سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا

علت قبول حکمیت از طرف حضرت علی ع چه بود


علت قبول حکمیت از طرف حضرت علی ع چه بود

حضرت علی ع انتخاب حکمیت را به خاطر ضرر کمترش به حال امت اسلامی برگزید چرا که جبران آن ممکن بود ولی جبران فقدان امام و بنی هاشم و بزرگان شیعه در آن موقعیت حساس ممکن نبود و البته برای معاویه و اطرافیانش بسیار خوشایندتر بود که حضرت حکمیت را برنگزیند

واقعه حکمیت در تاریخ منشأ جریانات و مباحث فراوانی شده است، چنانکه این مسأله و جریانات قبل و بعد این مسأله موجب پدید آمدن فرقه‌ای به نام خوارج گردید و جنگ نهروان زائیده تفکر غلط این گروه بود و این گروه بعد از جنگ نهروان به صورت فرقه‌ای کلامی درآمدند.

واقعه شهادت امیرالمؤمنین نیز به دست؛ وجود آورندگان این پدیده شوم اتفاق افتاد و بسیاری اتفاقات دیگر. اما سوالی که از بدو به وجود آمدن این مسأله پدید آمد و موجب انحراف بسیاری در زمان خود آن حضرت شد و هنوز هم سوال افراد بسیاری است این است که چرا امیرالمومنین حکمیت حکمین را قبول کرد و بر سر خلافت مسلمین حاضر به مصالحه با معاویه شد. آیا حضرت در حقانیت خود ـ نعوذ بالله ـ در شک و تردید بود که مسأله را به حکمین واگذار فرمود؟ یا اینکه مسأله چیز دیگری است.

سؤال دوم اینکه آیا حضرت گزینه صحیح دیگری در پیش روی داشتند یا نه، و به عبارتی دیگر آیا تنها راه صحیح همین بود؟ و یا اینکه باید جنگ می‌کرد هر چند که به شهادت می‌رسید؟

تحلیل موضوع نیازمند توجه به مقدماتی است که در این نوشته به برخی از آنها اشاره می‌کنیم. اما قبل از هر مطلبی، اطلاع از متن ماوقع ضروری به نظر می‌رسد، چرا که باید دانسته شود که ماجرا چه بود و در جنگ صفین چه گذشت و چه باعث شد که پیروزی حتمی به پدیدهٔ شوم حکمیت کشیده شود و خون به دل علی ـ علیه السلام ـ و یاران او بشود.

نصر بن مزاحم در کتاب «وقعهٔ الصفین» جریان را اینگونه نقل می‌کند:

]هنگامی که آثار شکست در سپاه معاویه هویدا گشت و امیرالمؤمنین بر در دروازه‌های پیروزی ایستاد[ اهل شام قرآنها را بر سر نیزه بردند و اهل عراق را به حکم قرآن دعوت کردند.

]در این موقعیت که اختلاف در میان لشکر حضرت افتاد و گفتند که آنها ما را به حکم قرآن دعوت می‌کنند و ما نمی‌توانیم با آنها بجنگیم[ امیرالمؤمنین فرمودند: «ای بندگان خدا من سزاوارترین مردم به اجابت کتاب خدایم و لکن معاویه و عمرو بن العاص و ابن أبی معیط و حبیب بن مسلمه و ابن ابی‌سرح نه اهل دینند و نه اهل قرآن. من آنها را بهتر از شما می‌شناسم، من کودکی و بزرگی خود را با آنها گذرانده‌ام، پس بدانید که بدترین کودکان و بدترین بزرگان بودند. این را که می‌بینید ]خواندن شما به حکم قرآن[ کلمه حقیست که از آن باطل اراده شده است. به خدا سوگند آنها نه به خاطر آنکه قرآن را می‌شناسند و به آن عمل می‌کنند آن را بلند کرده‌اند، بلکه این عمل آنها از سر مکر و حیله و نیرنگ است. بازوان و جمجمه‌های خود را ساعتی به من بسپارید، که حق به جایگاه خود رسیده و چیزی به قطع شدن بنیاد ستمکاران نمانده است.

در این هنگام بیست هزار نفر که شمشیرهایشان را بر گردن آویخته بودند و پیشانیهایشان در اثر سجده سیاه شده بود و جلودارشان مسعر بن فدکی و زید بن حصین و گروهی از قاریان قرآن که بعد از این ماجرا خوارج نامیده شدند بودند گفتند: «یا علی ـ علیه‌السلام ـ دعوت این قوم را اجابت کن که تو را به سوی کتاب خدا می‌خوانند وگرنه تو را می‌کشیم همچنان که عثمان را کشتیم و اگر دعوت آنها را اجابت نکنی به خدا قسم این کار را خواهیم کرد.» حضرت در جواب بیاناتی فرمودند و گفتند که آنها می‌خواهند شما را بفریبند و نسبت به توطئه شامیان، به آنها هشدار دادند ولی آن گروه یاغی سخنان حضرت را قبول نکردند و گفتند: «به سوی مالک اشتر بفرست که برگردد» و این در حالی بود که مالک به خیمه‌گاه معاویه رسیده بود و می‌خواست وارد آن شود. (نصر بن مزاحم بن سیار منقری، وقعهٔ صفین، ص ۴۸۹ و ۴۹۰، چاپ کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، قم، سال نشر ۱۴۰۳ هـ . ق.)

حضرت به ناچار به دنبال مالک فرستاد و فرمود که برگردد. مالک در ابتدا پیک حضرت را بر می‌گرداند و عرض می‌کند که پیروزی نزدیک است و فقط چند ساعتی به من مهلت دهید تا کار را تمام کنم ولی شورشیان دست از خواسته خود بر نمی‌دارند و حضرت و هر آن کس را که با او بود تهدید به مرگ می‌کنند، مالک به ناچار بر می‌گردد و درگیریهای لفظی بسیاری بین آنان در می‌گیرد ولی آن مردم ساده لوح و ظاهربین بر عقیده غلط خود پای می‌فشارند. کار که به اینجا می‌رسد حضرت با عصبانیت امر به سکوت می‌کند و جمعیت آرام می‌شوند ولی بلافاصله گروه یاغی فریاد می‌زنند که حکمیت را امیرالمؤمنین قبول کرد و به آن راضی شد، و با این کار دست به ایجاد یک فضای تبلیغاتی وسیعی بر علیه امیرالمؤمنین می‌زنند.

نصر بن مزاحم در کتاب خود نقل می‌کند:

«مالک گفت: اگر حضرت قبول کرده باشد و به آن راضی شده باشد، من هم راضیم، پس گروه شورشی همه جا پخش کردند که امیرالمؤمنین راضی شد به حکمیت و آن را قبول کرد ولی حضرت همچنان ساکت بود و هیچ حرفی نمی‌زد و خاموش نگاه خود را بر زمین دوخته بود.» (همان، ص ۴۹۲.)از آنچه که نقل شد می‌توان دریافت که حضرت در جهت تأیید حکمیت هیچ اقدامی نفرمود و تنها در مقابل موج باطل، سکوت اختیار فرمود و چون نیرویی برای مقابله با آن موج باطل نداشت حرکتی نیز در جهت تأیید آن نفرمود.

اما در ماجرای تعیین حکم نیز گروه یاغی از در مخالفت با امیرالمؤمنین درآمدند و هر چه حضرت از ساده لوحی ابوموسی و دشمنی او با امیرالمؤمنین گفت آنها قبول نکردند. حضرت اول ابن‌عباس و سپس مالک اشتر را به عنوان حکم پیشنهاد دادند ولی گروه یاغی بر حکمیت ابوموسی اصرار ورزیدند. نصر بن مزاحم آورده است:

در آخر کار حضرت پرسید: آیا از غیر ابوموسی رو می‌گردانید؟ گفتند: آری. چون حضرت لجاجت آنها را دید با ناراحتی فرمود: هر چه می‌خواهید بکنید. (همان، ص ۵۰۰.)

این خلاصه‌ای از ماجرای حکمیت بود که از کتاب «وقعهٔ صفین» نقل گردید.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید