پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

معرفت شناسی اصلاح شده


معرفت شناسی اصلاح شده

معرفت شناسی اصلاح شده, موضعی در معرفت شناسی دینی است كه برخلاف دیدگاه قرینه گرایی معتقد است باور به خداوند می تواند عقیده ای واقعاً پایه باشد

معرفت‌شناسی‌ اصلاح‌ شده، موضعی‌ در معرفت‌شناسی‌ دینی‌ است‌ كه‌ برخلاف‌ دیدگاه‌ قرینه‌گرایی‌ معتقد است‌ باور به‌ خداوند می‌تواند عقیده‌ای‌ واقعاً‌ پایه‌ باشد. براساس‌ دیدگاه‌ قرینه‌گرایی، باور به‌ خداوند فقط‌ هنگامی‌ موجه‌ است‌ كه‌ قرینهٔ‌ كافی‌ بر آن‌ اقامه‌ شده‌ باشد. مبنای‌ دیدگاه‌ قرینه‌گرایی، تمایز عقاید پایه‌ و غیرپایه‌ است. بر این‌ مبنا از آنجا كه‌ عقیده‌ به‌ خداوند در زمره‌ قضایای‌ یقینی‌ پایه‌ یعنی‌ اولیات‌ و محسوسات‌ نیست‌ بنابراین‌ تنها برمبنای‌ استدلال، پذیرفتنی‌ است. معرفت‌شناسی‌ اصلاح‌ شده‌ بر معیار سنتی‌ تفكیك‌ باورهای‌ پایه‌ از غیرپایه‌ شكل‌ می‌گیرد و اظهار می‌دارد هیچ‌ الزامی‌ وجود ندارد كه‌ ما تنها قضایای‌ اولی‌ و محسوسات‌ را پایه‌ بدانیم. همچنین‌ معرفت‌شناسی‌ اصلاح‌ شده، مباحثی‌ را در باب‌ انواع‌ وضعیت‌ معرفت‌ ایجابی‌ از جمله‌ عقلانیت‌ باطنی‌ و مجوز مطرح‌ می‌كند. در این‌ مقاله، پلنتینجا پس‌ از ارائه‌ مطالب‌ فوق، با توضیح‌ عقلانیت‌ باطنی‌ و مجوز و بیان‌ شرایط‌ آنها و نیز تطبیق‌ آنها بر باور به‌ خداوند، مدعای‌ خود را نتیجه‌ می‌گیرد.‌ ‌

یكی‌ از پرسشهای‌ مناقشه‌برانگیز اصلی‌ از «عصر روشنگری»(۱) به‌ بعد، این‌ بوده‌ است‌ كه‌ آیا اعتقاد دینی‌ - اجازه‌ دهید بگوییم‌ اعتقاد مسیحی‌ - عقلانی‌ یا معقول‌ یا قابل‌ قبول‌ یا موجه‌ است.معرفت‌شناسی‌ اصلاح‌ شده(۲) (وجه‌ تسمیه‌اش‌ این‌ است‌ كه‌ برخی‌ طرفداران‌ آن‌ در «كالج‌ كالوین» تدریس‌ می‌كنند و تا حدی‌ به‌ منبع‌ الهام‌ ژان‌ كالوین(۳) و دیگر متفكران‌ الهیات‌ اصلاح‌ شده‌ نظر داشته‌اند) موضعی‌ در معرفت‌شناسی‌ اعتقاد دینی‌ است. علی‌رغم‌ اینكه‌ نظریه‌ مورد بحث‌ یادآور «نهضت‌ اصلاح‌ دینی‌ پروتستانی» است، منظور این‌ نام‌ آن‌ نیست‌ كه‌ الهیات‌ یا معرفت‌شناسی‌ كاتولیك‌ رومی‌ نیازمند اصلاح‌ است. نیكولاس‌ ولترستورف(۴) و نویسندهٔ‌ مقاله‌ حاضر (آلوین‌ پلنتینجا)،(۵) هردو از اساتید باسابقهٔ‌ كالج‌ كالوین، از جمله‌ بانیان‌ معرفت‌شناسی‌ اصلاح‌شده‌ به‌ شمار می‌آیند و نیز می‌توان‌ از ویلیام‌ پی.آلستون(۶) نام‌ برد كه‌ هرچند علاقهٔ‌ چندانی‌ به‌ این‌ نام‌ نشان‌ نمی‌دهد (او بر «معرفت‌شناسی‌ اسقفی»(۷) اصرار می‌ورزد) یكی‌ از قویترین‌ توسعه‌های‌ بعضی‌ از موضوعات‌ معرفت‌شناسی‌ اصلاح‌شده‌ (یعنی‌ كتاب‌ ادراك‌ خدا) را به‌ نگارش‌ در آورده‌ است. معرفت‌شناسی‌ اصلاح‌شده‌ بر عقیده‌ به‌ خدا، مطابق‌ با تصور مسیحیت، یهودیت‌ و اسلام‌ سنتی‌ از او متمركز شده‌ است، یعنی‌ تصور خدا به‌عنوان‌ یك‌ شخص‌ مجرد قادر متعال، عالم‌ مطلق، كاملاً‌ خیرخواه‌ و حی‌ كه‌ عالم‌ را خلق‌ كرده، موجودات‌ بشری‌ را بر صورت‌ خویش‌ آفریده‌ و به‌ عمل‌ در عالم‌ به‌ طریق‌ توجه‌ به‌ مشیه(۸)اش‌ نسبت‌ به‌ مخلوقات‌ ادامه‌ می‌دهد. و دعوی‌ اصلی‌اش‌ این‌ است‌ كه‌ عقیده‌ به‌ خدا می‌تواند عقیده‌ای‌ «واقعاً‌ پایه»(۹) باشد. معنای‌ این‌ سخن‌ چیست‌ و چرا مهم‌ است؟

برای‌ پاسخ‌ به‌ این‌ سؤ‌ال‌ از آوردن‌ تاریخچه‌ مختصر موضوع‌ چاره‌ای‌ نیست. ابتدا باید توجه‌ داشت‌ كه‌ برای‌ بخش‌ اعظم‌ تفكر قرن‌ بیستم‌ بحث‌ دربارهٔ‌ قابلیت‌ قبول‌ عقلانی‌ عقیده‌ به‌ خدا متمركز بر این‌ پرسش‌ بوده‌ است‌ كه‌ آیا قرینه(۱۰) كافی‌ برای‌ وجود خدا هست. اگر قرینهٔ‌ كافی‌ وجود داشته‌ باشد عقیده‌ به‌ خدا عقلاً‌ قابل‌ قبول‌ است‌ و اگر نباشد قابل‌ قبول‌ نیست‌ و جایگزینهای‌ باقیمانده، الحاد و لاادری‌گرایی‌ خواهد بود. روش‌ شایسته‌ برای‌ پرداختن‌ به‌ این‌ پرسش، به‌صورتی‌كه‌ آوردیم، بررسی‌ براهین‌ له‌ و علیه‌ وجود خداوند است. در جبهه‌ موافق‌ متداولترین‌ براهین‌ یا استدلالهای‌ توحیدی‌ سه‌ برهان‌ سنتی‌ عمده‌ یعنی‌ براهین‌ كیهان‌شناختی، وجودشناختی‌ و غایت‌شناختی، بنا به‌ اصطلاحات‌ كانت، و نیز برهان‌ اخلاقی‌ بوده‌ است. برهان‌ نخست، استدلال‌ بر [وجود] یك‌ علت‌ اولیه‌ است. برهان‌ دوم، برهانی‌ جذاب‌ ولی‌ حیرت‌آور برای‌ اثبات‌ وجود موجودی‌ است‌ كه‌ بزرگتر از آن‌ تصور نمی‌توان‌ كرد. برهان‌ سوم، استدلال‌ از طریق‌ نظم‌ آشكاری‌ است‌ كه‌ در عالم‌ مشهود است.برهان‌ اخلاقی‌ مدعی‌ است‌ كه‌ اگر موجودی‌ چون‌ خدا وجود نداشته‌ باشد، در واقع‌ چیزی‌ چون‌ تكلیف‌ اخلاقی‌ ممكن‌ نیست. برهان‌ غایت‌شناختی، یعنی‌ برهان‌ نظم‌ شاید عامه‌پسندترین‌ و هم‌ متقاعدكننده‌ترین‌ برهان‌ در این‌ میان‌ است.یكی‌ از جدیدترین‌ روایات‌ و شاید بهترین‌ بیان‌ از این‌ برهان‌ در تحقیقات‌ ریچارد سوئین‌ برن(۱۱) آمده‌ است‌ (وجود خدا).

از سوی‌ دیگر، در جبههٔ‌ ضدتوحیدی،(۱۲) استدلال‌ اصلی‌ سنتا استدلال‌ از طریق‌ شر بوده‌ است. استدلال‌ این‌ است‌ كه‌ وجود خدای‌ كاملاً‌ خیر، عالم‌ مشهود است، سازگار نیست. در اواخر این‌ قرن‌ استدلال‌ قیاسی‌ از طریق‌ شر(۱۳) مقبولیتش‌ را از دست‌ داد، زیرا فلاسفه‌ به‌ این‌ اعتقاد رسیدند كه‌ در اینجا ناسازگاریی‌ وجود ندارد. این‌ استدلال، جایش‌ را به‌ استدلال‌ احتمالاتی(۱۴) از طریق‌ شر، استدلالی‌ به‌هم‌ ریخته‌تر و (از منظر مخالفان‌ اندیشه‌ دینی) كمتر مرضی، داده‌ است‌ كه‌ بر طبق‌ آن‌ با فرض‌ همه‌ شروری‌ كه‌ در واقع‌ در عالم‌ مشهود است‌ بعید است‌ كه‌ شخصی‌ چون‌ خدا وجود داشته‌ باشد. این‌ استدلال‌ از طریق‌ شر با كمك‌ استدلالهای‌ معین‌ چون‌ این‌ مدعا كه‌ نفس‌ مفهوم‌ خدا ناسازگار است‌ یا این‌ مدعای‌ جدید یا شاید عادات‌ فكری‌ ایجادشده‌ در اثر علم‌ جدید، یا شاید یك‌ نتیجه‌ خاص‌ علم‌ جدید (مثلاً‌ تكامل) یا به‌ هر تقدیر چیزی‌ در همین‌ حول‌ وحوش، وجود خدا را نامحتمل‌ ساخته، تقویت‌ شده‌ است.

پرسش‌ این‌ است‌ كه‌ كدام‌یك‌ از این‌ دو دسته‌ براهین‌ قویتر است؟ اگر براهین‌ له‌ و جود خدا قویتر باشد، پس‌ (بسته‌ به‌ اینكه‌ تا چه‌ حد قویتر باشند) عقیده‌ به‌ خدا عقلاً‌ موجه‌ است. اگر براهین‌ علیه‌ [وجود خدا] قویتر باشد نتیجهٔ‌ عقلانی‌ این‌ است‌ كه‌ یحتمل‌ شخصی‌ چون‌ خدا وجود ندارد. اگر آنها كمابیش‌ از قوتی‌ یكسان‌ برخوردار باشند، در آن‌ صورت‌ موضع‌ حق‌ لاادری‌گرایی‌ است‌ كه‌ به‌ وجود یا عدم‌ شخصی‌ چون‌ خدا معتقد نیست. این‌ مدعا را - كه‌ عقیده‌ به‌ خدا عقلاً‌ قابل‌ قبول‌ است‌ اگر و فقط‌ اگر قرینهٔ‌ كافی‌ در شكل‌ براهین‌ موجه‌ برای‌ آن‌ وجود داشته‌ باشد - قرینه‌گرایی(۱۵) می‌نامیم. اینك‌ چرا، برطبق‌ نظر قرینه‌گرا، اگر بناست‌ عقیده‌ به‌ خدا عقلاً‌ قابل‌ قبول‌ باشد، باید برهانی‌ قوی‌ برای‌ عقیده‌ به‌ خدا وجود داشته‌ باشد؟ بااین‌همه، هیچ‌كس‌ فكر نمی‌كند كه‌ اگر بناست‌ این‌ تصور شما كه‌ امروز صبح‌ صبحانه‌ خورده‌اید، معقول‌ باشد، باید دلایلی‌ قوی‌ برای‌ وجود زمان‌ گذشته‌ وجود داشته‌ باشد.

پاسخ‌ در یك‌ طرز تفكر (یك‌ تصویر، یك‌ طرز تلقی‌ از كل‌ حیات‌ فكری‌ ما) كه‌ اغلب‌ «بنیان‌انگاری‌ كلاسیك»(۱۶) نامیده‌ شده، خفته‌ است. بنیان‌ انگاری‌ كلاسیك‌ به‌ عصر روشنگری، به‌ آن‌ مناره‌های‌ دوقلوی‌ معرفت‌شناسی، یعنی‌ رنه‌ دكارت‌ و جان‌ لاك‌ باز می‌گردد. این‌ تصویر از تمایز میان‌ عقایدی‌ كه‌ به‌ نحو پایه‌ پذیرفته‌ شده‌اند و عقایدی‌ كه‌ به‌ این‌ نحو پذیرفته‌ نشده‌اند، آغاز می‌شود. قبول‌ یك‌ عقیده‌ به‌نحو پایه‌ به‌ این‌ معناست‌ كه‌ [به‌ آن‌ عقیده] باور داشته‌ باشی، اما نه‌ براساس‌ قرینهٔ‌ بنیاد دیگر چیزهایی‌ كه‌ مورد اعتقاد توست. یك‌ عقیدهٔ‌ پایه‌ نوعی‌ نقطهٔ‌ عزیمت‌ برای‌ فكر است. مثلاً‌ من‌ به‌ قضیه‌ ۷=۱+۶ به‌نحو پایه‌ باور دارم. من‌ از طریق‌ قضایای‌ دیگری‌ كه‌ مورد اعتقادم‌ هست‌ بر این‌ قضیه‌ استدلال‌ یا احتجاج‌ نمی‌كنم. اعتقاد من‌ بی‌واسطه‌ است، یعنی‌ قضایایی‌ كه‌ مقدمهٔ‌ استدلال‌ منتج‌ به‌ عقیدهٔ‌ مورد بحث‌ واقع‌ می‌شوند، واسطهٔ‌ این‌ اعتقاد نیستند. از سوی‌ دیگر، من‌ به‌ قضیه‌ ۹۱۷۲۹=۲۶۹*۳۴۱ (همین‌ الان‌ محاسبه‌ كرده‌ام) بر مبنای‌ قضایای‌ دیگر معتقد هستم؛ قضایایی‌ از قبیل‌ ۲۶۹=۲۶۹*۱، ۳۶=۹*۴ و مانند آن. دیگر اینكه‌ ممكن‌ است‌ از ماشین‌ حساب‌ استفاده‌ كنم، كه‌ در این‌ صورت‌ به‌ این‌ قضیه‌ بر مبنای‌ عقاید دیگری‌ چون‌ اینكه‌ ماشین‌ حسابم، حداقل‌ برای‌ محاسبه‌ای‌ از این‌ دست‌ قابل‌ اعتماد است، اعداد را بدرستی‌ وارد كرده‌ام، و آن‌ ماشین‌ نتیجه‌ را به‌ دست‌ داده‌ است، معتقد خواهم‌ بود. این‌ یك‌ مثال‌ مربوط‌ به‌ علم‌ حساب‌ است، ولی‌ البته‌ بسیاری‌ مثالهای‌ دیگر در هر حوزهٔ‌ فكری‌ وجود دارد.

مدعای‌ دوم‌ و مشخص‌تر بنیان‌انگار كلاسیك‌ این‌ است‌ كه‌ فقط‌ بعضی‌ قضایا می‌توانند به‌ حق، یا به‌طور صحیح‌ یا به‌طور موجه‌ به‌نحو پایه‌ پذیرفته‌ شوند. تصور مبنایی‌ این‌ است‌ كه‌ تنها قضایایی‌ كه‌ به‌طور موجه‌ می‌توانم‌ به‌نحو پایه‌ بپذیرم، قضایایی‌ هستند كه‌ برای‌ من‌ یقینی‌اند. چه‌ نوع‌ قضایایی‌ برای‌ من‌ یقینی‌ هستند؟ دو نوع. اولاً‌ بعضی‌ قضایا دربارهٔ‌ حیات‌ نفسانی‌ خود من‌ هست‌ كه‌ یقینی‌اند. برای‌ مثال‌ این‌ قضیه‌ كه‌ به‌نظرم‌ می‌رسد كه‌ یك‌ اسب‌ را می‌بینم‌ (نه‌ این‌ قضیهٔ‌ كه‌ یك‌ اسب‌ را می‌بینیم. قضیه‌ اخیر برخلاف‌ قضیه‌ به‌نظرم‌ می‌رسد كه‌ یك‌ اسب‌ را می‌بینیم، برای‌ من‌ یقینی‌ نیست. ممكن‌ است‌ دچار توهم‌ شده‌ یا خواب‌ دیده‌ باشم‌ و بیندیشم‌ كه‌ یك‌ اسب‌ را می‌بینم، درحالی‌كه‌ اسبی‌ وجود نداشته‌ باشد تا دیده‌ شود.) ثانیاً‌ قضایای‌ «بدیهی»(۱۷) برای‌ ما یقینی‌اند: قضایایی‌ چون‌ ۳=۱+۲ یا اگر هر انسانی‌ فانی‌ است‌ و سقراط‌ انسان‌ است، پس‌ سقراط‌ فانی‌ است، اینها قضایایی‌ هستند با بداهتی‌ چنان‌ تمام‌ و كمال‌ كه‌ نمی‌توان‌ آنها را حتی‌ بدون‌ توجه‌ به‌ صادق‌ بودنشان، فهم‌ كرد. و بر طبق‌ تصویر بنیان‌انگار كلاسیك‌ فقط‌ عقایدی‌ از این‌ دو نوع، عقاید واقعاً‌ پایه‌اند، یعنی‌ عقایدی‌ هستند كه‌ به‌نحو پایه‌ به‌طور صحیح‌ پذیرفته‌ شده‌اند. دیگر انواع‌ عقاید، با ساختار شناختاری‌ صحیح،(۱۸) براساس‌ قرینه‌ بنیاد عقاید دیگر - و بالنهایه‌ بر مبنای‌ عقایدی‌ از دو نوع‌ فوق‌الذكر - پذیرفته‌ خواهند شد.

اینك‌ عقیدهٔ‌ من‌ كه‌ شخصی‌ چون‌ خدا وجود دارد، نه‌ بدیهی‌ است‌ (می‌توان‌ آن‌ را فهمید ولی‌ قبول‌ نكرد) و نه‌ دربارهٔ‌ حیات‌ نفسانی‌ خود من‌ است. بنابراین‌ عقیده‌ به‌ خدا، بر طبق‌ این‌ تصویر، فقط‌ در صورتی‌ به‌طور صحیح‌ پذیرفته‌ است‌ كه‌ بر مبنای‌ قرینهٔ‌ بنیاد عقاید دیگر پذیرفته‌ شده‌ باشد. این‌ تصویر از عصر روشنگری‌ به‌ این‌سو مسلط‌ بوده‌ و تقریباً‌ در همهٔ‌ قرن‌ بیستم‌ تصویر مسلط‌ بوده‌ است، و البته‌ شبیه‌ به‌ مواضع‌ وابسته‌ به‌هم‌ كه‌ به‌ انحای‌گوناگون‌ اختلاف‌ دارند، نوسانها و مشتقاتی‌ هم‌ داشته‌ است. در اینجا مجالی‌ برای‌ ورود به‌ بحث‌ دربارهٔ‌ تفاصیل‌ مبتذل‌ آن‌ نیست. برای‌ بیشتر تفكر قرن‌ بیستم، این‌ شیوهٔ‌ تفكر شیوهٔ‌ پذیرفته‌ بوده‌ است.

معرفت‌شناسی‌ اصلاح‌شده‌ دقیقاً‌ همین‌ پذیرفتگی(۱۹) را مورد مناقشه‌ قرار می‌دهد. برطبق‌ تلقی‌ معرفت‌شناسی‌ اصلاح‌شده، عقیده‌ به‌ خدا كاملاً‌ صحیح، عقلانی، كاملاً‌ موجه‌ و مقتضی‌ است‌ حتی‌ اگر بر مبنای‌ چنین‌ استدلالهایی‌ پذیرفته‌ نشده‌ باشد، و حتی‌ اگر فرد مؤ‌من‌ استدلالهایی‌ از این‌ قبیل‌ نشناسد و حتی‌ اگر در واقع‌ چنین‌ استدلالهایی‌ وجود نداشته‌ باشد. این‌ نه‌ ازآن‌روست‌ كه‌ او، همانند برخی‌ عالمان‌ الهیات، «عقیده‌ به‌ خدا» را به‌ گونه‌ای‌ تعریف‌ می‌كند كه‌ در واقع‌ به‌ چیزی‌ كاملاً‌ متفاوت‌ می‌انجامد، شاید چیزی‌ چون‌ بی‌خیال‌ نشستن‌ در ارتباط‌ با آینده‌ و متوكل‌ بودن‌ در مواجهه‌ با بیماری، مرگ، ابتلا و دیگر ناراحتیهایی‌ كه‌ به‌ جسم‌ ما می‌رسد، یا شاید اعتقاد داشتن‌ به‌ فرآیند تكاملی‌ تاریخی‌ كه‌ ما را به‌وجود آورده‌ است.نه، معرفت‌شناسی‌ اصلاح‌شده‌ دربارهٔ‌ خدا آن‌گونه‌ كه‌ در مسیحیت، یهودیت‌ و اسلام‌ سنتی‌ تصور می‌شود یعنی‌ یك‌ شخص‌ قادر متعال، عالم‌ مطلق‌ كاملاً‌ خیر و با محبت‌ كه‌ عالم‌ را خلق‌ كرده‌ است‌ و در حال‌ حاضر حافظ‌ وجود آن‌ است، سخن‌ می‌گوید. و در اینجا ادعا می‌شود كه‌ عقیده‌ به‌ چنین‌ موجودی‌ واقعاً‌ پایه‌ است.

آلوین‌ پلنتینجا

‌ترجمه: انشأالله‌ رحمتی‌

پی‌نوشتها

. این‌ مقاله‌ ترجمه‌ «Reformed Epistemology» است‌ كه‌ از «كتب‌ راهنمای‌ فلسفه‌ دین» با مشخصات‌ زیر گرفته‌ شده‌ است.

‌ ‌A Companion to philosophy of Religion, edited by Philip L. Quinn Charles Taliaferro.

‌ ‌ Enlightenment-‌

- Reformed Epistemology۲

- John Calvin۳

- Nicholas Wolterstorff۴

- Alvin Plantinga۵

- William P. Alston۶

- Episcopalian Epistemology۷

- Providential care۸

- Properly basic۹

-۰ Edvidence۱

-۱ Richard Swinburne۱

-۲ anti-theistic۱

-۳ The deducative argument from evil۱

-۴ Probabilistic۱

-۵ Evidentialism۱

-۶ Classical Foundationalism۱

-۷ Self-evident۱

-۸ Well-run۱

-۹ Orthodoxy۱

-۰ Propriety۲

-۱ a good (non - circular) argument۲

-۲ Immoral۲

-۳ rich interior spiritual life۲

[۱۷۵۸ - -۴۱۷۰۳ Jonathan Edwards ]۲

-۵ Positive epistemic status۲

-۶ Internal rationality۲

-۷ Warrant۲

-۸ Evidence۲

-۹ Doxastilic response۲

-۰ Reational۳

-۱ Cognitive dystunction۳

-۲ Pathological۳

-۳ Knowledge۳

-۴ Mere true belief۳

-۵ Belief - Producing۳

-۶ Wishful thinking۳

-۷ Successfully۳

-۸ Wish - Fulfillment۳

-۹ Theistic belief۳

-۰ Theism۴


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید