سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا

زوال هویت سیاسی, غروب ایدئولوژی های هویت ساز


زوال هویت سیاسی, غروب ایدئولوژی های هویت ساز

در تفصیل صورت مسأله اصلی, باید افزود که دولت جمهوری اسلامی از همان آغاز استقرار خود, به عنوان دولتی ایدئولوژیک یا مکتبی در پی ایجاد تحول در خودآگاهی ها و هویت های فردی و جمعی برآمده و به ایجاد و یا تقویت خودآگاهی ایدئولوژیک ـ سیاسی اسلامی پرداخته است

استدلال اصلی ما در این گفتار آن است که در سال های اولیه انقلاب اسلامی، خودآگاهی ایدئولوژیک سیاسی ـ اسلامی به واسطه عوامل گوناگونی از جمله بسیج سیاسی و عملکرد دستگاه های ایدئولوژیک دولت، به عنوان خودآگاهی غالب گسترش یافت و خود آگاهی های دیگر را تحت الشعاع قرارداد، اما از دهه ۱۳۷۰ به بعد، به واسطه عملکرد عوامل گوناگون خودآگاهی سیاسی ـ ایدئولوژیک دچار ضعف و گسست شد و به جای آن، از یک سو انواع مختلفی از هویت ها و خودآگاهی های ملی، قومی، طبقاتی، جنسی و سنی در حال ظهور و شکل گیری بوده اند و از سوی دیگر، خودآگاهی سیاسی متنوع تر و پراکنده تر گشته است. زندگی و کردارهای سیاسی در این دهه، به دلیل همین تحول در خودآگاهی ها و هویت ها، دستخوش دگرگونی چشمگیری شده است.

در تفصیل صورت مسأله اصلی، باید افزود که دولت جمهوری اسلامی از همان آغاز استقرار خود، به عنوان دولتی ایدئولوژیک یا مکتبی در پی ایجاد تحول در خودآگاهی ها و هویت های فردی و جمعی برآمده و به ایجاد و یا تقویت خودآگاهی ایدئولوژیک ـ سیاسی اسلامی پرداخته است.

مفهوم ایده آل انسان متعهد و مکتبی تصویر انسانی است که همه خودآگاهی ها و هویت های متنوع خود را به منظور تقویت هویت سیاسی ایدئولوژیک خویش رها ساخته و یا بی ارزش پندارد. دولت جمهوری اسلامی از لحاظ شیوه عمل، با ترویج ایدئولوژی واحد و ایجاد تمرکز در منابع قدرت سیاسی، مراکز اقتدار و قدرت دیگری را که می توانست مردم را برحول خودآگاهی ها و هویت های دیگر بسیج و سازماندهی کند، منقاد ساخت. درنتیجه احزاب سیاسی، اتحادیه های کارگری، انجمن های حرفه ای و دیگر شکل های جامعه مدنی تضعیف شدند و حوزه عمومی نیز صرفاً عرصه ظهور و گسترش خودآگاهی سیاسی ـ ایدئولوژیک شد و شرایط امکان برای ظهور دیگر خودآگاهی ها، دست کم در عرصه عمومی، تضعیف گشت. به طور کلی کارگزاران ایدئولوژی انقلاب اسلامی با کاربرد روش های گوناگون در عرصه های مختلف، در پی تحریم خودآگاهی های دیگر و یا دست کم، جلوگیری از تشکیل کردارهای سیاسی و اجتماعی براساس آن خودآگاهی ها در عرصه عمومی جامعه برآمدند. خودآگاهی سیاسی ـ ایدئولوژیک با توجه به ارتباط نزدیکی که با ساختار قدرت سیاسی پیدا کرد، طبعاً امکان عمل در چارچوب خودآگاهی های دیگر را محدود می کرد و یا در صورت توفیق بیشتر، امکان ظهور آنها را ممتنع ساخت.

● مفهوم خودآگاهی و هویت

میان خودآگاهی و هویت، تفاوت های ظریفی وجود دارد و به طور کلی، خودآگاهی مقوله ای ذهنی یا تصور شده است که ممکن است با واقعیت عینی فاصله داشته باشد و یا نسبتی با آن نداشته باشد. اما هویت معمولاً به وسیله معیارهای عینی مثل قومیت، جنس، سن، طبقه، شغل و غیره تعریف می شود. البته در بسیاری موارد خودآگاهی ها بر تکیه گاه های هویت عینی استوارند اما در موارد دیگر مثل خودآگاهی های ایدئولوژیک ـ سیاسی ممکن است چنین ارتباطی در کار نباشد. به طور کلی، خودآگاهی به مجموعه ارزش ها، نمادها و جهان بینی هایی اشاره دارد که مردم آگاهانه برای معنا بخشیدن به زندگی خود بدان ها متوسل می شوند و یا آنها را تولید می کنند.

از این رو خودآگاهی مقوله ای طبیعی یا ذاتی نیست؛ بلکه ماهیت فرهنگی و تاریخی دارد. خودآگاهی ها در طی زندگی به دست می آیند و احتمالاً تحول می یابند. خانواده، مدرسه، رسانه های جمعی، دستگاه های دولتی، ساختارهای گفتمانی یا ایدئولوژیک، فرآیند بسیج سیاسی و سایر عوامل در تشکیل یا تغییر خودآگاهی ها تأثیر می گذارند. همچنین، درنتیجه عملکرد عوامل گوناگون ممکن است خودآگاهی های متعدد و متنوعی در فرد پدید آید. مهمترین خودآگاهی ها و هویت های فردی و جمعی را می توان به خودآگاهی های محلی ـ ملی، قومی ـ نژادی، فرهنگی ـ زبانی، مذهبی ـ فرقه ای، جنسی، طبقاتی، سیاسی ـ حزبی و سنی ـ نسلی تقسیم کرد. بررسی و توضیح شیوه زوال خودآگاهی ها و هویت سیاسی ـ ایدئولوژیک و به ویژه شکل گیری خودآگاهی های مختلف بر حول محورهای نامبرده در طی سال های اخیر، از حوصله مقاله حاضر خارج است. در این نوشته صرفاً زوال خودآگاهی و هویت سیاسی ـ ایدئولوژیک را از طریق نشان دادن شیوه پیدایش تنوع و پراکندگی در خودآگاهی های سیاسی توضیح خواهیم داد.

تحولات سیاسی در ایران پس از انقلاب اسلامی، فراز و نشیب های قابل ملاحظه ای داشته و از هویت سیاسی غالب برخوردار بوده است. از یک سو گذار از پوپولیسم سیاسی دهه ۱۳۶۰ به گفتمان بازسازی و سازندگی در دوران ۷۶ـ۱۳۶۸ و نهایتاً به گفتمان دموکراسی و جامعه مدنی در نیمه دوم دهه ۱۳۷۰ و از سوی دیگر، فرآیندها و فشارهای فزاینده جهانی شدن، زمینه تحولاتی را در هویت سیاسی به ویژه در نزد نخبگان و طبقه فعال سیاسی ایجاد کرده است.

عوامل مختلفی در تشکیل و تداوم ثبات سیاسی مؤثرند. از جمله باید از تداوم نهادها، استقرار هنجارهای فرهنگ سیاسی و به ویژه پیدایش جامعه ای سیاسی که در آن اتباع و نخبگان بتوانند هویت های سیاسی پایدار و روشنی برای خود قائل شوند، نام برد. اما تحولات داخلی و فرآیندهای جهانی شدن از تشکیل و تداوم چنین هویت های پایداری ممانعت کرده اند. ظهور جامعه سیاسی مستمر و پایداری که مبتنی بر هویت های سیاسی روشن باشد، نیازمند تکوین سه شاخص اصلی است: نخست، پیدایش نمادهای جمعی هویت سیاسی؛ دوم، عملکرد آن نمادها به عنوان الگوی شناسایی متقابل و تمییز و جداسازی گروه ها؛ سوم، پیوستگی آن نمادها با هویت ملی به مفهوم گسترده تر به نحوی که عناصر اصلی آن در نزد همه گروه ها یافت می شود.

اما به نظر می رسد که مجموعه تحولات داخلی و بین المللی، از تشکیل هویت و خود آگاهی های سیاسی پایدار در ایران جلوگیری کرده و هویت ملی مشترک را به عنوان زمینه آن خودآگاهی ها تضعیف نموده است. ماهیت اسلامی دولت و انقلاب از یک سو و فرآیندهای جهانی شدن از سوی دیگر، تأثیر کم و بیش یکسانی در تضعیف آن چه که به عنوان هویت ملی ایرانی شکل گرفته بود، داشته است. همچنین به نظر می رسد قانون اساسی که اصولاً باید در تشکیل خود آگاهی و هویت های پایدار سیاسی نقش اساسی داشته باشد، به زعم برخی، خودمانع از تشکل این هویت شده باشد.

به عبارت دیگر، هنجارهای مشترک سیاسی در بین گروه ها متزلزل بوده، عمر کوتاهی داشته و یا سخت دستخوش تعبیر و تفسیرهای مختلف و متعارض شده اند. مفاهیمی چون غرب ستیزی، بازگشت به اسلام، عدالت و غیره که به عنوان هنجارهای سیاسی مرکزی پس از انقلاب ظاهر شدند، حتی در درون گروه های حاکمه موضوع اختلاف و نزاع قرار گرفته اند. فقدان و یا ضعف و زوال این هنجارهای مشترک و در نتیجه، ضعف پیوند هویت ها و خودفهمی های سیاسی، موجب گسترش بیگانگی سیاسی و تکوین مقوله خودی و غیر خودی در مراحل مختلف شده است؛ به نحوی که گروه ها متقابلاً تعلق یکدیگر به ایران و یا جمهوری اسلامی را نفی می کنند.

به طور خلاصه، الگوهای بازشناسی متقابل در ایران پس از انقلاب بسیار ضعیف شده و یکی از مظاهر این ضعف، در حوزه اصلی هویت ملی آشکار شده است. از آنجا که این الگوهای بازشناسی متقابل مبنای جامعه سیاسی را تشکیل می دهند، در نتیجه جامعه سیاسی نیز تضعیف شده است. جامعه سیاسی در این مفهوم، شبکه و مجموعه ای از روابط متقابل میان هویت های سیاسی جا افتاده و تثبیت شده ای است که در بستر هویت ملی گسترده تری استقرار یافته باشند و هر چند که مخالف یکدیگر باشند، اما احساس غیریت متقابل نکنند. استقرار و تداوم این جامعه سیاسی مبتنی بر خودفهمی های واجد زمینه مشترک، لازمه تداوم سیاسی و حکومت در حد عادی و متعادل آن است. به طورکلی، تعادل سیاسی در ایران مقطعی و گذرا بوده و ضعف هنجارهای مشترک در بروز بی ثباتی، نقش تعیین کننده ای داشته است.

به طور کلی هویت ها و خودفهمی های گوناگونی، عرصه سیاست در ایران را اشغال کرده اند و ضعف ارتباط بین آنها، نمود دیگری از ضعف هویت ملی در ایران به عنوان یک واحد سیاسی است. طبق استدلال ما، بی هنجاری سیاسی و تحولات داخلی به همراه فرآیندهای جهانی شدن، در گسترش این ضعف مؤثر بوده اند.

هدف اصلی ما در اینجا، ترسیم خطوط کلی شیوه تشکیل و زوال خودفهمی ها و هویت های سیاسی در پرتو تحولات داخلی و جهانی است. به عبارت دیگر، تحلیل زبان سیاسی و خودفهمی های سیاسی در درون الگویی تاریخی مد نظر ما است. از این دیدگاه می کوشیم تا فرآیند تشکیل و زوال هویت سیاسی در ایران پس از انقلاب را به چند مرحله اصلی تقسیم کنیم. هر یک از این مراحل، نتیجه فشارها و بحران هایی است که دامنگیر مرحله قبل شده است و راهی برای حل آن فشارها و بحرانها نیز به شمار می رود.

● مراحل اساسی در خود فهمی و هویت بخشی سیاسی

به طور کلی، می توان این مراحل را از نظر گفتمانی به سه دوره اصلی تقسیم کرد:

نخست) ایدئولوژی پوپولیستی دهه شصت و دوران جنگ به عنوان ایدئولوژی غیر ستیز.

دوم) ایدئولوژی معطوف به سازندگی از اواخر دهه شصت تا اواسط دهه هفتاد که همراه با برخی بازاندیشی ها در ایدئولوژی پوپولیستی اولیه بود.

سوم) ایدئولوژی معطوف به مردم سالاری نیمه دوم هفتاد که در آن غیر ستیزی تا حدی جدی جای خود را به غیر پذیری داده است. در این تحلیل، ویژگی های اصلی گفتمان سیاسی هویت بخش، از هر یک از مراحل سه گانه تاریخی مورد نظر انتزاع می شوند. تحول در خود فهمی ها و هویت های سیاسی نیز خود مبین تحول در برداشتن از هویت ملی است. چنین بحثی از زبان سیاسی و خود فهمی ها و هویت بخشی ها ضرورتاً با شرایط و تحولات عینی ارتباط می یابد. بویژه، دو مرحله در اصلاحات اقتصادی و سیاسی ( نخست، دوران ۷۶ ـ ۱۳۶۸ و دوم، دوران ۸۰ ـ ۱۳۷۶)، انتقال بخشی از قدرت سیاسی به گروه ها و جناح های اصلاح طلب یا میانه رو و تحول نسبی در روابط خارجی، در شکل دادن به صورت بندی اجتماعی و سیاسی کشور مؤثر بوده اند.

طبعاً در اینجا مجال کافی برای تحلیل چنین شرایط و عوامل عینی وجود ندارد، لیکن فایده روش تحلیل در بحث از هویت ها و خودفهمی های سیاسی، بررسی و تعبیر گفتمان هایی است که در هر مرحله این شرایط و عوامل عینی را به سطح جامعه سیاسی منتقل می کنند. ضروری است که در آینده نزدیک، تحلیل شیوه تشکیل و تضعیف هویت ها و خودفهمی های سیاسی در دوران پس از انقلاب، پرتویی بر چگونگی شکل گیری هویت ها و خودفهمی ها بیفکند. تأکید بر این نکته نیز ضروری است که آن چه به عنوان فرآیندهای عینی جهان شدن و تأثیر آنها بر هویت های سیاسی و ملی در ایران عنوان می شود، از طریق همان هویت بخشی ها و خودفهمی ها به سطح جامعه سیاسی انتقال می یابد. به عبارت دیگر، ما در اینجا تنها با لایه خود آگاه فرآیند جهانی شدن به وجهی که در سطح هویت بخشی ها و خودفهمی ها انعکاس یابد، سروکار خواهیم داشت.

۱) ایدئولوژی انقلاب اسلامی و خود فهمی ها یا هویت اسلامی

ایدئولوژی انقلاب اسلامی بویژه پس از انتقال کامل قدرت به گروه های اسلام خواه و حذف گروه های لیبرال و چپ گرا از عرصه قدرت، مجموعه ای از هویت ها و خودفهمی ها را عرضه کرد. در نتیجه، مفاهیمی چون امت اسلامی، ملت مسلمان، جمهوری اسلامی، وحدت امت و جهان اسلام در مقابل غرب و غیر اسلام بر کل ارتباطات سیاسی و عمومی غلبه یافت و عرصه برای ظهور و گسترش خود فهمی ها و هویت های دیگر تنگ شد. هویت سازی اسلامی بویژه در ایدئولوژی رسمی حزب جمهوری اسلامی تبلور روشنی یافت. زمانی که فرمالیسم مذهبی در عرصه عمومی و سیاسی و در سطح ادارات دولتی، مدارس و دیگر مراکز عمومی گسترش یافت، کوشش برای هویت سازی اسلامی و گسترش خودفهمی مذهبی جزیی از سیاست عمومی و اجتماعی حکومت اسلامی شد.

در نتیجه، ناسیونالیسم ایرانی به مفهومی که در دوران پهلوی تکوین یافته بود، تحقیر شد و فرهنگ ایرانی به شکلی که در ادبیات فارسی بویژه در آثار فردوسی و حافظ و خیام عرضه می شد، مورد بی مهری قرارگرفت. تأکید بر هویت و خودفهمی اسلامی ازیکسو باعث تضعیف بخشی از گذشته تاریخی و برخی از علقه های هویتی و فرهنگی شد و ازسوی دیگر، ارتباط با عرصه عمومی جهانی رو به ضعف گرایید. بسیاری از مفاهیم، واژگان و اندیشه هایی که احیا می شد، با تجربه عمومی جاری در جهان و کشور چندان ربطی نداشت. در حقیقت، این مفاهیم و اندیشه ها متعلق به طبقه سنتی روحانیت بود که اینک در پرتو قدرت و استیلای خود، آن را به سطح عمومی جامعه و فرهنگ نشر می داد. ایدئولوژی اسلامی به عنوان ساختار معنایی تنها می توانست توانایی خود در تولید معنا را با قطع پیوند عملی با ساختارهای معنایی دیگر چون لیبرالیسم، دموکراسی، تجدد و غرب گرایی عملی سازد. به این ترتیب، سخنگویان ایدئولوژی انقلاب اسلامی مجبور شدند برای حفظ معنادار بودن پیام های خود، به درون ابعاد اسطوره های زبان مذهبی پناه ببرند.

در نتیجه، روح سحرآسای مذهب، گفتمان ایدئولوژی رایج را فراگرفت. دوران بسیج سیاسی دهه شصت که همزمان با دوران بسیج جنگی بود، شاهد اوج گسترش گفتمان اسلامگرایی ایدئولوژیک گشت. اما در عمل کوشش برای کاربرد این ایدئولوژی در مصاف با مسائل و مشکلات عمومی، منجر به گسترش نوعی خلأ ارتباطی شد. ایدئولوژی انقلاب اسلامی نه تنها همه گروههای غیرخودی (ناسیونالیست، لیبرال و دموکرات) را از دایره عرصه ارتباطی خویش حذف کرده و بیگانه می ساخت، بلکه توانایی پوشش دادن به هویت های قومی، مذهبی و محلی متعدد در کشور را نیز دارا نبود.

۲) جهانی شدن، دوران سازندگی و تعدیل در خود فهمی ایدئولوژیک

فرآیند جهانی شدن پس از فروپاشی نظامهای بلوک شرق و اتحاد شوروی، شتاب بیشتری پیدا کرد. در ایران نیز کوشش هایی برای تطبیق با برخی از فرآیندهای جهانی شدن آغاز شد. یکی از مهمترین ابعاد این موضوع، حوزه سیاست اقتصادی بوده است. چنان که می دانیم با جهانی شدن فزاینده فرآیندهای اقتصادی ، دیگر دولت های ملی قادر نیستند تا به شیوه گذشته از عهده حل مسائل داخلی خود از طریق کنترل اقتصادی برآیند و یا همه فرآیندهای اقتصادی داخلی را برحسب تصمیم گیری های سیاسی تنظیم کنند. در ایران، توجه به فرآیند جهانی شدن و باز تعریف خودفهمی ها به نحوی واقع بینانه تر از خودفهمی های ایدئولوژیک دوره اول انقلاب، از سال ۱۳۶۸ به بعد افزایش چشم گیری یافت. یکی از انگیزه های اصلی این چرخش در سیاست ها، ضرورت بازسازی کشور پس از جنگ و ترمیم وجهه و روابط خارجی ایران بود.

در حقیقت، گروه کارگزاران سازندگی که حول آقای رفسنجانی گردآمده بودند، در طرح نگرش جدید نقش عمده ای داشتندواز همین رو بین آنها و طبقه روحانی حاکم، بویژه جامعه روحانیت مبارزکه نماینده خودفهمی ایدئولوژیک اولیه بوده است، اختلافاتی پدیدآمد. لازمه تحقق چرخش جدید و توجه به فرآیندهای جهانی شدن، تغییر در سیاست خارجی و تجدیدنظر در سیاست های اقتصادی واجتماعی دولت بود. استدلال دولت در مقابل مجلس این بود که شرط لازم برای توسعه اقتصادی کشور، بویژه در شرایط بعد از جنگ دوم خلیج فارس، تجدیدنظر در سیاست خارجی می باشد.

در توجیه بحث تنش زدایی در روابط خارجی ایران نیز استدلال می شد که باید چهره قابل قبول و موجه از ایران در نزد افکار عمومی جهان ترسیم شود. همه این عناصر به ضرورت بازاندیشی در هویت و خودفهمی ایدئولوژیک گذشته اشاره داشت.

یکی دیگر از مسائل پیش روی دولت آن بود که چگونه می توان به بهترین شیوه، از مقتضیات جدید نظام بین المللی پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و گسترش فرآیندهای جهانی شدن بهره برداری کرد. با توجه به اینکه ایران در طی سالهای قبل با مشکلات اقتصادی مختلفی مواجه بود، بحث تشویق سرمایه گذاری خارجی در جهت ترویج و پیشبرد تحولات تکنولوژی در کشور نیزضرورت می یافت. به همین دلیل بین دو جناح درگیر برسر ماهیت برنامه اول اقتصادی و جهتگیریهای آن اختلاف نظر پدید آمد و مجلس شورای اسلامی تصویب آن برنامه را بمدت یکسال به تعویق انداخت. این در حالی بود که سازمان برنامه و بودجه از اصول آن برنامه در ارتباط با فرآیندهای جهانی شدن دفاع می کرد. اختلاف نظر دیگر بین طرفین برسر تعهدگرایی و تخصص گرایی نیز نشان از دو تغبیر راست سنتی و راست مدرن از خودفهمی و هویت سیاسی داشت.

برطبق استدلال جناح راست، تخصص گرایی موجب غرب گرایی، علم گرایی، گرایش های ضدارزشی و تهاجم فرهنگی و در نهایت، زوال هویت و خود فهمی اسلامی می شد. در مقابل، کارگزاران سازندگی استدلال می کردند که به منظور تأمین توسعه و پیشرفت اقتصادی، باید از انحصارگرایی و طرد نیروهای مختلف وفادار به اصول انقلاب پرهیز کرد و مشارکت سیاسی را گسترش داد. مواضع اصلی کارگزاران سازندگی و دولت آقای رفسنجانی ، تأکید بر ضرورت توسعه تکنولوژیک، استقرارض و استمداد از سرمایه های جهانی، تشویق سرمایه گذاری های بنیادی، ایجاد و گسترش ارتباط با نظام اقتصادی جهانی، گسترش صادرات و واردات، ایجاد مناطق آزاد تجاری، کاهش مقررات گمرکی، جلب سرمایه گذاری خارجی، تأمین آزادی های سیاسی در چارچوب قانون اساسی برای تشویق مشارکت همگانی، آزادی مطبوعات و میزانی از تساهل سیاسی بود. طبعاً چنین مواضعی در هویت و خودفهمی ایدئولوژیک اولیه، تجدیدنظرهای اساسی را ایجاد می کرد.

۳) گفتمان دموکراتیک، خودفهمی ها و هویت های متکثر

بطور کلی، به نظرمی رسید که ایدئولوژی انقلاب اسلامی با تأکید برخود فهمی و هویت جدید، حتی در نسخه تعدیل شده آن در دوران سازندگی، جهانی را ترسیم می کرد که در عمل وجود نداشت. شکاف و بیگانگی میان خودفهمی و هویت ترسیم شده در ایدئولوژی رایج و خودفهمی ها و هویت هایی که بعضاً تحت تأثیر فرآیندهای جهانی در حال گسترش بود، بتدریج ابعاد بحرانی به خود می گرفت. قبل از انتخابات ریاست جمهوری خرداد ۱۳۷۶، آقای خاتمی به عنوان سخنگوی بخشی از روشنفکران دینی و دانشگاهی و بیانگر برخی از خودفهمی ها و هویت های متکثر مذکور، کوشید تا اصلاحاتی در گفتمان ایدئولوژیک مسلط ایجاد کند تا ساختارهای ارتباطی رسمی را که تا آن زمان به روی دیگر گفتمان ها و خودفهمی ها بسته بود، بگشاید.

برآیند این کوشش ها عرضه خودفهمی و هویت نیم بند جدیدی بود که عناصری از دوران سازندگی را در برداشت و همچنین، خودفهمی ها و هویت های متکثر در جامعه و متأثر از فرایندهای جدید جهانی شدن را دربرمی گرفت. آقای خاتمی با ارائه مفهوم جامعه مدنی در تبلیغات انتخاباتی خود و پس از خرداد ۱۳۷۶، فرایندی برای گسترش حوزه گفتمان عمومی به راه انداخت و به نحو محسوسی، گفتمان ایدئولوژیک و جزم گرایی رایج در حوزه هویت و خودفهمی عمومی را تعدیل کرد. مفهوم جامعه مدنی ابزاری برای شناسایی هویت ها و خودفهمی های متکثر و مختلف موجود در جامعه بود. از سوی دیگر، مفهوم گفت وگوی تمدن ها نیز برای بازشناسی اهمیت و ایجاد هویتی تازه در سطح جهانی مطرح شد. هویت ایدئولوژیک رسمی، هم در داخل دچار محدودیتهای اساسی شده بود و هم در خارج از کشور بازتابی ناخوشایند پیدا کرده بود.

درنتیجه طرح مفاهیم و گفتمان جدید راهی برای نوعی گفت وگوی سیاسی در سطح رسانه ها و مطبوعات گشود و به سرعت یک جنبش اپوزیسیون دموکراتیک شامل بخشی مرکب از روشنفکران و دانشجویان و طبقه متوسط جدید در پرتو آن شکل گرفت.

گفتمان این جنبش که در روزنامه های مستقل منعکس می شد، برای ایدئولوژی و خودفهمی رایج در ایدئولوژی مسلط، مخرب و اخلال آمیز به نظر می رسید. هرچند که در عمل واکنش های خشونت باری درمقابل گسترش این گفتمان صورت گرفت، اما با توسعه زبان و مفاهیم جدید، عرصه بر ایدئولوژی رسمی بسیار تنگ تر شد. خودفهمی و هویت تازه ای که در پرتو گفتمان جدید شکل گرفت، دارای عناصر متفاوتی است. شاید بتوان گفت که عناصر اصلی آن، عنصری منفی یعنی ضدیت با هویت سازی ایدئولوژیک و فراگیر بوده است. از سوی دیگر، عناصر هویت، فرهنگ و ناسیونالیسم ایرانی و نیز ضرورت ایجاد هماهنگی با فرهنگ ها و تمدنهای زنده جهان در تکوین آن نقش اساسی داشته اند. طبعاً طیف گسترده ای از هویت ها و خودفهمی های ملی، ملی ـ مذهبی و جهانی در اینجا یافت می شوند.

به هرحال، زبان و گفتمان اپوزیسیون دموکراتیک در مقابل ایدئولوژی اسلامی، بر تکثر و پراکندگی هویت ها در متن نوعی هویت جامع ایرانی و اسلامی تأکید داشته است. طرح اندیشه جامعه مدنی، درواقع معطوف به شناسایی همین تکثر در خودفهمی ها و هویت ها بوده است؛ بدین سان که خودفهمی ایدئولوژیک و بسته و محدود گفتمان رسمی به نحو فزاینده ای با واقعیت فاصله گرفته بود و جای خود را به خودفهمی های وسیع تر و متکثر می داد. با این حال دست کم در برداشت رسمی از خودفهمی وهویت تداوم یافته و هریک با مجموعه ای از نیروها در عرصه قدرت سیاسی مرتبط شده است.

● نتیجه گیری

به نظر می رسد که در مرحله اخیر، شاهد نوعی ایدئولوژی زدایی از خودفهمی و هویت هستیم. اساساً هویت و خودفهمی ها امری سیال، چندپاره، ناتمام و متغیر است. هویت ها و خودفهمی ها درمقابل غیریت ها یا دیگران شکل می گیرند. ایران در طول تاریخ در مقابل مقدونیان، اعراب، مغول ها، عثمانی ها، انگلیسی ها، روسها و آمریکاییها و یک بار نیز درمقابل کل تجدد جهانی شده غرب هویت یافت و خودفهمی پیدا کرد و هربار نیز این هویت شکل و معنای خاص خود را داشته است. بنابراین، هویت ما بستگی به غیری دارد که درمقابل آن هویت خویش را می فهمیم و بازمی شناسیم. در آغاز انقلاب، ایران درمقابل غرب، هویت و خودفهمی اسلامی به مفهومی ایدئولوژیک پیدا کرد. پس از آن، خودفهمی ها و هویت های سیاسی متکثر درمقابل هویت اسلامی ـ ایدئولوژیک انقلاب هویت یافتند.

لاجرم نقش غیر در این هویت یابی ها به شیوه ای پیچیده انعکاس می یابد. در حال حاضر نیز در جهان سوم هویت یابی متأثر از واکنش به فرایندهای جهانی شدن است. انواع ملی گرایی ها، بنیادگرایی ها و جنبش های احیاگر درمقابل این فرایندها شکل گرفته اند. در شرایط خاص ایران، اکنون چنین به نظر می رسد که خودی که در قالب خودفهمی و هویت ایدئولوژیک شکل گرفته بود با توجه به دلایلی که اشاره شد، غیریتی یافته است که در مقابل آن خودفهمی و هویت تازه ای شکل می گیرد. از آنجا که غیر آن خود در تجدد غربی تشکیل می شد، فرایندهای جهانی شدن اینک با گسترش همان تجدد در مقیاسی عظیم، در شکل گیری خودفهمی تازه نقش تعیین کننده یافته اند.

به نظر می رسد که تحولات سیاسی و گفتمانی نیمه دوم دهه ۱۳۷۰، دست کم برخی از شرایط لازم برای تشکیل خودفهمی و هویت سیاسی در مفهوم سیاست نرمال را به ارمغان آورده باشد. در این گفتمان بر اهمیت تکثرگرایی، قانونگرایی و حقوق مدنی تأکید می شود. اگر وحدت گرایی ایدئولوژیکی که در آغاز انقلاب سبب خودفهمی و هویت اسلامی شده بود، نیازمند تأسیس یک هویت فراگیر در قالب اسلام بود، اینک نیز کثرت گرایی لازم برای پذیرش خودفهمی ها و هویت های گوناگون، نیازمند بستر مشترک و متنوع تری می باشد در این معنا، چارچوب های سیاسی، پیشینه تاریخی و فرهنگی، فرهنگ و زبان فارسی همراه با تعلقات حساس و گاه شکننده اقلیت ها و گروههای قومی و زبانی و مذهبی دست به دست یکدیگر می دهند و حداقلی از هویت ملی ایجاد می کنند.

تکثر و پراکندگی در خودفهمی ها و هویت ها تنها از نقطه نظر ایدئولوژی های وحدت گرا به معنی بحران در هویت تلقی می شوند. تمام ایدئولوژی هایی که به شیوه ای غیردموکراتیک در پی ایجاد شالوده هویت واحدی بر حول ارزشها، آرمانها، ملیت ها، نژادها و غیره بوده اند، موجد دوگانگی و تفکیک خودی و بیگانه شده اند. درمقابل، از نقطه نظر دموکراتیک، تکثر و پراکندگی در هویت ها به معنی بحران هویت نیست؛ بلکه بحران ایدئولوژی هویت ساز است. چنان که اشاره شد، در غیاب ایدئولوژی های هویت ساز و فراگیر، هویت ها و خودفهمی ها همواره سیال، متحول و ناتمام اند و در مقابل اغیار مختلف شکل می گیرند و تحول می یابند.

و سرانجام آنکه، هویت ملی ایران شالوده مرکزی و واحدی ندارد؛ بلکه همچون موزائیکی است که عوامل مختلف از تاریخ و فرهنگ ایرانی، مذهب اسلام و تشیع، فرهنگ و تمدن مدرن و فرایندهای جهانی شدن در شکل گیری آن مؤثر بوده اند.

حسین بشیریه



همچنین مشاهده کنید