پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

خداوند معبد نپال


خداوند معبد نپال

فرو رفته ایم توی کاناپه ی چرمی سیاه وسط هال و سیگار پشت سیگار چشم از ترک باریک سقف می گیرم شلوارک کوتاه پوشیده ام و ران های عرق کرده ام به کاناپه چسبیده

- هفت سال دیگه که سی ‌سالت بشه، تازه می‌شی زن سی ‌ساله‌ی بالزاک.

فرو رفته‌ایم توی کاناپه‌ی چرمی سیاه وسط هال و سیگار پشت سیگار. چشم از ترک باریک سقف می‌گیرم. شلوارک کوتاه پوشیده‌ام و ران‌های عرق کرده‌ام به کاناپه چسبیده. جابه‌جا می‌شوم. پاهایم را روی هم می‌اندازم و دست می‌کشم به عرق چرم.

- من تو سی سالگی زن هیچ خری نمی‌شم.

پک عمیقی که می‌زند با خنده‌اش قاطی می‌شود و سرفه‌اش می‌گیرد. باید بلند شوم بروم یک لیوان آب بیاورم. این چرم لعنتی طوری آدم را به خودش می‌چسباند که جدا شدن از آن غیر ممکن است. سرفه‌اش که تمام می‌شود بازی هفت سال را از سر می‌گیرد.

- من که شصت سالم بشه، تو نزدیکای چهلی... من که...

نمی‌گذارم بازی را تا صد سالگی پیش ببرد. بازی هفت سال را به عقب برمی‌گردانم. می‌خندد و به عکس بالای شومینه اشاره می‌کند و برای صدمین بار می‌گوید که این قاب فلزی سیاه به درد این عکس نمی‌خورد. توی عکس با یک کلاه حصیری بزرگ و دو تا موی بافته می‌خندم. چشم‌هایم نیمه باز است و خنده‌ام شبیه خنده‌ی آدمی است که خوابش بیاید و برایش جوک بی‌مزه تعریف کنند. عکس را بی‌خبر گرفته. شکار لحظه. می‌گوید این اصطلاح، ابداع خودش است. اولین بار در یک نقد هنری از آن استفاده کرده و بعد دیگر مد شده. چشم هایم را می‌بندم و داد می‌زنم :هفت سال قبل.

- هفت سال قبل که تو نبودی... خب منم نبودم ... هفت سال‌های قبل ترش هم دنبال تو پرسه می‌زدم تو خیابونا ...اون هفت سال‌های قدیم هم که زندان و فرار و...

پرونده‌ی همه‌ی هفت سال‌های گذشته را به همین راحتی می‌بندد. سرم را تکیه می‌دهم به بازوی لختش. توی آینه قدی روبه‌رو به هم لبخند می‌زنیم. نه توی آینه به هم می‌آییم نه توی پیاده‌روهای شلوغ. می‌گویم سیاه کردن موها بی‌فایده است.

در واقع خودمان را سیاه کرده‌ایم. زبری صورت اصلاح نشده‌اش گونه‌ام را می‌سوزاند. با دو انگشت سبابه و شست و مهارت یک متخصص زیبایی، پوست پیشانی‌اش را می‌کشم به سمت عقب، به طرف موهای خاکستری. طوری به نگاهم نگاه می‌کند که انگار بخواهم نتیجه‌ی یک آزمایش پزشکی مهم را اعلام کنم. چروک‌های پنجه کلاغی کنار چشم‌ها غیب می‌شوند. صاف صاف. صافی آن را توی لبخندم می‌بیند.

- آها... حالا شد... باور کن! یه لیفتینگ ارزون... شایدم ژل بوتاکس. خیلی بشه چارصد تومن... بیهوشی هم که نداره ... می ارزه به خدا.

انگشت‌هایم سر می‌خورند طرف پایین. پنجه‌های کلاغ دوباره پیدا می‌شوند. از کنار خط عمیق خنده و عطر دانهیل پشت گوش‌ها می‌گذرم. به فک پایین می‌رسم که کمی به سمت چپ انحراف دارد. رد قنداق تفنگ را دنبال می‌کنم تا زیر طاقی مغازه‌ای نزدیک سینما امپایر. آن‌ جا که سیمین با پیراهن یقه باز و صندل‌های بندی منتظر ایستاده و از ماریوس جوان خبری نیست. اسم عکس سیاه و سفید، بیست و دو سالگی ماریوس است.

با همان موهای حلقه حلقه‌ی سیاه که کوزت و ژان ‌وال‌ژان به آن اعتماد کردند. ماریوس از روی پیشخوان آشپزخانه طوری ‌به جهان نگاه می‌کند که انگار بخواهد آن را خراب کند و از نو بسازد، جهان سال هزار و سیصد و پنجاه و دو را. عکس بیست و هفت سالگی، آل پاچینوی بی‌گناه پدر خوانده است که هنوز چیزی از راه و رسم کارتن خوابی در توالت‌های عمومی نمی‌داند. مایکل داگلاس اسم همین عکس سه در چهار جدیدی است که همیشه وقت دادن ‌کرایه تاکسی از توی کیف پول به من لبخند می‌زند.

از رد قنداق تفنگ و انحنای چانه می‌گذرم. شده‌ام آن دکتر مریض که برای تشخیص کم‌‌کاری یا پرکاری تیروئید دستش را به همه جای بدن آدم می‌کشد. به زانوها و جای بخیه می‌رسم و آن داستان قدیمی.

- باید با دست بسته دو زانو می‌شستی رو صندلی تا یه دفعه صندلی رو از زیرت بکشن... روش جوجه کبابم که برات گفتم. بی‌ناموسا برای اعتراف گرفتن چه کارا که نمی‌کردن...

- بی‌ناموسای ماقبل تاریخ یا...

- چه فرقی می‌کنه. زندان زندانه، شکنجه هم شکنجه... کی و کجاش مهم نیست.

برای من مهم است. برای من که در گرمای بعد از ظهر مرداد فرو رفته‌ام توی کاناپه چرم و چشمم راه گرفته تا زیر طاقی مغازه‌ای نزدیک سینما امپایر. باران اردیبهشت بند نمی‌آید. از ماریوس خبری نیست و سیمین، مادر ماکسیم گورکی را توی بغل می‌فشارد. ماریوس از حمام بیرون می‌آید.جلوی پوستر یک متری راکوئل ولش می‌‌‌ایستد. سرش را که تکان می‌دهد، قطره های آب می‌نشیند روی تن راکوئل ولش که با مایوی دو تکه کنار دریا ایستاده و به کلاه چه گوارا در دیوار رو به رو می‌خندد. جزوه‌های شبانه را می‌گذارد لابه‌لای ورق‌های سناریو. عکس برت لنکستر را از وسط مجله جدا می‌کند و می‌چسباند روی پوشه‌ی جزوه‌ها برای رد گم کردن.

- از میدون بیست چهار اسفند پیاده راه می‌افتادیم تا فوزیه... جزوه‌های دست‌نویس، توی کیف سیمین مچاله می‌شد تا برسیم به خونه‌ی اون رفیقی که دستگاه استنسیل داشت...

فاصله‌ی انقلاب تا امام حسین را توی ذهنم اندازه می‌گیرم و به آن کیوسک تلفن نزدیک میدان فردوسی فکر می‌کنم که می‌گوید یک شب تا صبح توی آن سر کرده. درست چند شب بعد از ماجرای مهمانی دربار و آن لباس اسموکینگ عاریتی و نبوسیدن دست شهبانو فرح.

رگبار بهاری که بند بیاید، سیمین با چشم‌های خیس از جلوی سینما امپایر می‌گذرد تا بیست سال بعد دست در بازوی پسر جوانش، روبه‌روی ویترین مغازه‌ای در پاریس بایستد و به زیبایی مانکن‌ها خیره شود.

فرو رفته‌ام توی کاناپه‌ی چرمی‌ وسط هال و دوست ندارم لذت خواب و بیداری این بعدازظهر گرم را با تلخی آن هفت سال‌های گذشته خراب کنم. می‌خواهم به صدای شرشر آب گوش کنم و ترانه‌ی آسمان چشم او. مردی که توی‌ حمام آواز می‌خواند نه ماریوس است نه آل پاچینو نه مایکل داگلاس. نمی‌دانم تاثیر قرص خواب آور شب گذشته است یا به خاطر نرمی و چسبناکی این چرم لعنتی است که تنم سست و سنگین شده. در چارچوب در حمام می‌‌ایستد. بند حوله‌ی پالتویی را نبسته.

- کوچولو باز ناهار خوردی بیهوش شدی!

حوله از روی شانه‌اش می‌افتد. از این جا که نشسته‌ام نه پنجه‌های کلاغ پیدا است، نه خط عمیق تفکر که از جایی میان ابروها شروع می‌شود. به ساق‌های نیرومندش نگاه می‌کنم و به آن تن برهنه‌ی بی‌شرم که من را یاد شعر "معشوق من" می‌اندازد.

- قرار بود بعد از تموم شدن دوره‌های مختلف رنجری و چتربازی، بادی‌گارد خانواده‌ی سلطنتی بشم... نصف‌شب رو نیمکت پارک‌شهر وقتی دنبال یه رگ سالم تو بدنم می‌گشتم ،یاد آرتیست‌بازی‌هام می‌افتادم و فحش می‌کشیدم به جون زمین و زمان...

غرق شده‌ام در سیاهی کاناپه و به مرد جوانی نگاه می‌کنم که از هفت سال‌های دور می‌آید. از روزگار دوربین پلوراید و پیراهن یقه هندی. از سال‌های جزوه‌های یواشکی، کتانی‌های کهنه و موهای مجعد مشکی. از روزگاری که مردها شبیه خدایان معابد بودند. این تن برهنه‌ی بی‌شرم را که هر دم به من نزدیک‌تر می‌شود، می‌شناسم. از همان عکس بدون قاب بیرون آمده که اسمش را گذاشته‌ام خداوند معبد نپال و تکیه‌اش داده‌ام به مجسمه‌ی آن الهه‌ی یونانی. عکس تاخورده‌ای که کسی با دست خط آن روزها پشتش نوشته: تهران، آبشار دوقولو، هزار و سیصد و پنجاه و دو.

شهلا زرلکی



همچنین مشاهده کنید