سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

در باب زیبایی شناسی از منظر ویتگنشتاینِ متقدم


در باب زیبایی شناسی از منظر ویتگنشتاینِ متقدم

لودویگ ویتگنشتاین ۱۹۵۱ ۱۸۸۹ فیلسوف, در دو دوره فکری خود با تأسیس دو مبنای فلسفی متفاوت, افق های تازه ای در فلسفه تحلیلی, فلسفه زبان و زیبایی شناسی دوران جدید گشوده است

لودویگ ویتگنشتاین(۱۹۵۱-۱۸۸۹) فیلسوف، در دو دوره فکری خود با تأسیس دو مبنای فلسفی متفاوت، افق‌های تازه‌ای در فلسفه تحلیلی، فلسفه زبان و زیبایی‌شناسی دوران جدید گشوده است. تعلق خاطر ویتگنشتاین به هنر و مفاهیم زیبایی‌شناسانه از اهمیت قابل توجهی برخوردار است؛ به نحوی که برخی از شارحان، نقش اینگونه مفاهیم را در فلسفه نخست او، بنیادین تلقی نموده‌اند، اما با وجود این، در رساله منطقی – فلسفی(Tractatus Logico-Philosophicus) که اصل‌ترین اثر دوره فکری نخست او به شمار می‌آید، تنها یک‌بار به زیباشناسی(Asthetik) اشاره شده که طی آن، از مساوقت زیباشناسی با اخلاق سخن به میان آمده است؛

واضح است که نمی‌توان اخلاق را به قالب الفاظ آورد.

اخلاق، متعالی است.

اخلاق و زیبایی‌شناسی یکسان و مشابه‌اند

شارحان ویتگنشتاین کوشیده‌اند، این عبارت مبهم او در رساله را با بهره‌گیری از سایر آثار دوره متقدم او، به‌ویژه یادداشت‌ها توضیح دهند. او در یکی از یادداشت‌های خود در اکتبر ۱۹۱۶ می‌نویسد:

اثر هنری، شیئی است که از منظر ابدیت (sub specie aeternitatis) نگریسته می‌شود؛ و زندگی نیک، جهانی است که از منظر ابدیت نگریسته می‌شود. این پیوند میان هنر و اخلاق است. مجموعه اظهارات ویتگنشتاین در دوره نخست، حکایت از آن دارد که به زعم او، اثر هنری، شیئی است که از وجهی ابدی بدان نگریسته شده است. بنا به تصریح ویتگنشتاین در رساله، نگریستن از وجه ابدی به معنای نگریستن به جهان، به مثابه کلّیْ کرانمند است که گزاره‌های ناظر به واقعیت‌های تجربی، درون آن، سوژه متافیزیکی در مرز آن و امور ناگفتنی و ارزش‌های غایی نظیر دین، اخلاق و زیبایی‌شناسی در خارج از آن جای دارند. ما هنگامی که اشیاء را از این منظر، مورد توجه قرار می‌دهیم، با به فراموشی سپردنِ کاربردها و سود و زیان‌هایی روزمره، آنها را از اینکه اموری واقع در جهان به شمار آیند، تعالی می‌بخشیم و آنها را چارچوبِ کلی کرانمند، به نظاره می‌نشینیم؛

(بدون هنر، شیء تکه‌ای از طبیعت است همچون هر تکة‌ دیگر ... )

به این ترتیب، اثر هنری از آن‌رو که تصویر کلیتِ جهان است، بازنمایانندة معنای آن به شمار می‌رود و از این حیث، با اخلاق که آن نیز به عنوان امری ناگفتنی و نشان‌دادنی، نمایانگر ارزش‌های متعالیِ خارج از جهان است، هم افق خواهد بود. در منظومه فکری ویتگنشتاین متقدم، هنر تبلور یک نگاه و نمایش‌گر نظرگاهی است که می‌کوشد با برکندن اشیاء از بستر واقعیت‌های تجربی جهان، آنها را با همه امکانات منطقی‌شان در هم‌آهنگی با یک کل، به نظاره بنشیند. هنگامی که اشیاء و واقعیت‌های جهان، از رهگذر چنین نگاهی ارتقا می‌یابند، واجد ارزش‌های زیبایی‌شناسانه خواهند بود. آثار هنری، ما را به سوی نگاهی درست به اشیای جهان رهنمون می‌شوند و از این رهگذر، حیرتی ممدوح برای ما به ارمغان می‌آورند که نظرگاه‌های علمی از ارائه آن عاجزاند؛

(فرض کن که موسیقی حالتی از بیان بود: بنابراین، در هر صورت این ویژگی علم است که هیچ تِم موسیقایی نمی‌تواند در آن اجرا شود.) به عبارت دیگر، آنجا که زبان ناظر به گزاره‌های علوم تجربی بازمی‌ایستد، هنر می‌آغازد. علاوه بر این، هنر با ارائه شیوه درست نگریستن به جهان، راه‌حلی برای مسأله زندگی پیش‌روی ما می‌نهد. ازاین منظر، هنر، نمایان‌گر معنای زندگی و حقیقت امر اخلاقی است و هنرمندان، برترین آموزگارانِ مهمترین مسائل زندگی به شمار می‌روند که می‌توانند زندگی را به مثابه اثر هنری خداوند به ما بنمایانند.

اگر چنانچه ویتگنشتاین متقدم عقیده داشت، گزاره‌های اخلاقی از آن‌رو که ناظر به ارزش مطلقی خارج از جهان‌اند، بی‌معنا(nonsensical) به شمار می‌آیند و تربیت اخلاقی جز از رهگذر بیان مصادیق و نمونه‌ها تحقق نمی‌یابد، هنر دراین میان، حکایت‌گر بهترین نمونه‌ها است. اگرچه نوع نگاه ویتگنشتاین به مقوله معنا‌داری، در دوره دوم فکری او تغییر می‌یابد و تمایز میان گفتنی و نشان‌دادنی، دیگر محل توجه او واقع نمی‌شود اما گویی، نشان دادنی بودن هنر و اهمیت تردیدناپذیر آن در تأمین سعادت بشری، دستیابی به امر رازآمیز و برپایی جامعه‌ای اخلاقی همچنان در کانون توجهات او قرار دارد.او در یکی از یادداشت‌های مربوط به سال‌های ۱۹۳۲ تا ۱۹۳۴ می‌نویسد:

(در هنر، دشوار است چیزی را گفتن که همچون هیچ نگفتن، نیک باشد (Wittgenstein۱۹۳۲- ۱۹۳۴ ))

سهراب سپهری نیز در جغرافیای فرهنگی خودمان، همانند ویتگنشتاین فکر می‌کرد که:

«من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم

حرفی از جنس زمان نشنیدم

هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد

هیچ‌کس زاغچه‌ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت

من به اندازه یک ابر دلم می‌گیرد

وقتی از پنجره می‌بینم حوری

-دختر بالغ همسایه-

پای کمیاب‌ترین نارون روی زمین

فقه می‌خواند.»

نویسنده : مجتبی اعتمادی‌نیا

دانشجوی دکترای فلسفه تطبیقی دانشگاه علامه طباطبایی



همچنین مشاهده کنید