چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

استیفن کینگ و تریلر و وحشت با چاشنیِ «غافلگیری»


استیفن کینگ و تریلر و وحشت با چاشنیِ «غافلگیری»

نگاهی به فیلم «ناخوانده» ساختۀ برادران گارد

در هزارۀ سوم و با ورود سینما به دومین سدۀ زندگی­اش، سینمای وحشت که از پُرهوادارترین ژانرهای سینمایی به­شمار می­رود، با قدرت­نمایی سینمای شرق آسیا در این زمینه وارد مرحلۀ تازه­ای از حیات خود شد. سینمای هراس ژاپن با فیلم­های همانند «حلقه»، «کینه» و «آب سیاه» توانست نه­تنها بازارهای جهانی، بلکه سینمای هالیوود را در زمینۀ ژانر وحشت تکانی اساسی دهد؛ به­طوری­که روند اقتباس­های هالیوودی از فیلم­های سینمای هراس ژاپن و دیگر آثار مشابه از سینمای کره یا هنگ­کنگ آغاز شد و رونق ویژه­ای هم گرفت و تاکنون هم کم­وبیش این جریان ادامه داشته و استقبال از آن در گیشه به گونه­ای است که دامنۀ این اقتباس­ها­ چندسالی است به سینمای حادثه­ای شرق آسیا هم کشیده شده است. فیلم «ناخوانده» که اکران­اش در آمریکای شمالی پایان یافته و در برخی سالن­های سینما در گوشه­وکنار جهان نیز هنوز در حال اکران است، حاصل یکی از همان اقتباس­های هالیوودی از سینمای شرق آسیاست. فیلم برداشتی از اثری کره­ای به نام «داستان دو خواهر» است که می­کوشد با توسل به مؤلفه­ها و تصویرسازی­های مرسوم در هالیوود رنگ و بویی غربی و مستقل از منبع اقتباس­اش داشته باشد.

برادران گارد، چارلز و توماس، کارگردانان جوان فیلم «ناخوانده» که پیش از این کارهای تلویزیونی و ویدئویی نیز انجام داده­اند، در شکل­دهی به جنس دکوپاژها و میزانسن­های خود تلاش کرده­اند به حد و اندازه­های استانداردهای معمول هالیوودی در این ژانر نزدیک شوند و تماشاگرانی را که با این قبیل آثار همذات­پنداری می­­کنند، راضی نگاه دارند. «ناخوانده» روایتگر داستان دختری نوجوان به نام آنا (امیلی براونینگ) است که پس از ده ماه بستری بودن در آسایشگاهی روانی مرخص می­شود و با خاطره­ای تلخ از مرگ مادر بیمارش در یک حادثۀ آتش­سوزی به ویلای پدری­اش پا می­گذارد و می­بیند که پرستار سابق مادرش، زن جوانی به نام راشل (الیزابت بنکز) قصد ازدواج با پدرش را دارد و این در حالیست که خواهر بزرگ­تر آنا، الکس (آریل کبل)، با این وصلت به شدت مخالفت است و با سرگیری همان پرخاش­گری­های همیشگی­اش به مخالفت با پدر می­پردازد. این در حالیست که آنا کم­کم با ارواحی در خانه روبه­رو می­شود که به او هشدارهایی می­دهند.

همان­طور که می­توان از خط داستانی فیلم به آسانی فهمید، «ناخوانده» تمام خط روایی­های جذاب در این­گونه­ فیلم­ها را استفاده کرده تا سر و شکلی تماشاگرپسند داشته باشد. در این روند، بیشتر از آن­که پرداخت شخصیت­ها مهم باشد، این موقعیت­های دراماتیک هستند که بار فیلمنامه را بر دوش می­کشند. البته این نکته را هم نباید از یاد برد که تمام داشته­های فیلمنامه بر این اصل استوار است که تماشاگر را در پایان با یک غافلگیری جذاب و دور از ذهن روبه­رو کند و به قول معروف برگ­ برندۀ فیلمنامه­نویسان (کریگ روزنبرگ و داو میرو) و دو کارگردان فیلم را برای مخاطب رو کند. در حقیقت تماشاگر تا پیش از فصل پایانی در اشتباهی قرار دارد که معرکه­اش را فیلمنامۀ اثر به راه انداخته است.

اما مشکل این­جاست که در آن خط روایی که تقریباً تمام قصۀ فیلم را شامل می­شود، با کاراکترهای قدرتمندی روبه­رو نیستیم و تأکیدهای بیش از اندازه و زودهنگام فیلمنامه و کارگردانان بر شخصیت مرموز راشل آن تعلیق لازم را از میان می­برد. کاراکتر اصلی، آنا، نقطه­ضعف شخصیتی خوبی دارد؛ همه می­دانند که او از سابقۀ ناراحتی روحی رنج می­برد؛ در نتیجه می­توانند گفته­های او را جدی نگیرند. شاید اگر ما به عنوان مخاطب اثر همراه با آنا برخی چیزهای ماورایی و مرموز را نمی­دیدیم، در این برزخ شک و تردید قرار می­گرفتیم که آیا به­راستی آنا بازگوکنندۀ حقیقت است؟ اما در وضعیت کنونی تماشاگر بیش از اندازه به کاراکتر اصلی نزدیک می­شود و بیشتر از آن­که پرسش­هایی در مورد شخصیت قهرمان داستان ذهن­اش را مشغول کند، به این موضوع بسنده می­کند که آنا کم­کم به کمک الکس و با راهنمایی روح مادرش و آن سه کودک که بعدها می­فهمیم در سال ۱۹۹۶ به احتمال زیاد به دست راشل کشته شده­اند، موفق شود راشل را رسوا کند و سپس شوک پایانی را در روایت پذیرا می­شویم که با وجود جذابیت و غافلگیری ابتدایی­اش، به دلیل زمینه­چینی­های نه­چندان مناسب فیلمنامه، زیاد به دل نمی­نشیند و تا مدت­ها ذهن مخاطب را درگیر نمی­کند. در حقیقت سازندگان اثر دست به دامان فرمولی شده­اند که در حدود ده سال پیش با «حس ششم» (ام. نایت شیالامان، ۱۹۹۹) و سپس «دیگران» (آلخاندرو آمنه­بار، ۲۰۰۱) شکل گرفت و در آن­جا به دلیل هوشمندی سازندگان­شان در رعایت اصل توجه به جزییات روایی و ارائۀ داده­هایی درست به تماشاگر در صورت خلق غافلگیری در پایان قصه، در یادها باقی مانده است. کاراکتر الکس، به­عنوان یک کاراکتر مکمل می­توانست بهتر از این­ها باشد.

او در کنار آنا چیزی بیشتر از یک خواهر ناآرام جلوه نمی­کند و با این­که از منظر نقش دراماتیک، روند رفتاری­اش چندان پُر عیب و نقص نیست، اما همراهی او در کنار آنا می­توانست قطب قدرتمندی را در برابر جبهۀ شر داستان، راشل، خلق کند که می­توان گفت تقریباً چنین نشده است. در وضعیت کنونی الکس خیلی آسان و با تکیه بر جای دستان مت (جس موس)، دوست آنا، بر دستان آنا حرف­های او را باور می­کند و کینه­اش را نسبت به راشل در قالب تلاش برای یافتن هویت واقعی همسر جدید پدرش آشکار می­کند. در کنار آن­دو کاراکتر پدر را داریم که معلوم نیست چه نقشی در این قصه ایفا می­کند؛ آن هم وقتی که تمام انرژی فیلمنامه بر رابطۀ مثلثی میان آنا، الکس و راشل شکل گرفته است؟ نویسنده بودن پدر هیچ کمکی نه برای داستان فیلم است و نه حتی برای شخصیت معیوب او که از همان ابتدا نمی­تواند انگیزشی در مخاطب ایجاد ­کند. راشل هم با وجود بازی خوب الیزابت بنکز که حس رمزآلود بودن خاصی به این شخصیت بخشیده است، آن ابهت و هراس­آوری لازم را در برابر دو کاراکتر نوجوان فیلم ندارد. فیلم بیشتر از وفاداری به مؤلفه­های سینمای وحشت، در پی رعایت الگوهای شناخته­شده و امتحان­پس­دادۀ تریلرهای آمریکایی است؛ یعنی نزدیک­شدن قصه به یک یا چند کاراکتر بی­دفاع که کسی حرف­شان را باور نمی­کند و در ادامه در برابر نیرویی منفی قرار می­گیرند که در ظاهر از آن­ها قوی­تر است. به­راستی اگر آنا با کاراکترهای ارواح روبه­رو نمی­شد (با این­که در پایان می­فهمیم تمامی این ماجراها و شخصیت­های ماورایی زاییدۀ تخیل و ذهن بیمارگون و افسردۀ او هستند)، چه تفاوت بزرگی در روند داستان در شکل ظاهری­اش (تا آن­جا که رازگشایی پایانی رخ می­دهد)، به­وجود می­آمد؟ از سوی دیگر با تأکید بیش از اندازه­ای که از همان ابتدا بر وجه منفی کاراکتر راشل می­شود، این گمان در ذهن مخاطب به­وجود می­آید که شاید سازندگان اثر تا این اندازه هم احمق نباشند که از همان یک سوم ابتدایی قید تعلیق جذاب داستان­شان را بزنند و تکلیف تماشاگر را با شخصیتی مرموز همانند راشل روشن کنند.

در نتیجه گزینه­های دیگر هم برای تماشاگر اهل تجزیه و تحلیل پدید می­آید و پایان قصه آن بار حقیقی­اش را برای آن دسته از مخاطبان از دست می­دهد. به هر حال این­ها عیب­های ریز و درشت فیلمنامه هستند که از رسیدن اثر به مرز یک شاهکار سینماییِ پُرتعلیق و جذاب جلوگیری می­کنند. با این­وجود نمی­توان منکر ساختمان درست قصه در فرم روایی­اش شد که در آن همۀ روابط علّی و معلولی و تمام قاعده­های کلاسیک درام­نویسی رعایت شده­اند. در هر حال برای مخاطب، آن چرخش روایی کوبندۀ پایانی، با همین سر و شکل کنونی­اش هم، جذاب است و در لابه­لای بسیاری از پلان­ها و البته با مرور روند روایی فیلم به آسانی می­توان پی برد که سازندگان فیلم به همین غافلگیری نهایی دل خوش کرده­اند. ضمن آن­که پایان نسبتاً نامتعارف و تلخ داستان- بازگشت آنا به آسایشگاه روانی، جایی که آن دوست روانی­اش بازگشت او را به خانه خوش­آمد می­گوید،- فیلم را از کلیشه­های معمول چنین آثاری دور کرده و کمک کرده در مقایسه با آثاری از این­دست با قالبی تازه­تر به پایان برسد.

فیلمبرداری و نورپردازی قابل قبول و باکیفیت اثر و نیز دل بستن برادران گارد به لوکیشن­ها و منظره­های طبیعی چشمگیر فیلم­شان و نیز استفاده از فضای خوب و پُرتعلیق آن ویلای شیک و دو طبقه در میزانسن­های خود، جنس تصویرهای­ «ناخوانده» را در نظر تماشاگری که به فیلم­های هالیوودی علاقه­مند است، در اندازه­های درست و استاندارد جلوه می­دهد. تلاش این دو کارگردان جوان در به تصویر کشیدن صحنه­های هراس­آور به سبک مرسوم در این سال­ها (ترساندن شخصیت­ها و تماشاگر در لحظه با وجود پیش­زمین­هایی تصویری) نشان می­دهد که آن­ها می­خواهند با رعایت قاعده­های بازی در کارخانۀ رؤیاسازی هالیوود بتوانند باز هم فیلم بسازند. ضمن آن­که در جاهایی که کاراکتر آنا با روح مادرش روبه­رو می­شود، بی­درنگ مجموعه­فیلم­های «کینه» در ذهن­مان تداعی می­شود. «ناخوانده» اثری است که می­خواهد در ژانر وحشت طبقه­بندی شود؛ تیزرها و پوسترهای انتشار یافتۀ آن نیز بر این تمایل تأکید می­کنند. اما فیلم بیشتر در پی رفتن به فضای تعلیقی تریلرهایی است که جایگاه تثبیت­شده­ای در داستان­های استیون کینگ دارند. «ناخوانده» شاید فیلم ماندگاری نباشد، اما برای بخش گسترده­ای از مخاطبان می­تواند جذاب و پُرکشش باشد و همه را از صندلی­های سینما راضی بلند کند. اصلاً مگر سازندگان چنین فیلم­هایی چیزی غیر از همین می­خواهند؟

نوشته شده توسط امیررضا نوری پرتو

http://www.cinema-cinemast.blogfa.com



همچنین مشاهده کنید