شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

روشنفکر دینی یا روشنفکر و دینی


روشنفکر دینی یا روشنفکر و دینی

نسبت اقبال لاهوری و علی شریعتی

معمولا اقبال و شریعتی را به این سبب که هر دو دین‌اندیش بوده‌اند با هم مقایسه می‌کنند. حال آنکه میان این دو چهره یک فرق عمده وجود دارد و آن این است که اقبال روشنفکر و دینی است، حال آنکه شریعتی، روشنفکر دینی است. همین کسره اضافه وقتی تبدیل به واو عطف می‌شود، تفاوت ارزشی عظیمی به وجود می‌آورد. شریعتی به هر آنچه در مسیر اندیشه‌اش قرار می‌گرفت، قبای دینی می‌پوشاند که صد البته این قبا در کارگاه آیینی خاص در اندازه‌های مختلف از پیش آماده شده بود، بنابراین نگاه او در حوزه تفکر به خلاف آنچه معروف افتاده، مبتنی بر پلورالیسم نیست، بلکه جهان را از منظری خاص می‌نگرد و مبلغ دیدگاه‌های خاص است که بسیاری از آنها تحت تاثیر اوضاع روزگارش به مذاق زمانه خوش آمد که امروزه به دلیل گرایش جامعه به واقع‌گرایی، جذابیت‌شان را از دست داده‌اند.

این را از آن تعداد کتاب‌های او که چاپ می‌شوند، می‌توان دریافت. اکنون بسیاری از کسانی که به اصطلاح در خط شریعتی بوده‌اند به این نتیجه رسیده‌اند که باید از او عبور کنند. حتی این اواخر یکی از کسانی که دفتری برای تبلیغ اندیشه‌های شریعتی داشته، گفته است که نسل ما آسمان‌گرایی افراطی داشته، حال آنکه نسل امروز به واقعیت‌ها و به آنچه فرهنگ ملی خوانده می‌شود، پایبند است. بنابراین شریعتی به معنای واقعی روشنفکر دینی است یعنی افکارش به دیدگاهی از پیش تعریف شده، معطوف است. یعنی جهان را از قاب پنجره‌ای محدود می‌نگرد. حال آنکه دیدگاه‌های چهره‌هایی مانند، سید جمال و اقبال از دو اصل عقل و دین شکل می‌گیرد. برای مثال مفهوم خدا در تصور شریعتی چنان نیست که در اقبال است. شریعتی هرگز مانند اقبال وقتی به منزلت اقبال می‌اندیشد، او را چندان تعالی نمی‌بخشد که اقبال طالب آن است.

او تفکراتی از این دست را جنون‌آمیز و پوک می‌خواند. ولی اقبال خطاب به انسان و در تشویق او به تعالی می‌گوید: شاخ درخت صدره‌ای، خار و خس چمن مشو منکر او اگر شدی، منکر خویشتن مشویا در جای دیگر می‌گوید: ما از خدای گم شده‌ایم او به جست‌وجوست چون ما نیازمند و گرفتار آرزوست‌ از همین نکته‌هاست که تفاوت میان آن کسره اضافه و واو عطف نمایان می‌شود. تفاوت‌هایی از این دست در دیدگاه‌های آنها فراوان است. شریعتی به هیچ روی تسامح دینی اقبال را ندارد، از عدم همین تسامح است که به معرفی چهره‌های خاصی می‌پردازد و از این رو است که فرقه‌گرایی در دنیای اسلام چنان رشد کرده که آن را صدپاره ساخته و در نتیجه وحدت در دنیای اسلام از حد لفظ بیرون نرفته است.

اندیشه‌های محوری شریعتی نه تنها جهان شمول نیست، بلکه دنیای اسلام را هم در بر نمی‌گیرد. حال آنکه آموزه‌های اقبال جهانی است. شریعتی امانت الهی را به طور سنتی همان عشق می‌داند، حال آنکه این مفهوم از نظر اقبال خودی و فردیت انسان است. موضوع فردیت و خودی در شریعتی به گستردگی مورد بحث قرار نمی‌گیرد و معنایی صریح از آن اراده نمی‌شود. درحالی‌که دستگاه فکری اقبال بر این اصل قرار دارد. شریعتی در مجموع ذهن جامعه را به مابعد الطبیعه معطوف داشت. شاید از همین رو است که به طور ضمنی دیدگاه کانت را نمی‌پسندد، حال آنکه اقبال فیلسوف پای بر خاک است و معیار او برای زندگی امور واقعی است یعنی او با کانت هم رای است. هر آنچه واقعی است، حقیقی است و هر آنچه حقیقی است، واقعی است. این دیدگاه در بیت زیر خطاب به پیامبر کاملا مشهود است: باخدا در پرده گویم، با تو گویم آشکار یا رسول الله او پنهان و تو پیدای من، شریعتی مسایل قابل چون و چرا را غالبا امری بدیهی و مسلم تصور می‌کند، حال آنکه اقبال هر اندیشه‌ای را بدون تجزیه و تحلیل نمی‌پذیرد.

به‌طوری‌که می‌توان گفت شریعتی به رغم آنکه شاعر نیست ولی سخنانش به میزان قابل توجهی مبتنی بر احساس است تا حدی که در برخی موارد از قواعد عقلی فاصله می‌گیرد، حال آنکه اقبال شاعر است ولی در آثار او عقل بر احساس غلبه دارد. گرچه هر دوی آنان قصد ندارند که زمانه خود را به صدر اسلام بکشانند، بلکه هدفشان این است که اسلام را بر بنیاد دیدگاه‌های نوین تفسیر کنند ولی طریق احساسی شریعتی نتوانسته است آن توفیقی بیاید که مسیر منطقی اقبال داشته است. چنان چه اندیشه‌های محوری شریعتی را مورد ارزیابی قرار دهیم، پی خواهیم برد که تمامی آنها پیشتر در دستگاه فکری اقبال مطرح شده بود، مانند: نواندیش دینی و بازگشت به خویشتن که شریعتی بسیار بر آن تاکید دارد و به صور مختلف در آثار اقبال مطرح شده و اقبال آن را بازسازی اندیشه دینی نام داده، دگراندیشی، پلورالیسم، معیارهای عقل مدرن، انتقاد از دموکراسی غربی، از خود رمیدگی شرق، جمود فکری و عدم خلاقیت در جامعه شرقی، اگزیستانسیالیسم الهی و تاکید بر فردیت انسان، نفی تصوف منفعل و طرح عرفان پویا، تاکید بر دگرگونی نظام تعلیم و تربیت وتعبیری که شریعتی از اصطلاح (جن زدگی) دارد، همان است که اقبال (از خود رمیدن) نام داده.

ز خود رمیده چه داند نوای من ز کجاست جهان او دگر است و جهان من دگر استاین سخن نه تنها در مورد شریعتی، بلکه در خصوص همه چهره‌های برجسته‌ای که به عنوان روشنفکر دینی پس از اقبال در کشورهای اسلامی چهره برافروختند، صادق است. ممکن است متفکری سخنان و بسیاری اندیشه‌های فرعی در آثار خود مطرح کرده باشد ولی ارزش هر اندیشمند، هر دستگاه و نحله فکری بر بنیاد اندیشه‌های محوری آن است. بنابراین می‌توان دریافت که از چه رو شریعتی به کتابی مستقل درباره اقبال می‌پردازد و او را بیش از همه متفکران مورد تحسین قرار می‌دهد و او که جز اسطوره‌ها زبان به ستایش کسی نگشوده، درباره اقبال می‌گوید: «وقتی به اقبال می‌اندیشم، علی گونه‌ای را می‌بینم، انسانی را بر گونه علی اما بر اندازه‌های کمی و کیفی متناسب با استعدادهای بشری قرن بیستم.»در این جمله، ایهامی شگفت‌انگیز وجود دارد، زیرا انسان قرن بیستم یعنی قرن ۱۴ هجری استعدادهایش بیش از انسان قرن اول هجری است.

چنین ستایشی سر در همان عطوفت زدگی شریعتی دارد که در غالب گفتارها و نوشته‌های او مشهود است ولی موضوع مهمی که در قیاس با شریعتی و اقبال می‌توان گفت میزان توجه آنان به فرهنگ و مدنیت ایران است. نمی‌خواهم بگویم که شریعتی به ایران نمی‌اندیشد زیرا او اکنون بخشی از هویت ایرانی شده است ولی می‌توان گفت که اقبال بیش از او به ایران می‌اندیشیده است. در این خصوص فقط نگاه کنید به دفاعی که او از سهروردی در کتاب (سیر حکمت در ایران) به عمل می‌آورد و همین‌طور ستایش‌های غرور انگیزی که از چهره‌های بزرگ تاریخ فرهنگی، سیاسی، ادبی و علمی ایران می‌کند. اقبال مدام از روح ایرانی سخن می‌گوید، ولی اینها را متاسفانه در شریعتی تا به این میزان نمی‌بینیم.

محمد بقایی‌ماکان



همچنین مشاهده کنید