جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

من در این خانه زیادی نیستم


من در این خانه زیادی نیستم

خدا عزیزجان را رحمت کند, همیشه ورد زبانش این دعا بود که «خدایا من رو محتاج اولادم نکن » هرچند هفت هشت سال آخر عمرش یعنی زمانی که زانوهایش را عمل کرد, چنان زمین گیر بود که از روی ناچاری, این هفته در خانه یکی از فرزندانش اتراق می کرد, تا هفته بعد چمدان به دست عازم آن یکی شود, خودش می گفت «آوارگی در خانه اولاد, کفاره گناهان این دنیای من است »

خدا عزیزجان را رحمت کند، همیشه ورد زبانش این دعا بود که «خدایا من رو محتاج اولادم نکن.» هرچند هفت‌هشت سال آخر عمرش یعنی زمانی که زانوهایش را عمل کرد، چنان زمین‌گیر بود که از روی ناچاری، این هفته در خانه یکی از فرزندانش اتراق می‌کرد، تا هفته بعد چمدان به دست عازم آن یکی شود، خودش می‌گفت: «آوارگی در خانه اولاد، کفاره گناهان این دنیای من است.»

پدر و مادرهایی که مثل عزیزجان این روزها یا تنها مانده‌اند یا از بی‌کسی‌وکم توانی، به توجه فرزندانشان نیازمند شده‌اند، کم نیستند، خیلی از ما در روزهای جوانی و در سال‌هایی که با کودکان‌مان بازی می‌کنیم، به آنها غذا می‌دهیم، حمامشان می‌بریم، دعوایشان می‌کنیم و... حتی باور نمی‌کنیم که روزی به توجه‌شان نیاز خواهیم داشت، فکر این که نیاز خواهیم داشت تا دختر یا پسر کوچک امروز، لقمه‌ای غذا در دهانمان بگذارد، دستمان را بگیرد تا زمین نخوریم، ما را به حمام ببرد یا آرزوی این را خواهیم داشت که به ما لبخند بزند و مهربانی کند، خنده‌دار است، اما فرآیندی است که برای خیلی‌ها در زندگی به واقعیت پیوسته است.

عزیزجان فقط ۷۵ سال داشت اما فشار روزگار او را از مدت‌ها قبل پیر کرده بود، تا امروز که جسم فرسوده‌اش محتاج فرزندان بود، احتیاجی که او را بالاخره از پای درآورد. می‌گفت: «وقتی در خانه دخترم سر سفره‌ای می‌نشینم که صاحبش دامادم است، دستم از شرم به سمت غذا نمی‌رود. آنها آدم‌های بدی نیستند، اما در این دوره و زمانه نان خور اضافه می‌خواهند چکار؟» او از خانه پسر هم رضایتی نداشت، عروس‌هایش هر دو شاغل بودند، از صبح در چاردیواری خانه محبوس بود بدون هیچ هم صحبتی تا عصر که بچه‌ها از کار به خانه برسند، می‌گفت: «خجالت می‌کشم در یخچالشان را باز کنم و یک جرعه آب بخورم، می‌ترسم فکر کنند می‌خواهم در کارشان دخالت کنم. اصلا خانه خود آدم جای دیگری است.»

اما بچه‌ها دو سال بعد از فوت آقاجان، یعنی زمانی که عزیز به پوکی استخوان شدید مبتلا شد تصمیم گرفتند خانه پدری کلنگی اما ۳۵۰ متری را بفروشند. با این بهانه که عزیز به مراقبت نیاز دارد، اما هیچ‌کس از او نپرسید، چقدر از این مراقبت رضایت دارد، مراقبتی که عزیز جان نامش را دربه‌دری گذاشته بود.

● افسردگی سالمندی

سایت پزشکان بدون‌مرز می‌نویسد قبل از رسیدن به سن یائسگی، در خانم‌ها به طور معمول آمار افسردگی بیش از آقایان است، اما در پی بازنشسته‌شدن یا از کار افتاده‌شدن آقایان در سنین بالاتر و با توجه به فشارهای ناشی از موارد گوناگون که اغلب روی آقایان بیشتر است مانند مسائل درمانی یا هزینه‌های زندگی، تامین مسکن و... بروز افسردگی در آقایان بیشتر می‌شود و در سنین سالمندی تقریبا آمار افسردگی خانم‌ها و آقایان برابر می‌شود. متاسفانه آمار بالای افسردگی در خانه‌های سالمندان بیش از ۷۰ درصد است. در حالی که افسردگی در میان سالمندانی که در منزل خودشان یا با اعضای دیگر خانواده زندگی می‌کنند، حدود ۳۰ درصد گزارش شده است.

ربابه زندگی در خانه پسر و عروسش را دوست ندارد و از یکسال قبل که زندگی با آنان را در یک خانه آغاز کرده گوشه گیرترشده، آهسته حرف می‌زند، از هر چیزی زود می‌رنجد، گاهی زود عصبانی و مضطرب می‌شود، شب‌ها در خواب گریه می‌کند و... دوشغله‌بودن پسرش از یکسو و شاغل‌بودن عروس و سروکله زدن نصف روز با نوه‌ها او را بی‌حوصله‌تر کرده است. پای صحبتش که بنشینی دایم از خاطرات گذشته می‌گوید؛ از روزهایی که دختر جذابی بوده، موهای بلوندی داشته و پسرهای محله بارها به خواستگاری‌اش آمده‌اند یا روزهایی که با غلامعلی ـ همسرش ـ برای ماموریت کاری، از این شهر به آن شهر می‌رفته‌اند. او حتی خاطرات دوران کودکی‌اش را به یاد می‌آورد و به آن افتخار می‌کند. از نبود هم‌صحبت گله می‌کند، از نداشتن کسی که پای حرف‌هایش بنشیند.

مشاور به پسر و عروس ربابه توصیه کرده است که از او بخواهند برای قدم زدن یا کارهایی چون خرید هفتگی با آنها همراه شود. اگر نمی‌پذیرد، با ملایمت تشویقش کنند. او را به مراسم و برنامه‌هایی که زمانی علاقه داشت، ببرند، ولی از سالمند افسرده انتظار نداشته باشند در نخستین گام به همه پیشنهادهای آنها عمل کند یا به‌عبارت دیگر به زور از او نخواهند که همه این کارها را در همان آغاز انجام دهد، چون ناتوانی او در انجام همه این کارها می‌تواند به نتیجه عکس بینجامد. از سویی هرگز او را متهم نکنند که مشکلی ندارد و همه این دردها غیرواقعی‌اند و انتظار نداشته باشند که یکشبه حالش خوب شود؛ هر فرد افسرده با حمایت و گذر زمان بهبود می‌یابد.

● وقتی قرعه به نام مجردها می‌افتد

این روزها که سن ازدواج بالا رفته در بسیاری از خانواده‌ها شاهد حضور برادر یا خواهرهایی هستیم که هنوز مجرد هستند و با فوت یکی از والدین، عهده‌دار تمام امور خانه پدری و احتمالا رسیدگی به وضع پدر یا مادر پیر خود می‌شوند. شاید آمنه یکی از همین دخترانی باشد که۴۰ ساله و معلم مقطع ابتدایی است اما چون هنوز ازدواج نکرده ۱۲سال است جور شش خواهر و برادرش را در نگهداری از پدر سالخورده‌اش می‌کشد. زحمتی که باعث شده تا سایرین به دلیل حضور او در خانه پدری او را بیش از این که خواهر خود بدانند پرستار پدرشان تلقی کنند.

آمنه می‌گوید: «من برای پدرم جانم را هم می‌دهم، اما به دلیل این مسئولیت، بسیاری از فرصت‌های ازدواجم را از دست داده‌ام. برادر و خواهرهایم حتی هفته‌ای یک بار هم به ما سر نمی‌زنند با وجودی که همه آنان زندگی مرتبی دارند، اما تمام خرید خانه و بردن پدرم به دکتر و آزمایشگاه را من انجام می‌دهم که حتی اتومبیل شخصی هم ندارم و تمام حقوقم صرف همین امور می‌شود.»

متاسفانه این موضوع برای سعید هم که از همسرش جدا شده، هست. سعید ۳۵ ساله است، سه سال پیش از همسرش جدا شد، اوضاع مالی درستی ندارد و بتازگی از کارگاهی که در آن کار می‌کرده اخراج شده است. او می‌گوید: «برادرها و خواهرانم می‌دانند وضع مالی خوبی ندارم، اما هیچ مشارکتی برای تامین هزینه‌های زندگی مادرم نمی‌کنند. مادرم باید داروهای خارجی مصرف کند، وقتی از آنان کمک می‌خواهم با منت هزینه‌ها را می‌پردازند...»

● روی دیگر سکه سالمندی

اما همیشه نمی‌توانیم تمام تقصیرها را به دوش فرزندان بیندازیم، گاهی والدین پیر هم وقتی قصد زندگی مشترک با فرزندان دارند، بدقلقی می‌کنند که باعث ورود بحرانی تازه به زندگی فرزندان خواهند شد. منیره تابناک از جمله افرادی است که در این باره می‌گوید:‌ «دو سال قبل مادرم فوت کرد و پدرم تنها شد. وضع زندگی و مالی ماهم تعریفی نداشت چون شوهرم مجبور بود از صبح تا شب در مکانیکی کار کند. پدرم بازنشسته ارتش است و به دلیل تنهایی اتاقی به او دادیم تا پیش ما بیاید اما از آن زمان خون به جگرم کرده، شوهر و پدرم هر شب با هم بحث و دعوا دارند، پدرم او را بی‌عرضه می‌خواند که نمی‌تواند زندگی راحتی برای من فراهم کند و شوهرم هم به پدرم بی‌احترامی می‌کند.»

بسیاری از سالمندان هم وقتی با فرزندانشان همخانه می‌شوند، به استخوان لای زخم بدل می‌شوند. به عنوان نمونه، برخی از آنان از این که مورد ترحم قرار بگیرند، کسی آنها را وادار به رژیم غذایی خاصی کند و داروهایشان را گوشزد کنند، دل آزرده می‌شوند چون آنها را نشانه ناتوانی و عجز خود می‌دانند.

● مادرجان هر روز افسرده‌تر می‌شود

خیلی از پدر و مادرها درست در سال‌هایی که باید از ثمره زندگی‌شان بهره ببرند و با دختر، پسر، داماد، عروس و نوه‌هایشان خوش باشند، گرفتار ترس، اضطراب و افسردگی می‌شوند به نوعی که ارتباط با آنها از سوی اعضای خانواده دشوار و برآوردن نیازهای واقعی‌شان سخت می‌شود. معمولا به دلیل نبود شناخت کافی از سوی فرزندان نسبت به این حالات روحی ـ روانی در سالمندان گاهی عارضه‌های روحی‌شان تشدید و درمان آن دشوار می‌شود.

ربابه سخایی ۶۲ ساله از جمله مراجعان به مرکز مشاوره است که تاکنون از سوی چند روان‌شناس و روانپزشک ویزیت‌شده و همه آنان معتقدند او به افسردگی مبتلاست. گفته می‌شود که حدود یک چهارم افراد ۶۵ سال و بالاتر از افسردگی رنج می‌برند و افسردگی یکی از مهم‌ترین دلایل کاهش کیفیت زندگی سالمندان است.

● وقتی سایه سر می‌رود

به سالمندی که می‌رسیم تمام نیازها و اشتیاق‌های جوانی رنگ می‌بازد، دیگر خبری از اراده و سرکشی و لجاجت نیست. احساسات، شکل کودکانه به خود می‌گیرد، اشک‌ها زودتر از تصور سرازیر می‌شود، سروصدا آزار می‌دهد، حوصله زود سر می‌رود، زود رنجی عادت می‌شود، چشم‌ها کم سو می‌شود، اما می‌بیند اشاره‌های ابرویی را که از پشت سر او را نشانه می‌رود یا پچ‌پچ‌هایی را که درباره‌اش می‌شنود و سکوت می‌کند و... برخی نیاز به فرزندان و توجه آنان را نتیجه از دست رفتن سایه سر می‌دانند. سایه‌ای که گاه تا ۷۰ ـ ۶۰ سال بر سر داشته‌اند و در خلأ او به دنبال جایگزین می‌گردند.

آقا حجت بازنشسته ۷۸ ساله‌ای است که ۳۴ سال در شرکت مخابرات تهران خدمت کرده و شش سال پیش همسرش را از دست داد، با وجودی که خودش ادعا می‌کند به کسی نیاز ندارد، اما دو دخترش هر روز به او سر می‌زنند که اگر به او سرکشی نکنند، سینک ظرفشویی خانه از ظروف نشسته پر می‌شود و آقا حجت، غذا از بیرون سفارش می‌دهد که برای چربی خونش مضر است. داماد بزرگ او اصرار دارد آقا حجت خانه‌اش را بفروشد و در آپارتمان ۶۷ متری با آنان زندگی کند تا همسرش مجبور نباشد هر یک شب در میان تا صبح پیش پدرش بماند، اما آقا حجت زیر بار نمی‌رود.

مشکلات بسیاری از سالمندان از زمانی آغاز می‌شود که همسرشان را از دست می‌دهند و اگر فرزند مجردی در خانه نداشته باشند، احساس تنهایی و ترس از بی‌کسی فشار روانی مضاعفی بر آنان وارد می‌کند. زیبا امین‌پور، جامعه‌شناس در این زمینه می‌گوید: گاهی سالمندان به عنوان مادربزرگ یا پدربزرگ وارد خانواده دختر یا پسر خود می‌شوند و روابط جدیدی برقرار می‌شود، بنابراین آنها وارد سیستمی شده‌اند که باید خود را با این سیستم هماهنگ کنند، کاری که برای آنان دشوار است. در نتیجه ناسازگاری‌ها و ناهماهنگی‌ها باعث بروز بیماری روحی در ضعیف‌ترین و آسیب‌پذیرترین عضو خانواده یعنی همان سالمندان می‌شود. البته این وضع برحسب الگوهای فرهنگی به شکل بیماری واقعی یا احساس کسالت ظاهر خواهد شد.

بسیاری از سالمندان پس از فوت همسر قدرت انطباق با شرایط جدید را ندارند و به دلیل وابستگی زیاد به همسر دچار افسردگی‌های حاد می‌شوند در این صورت حتی حضور فرزندان هم نمی‌تواند جای خالی همسر را برایشان پر کند. شاید باورش کمی دشوار باشد، اما خودکشی‌های موفق در دوره سالمندی از تمام دوره‌های سنی دیگر بیشتر است. همچنین اقدام به خودکشی‌های منفعلانه به دلیل کم‌بودن امید به زندگی در این افراد با انجام کارهایی مثل مصرف‌نکردن داروها یا رعایت‌نکردن پرهیز غذایی در میان پدران و مادران تنهای ما قابل توجه است.

● رقابت مشکل​ساز

مادر همسرم با ما زندگی می‌کند، از زمان ورودش به زندگی ما خلق و خوی همسرم تغییر کرده، از صبح پای حرف مادرش می‌نشیند، دیگر زنی قانع و صمیمی نیست، به خواسته‌ها و علایق من توجه نمی‌کند، همین باعث می‌شود تا نتوانم حضور مادرش را در خانه‌مان تحمل کنم. او در نزدیک‌شدن به همسرم با من رقابت می‌کند، از لباس‌هایی که برای همسرم می‌خرم ایراد می‌گیرد، از وسایل زندگی‌مان ایراد می‌گیرد، به سطح درآمد و نوع کار من انتقاد می‌کند، خلاصه این که از شش ماه قبل که به اصرار همسرم، پایش به خانه ما باز شده و هر یک هفته در میان به خانه ما می‌آید عرصه را بر من تنگ کرده است، طوری که حتی از شیوه تربیتی من نسبت به پسرم خرده می‌گیرد!

خیلی از پدر و مادرهای مسن، شاید به دلیل علاقه زیاد به فرزندانشان وقتی به عنوان عضوی از خانواده وارد زندگی آنان می‌شوند، شاید از سر دلسوزی به نفع فرزندانشان موضع می‌گیرند در حالی که باور نمی‌کنند تمام اعضای آن خانواده حکم فرزندشان را دارند.

● با والدین سالمندمان چه کنیم؟

همه می‌دانیم که سالمندان عزیزند و چشم و چراغ خانه‌های ما هستند، همه به این فرهنگ بومی که احترام سالمندان واجب است معتقدیم، همه باور داریم که وجودشان، مغتنم است و اگر روزی از دستشان بدهیم، جامه می‌دریم و مجلس ختم می‌گیریم و روزها و شب‌ها گریه می‌کنیم و... اما تا وقتی هستند گویی آنها را نمی‌بینیم، سالمندان در خانه‌های ما عزیزند تا وقتی به عنوان مهمان بیایند و بروند و اگر روزی نیازشان را به خودمان ببینیم، دلخور می‌شویم، تحمل‌مان کم می‌شود، از یاد می‌بریم نیازهایی را که آنها برآورده کرده‌اند و حالا طلبکار ما هستند و موظفیم بدهی‌شان را بپردازیم آن هم نه با غیظ که با عشق.

این وظیفه نیازمند آموزش است. بسیاری از کشورهایی که از ارزش‌های ملی و دینی ما ایرانیان تهی هستند، قدر سالمندانشان را چنان دانسته‌اند که خدمات و قوانین تامین اجتماعی، دست‌کم خلأ عاطفی آنان را پر می‌کند، اما در ایران اگر سالمندان در تامین معاش به تنگنا بیفتند، نه از حمایت دولت خبری است و نه از احترام اجتماعی. تغییر این نگاه به سالمندان و کاهش سوءرفتار با آنان در خانواده و جامعه تمرین و تربیت می‌خواهد؛ همان نکته‌ای که جایش در کتاب‌های آموزشی خالی است.

● من در این خانه اضافی‌ام

آرام و بی‌صدا گوشه نیمکت چوبی پارک نشسته، او هر روز همین جا می‌نشیند، درست روبه روی فواره آب، صدای آب او را آرام می‌کند. «خدا بیامرز وقتی رفت، یک هل پوک هم برایم نگذاشت، هیچ وقت به فکر عاقبت من نبود، فقط به خودش فکر می‌کرد. دیگر حقوق ۵۰۰ هزار تومانی‌اش کفاف اجاره خانه را نمی‌داد و مجبور شدم به خانه گلنوش دخترم بیایم تا او هم حقوق ماهانه اندک من را خرج کند و هم من از تنهایی دربیایم.» می‌گوید: «روزهای اول خوب بود، اما وقتی قرار باشد برای همیشه جایی بمانی دیگر مهمان نیستی، دامادم وقتی با دخترم دعوا و بحث می‌کند، پیش چشم من به او بدوبیراه می‌گوید، دخترم گریه می‌کند، بچه‌هایش گریه می‌کنند. فکر می‌کنم همه این‌ها به خاطر زندگی‌کردن من در خانه آنهاست، راضی نیستم به زحمت بیفتند، برای دو پسرم که در ایران نیستند نامه نوشتم که کمی پول برایم بفرستند تا بتوانم آپارتمانی اجاره کنم، اما آنها هم در مملکت غریب مشکلات خودشان را دارند، نمی‌توانند کمکم کنند، احساس می‌کنم در آن خانه اضافی‌ام، به همین دلیل صبح‌ها بیرون می‌زنم و در پارک می‌نشینم و عصرها برمی‌گردم.»

گروهی از متخصصان روان‌شناسی چهار سال قبل پژوهشی در ایران انجام داده‌اند که میزان سوءرفتار با ۴۰۰ سالمند مراجعه‌کننده به بوستان‌های شهر را در خانه و بیرون آن مورد بررسی قرار داد. نتایج این پژوهش بسیار تاسف‌انگیز بود چرا که بیش از ۸۷ درصد سالمندان در این تحقیق انواع سوءرفتار عاطفی، مالی و خانگی را تجربه کرده بودند. در حالی که این رقم در آمریکا فقط ۱۰ درصد، در استرالیا ۶/۴ درصد، در کانادا ۱۰ درصد و در چین ۳۵ درصد عنوان شده است.

سپیده کیان، دانشجوی کارشناسی ارشد مشاوره مدتی است روی پروژه مشکلات سالمندان کار می‌کند و به همین منظور بیشتر به مراکز مشاوره سر می‌زند. او بزرگ‌ترین اشتباه فرزندان را تلاش برای اقامت والدین پیر ـ بخصوص آنها که هنوز از سلامت نسبی برخوردارند ـ در منزل خود می‌داند و می‌گوید: «خیلی از پدر و مادرها از ترس این که نکند فرزندان از آنها دلخور شوند به دلیل نیاز عاطفی به آنان، وقتی همسرشان فوت می‌کند به فروش اموال و منزل شخصی خود و سپردن این دارایی به فرزندانشان تن می‌دهند، بدون این که از عواقب این کار آگاه باشند.»

او اضافه می‌کند: «بچه‌ها با این بهانه‌ این که ما قادر نیستیم هر روز به شما سرکشی کنیم، هرروز به خانه شما بیاییم، شاید شب حالتان به هم بخورد، شاید به پزشک نیاز پیدا کنید، نمی‌توانید برای خودتان خرید کنید، قادر به مراقبت از خودتان نیستید، اگر دزد بیاید می‌خواهید چه کار کنید و... پدر یا مادر تنهای خود را مضطرب می‌کنند تا آنها استقلال خود را فدا کنند در حالی که این مسأله مشکلاتی را برای هر دوطرف بخصوص با گذشت زمان ایجاد می‌کند که کوچک‌ترین آن از بین رفتن خودکفایی و اعتماد به نفس در افراد سالمند است.»

به عقیده او، والدین در هر شرایطی از این که بچه‌هایشان در هر سنی به آنان نیاز داشته باشند، احساس خوشایندی به دست می‌آورند که نباید به بهانه این که به دلیل مشغله روزانه نمی‌توانیم به آنها رسیدگی کنیم این حس خوب را از آنها بگیریم.

چندی پیش روزنامه‌ای در مورد نحوه حمایت مالی از والدین پیر نوشت: «وقتی می‌خواهید به پدر و مادر خود در ارتباط با امور مالی یاری برسانید، اولین قدم آن است که بفهمید وضع مالی کنونی آنها دقیقا به چه نحوی است. اگر پدر و مادر شما در نزدیکی شما زندگی می‌کنند، این مساله ساده‌تر است. در نظر داشته باشید که ساده‌ترین راه همیشه بهترین راه نیست. شاید برایتان ساده‌تر باشد که همه چیز را به نحو مستقیم از آنها سوال کنید، اما این مساله ممکن است سبب ناراحتی آنها شود یا این که آنها از ارائه پاسخ‌های صریح و اطلاعات درست خودداری کنند. سعی کنید از طریق ارتباط دائمی با آنان از جزئیات زندگی مالی آنها مطلع باشید. مثل اینکه در آن مقطع زمانی، چه صورتحساب‌‌ها یا قبض‌هایی را باید پرداخت کنند یا بتازگی پرداخت کرده‌اند؟ آیا درگیر بازپرداخت اقساط یک وام هستند؟ یا اقساط عقب‌مانده دارند؟ میزان هزینه‌های ماهانه آنها چقدر است؟ هزینه‌های پیش‌بینی نشده تا چه حد برای آنها رخ می‌دهد؟ شما برای جبران این هزینه‌ها چه کمکی می‌توانید بکنید؟ به طور دائمی از وضع درآمد و پس‌انداز آنها اطلاع کسب کنید. اگر اوضاع منظم باشد، نیازی به مراقبت دائمی نیست. تنها در مقاطع زمانی منظم و تعیین‌شده، دوباره اطمینان حاصل کنید که همه چیز بر وفق مراد است. با این حال اگر پدر و مادرتان مشکلی مالی دارند، نوع این مشکل را به بهترین نحو شناسایی کنید و در جستجوی یک راه‌حل باشید فکر کنید. آیا این مشکل به جریان وجوه نقد مرتبط است یا به پرداخت صورتحساب‌ها و مسائل مدیریتی؟ این دو، مسائل متفاوتی هستند و راه‌حل‌های متفاوتی می‌خواهند.

رضا سرمدی



همچنین مشاهده کنید