شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

مردی که مصاحبه نمی کند


مردی که مصاحبه نمی کند

وده اند دانشمندان, ادیبان, فقیهان و روشنفکرانی که از خوان نعمت کبریایی «قلم» را برگزیدند و بر صحیفه عالم, با شب زنده داری, ممارست و تلاش نقشی از انسان زدند اما

وده اند دانشمندان، ادیبان، فقیهان و روشنفکرانی که از خوان نعمت کبریایی «قلم» را برگزیدند و بر صحیفه عالم، با شب زنده داری، ممارست و تلاش نقشی از انسان زدند. اما کم اند مردانی که قلم وامدار آنان باشد. کم اند مردانی که روزان و شبان خود را بی هیچ چشمداشتی و بی هیچ تمنای نامی وقف دانش کنند. کم اند مردانی که در سکوت، به دور از هیاهوی نام و به دور از خواهش شهرت، جهانی وسیع تر از باور ما، به ما ببخشند. کم اند و البته غنیمتی هستند برای انسان.«ابوالحسن نجفی» یکی از این مردان نادر تاریخ است که نامش اگرچه برای هر کس که کتاب بخواند و از مقابل ویترین کتابفروشی های میدان انقلاب رد شود، غریبه نیست اما خود شخصیتی ناشناخته، به دور از نام و غریب دارد. آشنایی با او البته از پیچیدگی های شناخت او نمی کاهد. مردی که گزیده می گوید، از خود حرفی نمی زند و بودنش متکی به قلم است. نام کوچکش آدمی را به یاد «شیخ ابوالحسن خرقانی» می اندازد با آن صفات و کمالات که گفته است؛ «هر کس که در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید. چه آن کس که به درگاه باری تعالی به جان ارزد، البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد.» او- ابوالحسن نجفی - هر کس سوالی بپرسد بی منت پاسخ می دهد، جویای دانش را تحریض می کند، دستان کسی که از او دستگیری خواسته، رها نمی کند و برای هر کس که روبه روی او می نشیند ارزش و احترام قائل است. از مطرح کردن خویش بیزار است. دوست ندارد نامش را در بوق و کرنا کنند، معتقد است؛ «معرف ابوالحسن نجفی کتاب های اوست نه مصاحبه کردن با این جریده و آن جریده». از او عکس زیادی در دست نیست و دوست ندارد وقتی از او می نویسند مدام با تصویر او صفحه را پر کنند. دوست ندارد زیاد از زندگی اش بگوید، اصلاً دوست ندارد از خود بگوید و فایده یی هم برای آن متصور نیست. در برابر این سوال که چرا مصاحبه نمی کنید سوال را به گونه یی پاسخ می دهد که راه هرگونه سوال بعدی را می بندد؛ «آیا اصل بر این است که همه مصاحبه کنند؟ آیا این یک بدیهی برای شماست؟» خود نیز مدت ها به این فکر می کند که آیا پرهیز او از مصاحبه کردن و مطرح شدن از غرور و خودخواهی او ناشی می شود یا از انزواطلبی اش - چیزی که خیلی ها معتقدند نجفی از سنین جوانی به آن عادت داشته. نجفی خود در پاسخ به شبهه ذهنی اش می گوید؛ «همیشه دوست داشتم از هر چه لذت می برم آن را با دیگران شریک کنم. اگر کتاب خوبی می خواندم دوست داشتم همه آن را بخوانند، اگر فیلم خوبی می دیدم دوست داشتم آن را با دوستانم ببینم. من خودم را آدمی منزوی نمی دانم. به قول شازده کوچولو دوست داشتن به یکدیگر نگریستن نیست با هم به یک سو نگریستن است.»

نجفی به واقع تک تک دوستانش را دوست می دارد، بسیار مراعات حال دیگران را می کند، دوست ندارد هیچ کس به خاطر او به معذوری بیفتد. نگران است که دوستان آزرده خاطر شوند. شاید در این نگرانی نوعی وسواس هم باشد، همان طور که در ترجمه هایش وسواسی ترین مترجم ایرانی نام گرفته است و از هر که بپرسی دقت و توجه بیش از حد نجفی اولین نکته یی است که از او به یاد می آورد. «گاهی بیش از هفت بار یک مطلب را ترجمه می کند. با این حال اعتقاد دارد ترجمه بدون غلط وجود ندارد.»

عبدالمحمد آیتی در مورد دقت و وسواس او می گوید؛« تازه رانندگی یاد گرفته بود، مربی رانندگی اش گفته بود دست هایت روی فرمان ده و ده دقیقه باشد. نجفی از تهران تا اصفهان رانندگی کرد و ده و ده دقیقه اش ده و یازده دقیقه نشد.»

نجفی برخلاف ظاهر آرام، زندگی بدون هیاهو و اجتنابش از شهرت، دوستان بسیار دارد که هنوز بعد از گذران سال ها ارادتی خاص به او دارند. گویا متانت و فروتنی اش جهانی را در او پدید آورده که هر که او را بشناسد شیفته این حجب آمیخته به بزرگواری او می شود. حتی منتقدان او نیز این خصلت نجفی را نادیده نمی گیرند.

دغدغه او را نمی توان تنها لغت، واژه و کلمه دانست. او دل نگران میراثی است که اگر کسی پاسداری اش نکند به زودی چون نقشی بر بومی کهنه محو خواهد شد. او دل نگران زبان فخیمی است که در دنیای ارتباطات سریع و رسانه های جهانی در میان امواج هر لحظه یکی از سرنشینانش را از دست می دهد. او نگران زبان حافظ ها و سعدی هاست و خود نیز چنان به متون کهن مسلط است که بی شک این پیر اصفهانی شیراز را وامدار خود کرده است. نجفی همان طور که دنیای بی قید سارتر و کامو را ترجمه کرده، «غلط ننویسیم» را نوشته است که سرشار از باید ها و نبایدهاست. او «ضد خاطرات» را ترجمه کرده؛ کتابی سنگین و پر از جملات نامانوس و از سوی دیگر «شازده کوچولو» را که هم کودکان آن را می خوانند هم بزرگ ترها و هر کس دنبال خویش در آن می گردد. نجفی روزگاری در اصفهان و در مدرسه «آلیانس» معلمی کرد.

او یکی از اعضا و بنیانگذاران «جنگ اصفهان» شد و حرکتی را آغاز کرد که به زعم بسیاری سنت گرایان اصفهان را خشمگین کرد؛ محفلی که در دهه های ۳۰ و ۴۰ جایی بود برای آدم هایی که جور دیگر نگاه می کردند و به دنبال شکل دهی به جریان مدرن در ادبیات بودند. نجفی برای ادامه تحصیل راهی فرانسه شد و در رشته زبانشناسی به تحصیل پرداخت. تز دکترایش را نوشت اما هرگز از آن دفاعی به عمل نیاورد و همین سبب شد هرگز عنوان «دکتر» را پشت نامش نگذارد. شاید این کار او هم از همان روحیه غریب او سر زده باشد. نجفی هرگز نخواست در قالب آدم هایی که در اطرافش بودند دربیاید. شاید نخواست با عنوان پرطمطراق دکتر به قول خودش «خود را مطرح کند و به نمایش بگذارد.» ترجمه هایش را بسیاری از ما خوانده ایم. «خانواده تیبو» تحول عظیمی در جریان ترجمه و رمان نویسی در ایران ایجاد کرد. «شیطان و خدا» سارتر بسیاری را با اگزیستانسیالیسم آشنا کرد و «کالیگولا» کامو درد انسانی را به نمایش گذاشت که همه ابزارها را برای استیلایش بر جهان جمع می کند و هر ارزشی را طرد می کند و به انکار انسان می پردازد، فارغ از اینکه بداند خود را به نابودی می کشد. ۸۰ سال از آن روزی که ابوالحسن در اصفهان چشم به جهان گشود می گذرد و سال هاست از اولین باری که قلم به دست گرفت و ترجمه کرد اما نجفی هنوز ترجمه می کند. هنوز برای نگارش فرهنگ فارسی به فرانسوی در تلاش است. هنوز روزهای دوشنبه و سه شنبه می توانی او را در فرهنگستان زبان فارسی ببینی. هنوز می توانی از او سوال کنی بدون آنکه حس کنی شنونده معذب است یا نمی خواهد جواب بدهد. هنوز کتاب هایی پشت ویترین کتابفروشی هاست که نام نجفی بر آن حک شده است و هنوز نجفی حرف های ناگفته یی برای تاریخ و ادبیات این مرز و بوم دارد، هرچند هیچ وقت نمی خواهد از خود بگوید.

پروانه وحیدمنش

parvaneh.vahidmanesh@gmail.com



همچنین مشاهده کنید