پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

داغ ابدی


داغ ابدی

«روزگار تبعید به ۴۰ روز رسید جنایت بزرگ تاریخ روز جمعه هفدهم ربیع الاول ۱۲۶۸ دهم ژانویه ۱۸۵۲ در حمام فین صورت گرفت »۱

«روزگار تبعید به ۴۰ روز رسید. جنایت بزرگ تاریخ روز جمعه هفدهم ربیع الاول ۱۲۶۸ (دهم ژانویه ۱۸۵۲) در حمام فین صورت گرفت.»۱

«امیرنظام که به کلی مافوق آن بود که کسی بتواند او را به رشوه بفریبد، مصمم گشت آن نظام رشوه خواری را که از شش جهت احاطه اش کرده بود، براندازد... در نظر ایرانیان فوق العاده ترین و حتی شگفت انگیزترین جنبه اخلاقی امیر همان فسادناپذیری مطلق وی بود... پول هایی که می خواستند به او رشوه دهند و نمی گرفت، صرف کشتن او شد... پولی که امیرنظام حاضر نبود بگیرد در راه برانداختن او خرج گردید. وسواس او در درستی به حدی بود که از هدیه و ارمغان بدش می آمد و رسم مژدگانی و انعام دادن را هم منسوخ ساخت... امیر با دو حربه کاری به پیکار برخاست؛ یکی با درستی و پاکدامنی خودش که قانون برانداختن رشوه خواری را نهاد و دیگر باسیاست سختی که به قانونش نیروی اجرایی بخشید.»۲

دهم ژانویه، برابر با یکشنبه بیستم دی ماه ۱۳۸۸، یکصد و پنجاه و هشت سال از داغ ابدی می گذرد که بر دل ملت ایران نهاده شد و دشمنان این آب و خاک، که بیشتر نام و نشان ایرانی به ظاهر داشتند، بزرگمردی را با دسیسه و توطئه روانه دیار عدم کردند که اگر حیاتش تداوم می یافت «قوانین بزرگ به روزگار می گذارد.»۳ و آثار اصلاحات آن رادمرد، به یقین تاثیری شگرف در روزگار پس از وی بر جای گذاشت، همان گونه که بسیاری از اعمالش، افکارش و افعالش، سبب ساز دگرگونی در بنیان دیوانسالاری اداره کشور و روابط اجتماعی گذارد.

میراث به جا مانده از شکست های پی درپی از روسیه و پیمان نامه های ترکمانچای و گلستان، اقدامات ایران بر بادده حاج میرزا آغاسی، دسایس داخلی، شورش آصف الدوله و فتنه آقاخان محلاتی، فتنه باب، کشمکش و درگیری در تمام بلاد کشور و خزانه خالی تماماً بر سر امیر آوار شدند و شاه جوان و ناپخته، با کیاست و فراست امیر بر سریر قدرت تکیه زد و وارث سه پادشاه قبل از خود شد و ۵۰ سال حکم راند و طی نیم قرن، چنان با ایران و ایرانی رفتار کرد که هرات و افغانستان به باد رفت، مرزهای کشور از چهار سو دائم در حال تهدید و تحدید بودند و در حالی که قافله علم و تمدن در اروپا با سرعت طی طریق می کرد، او با ملیجک و زنان حرمسرایش دائم در ییلاق و قشلاق بود و عمر را به خوردن و شکار و موانست و مجالست با زنان طی می کرد و سه سفری هم که به اروپا کرد، تنها آثارش باقی گذاشتن مخارج سنگینی بود که بر دوش ملت نگون بخت ایران گذاشته شد.

امیر برای تنظیم دخل و خرج کشور، هیاتی از مستوفیان را تحت نظر میرزایوسف مستوفی الممالک مامور کرد تا میزان کسری آن را مشخص سازند. گزارش هیات قریب به یک میلیون تومان بود. او که در فن استیفا سررشته داشت از مواجب تمام کسانی که از خزانه دولت مقرری می گرفتند، کاست تا کشور سر و سامان گیرد. او برای شاه جوان، ماهی دو هزار تومان حقوق معین کرد تا حساب کار دستش بیاید و این در حالی بود که محمدشاه سالی ۶۰ هزار تومان از خزانه کشور صرف جیب خود می کرد.

صرفه جویی در تمام امور را سرلوحه امور قرار داد و برای شاه نوشت؛ فدوی دیناری به احدی نخواهد داد.

ارزش پول کشور به دلیل ریخت و پاش های بسیار و واردات کالاهای مصرفی به خصوص از روسیه و انگلیس به شدت تنزل یافته بود. او درصدد برآمد ارزش پول ملی را قوام بخشیده و داد و ستد را با آن به انجام رساند. او در دستوری که به عیسی خان حاکم گیلان فرستاده و نگاشته، چنین آورده است؛ «از قرار اطلاع در رشت در فکر شکستن پول سیاه هستند. سه چهار مرتبه تغییر و تبدیل شده است. اول عددی یک شاهی، بعد سه عدد صد دینار، بعد چهار عدد صد دینار شده است.

این معنی باعث ضرر فقرا و کسبه است و حال آنکه از اول دولت ابد آیت تاکنون هرگز در دارالخلافه الباهره چنین امری نشده. بدیهی است که این تغییر و تبدیل و سکه جدید از راه طمع مباشرین است. بر حکومت لازم است که بدون سبب راضی به ضرر فقرا و مردم نشده، قدغن نماید که این حرکت را موقوف دارند و آن را فرض حکومتی خود شمارد که بر وفق عدالت رفتار کند. البته منتهای اهتمام را در اجرای حقوق ثابته و رفاهیت و آسودگی مردم خواهید نمود.» و با این تدبیر امیر پول ملی تقویت شد و با ممانعت از ورود کالای بنجل غربی و روسیه به ایران، تولید داخلی نضج گرفت و به اهتمام آن مرد بزرگ، در امر کشاورزی مثلاً در تولید پنبه، اقدامات مناسب و اساسی صورت گرفت و این در حالی بود که دروازه های مملکت بر روی منسوجات انگلیسی همواره باز بود و کار و امری یکصد و شصت سال پس از امیر همچنان ادامه دارد و شاهد آن هستیم که صنایع نساجی کشور با کمترین ظرفیت و نازل ترین کیفیت پارچه تولید کرده و بخش عمده قماش و پارچه کشور، از چین گرفته تا امریکا و اروپا، تهیه شده و قاچاق در این زمینه بیداد می کند.

تدبیر امیر در خواباندن دو فتنه بزرگ آقاخان محلاتی و باب، نشانه کیاست و درایت عمیق اوست. او می دانست عوام الناس قدرت آن را ندارند که سره را از ناسره تشخیص دهند. به همین دلیل دستور داد؛ باورهای دروغین و افسانه یی که پیرامون او در اذهان عامه رواج یافته بود، شکسته شود. پس؛ از آنجا که او را فردی شارلاتان و آشفته خیال می دانست، سوار بر گاری اسبی کرد و در شهر تبریز در منظر عام مردم به گردش درآورد و سپس دستور اعدامش را صادر کرد تا قداست دروغین او را که ریشه در جهل مردم داشت از بین ببرد. امیر در دنباله اصلاحات خود، بر آن بود که روحانیون مورد قبول مردم و پاک سرشت را بر اصلاح امور قضا بگمارد و شیخ العراقین را مامور این کار کرد و تا آنجا پیش رفت که خواستار صدور فتوا برای تحریم قمه زنی در ایام عاشورا شد و چنان کرد که رسم «قمه بندی» درافتاد و چه بجا و با تدابیر این کار را، آن هم در آن روزگار که این کار امری مرسوم و متداول بود، به انجام رساند. قصه را از زبان فرزند قاتل امیر، یعنی محمدحسن خان اعتمادالسلطنه بخوانیم؛ «سابقاً جوانان تهران قمه می بستند و در بازار شرارت می کردند و بسی مردم را زخمی می کردند. وقتی در مجلسی ذکر شد؛ خوب است قدغن شود که کسی آلات حرب با خود برندارد تا شرارت نکند، امیر گفت؛ هر که خواهد قمه ببندد، اما آن کس که تیغ از غلاف بیرون آورد، کی خواهد بود؟

به مجرد این سخن هر چه در شهر نزاع می شد، کسی جرات تیغ کشیدن از نیام نداشت، چون مردم پس از یک ماه چنین دیدند، قمه بستن را ترک کردند، از آن که جرات استعمال نداشتند و بی جهت متحمل و متقلد این آلت بیکاره نگشتند و متدرجاً ملایمت طبع و سلامت نفس اختیار کردند.»۴

از آنجا که صاحب این قلم، قبلاً در همین صفحه، از امیر گفته و نوشته ام و از آخرین ستمی که بر او رفته - نمایش عکس قاتل او، حاج علی خان فراشباشی در موزه مقدم در خیابان امام خمینی - مطالبی را قلمی کرده ام، برای جلوگیری از اطاله کلام، روایت حاج سیاح محلاتی را درباره او نقل کرده، تا از تکرار مکررات خودداری شود. اعمال، افعال و افکار امیر، همواره زنده و پویاست و می تواند سرمشقی برای زمامداران و داعیه داران قدرت باشد. شاید این ضعف ملت ایران است که قدر مردان بزرگ خود را نمی داند و چه بسا درصدد تخطئه و به دست فراموشی سپردن آنها دارد. هیچ ملتی، بدون تاریخ گذشته خود، صاحب هویت واقعی نیست و امیر حقیقت انکارناپذیر تاریخ ایران است.

روایت دردناک حاج سیاح را با هم بخوانیم؛ «امور مملکت مختل شده بود و در اوایل سلطنت او در داخله بعضی شورش ها و مخالفت ها روی داد که بزرگ تر آنها یاغی گری سالار معروف در خراسان بود و طلوع طایفه بابیه و اغتشاش ایشان در اطراف مملکت از قبیل تبریز و اصفهان و خراسان و مازندران و قزوین و زنجان و سایر جاها که فتنه ایشان بالا گرفته بود. اما در خصوص خارجه از زمان فتحعلی شاه که نه تنها ایران بلکه تمام شرقیان از شروع ترقی و تمدن و جهانگیری و حرص عالم گیر اروپاییان بالکلیه غافل و از ترتیبات عالم گیری که اختراع شده و از نفوذ تجارتی و رفت و آمد سفرا و قونسول ها و فریب و اظهار دوستی و حیله و نفوذهای معنوی بالکلیه بی خبر بودند و به حسب عادت به ترتیب قدیم به واسطه ساده لوحی و مردانگی خود عهد دروغی و فریب حرف و اظهار دوستی بلاحقیقت و بی وفایی و حقوق شکنی را نمی دانستند کم کم بعد از رفتن قفقاز به تصرف روس با اظهارات دوستانه و معاهدات آدم فریبانه و تهدید بی اصل و تطمیع بی محل، نفوذ روس از طرفی و نفوذ انگلیس از طرف دیگر در ایران بی صاحب شروع شده با حیل و فریب هر روز از قوه علمی و لشگری و صنعتی و تجارتی و ثروتی ایران می کاستند و این سلاطین و درباریان ایشان تا اواسط عهد ناصرالدین شاه هم ابداً ملتفت نبودند که کم کم بنیاد ایران را تزلزل عارض شده و این مملکت رو به انهدام می رود بلکه مشغول بودند به اجرای شهوات نفسانیه و حفظ جلال و صورت سلطنت و اقتدار. بالجمله این باب پولتیک خارجه که ایران پولتیک نمی دانست و نداشت و الان هم ندارد شرح دیگری می خواهد.

این پادشاه را خداوند به مدد اقبالی که قدر آن را ندانست باد بار کشانید، یک نفر مرد بزرگ عاقل کافی خیرخواه، میرزاتقی خان امیرکبیر را به او پیشکار و وزیر داده بود که اگر او را مجال می دادند شروع خود را به اتمام برساند یکی از بزرگ ترین رجال عالم از امثال بیسمارک شمرده می شد. این مرد بزرگ را هوشی و عقلی و ثباتی و استقامتی و عزمی و نظم و عدالتی و ترقیخواهی و وطن دوستی و ملت پرستی و حس خدمت به سلطنت و مملکت بوده که اگر شروع او را می گذاشتند خود دنبال می کرد یا بعد از او کسی بود که دنبال کار او را بگیرد ایران یکی از ممالک متمدنه و مترقیه عالم می شد لکن، بدبختی ایران بود که آن بزرگمرد پس از اینکه در اندک زمان با حسن تدبیر و کفایت اغتشاشات را رفع و مملکت را امن و سلطنت را مستقر گردانید، بسیاری از بدعت ها و تعدیات را برداشت، اساس ترقی مملکت و بنیان علم و تعلیم و فرستادن شاگرد به اروپا و تاسیس دارالفنون را گذاشت، حسد حاسدین و بغض جاهلین ضمیمه نادانی و حق نشناسی شد و از قراری که محقق گردیده چون مداخل ناروای بعضی ها را قطع نمود و حقوق های اضافی را کاست و در مقابل مطامع بیگانگان ایستادگی کامل نمود بعضی بدگویی ها در حق او کرده بودند که خیال سلطنت دارد و نفوذ او در مملکت از شاه بیشتر است با اینکه خواهر شاه عزت الدوله زن او بوده و ابداً خیال بدخدمتی در او نبود. میرزا آقاخان نوری و مادر شاه مخصوصاً سبب قتل آن مرحوم می شوند. مادر شاه را چون از قراری که شهرت یافته بود بسیار فضیحت بار آورده امیر این را برای سلطنت نقص دانسته به ایما و اشاره به شاه می فهماند که ارتکاب چنین اعمال از مادر پادشاه سبب رفتن عظم سلطنت است.

پس مادر شاه جداً کمر به دشمنی با امیر بسته اسباب تبعید و قتل او را فراهم می کند. عجیب در اینجا است کسانی که بیش از همه در تبعید و قتل امیر اصرار داشتند میرزاآقاخان و حاجی علی خان بودند که محمدشاه آنها را تبعید کرده بود. میرزا آقاخان در کاشان و حاجی علی خان به سفر مکه رفته و برگشته بودند و بعد از جلوس ناصرالدین شاه امیر اینها را خلاص کرده و به توسط او کار و شغل به اینها داده شد و بسیار مهربانی و خوبی مخصوصاً به این دو نفر می نماید. این دو نفر در عوض منتظر قتل امیر بوده اند. پس از اینکه امیر را تبعید می کنند به کاشان در سرچشمه فین در باغ شاه قدغن کرده بودند بیرون نرود و کسی هم داخل باغ نشود و مستحفظ داشت.

او هم با عزت الدوله در همان باغ بودند و حمامی متصل باغ بود که دری به باغ داشت و دری به بیرون. میرزاآقا خان که صدراعظم شده بود از بدفطرتی که داشت راحت نبود که به اندک وقت کارهای غلط و بی کفایتی او سبب شود معزولش کرده امیر را بیاورند. پس کمال جهد را کرد تا به کمک مادر شاه از شاه حکم قتل امیرکبیر را گرفت و حکم را داد به همان رفیق خودش حاجی علی خان که این هر دو غرق احسان امیر شده بودند. حاجی علی خان چاپاری به کاشان رفته یک کاغذ حیله که از طرف شاه برای احضار امیر به تهران نوشته شده بود می فرستد نزد امیر و می گوید؛ «به حمام تشریف بیاورید تا خلعت شاه را پوشیده به طرف تهران حرکت کنید.» و چون می دانسته عزت الدوله خواهر شاه حتی در حمام هم امیر را تنها نمی گذارد و در سر حمام می نشیند لذا با دستخط به حمام آمده و همان جا می نشیند و عزت الدوله ناچار با امیر به حمام نمی رود. امیر به عزت الدوله می گوید؛ «من باور ندارم لکن به حمام می روم.» ساعت ها را مطابق کرده می گوید؛ «اگر برگشتن از حمام بیشتر از پانزده دقیقه طول کشید به سراغ من بیا و بدان خطری هست.» امیر به حمام می رود. به حکم حاجی علی خان از طرف حمام پشت دری که به باغ بود سنگ گذاشته محکم می بندند. امیر لخت شده و لنگ بسته منتظر بوده که حاجی علی خان وارد شده دستخط دیگر شاه را نشان می دهد که او مامور قتل امیر است به هر نحو قتلی که خود امیر اختیار کند.

امیر یک سیلی به آن خبیث زده می گوید؛ «تلافی محبت من این خدمت بود؟» حاجی علی خان از لنگ امیر گرفته می کشد، امیر از شرم کشف عورت می نشیند و می گوید؛ «بیا آنچه ماموری بکن.» می گوید؛ «به هر نحو که می فرمایی.» امیر هر دو دست دراز کرده می فرماید؛ «رگ از هر دو دست بزنید.» به هر دو دست نیشتر می زنند. خون سیلان کرده تا بالکلیه ضعف عارض شده افتاده بود. حاجی علی خان دستمال به گلویش تپانیده تمام کش می کند و خود فوراً به چاپاری عازم تهران شده می سپارد که به عزت الدوله بگویند؛ «امیر خلعت پوشیده روانه تهران شد.»

عزت الدوله می بیند موعد گذشت و خبر از امیر نرسید. مضطرب شده می آید به در حمام می بیند از تو بسته است. از باغ بیرون شده از نگهبانان می پرسد، می گویند؛ «امیر به چاپاری عازم تهران شد.» عزت الدوله هم به گمان اینکه او را به تهران برده اند مبادا صدمه بزنند فوراً حرکت می کند. از هر جا و هر منزل که می پرسید به تعلیم حاجی علی خان می گویند؛ «امیر به تهران رفت.» به همین ترتیب تا می رسد به حضرت عبدالعظیم در آنجا می بیند مردم به حاجی علی خان لعنت می کنند که مثل امیر شخصی را کشت و در حقیقت ایران را کشت. بعد از آن مرحوم تا الان ایران روی بهبودی ندیده و مردی روی کار نیامده و اگر از کسی امید نجات ایران می رفت فوراً او را از کار انداخته اند.

طریقه ناصرالدین شاه بر این بود که اصلاً کسی را در ایران زنده نگذارد که مردم امیدواری به وجود او داشته باشند و در کارها اراذل بی سر و پایان را دخالت دهد که مطیع محض و آلت اجرای مقاصد او باشند. من هنوز به سفر خارجه نرفته بودم که به آن حمام رفتم و هنوز خراب نشده بود. دیواری را نشان دادند که امیر اتابک مرحوم دست خونین به آن زده و خون مثل پنجه جا گرفته بود. پس از عود از سیاحت خارجه از کاشان عبور کرده به چشمه فین رفتم. آن حمام خراب شده بود. وقتی با محروم اعتضادالسلطنه صحبت می داشتم در اینکه شاهزاده فیروز میرزا فرمانفرما در همدان هشتاد هزار تومان سکه قلب زده و پول ایران را مغشوش کرده بود، من گفتم؛ «در بلاد خارجه و در حکم اسلام قلب زنی از تقصیرات بزرگ است و مجازات سخت دارد. درخصوص او چه حکم خواهد شد؟» گفت غ«الان مجازات تقصیرات در ایران جز دادن پول و رشوه نیست چه به حکم شرع چه به عرف. اما امیر اتابک مرحوم ابداً کسی را به گرفتن پول جری نمی کرد. در سفر اصفهان چنان منظم بود که در کنار راه ها زراعت مردم سالم مانده یک هندوانه از جالیز کسی یک نفر سپاهی نتوانست ببرد. یک اسب در بستان کسی پیدا شد. اسب را گرفتند. صاحب اسب از خوف مواخذه امیر پیدا نشد و کسی نگفت اسب مال من است، امیر آن را به صاحب بستان داد. چنان متوجه نکات بود که در اصفهان روزی در چهل ستون او را زیاد برافروخته دیدم. گمان کردم خبر بدی از سرحدی رسیده.

به بناگاه گفت؛ «صادق رنگ آمیز و محمد کله پز را آوردند؟» عرض کردند؛ «بلی، حاضرند.» وقتی ایشان را آوردند، پرسید؛ «مگر اعلان نشده بود که دولت مایه آبله کوبی به اصفهان فرستاده و امر کرده مردم به اولاد خود آبله کوبی کنند؟ شما چرا نکرده اید تا از هر یک طفلی به آبله تلف شده؟» گفتند؛ «سواد نداشتیم اعلان را بخوانیم.» گفت؛ «جار هم زدند، در معابر هم گفتند. البته تقصیر کرده اید.» پس حکم کرد ایشان را چوب بزنید. من توسط کردم چون اصرار کردم فرمود؛ «چون شاهزاده شفاعت کرد از هر یک پنج تومان گرفته مرخص کنید و پول را در صندوق خاص خرج مریضان بگذارید.» و چون آنها این پول را نداشتند امیر دستور داد که از کیسه خودش این پول را به صندوق بدهند تا قانون اجرا شده باشد. بعد من گفتم؛ «این مطلبی نبود که اینقدر شما را مشتعل کرده بود.» فرمود؛ «شاهزاده، تعجب دارم که شما شنیدید دو نفر از ابناء وطن شما بی جهت تلف شده اند و به شما تاثیر نکرد،» من بسیار شرمنده شدم.[ واقعاً بدبختی بزرگ ایران قتل او بود.

پس از قتل آن مرحوم امور مملکت بازیچه هواپرستان شده بالکلیه نظر اطرافیان سلطنت بر اغفال ناصرالدین شاه بود و دسته ها با یکدیگر رقابت در تقرب و جاه و داشتن نفوذ و منحصر کردن غارتگری و جمع مال و منال به خود داشتند. کم کم نفوذ دولتین روس و انگلیس و کشمکش ایشان در اغفال این مملکت بیچاره و سلب قوای باطنی آن شدت پیدا می کند. بالاخره دخالت غیرمستقیم و مستقیم در رساندن کسان به صدارت و مقامات و حکومت ها نموده بزرگان ایران را طرفدار منافع خود در ایران ساخته و این نادان را به اقدام بر ضرر ایران وامی داشتند و اینان هم مقصودی جز عیاشی و زیاد کردن مال و لخت کردن رعایا و تسلط و تفوق خودشان ندارند.»۵

نصرالله حدادی

پی نوشت ها؛

۱و۲- آدمیت، فریدون، امیرکبیر و ایران، صص ۷۲۶ و ۳۲۰

۳- روایت قائم مقام مولی و مقتدای امیر نظام درباره وی در ایام طفولیت او؛ «حقیقت، من به کربلای قربان حسد بردم و بر پسرش می ترسم، این پسر خیلی ترقیات دارد و قوانین بزرگ به روزگار می گذارد.»

۴- اعتمادالسلطنه، محمدحسن خان، صدرالتواریخ،

صص ۲۳۰ - ۲۲۹، به کوشش محمدمشیری، وحید، ۱۳۴۹، تهران



همچنین مشاهده کنید