌ تکلیفی‌ است، بلکه‌ هیچ‌کس‌ نیست‌ که‌ تنها ذی‌ حق‌ یا مکلف‌ باشد. هر مکلفی‌ حقی‌ هم‌ دارد. چنانکه‌ اگر خداوند، خود را مکلف‌ به‌ یاری‌ مؤ‌منان‌ و روزی‌ رساندن‌ به‌ جنبندگان‌ کرده، از حق‌ خود نیز سخن‌ گفته‌ است. دربارة‌ فریضة‌ حج‌ می‌فرماید: « علی‌ الناس‌ حج‌ البیت‌ من‌ استطاع‌ الیه‌ سبیلا؛ (آل‌عمران/ ۹۷) بر عهدة‌ مردمی‌ که‌ استطاعت‌ دارند، حق‌ خداوند است‌ که‌ حج‌ به‌جای‌ آورند.»

تمام‌ احکام‌ عبادی‌ و بسیاری‌ از احکام‌ توصلی‌ و غیرعبادی، حقوق‌ خدا بر عهدة‌ مردم‌ می‌باشند.

در نظامات‌ استبدادی، سلاطین‌ مستبد، خود را در مقابل‌ مردم‌ مکلف‌ به‌ هیچ‌ تکلیفی‌ نمی‌دانستند و در حقیقت‌ برای‌ آنها حقی‌ قائل‌ نبودند، ولی‌ خود را بر مردم‌ محق‌ می‌دانستند. یعنی‌ مردم‌ فقط‌ تکلیف‌ داشتند و آنها فقط‌ حق‌ و این، از نشانه‌های‌ نظام‌ جور و ستمگری‌ است.

● تکلیف، مقدم‌ است‌ یا حق؟

آیا اصالت‌ با تکلیف‌ است‌ یا حق؟ کسانی‌ می‌گویند: فرق‌ میان‌ انسان‌ سنتی‌ و انسان‌ مدرن، این‌ است‌ که‌ اولی‌ اصالت‌ را به‌ تکلیف‌ و دومی‌ اصالت‌ را به‌ حق‌ می‌دهد. انسان‌ سنتی، تکلیف‌گرا و حق‌گریز و انسان‌ مدرن، حق‌گرا و تکلیف‌گریز است. طرفداران‌ سکولاریزم، ادیان‌ الهی‌ را متهم‌ می‌کنند به‌ اینکه‌ همه‌ سخن‌ از تکلیف‌ گفته‌اند و اگر - احیاناً‌ - سخن‌ از حق‌ می‌گویند، نه‌ برای‌ این‌ است‌ که‌ اصالت‌ را به‌ حق‌ دهند، بلکه‌ حق‌ را به‌طور فرعی‌ و تبعی‌ و اشتقاقی‌ مطرح‌ می‌کنند و در حقیقت، در صدد بیان‌ تکلیفند، نه‌ حق.

در مسأله‌ حق‌ و تکلیف، ما با سه‌ مسأله‌ اساسی‌ روبه‌رو هستیم‌ و باید دیدگاه‌ امیرالمومنین(ع) را دربارة‌ آنها بررسی‌ و معلوم‌کنیم.

۱) آیا در برابر هر محقی، مکلفی‌ و در برابر هر مکلفی، محقی‌ وجود دارد؟

۲) آیا موجودی‌ هست‌ که‌ فقط‌ محق‌ باشد، و یا فقط‌ مکلف‌ باشد؟ به‌عنوان‌ مثال، طفل‌ شیرخوار، بر پدر و مادر حق‌ دارد که‌ به‌ او غذا بدهند و او را تربیت‌ کنند. آیا او تکلیفی‌ هم‌ دارد؟ یا پدر و مادر که‌ مکلفند تعلیم‌ و تربیت‌ طفل‌ صغیر را برعهده‌ گیرند آیا در اِزای‌ این‌ تکلیف، حقی‌ هم‌ دارند؟

هنگامی‌ که‌ برای‌ کودک، حق‌ یا حقوقی‌ قائل‌ می‌شویم، طبعاً‌ در مقابل‌ آن، پدر و مادر و جامعه‌ و دولت‌ را هم‌ مکلف‌ می‌شناسیم‌ و هنگامی‌ که‌ برای‌ اینها تکالیف‌ و وظائفی‌ در نظر می‌گیریم، طبیعی‌ است‌ که‌ برای‌ کودک، حقوقی‌ قائل‌ شده‌ایم. شرایع‌ الهی‌ به‌ این‌ حقوق‌ و تکالیف‌ متقابل‌ ارج‌ نهاده‌اند و اعلامیة‌ ۳۰ ماده‌ای‌

حقوق‌ کودک‌ - که‌ در ۲۰ نوامبر ۱۹۵۳ به‌ تصویب‌ مجمع‌ عمومی‌ سازمان‌ ملل‌ رسیده‌ است‌ - به‌ بیان‌ وظائف‌ دولتها و جوامع‌ بشری‌ و خانواده‌ها در قبال‌ کودکان‌ پرداخته‌ است. آیا در مورد کودکان‌ باید بگوییم‌ که‌ فقط‌ حق‌ دارند و مکلف‌ نیستند، یا مکلف‌ نیز هستند. هرچند بالقوه، ولی‌ این‌ هم‌ کافی‌ نیست؛ چراکه‌ حیوانات‌ هم‌ حقوقی‌ دارند؛ حال‌ آنکه‌ نه‌ مکلف‌ بالفعل‌ و نه‌ مکلف‌ بالقوه‌اند. پس‌ باید بگوییم: هر کس‌ تکلیف‌ دارد، حق‌ نیز دارد، ولی‌ لازم‌ نیست‌ هر صاحب‌ حق، تکلیف‌ هم‌ داشته‌ باشد. اگر خداوند برای‌ خود در مسأله‌ نصرت‌ مؤ‌منان‌ و روزی‌ دادن‌ به‌ جنبندگان، تعیین‌ تکلیف‌ نکرده‌ باشد و با جملة‌ «ان‌ علینا للهدی» (لیل/ ۱۲) هدایت‌ تکوینی‌ مخلوقات‌ و هدایت‌ تشریعی‌ انسانها را بر عهده‌ نگرفته‌ بود و با جملة‌ «علی‌ ا قصد السبیل» (نمل‌ / ۹). نشان‌ دادن‌ راه‌ راست‌ به‌ بندگان‌ بر خود لازم‌ نکرده‌ بود و اگر نگفته‌ بود: «اوفوا بعهدی‌ اوفا بعهدکم» (بقره‌ / ۴). و در مقابل‌ وفای‌ به‌ عهد انسانها وفای‌ به‌ عهد را برعهده‌ نمی‌گرفت، می‌گفتیم: او فقط‌ حق‌ دارد و نه‌ تکلیف.

۳) آیا اصالت‌ با حق‌ است‌ یا با تکلیف؟ آیا این‌ مطلب‌ درست‌ است‌ که‌ انسان‌ سنتی، حق‌گریز و تکلیف‌گرا بوده‌ و انسان‌ مدرن، حق‌گرا و تکلیف‌گریز است؟ اگر اصالت‌ را به‌ حق‌ بدهیم، تنها در زمینة‌ حق‌ است‌ که‌ تکلیف‌ پدید می‌آید و آنجا که‌ حقی‌ نباشد، تکلیفی‌ هم‌ نیست‌ و اگر اصالت‌ را به‌ تکلیف‌ بدهیم، حق‌ در زمینة‌ تکلیف‌ پدید می‌آید و آنجا که‌ تکلیفی‌ نیست، حقی‌ وجود ندارد. پس‌ حق، امری‌ تبعی‌ و اشتقاقی‌ است‌ و همچون‌ سایه‌ای‌ به‌ دنبال‌ تکلیف، در نوسان‌ است. اصولاً‌ آیا اصل‌ قرار دادن‌ حق‌ یا تکلیف، امری‌ قراردادی‌ و اعتباری‌ است‌ و این‌ انسانهایند که‌ به‌ دو گروه‌ بزرگ‌ سنتی‌ و مدرن‌ تقسیم‌ می‌شوند و هرکدام، اصالت‌ یکی‌ را اعتبار می‌کنند، یا اینکه‌ هر اعتباری‌ از واقعیتی‌ ناشی‌ می‌شود و باید دید کدامیک‌ از دو اعتبار فوق، از پشتوانة‌ نیرومند واقعیت، برخوردار است؟

مردم‌ یا دولتها اعتبار می‌کنند که‌ پول‌ کاغذی‌ اسکناس، چنان‌ ارزشی‌ دارد که‌ می‌توان‌ در برابر آن‌ فلان‌ مقدار از فلان‌ کالا را دریافت‌ کرد. ارزش‌ معاملاتی‌ اسکناس‌ به‌ پشتوانة‌ آن‌ بستگی‌ دارد. پشتوانة‌ اسکناس‌ - هرچه‌ باشد - یک‌ واقعیت‌ است. آنچه‌ دولتها و عرف‌ یک‌ مملکت، اعتبار کرده‌ و به‌ آن، ارزش‌ معاملاتی‌ داده‌اند، وابستة‌ به‌ پشتوانة‌ واقعی‌ است‌ و اگر آن‌ نباشد، اعتبار ارزش‌ معاملاتی‌ هیچ‌ و پوچ‌ و سفیهانه‌ است.

اینکه‌ اصالت‌ را به‌ حق‌ بدهیم‌ یا تکلیف، تابع‌ اعتبار است. ولی‌ باید دید کدامیک‌ از این‌ دو اعتبار، از پشتوانة‌ واقعیت، برخوردار است‌ و کدامیک‌ نیست؟

خداوند، علت‌ العلل‌ و مبدء نخستین‌ و غایة‌ الغایات‌ و مالک‌ الملک‌ است. موجودات‌ دیگر همه‌ مخلوق‌ و مملوک‌ و تحت‌ تدبیر و سلطنت‌ اویند. اینها همه‌ امور واقعی‌ است. اگر او حق‌ عبادت‌ و اطاعت‌ دارد، از این‌ امور ناشی‌ می‌شود. رابطة‌ او و مخلوقات، رابطة‌ مالک‌ و مملوک‌ و عابد و معبود و - بلکه‌ - عاشق‌ و معشوق‌ است، چراکه‌ عشق‌ به‌ کمال، از هستی‌ سرچشمه‌ می‌گیرد. خود او عاشق‌ ذات‌ و معشوق‌ ذات‌ است. در عین‌ حال، او معشوق‌ همة‌ عاشقان‌ و قبلة‌ روی‌ همة‌ موجودات‌ است. اینجاست‌ که‌ از این‌ رابطه، حق‌ پدید می‌آید. ما نمی‌توانیم‌ او را مکلف‌ بدانیم. پس‌ اگر حق‌ پدید می‌آید، بدون‌ اینکه‌ محق، مکلف‌ باشد، معلوم‌ می‌شود که‌ اصالت‌ با حق‌ است‌ و تکلیف‌ احیاناً‌ سایه‌وار به‌ دنبال‌ حق، در نوسان‌ است. (یدور حیثما داد)

همانطوری‌ که‌ دیدیم، کودکان‌ به‌ حکم‌ نظام‌ حکیمانة‌ مالک‌ و مَلِک‌ هستی، حقوقی‌ دارند، بدون‌ اینکه‌ تکلیفی‌ متوجه‌ آنها باشد. حیوانات‌ هم‌ حقوقی‌ دارند، ولی‌ مکلف‌ نیستند. انسان‌ به‌ حکم‌ اینکه‌ یکی‌ از مظاهر قوت‌ و قدرت‌ بیکران‌ خداوند است، وظیفه‌ پیدا می‌کند که‌ به‌ کودکان‌ ضعیف، توجه‌ کند و زمینه‌ساز رشد و پرورش‌ آنها باشد.

همین‌انسان‌ مکلف‌ می‌شودکه‌ حقوق‌حیوانات‌ را رعایت‌ کند و از افساد در ارض‌ و اهلاک‌ حرث‌ و نسل‌ خودداری‌ نماید. در این‌ موارد، هرچه‌ نگاه‌ می‌کنیم، موجود را محق‌ می‌بینیم‌ نه‌ مکلف، خواه‌ موجود الهی‌ و خواه‌ موجود انسانی‌ و خواه‌ موجود حیوانی‌ و خواه‌ موجود نباتی.

فراتر از اینها آیا انسان‌ می‌تواند با مواد مخرب‌ و قوی‌ به‌ تخریب‌ زمین‌ یا کره‌ای‌ دیگر بپردازد و نظام‌ آفرینش‌ را مختل‌ سازد؟ او‌لاً‌ که‌ چنین‌ قدرتی‌ ندارد. ثانیاً‌ اگر چنین‌ قدرتی‌ داشتت‌ آیا مجاز به‌ چنین‌ عملی‌ بود یا خیر؟ قطعاً‌ جواب‌ منفی‌ است. او باید برای‌ کل‌ نظام‌ هم‌ حقوقی‌ قائل‌ باشد؛ حال‌ آنکه‌ نظام‌ در برابر او تکلیفی‌ ندارد و اگر - به‌ فرض‌ - تکلیفی‌ داشته‌ باشد، در برابر خالق‌ و مالک‌ و مدبر خویش‌ است. چنانکه‌ خود می‌فرماید: «ثم‌ استوی‌ الی‌ السمأ و هی‌ دخانٌ‌ فقال‌ لها و للارض‌ ائتیا طوعاً‌ او کرهاً‌ قالت‌ اتینا طائعین؛ (فصلت/ ۱۱) آنگاه‌ به‌ ارادة‌ خویش‌ به‌ آفرینش‌ آسمانها که‌ به‌صورت‌ دود بودند، پرداخت‌ و به‌ آسمان‌ و زمین‌ دستور دارد که‌ از روی‌ رغبت‌ یا کراهت‌ بیایید و آنها گفتند: از روی‌ رغبت‌ آمدیم.»

● ‌‌‌ارتباط‌ حق‌ و تکلیف

اینک‌ به‌ پاسخ‌ سؤ‌اال‌ نخست‌ بپردازیم: اگر کسی‌ را محق‌ دانستیم، باید کسی‌ هم‌ باشد که‌ مکلف‌ به‌ ادای‌ حق‌ وی‌ باشد. اگر زن، حق‌ نفقه‌ دارد، شوهر نیز مکلف‌ است‌ که‌ حق‌ او را ادا کند؛ چرا که‌ جعل‌ حق، بدون‌ اینکه‌ در برابر آن، تکلیف‌ و مسؤ‌ولیتی‌ باشد، لغو و بیهوده‌ است. اگر شوهر، حق‌ تمکین‌ دارد، زن‌ نیز مکلف‌ است‌ که‌ در برابر او تمکین‌ کند. اگر والی‌ حقی‌ دارد، رعیت‌ وظیفه‌ دارد که‌ حقش‌ را ادا کند و اگر رعیت، حقی‌ دارد، والی‌ مکلف‌ است‌ که‌ در برابر او ادای‌ حق‌ نماید.

امیرالمؤ‌منین(ع) در مواردی‌ به‌ تقابل‌ حق‌ و تکلیف‌ اشاره‌ کرده‌ و به‌ توضیح‌ و تبیین‌ آن‌ پرداخته‌ است.

در زندگی‌ بشر، حقوق‌ و تکالیف‌ بسیاری‌ متجلی‌ است؛ ولی‌ دو قسم‌ آنها بسیار اهمیت‌ دارند: یکی‌ حقوق‌ متقابل‌ اولاد و والدین‌ و دیگری‌ حقوق‌ متقابل‌ زمامداران‌ و مردم.

‌‌۱) حقوق‌ متقابل‌ والدین‌ و فرزند

بدون‌ شک، فرزند ثمرة‌ وجود والدین‌ و حاصل‌ زحماتی‌ است‌ که‌ آنها در دوران‌ عمر، متحمل‌ می‌شوند. آنها در این‌ تلاشها از عواطف‌ خود پیروی‌ می‌کنند؛ ولی‌ چه‌ بهتر که‌ عقل‌ را حاکم‌ سازند و حق‌شناسانه‌ انجام‌ وظیفه‌ کنند. فرزند نیز باید بداند که‌ وظیفه‌ دارد سپاسگزار زحمات‌ شبانه‌روزی‌ آنها و جبران‌کنندة‌ خدمات‌ آنها باشد وگرنه‌ ناسپاس‌ و حق‌ناشناس‌ است. امیرالمؤ‌منین‌ به‌ حقوق‌ متقابل‌ والدین‌ و فرزندان‌ توجهی‌ درخور اهمیت‌ آنها کرده‌ است.

«ان‌ للولدِ‌ علی‌ الوالِد حقاً‌ للوالدِ‌ حقاً‌ فحقُّ‌ الوالِد علی‌ الولدِ‌ ان‌ یطیعَهُ‌ فی‌ کلٍّ‌ شیئیٍ‌ الا‌ فی‌ معصیةِ‌ اِ‌ سبحانهُ‌ و حقُّ‌ الولدِ‌ علی‌ الوالدِ‌ ان‌ یحسٍّن‌ اسمَهُ‌ و یحسٍّنَ‌ اَدَبَهُ‌ و یعلمَه‌ القرآن؛ فرزند را بر والد و والد را بر فرزند، حقی‌ است. حق‌ والد، بر فرزند این‌ است‌ که‌ در هر چیزی‌ - جز در معصیت‌ خداوند سبحان‌ - اطاعتش‌ کند و حق‌ فرزند بر والد این‌ است‌ که‌ نامش‌ را نیکو و ادبش‌ را پسندیده‌ کند و قرآن‌ را تعلیمش‌ دهد.»

‌‌الف‌) مفهوم‌ والد و ولد

کلمة‌ والد، لازم‌ نیست‌ که‌ صرفاً‌ به‌ معنای‌ پدر باشد؛ بکله‌ شامل‌ مادر هم‌ می‌شود، چنانکه‌ ولد نیز تنها به‌ فرزند ذکور گفته‌ نمی‌شود.

از این‌ واژه‌های‌ سمبولیک‌ نباید به‌ سادگی‌ بگذریم. واژة‌ والد و ولد را نخستین‌ بار در ادبیات‌ دینی، در قرآن‌ کریم‌ می‌یابیم‌ که‌ با قداست‌ و عظمت‌ از آن‌ یاد شده‌ و آفریدگار بزرگ‌ هستی‌ - که‌ نظام‌ والد و ولد را استقرار بخشیده‌ - به‌ آن‌ سوگند یاد کرده‌ و فرموده‌ است: «و والدٍ‌ و ما ولد» (بلد/ ۲) به‌ والد و ولد سوگند!

در سنتهای‌ اجتماعی‌ جهان، ولادتها را با دستة‌ گل‌ و نقل‌ و شیرینی، تبریک‌ و تهنیت‌ می‌گویند و از اینجا معلوم‌ می‌شود که‌ قداست‌ بخشیدن‌ به‌ ولادت‌ که‌ رمز بقا و تکامل‌ و عظمت‌ بشریت‌ است، ریشه‌ در فطرت‌ دینی‌ و الهی‌ انسانها دارد و جا دارد که‌ به‌ این‌ امر مقدس، چه‌ از نظر مقدمات‌ و چه‌ از نظر آثار و نتایج‌ و وظائف، برخوردی‌ بسیار صحیح‌ و جامع‌ الاطراف‌ شود که‌ کوچکترین‌ حقی‌ مورد غفلت‌ و بی‌توجهی‌ و بی‌اعتنایی‌ قرار نگیرد.

اگر نظام‌ مقدس‌ ولادت‌ نبود، این‌ همه‌ انسانهای‌ بزرگ‌ و برجسته‌ و قهرمانان‌ علم‌ و اخلاق‌ و ایثار و دفاع‌ و شرافت، پدید نمی‌آمدند. از اینرو امام‌ صادق(ع) دربارة‌ آیة‌ «و والدٍ‌ و ما ولَد» فرمود:

«یعنی‌ آدمَ‌ و ما ولَد من‌ الانبیأِ‌ و الاوصیأ علیهم‌السلام‌ و اتباعهم؛ مقصود، آدم‌ و پیامبران‌ و اوصیا و پیروان‌ آنهایند.»

اگر بشریت، نظام‌ ولادت‌ را به‌درستی‌ پاسداری‌ می‌کرد، همة‌ اولاد آدم‌ از انبیا و اوصیا و پیروان‌ آنها بودند. در محضر پر فیض‌ امیر المؤ‌منین(ع) شخصی‌ به‌ مناسبت‌ ولادت‌ کودکی‌ به‌ دیگری‌ تبریکی‌ گفت‌ به‌ این‌ عبارت: لَیهنِئُکَ‌ الفارِسُ: تو را ولادت‌ این‌ گزیده‌ سوار، مبارک‌ باد.

این‌ تبریک‌ و تهنیت‌ خوب‌ بود؛ ولی‌ جامعه‌ نبود. گزیده‌ سوار بودن، ایده‌آل‌ بعضی‌ است، ولی‌ ایده‌آل‌ علی‌ و علویان‌ فوق‌ آن‌ است؛ از اینرو فرمود:

«لا تقل‌ ذلِکَ‌ و لیکن‌ قل: شَکرتَ‌ الواهبَ‌ وَ‌ بورِک‌ لکَ‌ فی‌ الموهوبِ‌ و بَلَغَ‌ اَشُدَّه‌ و رُزِقتَ‌ بِرَّهُ؛ اینطور نگو، بلکه‌ بگو: خدای‌ بخشنده‌ را سپاس‌گزار و نوزادی‌ که‌ خدایت‌ بخشیده، برای‌ تو مبارک‌ باشد و به‌ کمال‌ خود برسد و نیکی‌ او روزی‌ تو گردد.»

والد و ولد نباید از هم‌ گسسته‌ شوند. باید اینقدر سنخیت‌ باشد که‌ گسستگی‌ پدید نیاید. امیرالمؤ‌منین(ع) فرزند ابوبکر را به‌ دلیل‌ سنخیت، فرزند خود می‌شمارد و درباره‌اش‌ می‌گوید:

«عنداِ‌ نحتسبُه‌ ولداً‌ ناصحاً‌ و عاملاً‌ کادحاً‌ و سیفاً‌ قاطعاً‌ و رکناً‌ دافعاً؛ پاداش‌ نصبیت‌ او را از خدا می‌خواهم‌ که‌ فرزندی‌ خیرخواه‌ و کارگزاری‌ کوشا و شمشیری‌ برنده‌ و رکنی‌ بازدارنده‌ بود.»

‌‌ب‌) حق‌ پدر و مادر

فرزند در دوران‌ قبل‌ از بلوغ، عهده‌دار حقی‌ برای‌ پدر و مادر نیست. به‌خصوص‌ زمانی‌ که‌ هنوز به‌ سن‌ تمیز نرسیده‌ است.

عهده‌دار حق‌ بودن، ملازم‌ با تکلیف‌ است. تکلیف، هم‌ شرایط‌ عام‌ دارد و هم‌ شرایط‌ خاص. آنهایی‌ که‌ شرایط‌ عام‌ تکلیف‌ را ندارند، در معرض‌ شرایط‌ خاص‌ تکلیف‌ هم‌ نیستند.

بلوغ‌ و عقل‌ و قدرت، از شرایط‌ عمومی‌ تکلیف‌ است. به‌ همین‌ جهت‌ است‌ که‌ نمی‌توانیم‌ کودک‌ غیرممیز را نسبت‌ به‌ پدر و مادر یا دیگران، عهده‌دار حقی‌ بدانیم. ولی‌ حقوق‌ او بر پدر و مادر، ثابت‌ و مسلم‌ است؛ چراکه‌ آنها از شرایط‌ عمومی‌ تکلیف‌ برخوردارند و اگر آنها هم‌ برخی‌ از شرایط‌ را از دیت‌ بدهند، طبعاً‌ در برابر فرزندان‌ خود تکلیفی‌ ندارند.

هر نظامی‌ که‌ خواهان‌ عزت‌ و سعادت‌ بشریت‌ باشد، باید خود را در برابر کودکان‌ و حقوق‌ آنها مکلف‌ بداند و نگذارد که‌ سرنوشت‌ آنها به‌ خطر بیفتد. امیرالمؤ‌منین(ع) در وصیتنامة‌ بسیار حکیمانة‌ خود پس‌ از بیان‌ وظائف‌ حسنین(ع) در مورد اموال‌ و سایر ور‌اث‌ می‌فرماید:

«وَ‌ من‌ کانَ‌ مِن‌ اِمائیَ‌ اللا‌ تی‌ اطوافُ‌ علیهنَّ‌ لها ولدٌ‌ اوهی‌ حامِلٌ‌ فتُمسِکُ‌ علی‌ ولدِ‌ها و هیَ‌ مِن‌ حَظهِ‌ فَاِن‌ ماتَ‌ ولدُ‌ها و هیَ‌ حیةٌ‌ فیهَ‌ عتیقةٌ؛ و هر یک‌ از کنیزانم‌ که‌ با او بوده‌ام، در صورتی‌ که‌ او را فرزندی‌ باشد یا باردار، بُود، فرزند را نگاه‌ دارد و او از سهم‌ فرزندش‌ خواهد و اگر فرزند بمیرد و او زنده‌ بماند، آزاد است.»

از آنجا که‌ حقوق‌ کودک‌ و مادر، تار و پودی‌ در هم‌ تنیده‌ دارند و قابل‌ انفکاک‌ از یکدیگر نیستند، حضرت‌ به‌ هر دو توجه‌ کرده‌ و مخصوصاً‌ حق‌ کودک‌ را کاملاً‌ برجسته‌ ساخته‌ است.

او نه‌تنها نگران‌ ضایع‌ شدن‌ حقوق‌ کودکان‌ انسانی‌ است‌ و در گفته‌ها و نوشته‌های‌ خود با اهمیت‌ بسیار از آنها سخن‌ می‌گوید، بلکه‌ به‌ کودکان‌ حیوانی‌ نیز عنایت‌ و محبت‌ دارد و به‌ همین‌ جهت‌ است‌ که‌ به‌ یکی‌ از کارگزاران‌ خود، در ضمن‌ فرمانی‌ چنین‌ نوشت:

«فاذا اَخَذها امینُکَ‌ فاوعِز‌ الیهِ‌ اَ‌لا‌ یَحُولَ‌ بینَ‌ ناقةٍ‌ و فصیلِها و لا یمصٍّرَ‌ لبنَها فیضُر‌ ذلِکَ‌ بولیدِ‌ها و لا یجهَدَنَّها رُکوبا؛ هرگاه‌ امین‌ تو اموالی‌ را تحویل‌ گیرد، به‌ او سفارش‌ کن‌ که‌ میان‌ ماده‌ شتر و فرزند شیرخوارش‌ جدایی‌ نیفکند و او را چندان‌ ندوشد که‌ به‌ طفل‌ شیرخوارش‌ زیان‌ برسد و به‌خاطر سوار شدن، مادرش‌ را به‌ سختی‌ و کوفتگی‌ گرفتار نسازد.»

اینگونه‌ شواهد روشن، همه‌ و همه‌ نشانگر این‌ است‌ که‌ در دیدگاه‌ امیرالمؤ‌منین(ع) حق‌ داشتن‌ ملازم‌ با تکلیف‌ داشتن‌ نیست. نوزادهای‌ انسانی‌ و حیوانی‌ دارای‌ حقوقند؛ ولی‌ دارای‌ تکلیف‌ نیستند. ولی‌ نوزادهای‌ انسانی‌ - و نه‌ حیوانی‌ - می‌توانند مکلف‌ بالقوه‌ باشند. زمانی‌ که‌ آنها نیز از بلوغ‌ و عقل‌ و قدرت، برخوردار شوند، در برابر پدر و مادر، تکالیف‌ و وظائفی‌ دارند. چنانکه‌ قرآن‌ کریم‌ فرمود:

«و قضی‌ ربُکَّ‌ اَ‌لا‌ تعبُدوا اِ‌لا‌ ایاهُ‌ و بالوالِدینِ‌ اِحساناً؛ (اسرأ/ ۲۳) خداوند حکم‌ کرده‌ است‌ که‌ جز او را پرستش‌ نکنید و به‌ پدر و مادر، نیکی‌ کنید.»

زمانی‌ که‌ فرزند به‌ سن‌ بلوغ‌ می‌رسد و رشد و آگاهی‌ و قدرت، پیدا می‌کند، به‌ او گفته‌ می‌شود:

«اما یبلغنَّ‌ عندک‌ الکِبَرَ‌ احدُ‌هما او کلاهُما فلا تُقُل‌ لهما اُف‌ و لا تنهر‌هما و قل‌ لهما قولاً‌ کریماً‌ و اخفض‌ لهما جناحَ‌ الذلِ‌ مِنَ‌ الرحمةِ‌ و قل‌ ربِ‌ ارهمهما کما رَبَّیانی‌ صغیراً؛ (اسرأ/ ۲۴ - ۲۳) اگر یکی‌ از آنها یا هر دو نزد تو به‌ پیری‌ رسند، به‌ آنها اف‌ نگو و بر آنها فریاد نزن‌ و با آنها کریمانه‌ سخن‌ بگو و برای‌ آنها بالهای‌ تواضع‌ و رحمت، بگشای‌ و بگو: پروردگارا همان‌گونه‌ که‌ مرا تربیت‌ کردند، آنها را مورد رحمت‌ خویش‌ قرار ده.»

پدر و مادر می‌توانند با درایت‌ و محبت‌ و حق‌شناسی‌ و آگاهی‌ به‌ وظایف، رفتاری‌ در برابر کودکان‌ داشته‌ باشند که‌ در نهایت‌ امر، این‌ مکلف‌ بالقوه‌ را مکلف‌ بالفعل‌ سازند و عکس‌العمل‌ رفتار و اخلاق‌ و سیرة‌ پاک‌ خود را در آینة‌ قلب‌ و روان‌ او مشاهده‌ کنند. اگر خلاف‌ آن‌ را ببینند، کشته‌ و رشتة‌ خود ایشان‌ است.

گر ز خاری‌ خسته‌ای‌ خود کشته‌ای ‌ور حریر و قز دری‌ خود رشته‌ای‌

ج‌) دو جانبه‌ بودن‌ حق‌

حق، دو جانبه‌ است: «له» و «علیه.» هیچ‌ حقی‌ نیست‌ که‌ بدون‌ دو رکن‌ «له» و «علیه» قابل‌ تحقق‌ باشد. کسی‌ که‌ حق‌ برای‌ اوست، باید به‌ حق‌ خودش‌ برسد و کسی‌ که‌ حق‌ بر اوست، مکلف‌ است‌ که‌ حق‌ را ادا کند.

به‌ همین‌ جهت‌ است‌ که‌ امیرالمؤ‌منین(ع) در بیان‌ حقوق‌ و تکالیف‌ والدین‌ و فرزندان، از دو کلمة‌ «لام» و «علی» که‌ اولی‌ بیانگر حق‌ و دومی‌ بیانگر تکلیف‌ است، استفاده‌ فرموده‌ است.

نه‌تنها در تعبیرات‌ آن‌ حضرت، بلکه‌ در تعبیرات‌ قرآنی‌ نیز برای‌ بیان‌ حق‌ و تکلیف‌ یا «محق» و «مکلف» از همین‌رو دو واژه‌ استفاده‌ شده‌ است. اینها نشانگر این‌ است‌ که‌ دین‌ مبین‌ اسلام، به‌ دو جانبه‌ بودن‌ حق، اهتمام‌ داشته‌ است. کسی‌ که‌ حق‌ برای‌ اوست، درصورتی‌ که‌ بالغ‌ و عاقل‌ و آزاد باشد، می‌تواند حق‌ خود را اسقاط‌ کند؛ ولی‌ کسی‌ که‌ حق‌ بر اوست، نمی‌تواند خود را از قید مسؤ‌ولیت، آزاد کند و تکلیف‌ را از گردن‌ خود بردارد؛ مگر اینکه‌ آن‌ را - به‌طور دقیق‌ و کامل‌ - انجام‌ دهد.

اینکه‌ می‌گوییم: «در صورتی‌ که‌ بالغ‌ و عاقل‌ و آزاد باشد» به‌خاطر این‌ است‌ که‌ اسقاط‌ حق‌ را به‌ حقوق‌ فردی‌ محدود سازیم. اسقاط‌ حقوق‌ اجتماعی‌ و حقوقی‌ طبیعی، خطرناک‌ است؛ چراکه‌ به‌ اختلال‌ نظام‌ اجتماعی‌ و نظام‌ طبیعی، بلکه‌ به‌ نظام‌ خلقت، می‌انجامد.

نظم‌ اقتصادی‌ و اجتماعی، حق‌ مردم‌ است. دولت‌ و مردم، مکلفند که‌ این‌ حق‌ را تأمین‌ کنند. هیچ‌کس‌ نمی‌تواند این‌ حق‌ را اسقاط‌ کند؛ چراکه‌ مستلزم‌ هرج‌ و مرج‌ است‌ و هرج‌ و مرج‌ برای‌ احدی‌ قابل‌ تحمل‌ نیست. در شرایط‌ تلخ‌ هرج‌ و مرج، نه‌ مؤ‌من‌ می‌تواند در راه‌ تکامل‌ خود گامی‌ بردارد و تلاش‌ و کوششی‌ داشته‌ باشد و نه‌ کافر می‌تواند به‌ استمتاعات‌ و بهره‌وریهای‌ خود استمرار بخشد و به‌ همین‌ جهت‌ است‌ که‌ زندگی‌ برای‌ همگان‌ بیهوده‌ خواهد شد.

بنابر همین‌ اصل‌ است‌ که‌ حکومت، برای‌ مردم‌ ضرورت‌ پیدا می‌کند. از اینرو حضرت‌ فرمود:

«و انه‌ لابد للناسِ‌ مِن‌ امیرٍ‌ بر‌ او فاجرٍ، یعمَلُ‌ فی‌ اِمرَتِهِ‌ المؤ‌مِنُ‌ و یُجمَعُ‌ بِهِ‌ الفیئیُ‌ و یُقاتَلُ‌ بِهِ‌ العدوُّ‌ و تأمَنُ‌ بِهِ‌ السُّبُلُ‌ و یؤخَذُ‌ به‌ للضعیفِ‌ مِنَ‌ القویٍّ‌ حتی‌ یستریحَ‌ بِه‌ بَرُّ‌ و یستراحُ‌ مِن‌ فاجرٍ؛ مردم‌ را امیر باید نیکو یا فاجر، تا در حکومت‌ او، مرد مؤ‌من‌ به‌ کار خویش‌ پردازد و کافر، بهره‌ گیرد و خداوند، در دوران‌ آن‌ حکومت، اجل‌ هر دو را فرا برساند. در سایة‌ حکومت‌ آن‌ امیر، اموال‌ دیوانی‌ و مالیاتی‌ فراهم‌ آید و با دشمنان‌ مهاجم‌ و طماع‌ بجنگند و امنیت‌ راهها تضمین‌ شود و حق‌ ضعیف‌ از قوی، ستانده‌ گردد؛ تا نیکوکار، آسوده‌ باشد و از گزند بدکار در امان‌ بماند.»

حقوق‌ کودکان‌ را هیچ‌کس‌ نمی‌تواند اسقاط‌ کند؛ چراکه‌ آنها هنوز به‌ رشد و آگاهی‌ لازم‌ نرسیده‌اند. دیگران‌ نیز چنین‌ اختیاری‌ ندارند. نه‌ دولت، نه‌ خانواده‌ها و نه‌ اولیای‌ صغار. چراکه‌ اسقاط‌ حقوق‌ کودکان‌ به‌ سقوط‌ بشریت‌ و هرج‌ و مرج‌ می‌انجامد. اگر کودکان‌ از حقوق‌ خود محروم‌ شوند، راه‌ رشد و تکامل‌ آنها بسته‌ می‌شود و اگر نسل‌ امروز، تباه‌ شود، نسلهای‌ فردا و فرداها همه‌ تباه‌ می‌شوند.

اصولاً‌ از دیدگاه‌ امیرالمؤ‌منین(ع) حق‌ کودک‌ و حق‌ جامعه‌ درهم‌ گره‌ خورده‌ و چنان‌ به‌ هم‌ آمیخته‌ که‌ تفکیک‌ آنها از یکدیگر، روا بلکه‌ ممکن‌ نیست.

حضرتش‌ در وصیت‌ به‌ امام‌ مجتبی(ع) فرمود:

«و وجدتُکَ‌ بعضی‌ بل‌ وجدتُک‌ کلی، حتی‌ کَأَنَّ‌ شیئاً‌ لو اصابَکَ‌ اصابی‌ و کَأَنَّ‌ الموتَ‌ لو اَتاکَ‌ اَتانی‌ فعنانی‌ مِن‌ امرِکَ‌ ما یعنینی‌ مِن‌ امرِ‌ نفسی‌ فکتبتُ‌ الیکَ‌ مستظهِراً‌ بِه‌ اِن‌ اَنَا بقیتُ‌ لکَ‌ او فنیتُ؛ تو را پاره‌ای‌ از تن‌ خود، بلکه‌ همة‌ هستی‌ خود یافتم. اگر به‌ تو آسیبی‌ رسد، به‌ من‌ رسد و اگر مرگ‌ تو فرا رسد، گویی‌ مرگ‌ من‌ رسیده‌ است. بنابراین، آنگونه‌ به‌ کار تو می‌پردازم‌ که‌ به‌ کار خودم‌ می‌پردازم. این‌ اندرزها را برایت‌ نوشتم، تا از آنها پشتیبانی‌ بجویی؛ چه‌ من‌ زنده‌ بمانم، چه‌ بمیرم.»

مرگ‌ اخلاقی‌ و تربیتی‌ و تعلیمی‌ کودکان، مرگ‌ انسانیت‌ است. اگر پدر یا فرزند یا مادری‌ به‌ مرگ‌ طبیعی‌ بمیرند، ضایعة‌ مرگ‌ آنها فردی‌ یا خانوادگی‌ و احیاناً‌ اجتماعی‌ است؛ ولی‌ اگر حیات‌ اجتماعی‌ و اخلاقی‌ و تربیتی‌ و معنوی‌ آنها در معرض‌ مخاطره‌ قرار گیرد، چه‌ خواهد شد؟!

‌‌دکتر احمد بهشتی

پی‌نوشت‌ها:

. مقصود از تساوی، تساوی‌ در صدق‌ است، نه‌ تساوی‌ در مفهوم‌ که‌ در اصطلاح‌ منطق‌ به‌کار می‌رود.

. و اذا تولی‌ سعی‌ فی‌ الارض‌ لیفسد فیها و یهلک‌ الحرث‌ و النسل‌ و ا لا یحب‌ الفساد (البقره/ ۲۱۵).

. نهج‌البلاغه، حکمت‌ ۳۹۹.

. خلیل‌ بن‌ احمد فراهیدی‌ می‌گوید: «شاةٌ‌ والِدٌ: حامِلٌ» و نیز می‌گوید: «الولدُ‌ اسمٌ‌ یجمعُ‌ الواحدَ‌ و الکثیرَ‌ و الذکرُ‌ و الاُ‌ نثی‌ سوأٌ.» (کتاب‌ العین‌ ۳/ ۱۹۸۲: ولد).

. الصافی‌ ۵/ ۳۲۹ (چاپ‌ بیروت).

. نهج‌البلاغه، حکمت‌ ۳۵۴.

. همان، نامة‌ ۳۵.

. همان، نامة‌ ۲۴.

. همان، نامه‌ ۲۵.

. به‌ آیات‌ ۹۷ سورة‌ آل‌ عمران‌ و ۴۷ سورة‌ روم‌ و ۸ سورة‌ هود و ۳۳ سورة‌ اسرأ، مراجعه‌ شود.

. نهج‌البلاغه، خطبة‌ ۴۰.

. همان، نامة‌ ۳۱.

. نهج‌البلاغه، خطبة‌ ۱۰۵.

. همان، خطبة‌ ۲۱۴ یا ۲۱۶.

. همان.

. همان.

. همان.

. همان، نامة/ ۵۳.

. همان، خطبة/ ۱۶۲ یا ۱۶۰.

. همان.

. نهج‌البلاغه، خطبة‌ ۱۶۴ یا ۱۶۲.

. بحارالانوار، ۵/ ۳۰۳ باب‌ ۱۴ روایت‌ ۱۳.

. نهج‌البلاغه، حکمت‌ ۳۹۹.

. همان، خطبه‌ ۲۱۴ یا ۲۱۶ که، آن‌ را «خطبة‌ الحقوق» نامیدیم.

. پژوهش‌ و حوزه، شمارة‌ ۳ صفحات‌ ۱۴۹ تا ۱۵۳.

. نهج‌البلاغه، خطبه‌ ۲۷.

. نگاه‌ کنید به‌ نامة‌ ۲۵ نهج‌البلاغه.

. نگاه‌ کنید به‌ «الخصال» باب‌ التسعة، حدیث‌ ۹ و نیز بحارالانوار ۲/ ۳۸۰ باب‌ ۳ روایت‌ ۴۷.

. نهج‌البلاغه، خطبه‌ ۸۵ یا ۸۷.

. همان.

. همان، خطبه‌ ۲۱۴ یا ۲۱۶.

. الوسائل، الباب‌ ۱۲ من‌ ابواب‌ صفات‌ القاضی، الحدیث‌ ۶۰.

. نهج‌البلاغه، نامه‌ ۴۱.

. همان.

. نگارنده‌ تا کنون‌ در مجلة‌ تخصصی‌ کلام‌ اسلامی‌ ۱۸ مقاله‌ نگاشته‌ است‌ و هنوز این‌ بحث‌ ادامه‌ دارد.

. توجه‌ داشته‌ باشیم‌ که‌ در فلسفه‌ اسلامی‌ نه‌ همه‌ ادراکات‌ ذهن، فعلی‌ و نه‌ همه‌ انفعالی‌ است. بلکه‌ برخی‌ فعلی‌ و برخی‌ انفعالی‌ است.

. نگاه‌ کنید به‌ کلیات‌ فلسفه‌ به‌ قلم‌ پاپکین‌ و استرول، ترجمة‌ دکتر مجتبوی، (انتشارات‌ دانشگاه‌ تهران، ۱۵۸۱).

. مرحوم‌ علامه‌ طباطبایی‌ می‌گوید: «مفهوم... «است.».. فعل‌ خارجی‌ نفس‌ است‌ که‌ با واقعیت‌ خارجی‌ خود در ذهن، میان‌ دو مفهوم‌ ذهنی... موجود می‌باشد و چون‌ نسبت‌ میان‌ موضوع‌ و محمول‌ است، وجودش‌ همان‌ وجود آنهاست. از یکسو از واقعیت‌ خارج‌ حکایت‌ می‌کند و از یکسو خودش‌ در ذهن‌ یک‌ واقعیت‌ مستقل‌ دارد که‌ می‌توان‌ خودش‌ را محکی‌عنه‌ قرار داد. از این‌ جهت، ذهن‌ به‌ آسانی‌ می‌تواند از این‌ پدیده‌ که‌ فعل‌ خودش‌ می‌باشد، مفهوم‌گیری‌ نموده‌ و او را... با یک‌ صورت‌ ادراکی‌ حکایت‌ نماید و مفهوم‌ «نیست» به‌ واسطة‌ یک‌ اشتباه‌ و خطای‌ اضطراری‌ که‌ دامنگیر ذهن‌ می‌شود، از حکم‌ ایجابی‌ «است» گرفته‌ می‌شود. او نیز مانند حکم‌ ایجابی‌ ماهیت‌ نیت، ولی‌ از ماهیت‌ گرفته‌ شده» (اصول‌ فلسفه‌ و روش‌ رئالیسم‌ ۲/ ۵۷).

‌‌آنچه‌ در متن‌ آمده، با بیان‌ ایشان‌ منافات‌ ندارد. بیان‌ ایشان‌ ناظر به‌ این‌ است‌ که‌ ادراک‌ وجود و عدم‌ یا تصور هستی‌ و نیستی‌ از کجا پدید آمده‌ و بیان‌ متن‌ ناظر به‌ این‌ است‌ که‌ تا واقعیتها یا حداقل‌ واقعیتی‌ چون‌ «من‌ انسانی» محقق‌ نشود، نوبت‌ به‌ است‌ و نیست‌ و باید و نباید نمی‌رسد.

. محقق‌ حلی‌ می‌فرماید: «لباس‌ تن‌ و انگشتری‌ و شمشیر و قرآن‌ میت، به‌ پسر بزرگتر داده‌ می‌شود و بر اوست‌ که‌ نماز و روزة‌ پدر را قضا کند. مشروط‌ به‌ اینکه‌ سفیه‌ و فاسدالرای‌ نباشد و میت، دارای‌ مال‌ دیگری‌ باشد (نگاه‌ کنید به‌ شرایع‌الاسلام، کتاب‌ الارث، المقصد/ ۱، المساله/ ۳).

. نهج‌البلاغه، خطبه‌ ۴۲.

. همان، خطبة‌ ۱۷۹ یا ۱۸۱.

. همان، خطبة‌ ۸۵ یا ۸۷.

. همان.

. همان.

. فالصورةُ‌ صورةُ‌ انسانٍ‌ والقلبُ‌ حَیَوانٍ‌ (از همان‌ خطبه).

. همان.

. سفینة‌البحار ۲/۲۹۲ و ۲۹۳ (عوی).

. و لقد کرمنا‌ بنی‌آدم‌ و حملناهم‌ فی‌ البرٍّ‌ و البحرِ‌ و رزقناهم‌ من‌ الطیباتِ‌ و فضلناهم‌ علی‌ کثیر ممن‌ خلقنا تفضیلا (الاسرأ/ ۷۰)

. یا معشرالجن‌ والانس‌ ان‌ استطعتم‌ ان‌ تنفدوا من‌ اقطار السماوات‌ والارضِ‌ فانفذوا لا تنفذون‌ الا بسلطان‌ (الرحمان/ ۳۳).


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید