پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

معلم بود, نه قاضی


معلم بود, نه قاضی

اگر بخواهم چهره پدر بزرگم را درست و حسابی به تصویر بكشم, باید به آن قسمت از ایده های علمی ایشان اشاره كنم كه با معاصران شرقی و غربی اش در مقام تدریس در محافل علمی جهان پیوند می خورد كسانی چون, عبدالسلام, احمدامین, جرق جرداق و كه پدربزرگ همیشه از ناحیه آنان مورد توجه جدی بود

تعداد مباحثات شخصیتهای علمی غیرایرانی با استاد بالغ بر ۲۰۰ گفت وگوست كه در كتابی با عنوان تكاپوی اندیشه ها منتشر شده است. همین بس كه هر وقت متفكران معاصر یونانی می خواهند پدربزرگم را معرفی كنند به این خصلت شان اشاره می كنند كه «علامه جعفری هیچ كس را رد نمی كرد، چون معلم بود، نه قاضی.»

نگاه به آفتاب

نوه آدم بزرگی بودن چه قدر سخت است! همه طور دیگری به آدم نگاه می كنند و شاید پیش خودشان می گویند كه چرا نوه آدم بزرگی مثل فلانی، هیچی نشده است؟كه اصلا مگر می شود بدون زحمت به جایی رسید؟ صرف اینكه از فرزندان یا اقوام و دوستان بزرگی باشی، نباید متوقع بود كه كسی هم بشوی. البته باید خیلی مواظب باشی كه لااقل حركات و رفتارت طوری نباشد كه به شخصیت بزرگی كه به او منسوبی، خللی وارد كند.با همه افتخاری كه نوه علامه جعفری بودن برای من دارد ولی خیلی سخت است كه همه زندگی ام تحت الشعاع بزرگی او باشد؛ كارم، انگیزه ام، عادت هایم، دل مشغولی هایم، علاقه مندی هایم.... باید به همه چیز با توجه به شخصیت پدربزرگ نگاه كنم و انتخاب كنم و جلو بروم.همه ۳۰ سالی كه همنشینی مان در آن گذشت، مانده بودم كه خدا را چه طور شكر كنم با این نعمت بزرگ كه علامه محمدتقی جعفری پدربزرگ من است؟ كسی كه با بزرگان علوم در شرق و غرب مراوده داشت؛ همه زندگی اش خواندن بود و نوشتن و یادم نمی آید ساعتی از زندگی اش به بطالت گذشته باشد.«آقاجون» همیشه می گفت آدمهای بزرگ سه جورند؛ یك دسته شان با بزرگی به دنیا می آیند؛ دسته دوم آنهایی كه بزرگی را برایشان پرت می كنند و دست آخر آنهایی كه همیشه دنبال بزرگی هستند و هر جوری هست می خواهند به دستش بیاورند. اما «آقا جون» با بزرگی زندگی كرد و با بزرگی هم از دنیا رفت.

نقل صدای پتك

یكی از چیزهایی كه همیشه آقا جون را برای من بزرگ نگه می دارد همین خاطره ایست كه یكی از دوستان شان نقل می كنند. می گوید یك روز برایم مشكل علمی پیدا شد، رفتم پیش استاد كه مطرح كنم. در اثنای حرفهایمان دیدم صدای پتك زدنی كه از خانه بغلی می آید خیلی مزاحم است.

گفتم اجازه می دهید به همسایه تذكر بدهم؟ علامه جواب داد كه نه، لازم نیست. من هر وقت از مطالعه و نوشتن احساس خستگی می كنم، صدای پتك و چكش این پیرمرد همسایه نهیب می زند كه جعفری! پیرمرد كه دارد پتك می زند و در مقابل كوره گرم آهنگری ایستاده، هنوز كار می كند و خسته نشده، آن وقت تو كه نشسته ای و می نویسی و مطالعه می كنی خسته شده ای؟... با شنیدن صدای كار این آهنگر من قوت می گیرم...

واقعا چه قدر باید یك نفر باعظمت باشد كه این طور فكر كند! یاد خاطره بنایی می افتم كه برای تعمیرات خانه آقاجون آمده بود. تعریف می كرد كه اوایل كار باران گرفت و باعث شد كار من تعطیل شود. یك گوشه نشستم تا هوا عادی شود و بشود كار كرد. علامه از كنارم عبور می كرد كه دستپاچه شدم و گفتم دعا بفرمایید باران بند بیاید تا من انجام وظیفه كنم. ایشان هم جواب داد كه دعا كنم برای تعمیر خانه من بركت خدا از اهل زمین دریغ شود؟!

علامه منظم بود

اتفاقی نبود كه امام خمینی در دیدار با ایشان لقب ابن سینای زمان را شایسته شان دانسته بودند. در سفری كه علامه به كشور یونان داشتند رییس دانشگاه فلسفه آتن هم ایشان را ارسطوی زمان نامید. خیلی از توفیقات ایشان مرهون نظم فوق العاده شان بود.

نظم در زندگی آقاجون فوق العاده بود. تمام سالهایی كه ایشان و مادربزرگ كنار هم بودند، همیشه رأس ساعت ۱۰ صبح آقا جون از كتابخانه پیش مادر بزرگ می آمدند، چایی می خوردند، خسته نباشید می گفتند و دوباره می رفتند سركارشان تا ناهار. با این كه مادربزرگم از سواد آنچنانی هم برخوردار نبودند اما همنشینی كاملا عادی با علامه داشتند. این خصوصیت آقاجون هم خیلی مهم بود كه در خانه همان طور صحبت می كردند كه در سخنرانی هایشان. همان طور بی آلایش و همه فهم، زبان ایشان در منبر و خانه یكسان بود.

دست همسرش را بوسید

بعد هم خصوصیت تواضع فوق العاده ایشان بود كه همه را مجذوب می كرد. با آن مقام علمی بی نظیر، خودشان را هیچ وقت بالاتر از بقیه نمی دانستند. یادم می آید یك وقتی بین ایشان و مادر بزرگم بحث بسیار جزیی صورت گرفت، ایشان با مناعت طبع مثال زدنی شان همان وقت خم شدند و دست مادربزرگ را بوسیدند. هر چند مادربزرگ هم نقش مهم و ارزشمندی در خانواده آقاجون داشتند كه مدیریت زندگی سخت این خانواده در نجف یك گوشه از این زحمت ها و دشواری ها بود.

همسر علامه هفت سال قبل از ایشان فوت كرد. همان شب آقاجون در جمع حاضران در خصوص فداكاری ها و تحمل های همسر گرانقدرشان سخن گفتند و به صراحت فرمودند كه «در مقابل این تحمل ها از ایشان طلب عفو و بخشش می كنم كه سالها بود ایشان همه بار زندگی را به دوش كشیدند و مخصوصا در دوران زندگی مان در نجف سختی ها را، دوش كشیدند و صبر كردند.»

صدای نی را بشنو!

یك وقتی در دهه پنجاه كنگره ای با عنوان هفتصدمین سال تولد مولانا گرفته بودند كه دانشگاه تهران محل برگزاری اش بود. متولیان كنگره، به عمد یا سهو از علامه دعوت نكرده بودند كه شركت كنند. به دوروبری ها برخورده بود و خدمت ایشان گله كرده بودند. ایشان هم جواب داده بود اگر شما اهل استفاده هستید پی نام نباشید، بروید استفاده كنید.كنگره برگزار می شود و بعد مدتی از همان دوروبری ها كسی می آید خدمت آقاجون و با طنز نقل می كند كه در سخنرانی استاد مجتبی مینوی در این كنگره، ایشان گفته نمی دانم اصل قافیه در مصراع «بشنو از نی چون حكایت می كند» حكایت است یا شكایت؟

آقاجون در جواب می گویند: آقای مینوی در نسخه شناسی بی نظیر هستند. صحیح نیست با تحقیر از سخنرانی ایشان یاد می كنید. اگر ناراحتید چرا من را دعوت نكردند كه نباید به بقیه بی احترامی كنید.

و بعد پرسیده بودند كه صدای نی را در جلسات كنگره شنیده یا نه؟ آن فرد گفته بود نه... و آقاجون در جواب گفته بودند: اگر صدای نی را شنیده بودی، نه در پی شكایت بودید و نه در پی حكایت... آن فرد هم با شنیدن این جملات گریسته بود و رفته بود دنبال كارش.خیلی قدیم ترها در تهران، شبی آقاجون برای خرید از خانه بیرون می رود. هنگام برگشتن بارش باران شدید می شود و ایشان زیر طاقی می ایستد كه باران بند بیاید. در همین اثنا، سگی را می بیند كه در آب گرفتگی جوی مشغول بیرون آوردن توله هایش است؛ هی سعی می كند هی نمی شود و فشار آب نمی گذارد بچه هایش را نجات دهد.خلاصه آقاجون كلی از عابران پیاده می خواهد كه به كمك سگ ماده بروند و توله هایشان را نجات بدهند. ظاهرا در نهایت دو سه نفری همراهی می كنند و با كمك علامه از چوبی استفاده می كنند و مسیر آب را عوض می كنند سگ هم توله هایش را نجات می دهد.حالا شاید این برای خیلی از تحصیلكرده های علوم مختلف خنده دار باشد، اما علامه می آموزد كه علم به تنهایی معرفت به همراه ندارد، بلكه این تواضع است و انسانیت است كه اهمیت دارد.این كسی كه نجات جان حیوانی برایش این قدر مهم است همان است كه دانش گسترده اش در مورد تمدن های اسلامی سالهاست نمونه است و حكمت و بینش منحصر به فردش مثال زدنی است.

استاد فرشچیان هم گفت كه...

خیلی جالب بود كه علامه از لحاظ هنری در سخنانشان مثالهایی می زدند كه از یك روحانی كسی توقع نداشت. مثلا آن اوایل از تابلوهای انتزاعی پیكاسو مثال می زدند. دقت ایشان در آثار هنری از یك فرد مذهبی بعید بود.دوست مینیاتوریستی نقل می كرد كه مدتی قبل از رحلت آقاجون روی تابلویی كار می كرده كه روزی ایشان اتفاقی تابلو را می بیند. بعد از آن كه نگاه دقیقش تمام می شود نكاتی تكنیكی را برای بهترشدن كار به ایشان گوشزد می كند. این دوست هنرمند می گفت مدتی بعد كه استاد محمود فرشچیان به منزلم آمد، همان نكته ها را درباره نقاشی ام گفت!



همچنین مشاهده کنید