چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

مرگ اندیشی در نگاه خیام و نیچه


مرگ اندیشی در نگاه خیام و نیچه

از نگارنده خواسته شد که تقریظ تطبیقی کوتاهی بر آثار خیام و نیچه داشته باشد از آن روی که بسیاری از حکما و اندیشمندان در باب مرگ, نوشته و سروده اند, بی سبب نداستم که چند نکته ای را در این باب آشکار کنم

از نگارنده خواسته شد که تقریظ تطبیقی کوتاهی بر آثار خیام و نیچه داشته باشد؛ از آن روی که بسیاری از حکما و اندیشمندان در باب مرگ، نوشته و سروده اند، بی سبب نداستم که چند نکته ای را در این باب آشکار کنم. بسیار دیده می شود که اهل قلم در پی بررسی تطبیقی برآمده اند و مفاهیم فلسفی را در آثار حکما بررسیده اند؛ اما پاسخ به برخی از پرسش های فلسفی در عین شباهت ظاهری، تفاوت های عمیق فرهنگی را نیز در پی داشته است که گاه اهل قلم التفاتی بدان ندارند.

«بودن یا نبودن ، مسئله این است» این مسئله تنها، مسئله هملتِ شکسپیر نمی باشد؛ «بودن یا نبودن» مسئله همه ی ماست. به تعبیری دیگر "مرگ اندیشی" جزئی از هویت انسان است. مواجهه ی انسان با مرگ، طبیعی ترین رخداد فلسفی انسان است که از بدو ورودش به این کره ی خاکی هماره با او بوده است. بی سبب نیست نخستین کتابی که برای انسان امروز از گذشته به یادگار مانده است، "کتاب مردگان" مصری می باشد و نخستین اسطوره کهن بابلی، "اسطوره گیل گمش" نیز درباره مرگ و راز دست یابی بشر میرا به جاودانگی است. از گذشته تا به امروز هرآنچه که جزء دستاوردهای فرهنگی انسان می باشد، ناشی از تفکر "مرگ اندیشی" اوست. دستاورهای تکنولوژیک، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و در یک کلام، هر آنچه که انسان امروز دارد، مرده ریگی از"مرگ اندیشی" است. گوناگونی فرهنگی و اجتماعی انسان و به تعبیری چگونگی زیست او، پاسخی به "مرگ اندیشی" است. آدمی هر لحظه در حال گفت و گو با پیشینه ی گفتمان فرهنگی خود است و پاسخی که در باب مرگ می گیرد، تحفه ی اندیشیده شده فرهنگ اوست. آدمی هرآنچه که برای زیست خود در این کره ی خاکی اندیشیده است، پاسخی بر تفکر "مرگ اندیشی" اوست. پاسخ انسان به مرگ را باید در "زیست جهان" او جستجو کرد و چگونه زیستنش می تواند رهیافتی به چگونه مردن باشد.

حال چه الزامی وجود دارد که دیدگاه دو متفکر را که در دو بستر تاریخی و فرهنگی متفاوت زیسته اند، با یکدیگر مقایسه کنیم؟ همانطورکه گفته شد، مرگ موضوع واحدی است برای همه انسان ها که بدان بیندیشند، اما پاسخی که به این مسئلۀ لاینحل بشری داده شده است، در فرهنگ های گوناگون، متفاوت است. برخی علاقه دارند که شخصیت هایی همچون اپیکور، خیام، ابوالعلا معررّی، نیچه و... را در یک گروه قرار دهند و در آثارشان درپی یافتن شباهت های باشند که آنان را به یکدیگر متصل کنند. اما متاسفانه به "زیست جهان" متفاوت هریک از این شخصیت ها توجهی نمی شود. هر انسانی در هر لحظه از زندگی اش در حال گفت و گو با گفتمان (discourse) فرهنگی اش می باشد و پرسش ها و پاسخ هایش را متناسب با زبان و فرهنگ خویش ارایه می دهد. مسلماً پاسخ اپیکور، خیام، ابوالعلا معررّی، نیچه و... به مسئله مرگ تابعی از گفت و گوی آنان با نهادهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی زمانه ی خودشان است. اپیکور در مواجهه با اساطیر و افلاطون گرایی و رواقی گری زمانه اش؛ خیام در مواجهه با عارفان، صوفیان، فقیهان و متکلمانی چون غزالی؛ و نیچه در مواجهه با مسیحیت، کلاسیسیم و رمانتیسیسم دوران خود، به مسئله مرگ پاسخ دادند. زمینه ی تاریخی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی هریک از این متفکران تاثیری مهم در ارایه پاسخ دارد؛ بافتار context هر اثر، جزئی لاینفک از آن اثر می باشد که درهنگام نقد نباید از نظر دور بماند.

یکی از مسائلی که باعث شده، خیام و نیچه را همردیف هم بدانند، برچسب "نیهیلیسم" است. به باور نیچه، مراد از نیهیلیسم یعنی، آن چه که «مسلم» انگاشته می شود، در برابر پتک« چرا» دود می شود و به هوا می رود، و نگرش و کنش خودکار شده مورد نیشخند واقع می گردد.«شیوه های اندیشه و کنش که با سمت گیری یا آرایشی خاص از نمادها شکل گرفته اند یک باره با ناهنجاری های تجربه یا مسائلی روبرو می شوند که نمادها و شکل های موجود شناخت نمی توانند آن ها را توضیح دهند؛ سرمشق ها یا فرضیات رایج درباره واقعیت که بر فعالیت ما فرمان می رانند، به ارزیابی دوباره نیاز پیدا می کنند.» (هیچ انگار تمام عیار، ص۶۴) این فرصت شکل دادن به ارزیابی دوباره ارزش ها بشارتی بود که نیچه (۱۸۴۴-۱۸۹۰) پیشگویی کرده بود:« ظهور هیچ انگاری». (دیباچه خواست، ص۲)

پاسخ به این که هیچ انگاری چه معنایی در خود نهفته دارد را نیچه این گونه پاسخ می دهد: «والاترین ارزش ها از ارزش خویش می کاهند» و پرسنده« چرا؟» پاسخی نمی یابد. (خواست، ۲؛ ص۲۶) پس هیچ انگاری وضعیتی می شود که اذهان را در برابر« چرایی» امری قرار می دهد و حتی بر«زبان های متافیزیکی و اخلاقی، که ما شناخت خود را از جهان با آن ها بیان می کنیم و عمل خود را در جهان بر آن ها مبتنی می سازیم، تاثیر می گذارد.» (هیچ انگار، ص۳۰)

خیام از این باب که همانند نیچه، والاترین ارزش های هستی شناسانه را به پرسش می کشد و از اعتبار لاهوتی آن می کاهد، یک هیچ انگار به شمار می آید. «از آمدن و رفتن ما سودی کو؟/ بر تار امید عمر ما پودی کو؟» و در رباعی: «از جمله ی رفتگان این راه دراز/ باز آمده کیست تا به ما گوید راز؟» و یا رباعی: «وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود/ کاوردن و بردن من از بهر چه بود؟» و در رباعی: «معلوم نشد که در طربخانه ی خاک/ نقاش ازل بهر چه آراست مرا؟» این پرسشگری خیام، او را در سِلک بسیاری از متفکران قدیم و جدید قرار می دهد که والاترین ارزش ها را به چالش کشیده اند. پرسشگری هستی شناسانه ی خیام در باب مرگ، باعث شده بود که نجم الدین رازی او را کافر و دهری بداند و معتقد باشد که خیام از «غایت حیرت و ضلالت» است که این رباعی ها را سروده است.( ادوارد بروان، تاریخ ادبیات ایران، ص ۳۷۳) اما پرسشگری، به تنهایی متفکر را به الحاد متهم نمی کند، بلکه پاسخ به پرسش تاثیر بسزایی دارد. نیچه هم از آن روی که نگاه لاهوتی ندارد و استعلایی نمی اندیشد، به مرگ نگاهی ویژه دارد. او در برابر رویکرد کلیسایی زمانه اش، انتقادات سختی را به کلیسا و مسیحیت وارد می کند و در برابر رویکرد "نه" گویی مسیحیت به زندگی، ایده ی "آری" گفتن به زندگی را مطرح می کند. نیچه ی کشیش زاد با خواهری متعصب، در جوانی دست از مسیحیت می شوید و خطاب به کسانی که برای تدفین اش بر سر مزارش حضور می یابند، وصیت می کند که هیچ کشیشی بر بالای مزار من موعظه نکند، چرا که من در زیر خروارها خاک، دستم از این دنیا کوتاه است تا پاسخ او را بدهم. هیچ انگاری در معنای نیچه ای صفتی عام می شود که بسیاری از نحله های فکری را دربر می گیرد: از سلیمان نبی تا متکلمان، صوفیان، فیلسوفان و عالمان.( نصرآبادی؛ مروری بر هیچ انگاری)

به باور نیچه « "آن جهان" سخت از انسان نهان است؛ آن جهان نامردمانه ی از مردمی بّری که یک "هیچ" آسمانی ست. باری، بطن هستی با انسان جز به صورت انسان سخن نمی گوید.»(نیچه، چنین گفت زرتشت، ص۴۳) از این روی نیچه را نیای اگزیستانسیالیسم می دانند که به انسان باور دارد و آسمان را به هیچ می انگارد؛ البته در اروپای دهه ۱۸۴۰ بود که اندیشمندانی چون لودویک فویر باخ و اگوست کنت به طور آشکاری از خدا به انسان، از زندگی بعدی به زندگی کنونی و از دین به انسان گراییده بودند. آثار سایر اگزیستانسیالیست ها (کامو، سارتر، سیمون دوبووار و...) نیز با درونمایه های خیام قرابت و همنشینی دارد اما در دو بستر متفاوت. خیام نیز نگاه خوش نوشی و دم باشی به زندگی دارد و لحظه ی این جهانی را برای انسان غنیمتی تکرار نشدنی می داند.

معمای "هستی و نیستی" در نزد خیام و نیچه یکی از سهمگین ترین پرسش هاست. خیام در باب حل معمای جهان این گونه می گوید: «این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت/ کس نیست که این گوهر تحقیق نسفت/ هرکس سخنی از سر سودا گفتند/ زآنروی که هست کس نمیداند گفت/» و نیچه نیز شجاعانه می گوید: «جهان روزی در نظرام چنین آمد: این جهانِ جاودانه ناکامل، نقشی ست از یک تضادّّّّّّ جاودانه، نقشی ناکامل، و لذتی مستانه، آفریدگارِ ناکامل آن را.»(نیچه، چنین گفت زرتشت،ص ۴۲)

عجز و حیرت پاسخ خیام به هستی است، که خود را قاصر از حل معما می داند و می گوید: «در پرده اسرار کسی را ره نیست/ زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست/ جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست/ می خور که چنین فسانه ها کوته نیست/» و در رباعی «هان تا سر رشته خرد گم نکنی/ کانان که مدبرند سرگردانند/» و در رباعی «کس مشکل اسرار اجل را نگشاد/ کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد/ من می نگرم ز مبتدی تا استاد/ عجز است به دست هر که از مادر زاد/» و نیچه نیز معترف است که: «به راستی، اثبات کلیت برای هستی دشوار است و به سخن درآوردن اش دشوار.»(نیچه، ص۴۳)

خیام و نیچه هر دو پاسداران تن اند. مراد از پاسداشت تن، ارجحیت زمین بر آسمان است و غنیمت شمردن نشئه این جهانی بر جهان واپسین است. برای آدمی که در میانه ی "شادی هستی و هراس از نیستی" دودو می زند، پاسداشت تن و زمین، فرصت شادمانه زیستن است. مراد خیام از باده نیز اشاره به نقش نمادین آن دارد که زایل کننده عقل است، عقلی که درگیر وحدت و کثرت، هستی و نیستی است. «بـرخـیــزم و عــزم باده ناب کـنــم/ رنگ رخ خود به رنگ عناب کنم/ این عقل فضول پیشه را مشتی می/ برروی زنم چنان که در خواب کنم» مخموری عقل فرصتی است برای پاسداشت تن. «برگیر پیاله و سبو، ای دل جوی/ خوش بخرام گرد باغ و لب جوی/» و در رباعی «وقت سحر است خیز ای مایه ی ناز/ نرم مرمک باده خور و چنگ نواز/ کاین ها که به جایند نپایند دراز/ وان ها که شدند، کس نمی آید باز/» و در رباعی « تا کی غم آن خورم که دارم یا نه/ و این عمر به خوشدلی گذارم یا نه/ پر کن قدح باده که معلومم نیست/ کاین دم که فرو برم، بر آرم یا نه/» و در رباعی «برخیز و مخور غم جهان گذران/ بنشین و دمی به شادمانی گذران/»

نیچه اهل آخرت را نافیان "تن" می داند. این «بیماران و میرندگان بودند که تن و زمین را خوار داشتند و مُلکِ ملکوت و قطره های خون بازخرنده را ساختند.» (ص،۴۴) البته برای آنان تن «همان شیء در ذات خودشان است» و پاسداری نیچه از تن این گونه است: «تن درست، تن کامل و خدنگ، پاک تر و راستگویانه تر سخن می گوید. سخن اش از معنای زمین است.» (ص، ۴۵) نیچه خواردارندگان تن را تَشر می زند و می خواهد که بگوید: «من یکسره تن هستم و جز آن هیچ؛ و روان تنها واژه ای ست برای چیزی در تن.» چرا تن و معنای زمین برای نیچه مهم است، زیرا «شما خوارندگان تن! شما مرا پل هایی به سوی ابَرانسان نیستید!» (ص،۴۷) ایده ی محوری نیچه در اینجا نمایان می شود، که اگر بر اهل آخرت و خواردارندگان تن می تازد و واعظان مرگ را به هیچ می انگارد و خواهان "آری" گویی به زندگی است برای آن است که پاسخ تجلی همه ی اینها را در "ابَرانسان" می بیند.

نیچه زمین را پر از واعظان مرگ می بیند، آنانی که زندگی را رنج شمرده و آرزوی مرگ و زندگی جاوید در سر می پرورانند. نیچه واعظان مرگ بودائیت و مسیحیت و آنانی که زندگی را باطل می دانند را خوار می شمارد. واعظان مرگ در نگاه نیچه آنانی هستند که می گویند: "زندگی رنج است"؛ "زندگی شهوت گناه است"؛ "زادن رنج بار است"؛ "زندگی هرچه کمتر مرا دربند داشته باشد". اما نیچه مرگ را زیبا می بیند: «همه مرگ را سترگ می انگارند. اما هنوز مرگ را جشن نگرفته اند. آدمیان هنوز نیاموخته اند که زیباترین جشن ها را مقدس شمارند.»(ص۸۴)

اما پاسخ خیام به واعظان مرگ این است: «از دی که گذشت هیچ از آن یاد مکن/ فردا که نیامده است فریاد مکن/ برنامده و گذشته بنیاد مکن/ حالی خوش باش و عمر بر باد مکن/»

پاسخ خیام به خواردارندگان تن، اهل آخرت و واعظان مرگ، بسیار ساده تر از نیچه می باشد و پس این سادگی مغزی نهفته است که براحتی با مخاطبان شعرش ارتباط برقرار می کند به طوری که موجی از "رباعیات سرگردان"را در پی خویش گسیل می کند؛ اما زبان آهنگین نیچه کمتر توانسته است با عامه ی مخاطبین ارتباط برقرار کند و بیشتر خواص و آشنایان با فلسفه را تحت تاثیر قرار داده است. هرچند ارتباطاتی از آشنایی نیچه با خیام بدست آمده است اما آن را نمی توان تاثیر مستقیم خیام بر نیچه دانست بلکه باید آن را از جنس توارد دید.

آن چنان که غلامحسین یوسفی می نویسد و پیر پاسکال در مقدمه ترجمه فرانسوی رباعیات ذکر کرده است، تنها ایده محوری رباعیات خیام ، مرگ است، حتی بازگشت خیام به لزوم اغتنام فرصت زندگی نیز از رهگذر اندیشۀ مرگ است. گفت وگوی خیام با مرگ، گاهی رنگ و لعاب استحاله ای و تناسخی به خود گرفته که ناشی از تاثیر گفتمان زمانه ی خیام است. چنین رویکردی در آثار نیچه دیده نمی شود و این ناشی از همان گفت و گوی متفکر با گفتمان فرهنگی زمانه ی خویش است. «هر ذره که بر روی زمینی بوده است/ خورشید رخی زهره جبینی بوده است/» و در رباعی «ای کوزه گر آهسته اگر هشیاری/ تا چند کنی بر گل مردم خواری/» و در رباعی «هر کاسه می که بر کف مخموری است/ از عارض مستی و لب مستوری است/»

دکتر دینانی در کتاب "هستی و مستی" که نگاهی به زندگی و آراء خیام دارد، از باب بررسی تطبیقی میان خیام و نیچه می نویسد: «خیام و نیچه تفاوتهای عظیمی با یکدیگر دارند که گویا هیچ شباهتی به همدیگر ندارند، در عین حال نهایت شباهت را با همدیگر دارند و این تناقضی است که باید پذیرفت. بی شباهت هستند؛ چون نمی‌توانیم روی نظرات آن دو دست بگذاریم و بگوییم این نظر خیام است، نیچه هم این نظر را داده است. با این حال یک قدر مشترک دارند که می‌تواند آن دو را چنان به هم نزدیک کند که خیام بشود نیچه اول و نیچه هم خیام دوم به شمار آید!»

"زیست جهان" خیام تحت تاثیر ترکان و غُزانی بود که ترکتازی می کردند و گفتمان دینی زمانه اش به شدت قدرتمندتر از "زیست جهان" نیچه بود؛ اما در دوره نیچه و پیشتر از آن، اصحاب روشنگری زمینۀ مساعدتری را نسبت به دوره خیام برای تشکیک فراهم نموده بودند. یکی دیگر از وجه اشتراکات فکری خیام و نیچه، ارتزاق از پایگان فرهنگی یونان باستان است. نیچه در نقد ادبی و فلسفی خود، قصد در زنده نگاه داشتن فرهنگ پیشا سقراطیان در برابر فرهنگ افلاطونی و فرهنگ دیونوسوسی در برابر فرهنگ آپولونی داشت. ایده "آری" گفتن به زندگی نزد نیچه متاثر از فرهنگ دیونوسوسی یونان باستان بود. خیام نیز که او را به قول صاحب کتاب "تاریخ الحکما"، پهلوان میدان علوم یونانی می دانسته است، هرچند در زمینه ی علوم بیشتر متاثر بود اما شاید آن بخش از فرهنگ یونانی که بر نیچه تاثیر گزارده بود، خیام را نیز بی نصیب نگذاشته است.

مجید نصرابادی

منابع:

۱- امن خانی، عیسی؛ خیام به روایت یکی از دوست دارانش؛ نگاهی به کتاب رباعی های خیام و نظریۀ کیمیت زمان؛ کتاب ماه ادبیات، شماره ۸۲،ص۷۶؛۱۳۹۲.

۲- بروان، ادوارد؛ تاریخ ادبیات ایران؛ م: فتح اله مجتبایی؛ ج۲.

۳- پیرسون، کیت انسل؛ هیچ انگار تمام عیار: مقدمه ای بر اندیشه سیاسی نیچه؛ م: محسن حکیمی، تهران: خجسته، چ: ۱۳۷۵

۴- خیام، رباعیات؛

۵- دینانی، غلامحسین ابراهیمی؛ هستی و مستی: حکیم عمر خیام نیشابوری به روایت حکیم دکتر دینانی؛ گردآورنده کتاب: کریم فیضی، اطلاعات، ۱۳۹۱.

۶- نصرآبادی، مجید؛ مروری بر هیچ انگاری، بودن یا نبودن؛ هفته نامه خیام نامه؛۱۳۸۷.

۷- نیچه، فریدریش؛ اراده قدرت؛ م: مجید شریف؛ تهران: جامی، چ: ۱۳۷۷.

۸- نیچه، فریدریش؛ چنین گفت زرتشت؛م: داریوش آشوری؛ آگه، چ:۱۳۸۶.



همچنین مشاهده کنید