پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

بوف کور ـ شناخته ای ناشناخته


بوف کور ـ شناخته ای ناشناخته

بوف کور به معنی جغد است کور است نامی که صادق هدایت برای داستان خویش برگزیده است در این داستان صادق هدایت براساس یکسری شیوه ها و رفتارهای خاص حرکت می کند و اغلب متدهای آن نیز برگرفته از همین نام یعنی بوف کور می باشد

بوف کور به معنی جغد است کور است. نامی که صادق هدایت برای داستان خویش برگزیده است. در این داستان صادق هدایت براساس یکسری شیوه‌ها و رفتارهای خاص حرکت می‌کند و اغلب متدهای آن نیز برگرفته از همین نام یعنی بوف کور می‌باشد. بطوری که در اواخر داستان می‌گوید: «در این وقت شبیه یک جغد شده بودم، ولی ناله‌های من در گلویم گیر کرده بود و به شکل لکه‌های خون آنها را تف می‌کردم». شاید جغد هم مرضی دارد که مثل من فکر می‌کند. بوف کور یا به بیانی دیگر جغد کور پرنده‌ای است که در دید برخی از عموم محبوب و دارای نام و نشان و ویژگی‌های بارز و پیام‌آوری از لحاظ اجتماع کشور نیست. اما برعکس این قضیه را هم می‌توان صادق دانست که در کشورهای دیگری اعم از چین و... برای این پرنده ارزش و جایگاه خاصی را در اجتماع خویش تلقی می‌نمایند. یکی از خصیصه‌های منحصر به فرد و تک شناسی این پرنده این است که در شب و تاریکی بسیار تیزبین و کنجکاو است، اما در روشنایی و روز تنبل و کم سوء جلوه می‌نماید. یعنی باید گفت که برخلاف خیلی از موجودات که در روز می‌بینند، این پرنده در شب می‌بیند.

شاید بتوان گفت: در انتخاب موضوع داستان صادق هدایت بیشتر بدین خاطر بوده است که این نام با نوع تفکر و خیالات سمبلیک صادق هدایت همگن و هم مفهوم گردیده،‌ و این را هم نباید از نظر دور داشت که چنین فردی با این خصوصیات طبعاً دنیایش مجزای از دنیای دیگران است و ما نیز این تفاوت فکری و اندیشه‌ای را به عینه در سطرها و یا صفحه‌های کتاب بوف کور مشاهده می‌کنیم. به نظر می‌آید که هرچند قاعده یک رمان یا داستان این است که از یک جایی آغاز می‌شود و طبیعتاً به یک جایی هم خاتمه می‌یابد و در مجموع نقش شخصیت‌های ساختگی رمان یا داستان نیز برای خواننده مبرهن است و البته می‌توان در پایان نیز نتیجه‌ای را گرفت که این نتیجه دارای پیامدهای مختلفی اعم از اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اخلاقی و ... می‌شود. اما این نوع سبک را بیشتر می‌توان در رمانها و یا در داستانهای ایرانی و احیاناً رمانها و یا داستانهایی تفقد کرد که اغلب به فرهنگ واقع‌بینی نزدیکتر و یا تشابهی دارند. ولی در رمانهای خارجی که دارای دو ویژگی به نام تخیل فانتزی و فراتخیلی هستند و از قواعد و اصول خاصی و البته بر وفق و مقصود فرهنگ جامعه خویش به جلو می‌روند؛ این نوع واقع بینی دارای جایگاهی نمی‌تواند باشد.

شایان ذکر است که صادق هدایت نیز با اینکه بوف کور از شاه‌کارهای آن هم به شمار می‌آید و در پرورش وتعالی ادبیات و فرهنگ ایران خودی را نشان می‌دهد، اما باز در این داستان رگه‌هایی از فرهنگ افکار دانشمندانی نامی و بزرگ اعم از سی زیف و فرنتس کافکار و در جای جایی از این داستان افکار شوپنهاور را می‌توان دید.

با این تفاصیل بوف کور داستانی است که برخلاف داستانهای دیگر ایرانی که باید با مداقه و جزم بیشتری به آنها پرداخت و قضاوت و نتیجه‌گیری کرد. اما در این داستان حتی خواننده با یک و یا چند بار مطالعه باز، برای قضاوت و نتیجه‌گیری، تفاوتی را نمی‌توان یافت.

و راحت‌تر اینکه برای رسیدن به فهم و حقایق و پیام‌هایی که در درون بوف کور است، با ترکیب معنی دو واژه و یا خواندن یک سطر و یا یک صفحه بهتر می‌توان چیزهایی را فهمید و بعنوان آموزه‌هایی لازم، بهره جست. به بیانی می‌توان گفت که یک تشبیه از تشبیهات ناب در قلم صادق هدایت در بوف کور می‌تواند خود فرایندی پایان نیافته را دربرگیرد. و یا صناعات ادبی و استعاره‌ها و کنایاتی که در بوف کور بکار رفته است، هرکدام پیامی وسیع و پرمحتوا را برای جامعه بازگو و به ارمغان می‌آورد. مثلاً در جایی از این داستان می‌گوید: اما من تعریف دروغی نمی‌توانم، بکنم و در صورتی که زندگی جدیدی را باید طی کرد، آرزومند بودم که فکر و احساسات کرخت و کند شده می‌داشتم. بدون زحمت نفس می‌کشیدم و بی‌آنکه احساس خستگی کنم، می‌توانستم در سایه ستونهای یک معبد برای خودم زندگی بسر ببرم»و یا در جایی دیگر از این داستان، خیلی ماهرانه و دقیق آسمان را به یک چادر کهنه سیاه تشبیه می‌کند. او می‌گوید:«‌آسمان سیاه و قیراندود مانند چادر کهنه سیاهی بود که بوسیله ستاره‌های بیشمار درخشان؛ سوراخ سوراخ شده باشد».

اما با این حال، شاید گفت که صادق هدایت در بوف کور بیشتر مورد تکریم و توجه و تحسین دیدگاهها و فرهنگهای ادبیات غرب قرار می‌گیرد تا فرهنگ و افکار خودی، بطوری که در اول کتاب بوف کور همان جمله «و نه لانو» که می‌گوید: «در این کتاب اهمیت هنر به معنی بسیار آبرومند کلمه در نظر من بسیار صریح جلوه می‌کند.» مصداقی بارز باشد و حق هم همین است، چراکه ریشه‌های فکری بوف کور نیز از ساختار و حوزه فکری چنین دانشمندانی شکل و نطفه می‌بندد. باز باید اضافه کنم که با اینکه برخی معتقد به این هستند که صادق هدایت به جمع‌آوری و تدوین فرهنگ «فولکلورینک»مردم ایران پرداخته است که البته این امر در دیگر آثار آن بیشتر به چشم می‌خورد، اما به نظر می‌آید که در هضم و جاه انداختن دیدگاه خویش در سطح افکار عامه، نوشته‌های آن از نمره‌های پایینی برخوردار هستند. یعنی به اصطلاح درک و فهم داستانهای صادق هدایت برای عموم به سادگی میسر نمی‌باشد.

صادق هدایت در بوف کور نه به مانند یک شعبده‌باز که چشم تماشاگر را با تکنیک‌های خاص خود به هر سویی روانه می‌سازد که ایشان از تکنیک خاصی به نام پراکتیو استفاده می‌کند و در این تکنیک هم خوب می‌دانید که تماشاگر لذت فراوان می‌برد، اما در فهم و درک واقعی این نوع تکنیک‌ها تماشاگر عاجز است. و یا به بیانی تماشاگر از یادگیری این نوع از حرکات پراکتیو ناتوان جلوه می‌نماید. در داستان بوف کور لذایذ و جذابیت‌های گونه به گون را مشاهده می‌کنیم و حتی هر کدام از این لذایذ و جذابیت‌ها نیز دارای آموزه‌های مختلفی است. اما اینکه خواننده عمق این نوع لذایذ و جذابیت‌ها را لمس و درک کند، در بوف کور آنچنان به چشم نمی‌آید. و دیگر در این داستان؛ مرزبندی صادق هدایت است که بین خویش و دنیایی که در آن هست، ایجاد می‌کند و به عینه به چشم می‌آید و در جای جای این داستان بر همین اصل هم استوار است. بطوریکه در صفحه ۱۰می‌گوید:«زیرا در طی تجربیات زندگی باین مطلب برخوردم که چه ورطه هولناکی میان من و دیگران وجود دارد و فهمیدم که تا ممکن است، باید خاموش شد، تا ممکن است باید انکار خودم را برای خودم نگهدارم و اگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم، فقط برای اینست که خودم را به سایه‌ام معرفی کنم- سایه‌ای که روی دیوار خمیده و مثل این است که هرچه می‌نویسم با اشتهای هرچه تمامتر می‌بلعد.» ولی در قسمتهای دیگر کتاب بر این اصل استوار نمی‌ماند و خود را با این همه تحلیل و تعمق و ساختن دنیاها باز درمانده است و از خود نیز گریزان و خستگی مفرط را احساس می‌کند.

صادق هدایت در تحلیل و تجزیه بوف کور خستگی مفرط را احساس می‌کند. بطوری که در تحلیل و تجزیه بوف کور کاخی را در تخیل خود می‌سازد که با وارد شدن به این کاخ با درب‌های تو در تو مواجه می‌شود اما سرانجامی در کار نیست، چراکه با کشف یک مجهول به دنبال آن مجهول دیگری است. شاید گفت برخلاف اینکه خود می‌گوید: «برای سایه‌ام می‌نویسم، چون اشتهایش زیاد است». ولی،‌ باید گفت که اشتهای خودش خیلی بیشتر از آن چیزی است که هرگز قابل تصور نیست. یکی دیگر از ویژگیهای صادق هدایت در بوف کور و دیگر آثارش خلق دنیایی وحشت‌برانگیز است که در این دنیا نویسنده از ویژگیها و نشانه‌هایی تعریف می‌کند که برای ذهن و روحیه خواننده آزاردهنده و اغیار و البته بدآموزی‌های خاصی را هم ایجاد می‌کند. یعنی مطالعه چنین دیدگاههایی در این دنیا(دنیای صادق هدایت)بدون مطالعه و آگاهی کامل از اینجور داستان‌ها و عدم تکمیل و ساختمان فکری و شخصیتی فرد، بی‌گمان می‌تواند پیامدهای نامطلوبی را در اجتماع به همراه داشته باشد که این پیامدها را نیز ما به عینه در مسیر زندگی از آثار این نویسنده تجربه کرده‌ایم.

باید بگویم که گرچه صادق هدایت برای هر آنچه فرا روی خود هست، مرزبندی می‌کند. اما از بهتر اینکه آنچه مشهود است، عکس این قضیه هم می‌تواند باشد. یعنی مرزبندی در افکار صادق هدایت کمتر به چشم می‌خورد. چراکه مرزبندی بدین مفهوم است که صاحب تفکر، چارچوب مشخصی را برای خویش درنظر بگیرد و وقتی چارچوب مشخص باشد، در واقع همان تعیین مرزبندی نیز می‌تواند بشمار آید.

یعنی به بیانی ساده هرکس که مرز فکری خویش را مشخص کند، در واقع افکار و رفتارهای خویش را برای دیگران و بعد برای خویش روشن و واضح کرده است. البته در قسمتهای مختلف بوف کور ما شاهد واقعیات فرهنگی و معنوی و آداب و رسوم اجتماعی هم هستیم. به نحوی که در صفحه ۶۰بوف کور می‌گوید:«کسانی هستند که از بیست سالگی شروع به جان کندن می‌کنند، در صورتیکه بسیاری از مردم فقط در هنگام مرگشان خیلی آرام و آهسته مثل پیه سوزی که روغنش تمام بشود، خاموش می‌شوند».

و یا در جای دیگری از داستان به رسوم اجتماعی در ایران واقف است، چه اینکه از همان فرهنگ باکره بودن دختر در شب زفاف صحبت می‌کند که این یک رسم اجتماعی و استوار در بین ایرانیان به شمار می‌رود و یا در قسمت دیگری از داستان به حیات پس از مرگ معتقد می‌شود و در جایی دیگر مرگ در مرگ را می‌ستاید و در جایی دیگر نیز به اصول فلسفی و عالم مثل اعتقاد راسخ دارد و جالب اینکه در صفحه ۶۹ کتاب با ادبیات سلیس و دلگشا مرگ را می‌ستاید و می‌گوید:«تنها مرگ است که دروغ نمی‌گوید! حضور مرگ همه موهومات را نیست و نابود می‌کند، ما بچه مرگ هستیم و مرگ است که ما را از فریب‌های زندگی نجات می‌دهد، و در ته زندگی اوست که ما را صدا می‌زند و به سوی خودش می‌خواند». علاوه بر این موارد نکته مهم و آموزنده‌ای که می‌توان در داستان بوف کور گرفت، در ارتباط با روح و روح‌شناسی است که بخش عمده‌ای از داستان بوف کور به روح‌شناسی مرتبط می‌شود و صادق هدایت استادی و مهارت خاص خود را در این داستان به معرض نمایش می‌گذارد.

و حتی در خیلی از موارد به شباهت جسم و روح اشاره می‌کند و در شخصیت‌های داستان بوف کور این تکنیک به عینه رعایت و به چشم می‌آید. در خیلی از صفات داستان می‌گوید که:«آن پیرمرد قوزپشت گویی که شباهت کاملی را با من داشت و حتی در آنجا که می‌گوید: جسمش را قطعه قطعه کردم و در چمدان گذاشتم و بر درشکه آن پیرمرد نعش‌کش گذاشتم و جالب اینکه پیرمرد نیز می‌گوید لازم نیست اجرتی به من بدهی من خانه و خود تو را خوب می‌شناسم و در یک جایی که خلوت و صدایی به گوش مشاهده می‌شد، جسمش را به خاک سپردم، که در این داستان آنچه برداشت می‌شود اینست که گویی این روح در کالبد خویش و پیرمرد و حتی آن مرده که شاید هم خودش باشد، قرار می‌گیرد و تا اندازه‌ای به همان سفر روح در پیکر افراد دنیای مادی مرتبط می‌شود و حتی در این جا سفر جسم و هستی آن نیز تا اندازه‌ای برای ذهن خواننده معلوم می‌شود. و در کتاب تناسخ روح نیز به این مسائل اشاراتی شده است.

جالب اینجاست که در جای دیگر داستان می‌گوید که:«اگر چه خون در بدن می‌ایستد و بعد از یک شبانه روز بعضی از اعضای بدن شروع به تجزیه شدن می‌کنند، ولی تا مدتی بعد از مرگ موی سر و ناخن می‌روید- آیا احساسات و فکر هم بعد از ایستادن قلب از بین می‌روند و یا تا مدتی از باقیمانده خونی که در عروق کوچک هست، زندگی مبهمی را دنبال می‌کنند؟ حس مرگ خودش ترسناک است چه برسد به آنکه حس بکنند که مرده‌اند! پیرمردهایی هستند که با لبخند میمیرند، مثل اینکه خواب بخواب می‌روند و یا پیه‌سوزی که خاموش می‌شود. اما یک نفر جوان قوی که ناگهان می‌میرد و همه قوای بدنش تا مدتی بر ضد مرگ می‌جنگد چه احساساتی خواهد داشت؟»

و در اینجا باید گفت که صادق هدایت ابتدا واقعیات و بر اساس سند و کتب تاریخی و گفته‌هایی که مرسوم است صحبت می‌کند، ولی باز شکاک شده و به یک طریقی مرگ را با دو پرسش پیر و جوان هم می‌پذیرد و هم به نقد می‌کشد. در جایی دیگر به دنیایی ارواح و دنیای مردگان سفر می‌کند و در جایی دیگر با دنیایی ملاقات می‌کند که ویژگیها و نشانه‌های آن با دنیای بیداری متفاوت است. جالب اینجاست که براساس همین سیر و سیاحت‌هایی که نویسنده می‌کند ولی چارچوب فکر خویش و نطفه فکری را طرح‌ریزی و نمی‌بندد و با واقعیاتی که در دید نویسنده واقعی و بارز هم هستند، پایبند نیست و باز از این نوع سیر سیاحت‌ها نیز احساس خستگی می‌کند و به تعبیری باید گفت در داستان به دنبال واقع‌سازی و رشد و نمو دادن به این‌ واقعیات، نیست بلکه واقعیاتی را می‌بیند و نمی‌بیند و اگر چنانچه بر همان جمله اول کتاب که می‌گوید:«در زندگی زخمهای هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می‌خورد و می‌تراشد». به نظر می‌رسد که اگر بر همین اصل پایبند باشد و به دنبال ریشه‌یابی و علت بروز این زخمها و احیانا چاره‌ای برای آنان باشد، می‌توان دیدگاه آن را به واقعیت نردیکتر دانست.

دیگر اینکه در بوف کور صادق هدایت از یک فرهنگ در آمیختگی و وسواسی و شکاکی بهره می‌جوید که این درآمیختگی و اختلاط را ما در داستانهای افرادی می‌بینیم که نویسنده با این افراد اخت فکری و تأثیرپذیر شده است و به عینه این مهم هویداست. بطوری که در بوف کور صادق هدایت پیرمرد قوزپشت را به اشکال مختلفی به تصویر می‌کشد که شخصیت اول داستان را نیز به آن تشبیه می‌کنم و یا اینکه به کل نسل و تبار خویش را مبتنی بر یک اصل معقول و منطقی نمی‌داند، به نحوی که گاهی خود را هم پسر و هم پسرعمو و هم اینکه پسر دایه می‌پندارد و گاهی هم از این فرزندی برحذر و منکر می‌شود و خود نیز مادر و فرزند شدن خود را هم از آن پدر هم از آن عمو می‌داند و دوباره بر اثر یک رسم و فرهنگ اجتماعی در هندوستان بنام آزمایش«مارناگ» که پدرش بر اثر زهر سمناک و زهرآلود مار هندی می‌میرد و فرزند عمو می‌شود و در بخش بخش داستان از دایه و صحبت از آن و از «لکاته»که زن آن است، سخن به میان می‌آورد و در برخی جاهای دیگر داستان آنان را به بوته نقد و حضیض ذلت می‌کشاند.

بنابراین حاصل نتیجه این است که صادق هدایت به دنبال سطحی‌نگری نیست، ولی آنچه را که به عنوان عمق هم انتخاب کرده است قریب به ذهن و دارای پیامدی اصولی و واقعی و اقناع کننده نیست و احیانا در دید چشم عموم هم اغیار و مهجور. به تعبیری می‌توان گفت که نویسنده یک نوع چندگونه اندیشی و تصور و تصویر کشاندن تکنیک‌هایی از فرهنگ آنارشیسم را در داستان دنبال می‌کند و البته هر بخش داستان نیز می‌تواند دارای واقعیات و سمبل‌هایی اجتماعی و پرداختن به آسیبهای اجتماعی و فرهنگی و در برخی جاها مسایل سیاسی باشد، اما با ترکیب نمودن داستان و استخراج مفاهیم و مصادیق مختلف؛ خواننده عاجز است، و فقط می‌توان با تجزیه و دکوپاژ کردن هر کدام از مفاهیم داستان بصورت جداگانه به نتایجی دست یافت.

حسن سخن اینکه چند نکته مهم در بوف کور مورد توجه و تحسین می‌تواند باشد و پیروی و تعلیم آنها نیز به نفع خواننده است که این نکات عبارتند از: اول تنوع و آموزه‌های اخلاقی و ادبی و اجتماعی که در بوف کور به چشم می‌خورد دوم اینکه در هر سطر و یا صفحه می‌توان پیامهای مختلفی را از بوف کور به جامعه رساند سوم اینکه نقد آن در هر اندازه و ظرفیت فکری در آگاهی و تفهیم هرچه بیشتر جامعه به خصوص قشر جوان و عام مفید فایده خواهد افتاد چهارم اینکه نوع ذهنیت‌ها نسبت به آثار صادق هدایت با گسترش دیدگاههای آن طبعاً می‌تواند یک جهت ثابت و مطمئنی را انتخاب کند.

و دیگر نکاتی است که می‌تواند در بوف کور انتقادی و اما سازنده باشد. اول اینکه در بوف کور با یک درآمیختگی آنچنانی مواجه می‌شویم که نتیجه‌ای مقنع را دربر ندارد، پس باید خود را از این نگاههای غیراصولی و متغیر بدور سازیم دوم اینکه بدون مطالعه و آگاهی کامل از افکار نویسنده پا در این مسیر نگذاریم. سوم اینکه در تشریح افکار و عقاید اینگونه نویسندگان تا آنجائیکه شناخت و مهارت هست، بخصوص برای قشر جوان کوشش فراوان به خرج دهیم تا با آگاهی و سلامت فکری آرام‌تری به دیدگاههای آن بنگرند. به هر روی پیام‌نگارنده و این است که داستان بلند بوف کور و یا رمان بوف کور با اینکه دارای فواید بسیاری است، لیک از معایبی نیز برخوردار است، معایبی که باید نقد اخلاقی، و در برخی موارد نقد اجتماعی شوند. لذا در یک جمله می‌توان گفت خواننده اگر با خواندن چنین اثری به دنبال نتیجه‌گیری است به یقین نتیجه در آغاز داستان نهفته است و در وسط و پایان آن نیز هم به همین منوال است. اما تأمل و تعمق در داستان و پیدا کردن نقش ثابت هر شخصیت در داستان با توجه به فیگور داستان که از قواعد و اصول خاصی بهره می‌جوید، بی‌گمان خواننده را به نتیجه درخور توجهی و به تعبیر قانع کننده - نخواهد رساند.

عابدین پاپی



همچنین مشاهده کنید