سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

نظری به كتاب «آمریكا» نوشته بودریار


نظری به كتاب «آمریكا» نوشته بودریار

ژان بودریار فیلسوف و جامعه شناس جنجال برانگیز فرانسوی كه اكنون از مرز ۷۵ سالگی گذشته گاه به عنوان باهوش ترین نظریه پرداز رسانه های گروهی و گاه به عنوان كلاهبردار روشنفكری كه دعاوی آخر زمانی صادر می كند, شناخته می شود بودریار كه از سویی وامدار سنت ماركسی بود و از سویی تداوم بخش عرف شكن سنت ساختارگرایان است, با الهام از نظریه های مارشال مك لوهان در زمینه رسانه های توده وار حرف های بكری درباره فرهنگ معاصر زده است

آمریكا

ژان بودریار

ترجمه: عرفان ثابتی

انتشارات ققنوس

۱۳۸۴

۱۶۵۰نسخه

۱۵۰۰تومان

ژان بودریار فیلسوف و جامعه شناس جنجال برانگیز فرانسوی كه اكنون از مرز ۷۵ سالگی گذشته گاه به عنوان باهوش ترین نظریه پرداز رسانه های گروهی و گاه به عنوان كلاهبردار روشنفكری كه دعاوی آخر زمانی صادر می كند، شناخته می شود. بودریار كه از سویی وامدار سنت ماركسی بود و از سویی تداوم بخش عرف شكن سنت ساختارگرایان است، با الهام از نظریه های مارشال مك لوهان در زمینه رسانه های توده وار حرف های بكری درباره فرهنگ معاصر زده است. بودریار در ۱۹۷۶ كتاب «مبادله نمادین و مرگ» را نگاشت كه به قولی محوری ترین كتاب وی به شمار می رود (پاره ای از این كتاب را عبدالكریم رشیدیان در مجموعه «از مدرنیسم تا پست مدرنیسم»، نشر نی، ۱۳۸۱ به فارسی درآورده است). جان كلام بودریار این است كه فرهنگ رسانه های جمعی الكترونیك معانی قبلی واقعیت را زیر و زبر كرده است، پس از سیطره فرهنگ رسانه ها ما دیگر با واقعیت سروكار نداریم. آنچه ما پیش رو می بینیم، چیزی است كه از خود واقعیت واقعی تر است، یعنی با قسمی واقعیت متورم و مفرط رویاروییم. در زمانه ما واقعیت جایش را به واقعیت مفرط یا به تعبیر برخی مترجمان «حاد واقعیت» (hyperreality) داده است. بودریار یك دهه بعد مصداق تمام عیار نظریه خود را در جهان «واقعیت» پیدا كرد. او در كتابی با عنوان «آمریكا» كه گروهی آن را «آسان فهم ترین» و حتی «برانگیزاننده ترین» اثر او می دانند، چنین نوشت: «آمریكا نه رویا است نه واقعیت، [بلكه] یك جور حاد واقعیت است» (ترجمه فارسی، ص۴۰) چرا؟ بودریار آمریكا را قسمی یوتوپیا می داند، یك جور «خیال آباد» یا «ناكجاآباد»، آرمانی كه گویی از عرصه رویا به ناگهان به عرصه واقعیت راه یافته است، جایی كه برای فیلسوف و روشنفكر دل زده از ژرفكاوی های اروپایی به راستی جذاب است. طرفه اینكه بیابان های خالی و شهرهای مالامال آمریكا به یكسان قاپ دل نظریه پرداز فرانسوی را ربوده اند: «در اینجا از هرگونه ژرفایی نجات می یابید _ یك جور بی طرفی برجسته، متغیر و سطحی، چالشی در برابر معنا و ژرفا، در برابر طبیعت و فرهنگ، نوعی فضای متورم (=حاد فضای) بیرونی، بی هیچ مبدأیی، بی هیچ نقطه مرجعی». (ص۱۵۶) «خیال آباد» كه به موجب ماهیتش و حتی برحسب نامش قرار نیست هیچ گاه در عالم واقعیت (كه در فضای فكری روشنفكران اروپایی همان اروپا است) تحقق یابد، یك باره در آن سوی دریاها (در آنجا كه مدت ها پیش جورج باركلی ایرلندی انتقال امپراتوری بریتانیا را بدان پیش بینی كرده بود) به واقعیت می پیوندد. به تعبیر بودریار آمریكا یوتوپیایی است كه از همان آغاز به گونه ای رفتار كرده كه انگار پیشاپیش تحقق یافته است. این تحقق یافتن از سویی به منزله پایان هرگونه «آرمانی» است كه در جست وجوی عمق و معناهای بلند است. چرا كه از دید بودریار «معنا زاده فرسایش كلمات است و دلالت ها زاده فرسایش نشانه.» (ص۱۲) بودریار اما عرصه سیطره نشانه ها را به همه حوزه ها تسری می دهد، چنان كه گویی دیگر هیچ اتفاقی در واقعیت روی نمی دهد. همه چیز در ساحت نمادها (عرصه «بازنمایی») به وقوع می پیوندد. همه چیز پیش از وقوع در میدان رسانه ها تجربه می شود. هیچ اتفاقی را برون از حوزه ممكنات رسانه ای تصور نمی توان كرد و این همه را سبب این است كه رسانه های گروهی جولانگاه حادثاتی هستند كه از واقعیت هم واقعی ترند. بودریار این فرضیه جنجالی را پیش می كشد. «امروزه حكومت كردن یعنی ارائه نشانه های قابل قبولی از اعتبار. حكومت كردن مثل تبلیغ كردن است و به نتیجه یكسانی می انجامد _ تعهد به یك فیلمنامه خواه فیلمنامه سیاسی باشد خواه تبلیغاتی.» (ص۱۴۱) ژان بودریار در زمره نظریه پردازان «پایان» است. او هنگامی كه هنوز در حال و هوای ماركسی دم می زد، برای گذشتن از مرحله تحلیل های ماركسیستی «پایان تولید» را اعلام كرد. برای صورت بندی تاریخی این گذار بودریار از سه مرتبه تاریخی و منفك سخن می گوید كه به موازات تحولات قانون ارزش روی داده اند. بدین منظور بودریار از استحاله بازنمایی به وانمایی (یا متشابه سازی) صحبت می كند. این سه مرتبه عبارتند از «بدل سازی»، «تولید» و «شبیه سازی». مرتبه اول دوران غلبه الگوی بدل سازی است كه دوره كلاسیك را دربرمی گیرد. یعنی از رنسانس تا انقلاب صنعتی. مرتبه دوم یا همان غلبه الگوی تولید دوران صنعتی را دربرمی گیرد و مرتبه سوم كه همان عصر مابعد صنعتی یا به تعبیر بودریار دوران «پایان تولید» است، همانی است كه اكنون تجربه می كنیم. ما امروز به موجب «قانون ساختاری ارزش» و تحت حاكمیت «كد» زندگی می كنیم. آینه تمام نمای این تحول را اما به زعم بودریار باید در آمریكا و در «بیابان های بی پایان» آن جست، جایی كه گویی از فرط حضور نشانه ها دیگر هیچ چیزی در آن به جا نمانده است، حتی «امید»، چرا كه همه آرمان ها تحقق یافته اند! بودریار در پایان كتاب می نویسد: «این كشور بی امید است. حتی سطل آشغالش تمیز، دادوستدش روان و ترافیكش آرام است. پنهان، مرگبار _ زندگی آنقدر سیال، نشانه ها و پیام ها آنقدر شفاف، بدن ها و اتومبیل ها آنقدر نرم و روان، موها آنقدر طلایی و فناوری آنقدر پرزرق و برق است كه فردی اروپایی برای مقابله با كمال اقیانوس، نور، راحتی دیوانه وار زندگی و حاد واقعی بودن همه چیز اینجا به فكر مرگ و قتل، قتل های انتحاری، عیاشی ها و آدم خواری می افتد.» (صص ۱۵۴-۱۵۳) حال كه نزدیك به دو دهه از كتاب بودریار می گذرد، واقعیت مفرط آمریكایی دست در دست رویای آمریكایی در همه جا پرسه می زند، هرگونه آرمان خواهی، تفكر انقلابی، كوشش های ماركسیستی و جز آنها زیر پای آن رویای به واقعیت پیوسته لگدمال می شود.

صالح نجفی



همچنین مشاهده کنید