جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

راپرت مطرب و مطربه در تیاتر


راپرت مطرب و مطربه در تیاتر

راپرت «مطرب Motreb» و «مطربه Motreb e» در تیاتر
خالقی را ذاكریم كه كمترین عطایش برترین ثنای اهل زمین است رازقی را شاكریم كه فروترین عنایتش بالاترین دعای اهل امكان و تمكین است واحدی كه ممكنات را زمره ای بلاكش و عاشق و معشوق, و نمره ای را در وادی حیرت مات و مبهوت فرمود

راپرت «مطرب Motreb» و «مطربه / Motreb-e» در تیاتر!

خالقی را ذاكریم كه كمترین عطایش برترین ثنای اهل زمین است. رازقی را شاكریم كه فروترین عنایتش بالاترین دعای اهل امكان و تمكین است. واحدی كه ممكنات را زمره‌ای بلاكش و عاشق و معشوق، و نمره‌ای را در وادی حیرت مات و مبهوت فرمود. حوا را با آدم و خسرو را با شیرین همدم، فرهاد را از فراق شیرین مجنون و خسرو را به شك‍ِّر مفتون، یوسف را معشوق زلیخا و فرهاد را عاشق لیلی فرمود:

منزه ذاتش از چند و چه و چون

تعالی شأنه عم‍ّا یقولون

و ام‍ّا بعد از ذكر و ثنا، شكر و دعا، تمدیح و تمجید، بپردازیم به احوالات مطربان به طریقه مبارك «طنز / Tanz» كه اهل خرد در مورد معنایش فرموده‌اند كه: افسون كردن، مسخره كردن، طعنه زدن، سرزنش كردن، بر كسی خندیدن، عیب كردن، لقب كردن، سخنی به رموز گفتن، به استهزا از كسی سخن گفتن و ناز كردن باشد. و «طنز كردن / Tanz- Kardan» یعنی تمسخر كردن و طعنه زدن و سرزنش كردن لابد مطرب و مطربه و تقدیس و مدح اكابر و اعاظم و زعمای بلاكش كه جور زعامت این گروه جانی را متقبل شده‌اند، بعون‌الملك الوهاب. بعون‌الله تعالی و توفیقه بپردازیم به امورات این طایفه مطرود‌ِ حضرت اجل اشرف افلاطون، در ب‍َل‍َد جابلقا و جابلسا! و طنازیها كنیم كه كسی نكرده باشد. و مؤكدا‌ً تأكید فرماییم كه این امورات در جابلقا و جابلسا منتشر است و اصلا‌ً و ابدا‌ً در عمارت ایران زمین نگنجد كه جمیع ابوابش متصل به تعزیه و سوگواری همت گماشته‌اند. اهالی جابلقا و جابلسا حكایت‌ِ دیگر دارند كه اكابرشان به تدلیس و تلبیس‌ِ ابلیس‌ِ خبیث در چاه ضلالت فرو غلتیده‌اند و در مادهٔ جهالت فرو خفته‌اند و مرتكب انواع ملاهی و مناهی و معاصی می‌شوند و مدام توبه و انابه می‌كنند، ام‍ّا سوگواری نمی‌كنند، بس‌ كه بی‌شرمند و عاقبت‌ِ كار نمی‌دانند و ترفند نمی‌زنند كه علی‌الدوام رأس امور بمانند و سفر فرنگ بروند. ما كه راپرت‌چی باشی مخصوص باشیم، اندر احوال این طایفه نطق می‌كنیم كه: Jesuis inqaiet یعنی كه ما نگرانیم، یعنی كه به حول و قوه الهی La Situation estinquietante. اوضاع نگران‌كننده است، از برای اینكه «الربیع» رسیده و موسم «الش‍ّتاء» به سر آمده و فرجام «الربیع، و پیش از رسیدن «الصی‍ّف» باید آماده بار بستن شد از برای: Go for a song. درحالی‌كه جماعت مطربان آواز: Be gone!، سر داده‌اند و شادی می‌كنند از بهر رفتن ما! و انواع و اقسام حكایت اندر عمل ما ساخته‌اند كه جاوید بماند در از‌منه و امكنه ایران زمین تا قیام قیامت!

و ام‍ّا بعد:

راویان اخبار وناقلان احوال و طوطیان شكرشكن چنین روایت كنند كه: یك قسم بازی جدید در تیاتر جابلسا رونق گرفته كه نامش «ترن» باشد و به لفظ مبارك فنارسه به آن “Chemin de fer” گویند. ترن قسمی بازی با ورق است كه «اهل فن» برای تفریح و تفرج بدان می‌پردازند. این قسم بازی كه از «غرب» آمده در «شرق» طلوع می‌كند و ورق بدل به لوحی شده كه علی‌الد‌ّوام اهل فن با نقشهای تاق و جفت دست به جیب تفكر زده، كه در دل طومار می‌نشیند به زیور طبع می‌آرایند و نوحه و ندبه می‌كنند از جماعت حق‌ناشناس مطرب و مطربه كه قدر آنان نمی‌دانند و زحمتشان هدر می‌كنند از بهر آنكه طلبكارند.جماعت «ترن» باز كه رنج كوه‌كنی را بر خود هموار كرده‌‌اند تا به وصال شیرین برسند كه این‌بار نه در قصر خسرو كه در چنگ مطربان است، علی‌الدوام این مرارت تحمل می‌كنند و چون كوهكن ناله و شیون از این فراغ سر می‌دهند و ازبس‌كه ابوعطا می‌خوانند گوششان بدهكار نیست كه این جماعت هم كه گوهر شیرین در اختیار دارند ناله دارند. فی‌المثل این جماعت مطرب و مطربه بی‌حیا متصل در دستگاه اصفهان می‌خوانند كه:

جاهل فراز مسند و عالم برون در

جوید به‌حیله راه و بدربان نمی‌رسد.

این جماعت حق‌ناشناسی كه حق سالار و اكابر و اعاظم را پاس نمی‌دارند وهرگز با آنان دل راست نمی‌كنند، نمی‌دانند كه این رنجبران بی‌مزد و مواجب كه رنج سالاری بر خود هموار كرده‌اند بس كه باحیا هستند، هیچ نمی‌گویند. آخر هر كسی كه باحیا باشد از همه چیز محروم و در همه‌جا تو‌سری‌خور و پیوسته گریان است. اصلا‌ً گریه ابر بهاران را به همین جهت «حیا» گفته‌اند. ولی این مطربان بی‌مقدار كه وقاحت و بی‌شرمی پیشه خود ساخته و بی‌آبرویی را مایه معاش كرده‌اند خود را حتما‌ً و حكما‌ً از موانع به معارج اعلی می‌رسانند. سروران به‌واسطه همین بی‌شرمی است كه از این جماعت ترسانند و به جهت «حیا»یی كه دارند كه انوارش در عهد ماضی از «حیات» به «حیاط» آمده بود سر به جیب تفكر فرو برده‌اند و همیشه سر به زانوی حرمان دارند و چوب این جماعت بی‌شرم می‌خورند و دم برنمی‌آرند جز هر صبح و شب كه به انتظار طلوع خورشید از «شرق» به سر می‌آورند بلكه ذات باری‌تعالی این جماعت حق‌ناشناسی را «اهلی» كند.ما كه راپرت‌چی‌باشی مخصوص باشیم دست به دعا برمی‌داریم و التماس و التجاء می‌كنیم كه «خل‍‍ّد الله ملكه!» هر چند جماعت مطربان به زبان افرنگیان كافرپیشه گویند: Be gone. دویم اینكه اندر صفت «حیا» ترن بازان سالار گفتیم حال اندر صفت «وفا»یشان داد سخن بدهیم كه در ازمنه تاریخ بماند و مردمان دیگر روزگاران بدانند كه در این روزگار فرهاد‌ك‍ُش چه‌ها كشیدند اكابر قوم به جهت» وفایی كه «تیاتر» داشتند.پیران جابلسا فرموده‌اند كه: «شخصی كه در «وفا» با قصی‌الغایه برسد چون سگ اصحاب كهف باشد، كه آدم شد!» اصلاً سگ End «وفا»ست!‌«توی بیگی» فستیوال هم همین نظر دارد. توی بیگی‌خان كه رئیس و همه كار جشن و ضیافتهاست در اشفاق به یاران و تمشیت امور دلداران وتر‌‍ّفع مقام چاكران “End” معرفت و وفا را به جا آورده است. ام‍ّا مطربان در پسله اندر وفای توی بیگی‌خان نم‍ّامیها كرده‌اند كه كافر نشنود، مسلم نبیند. این جماعت حق‌ناشناس مسطورات عدیده به انواع مخایل ممتلی كرده، روانه صد ـ ارت نموده‌اند كه مقام عالی را خداعت دهند بلكه نظرش از خان برگردد. ام‍‍ّا مقام عالی كه دهاء دارد به این مسطورات توجه نكرده و سطرات مكرر قلمی فرموده در خفا به خان كه امورات را مواظبت كند و چندان آشكارا سریرتهای ریاست را لو ندهند. خبط و خطای توی بیگی‌خان در ارقام اندكی است كه به‌عنوان جیره و مواجب به حاجیان درگاه می‌دهد بس كه آدم با «وفا»یی است. بس كه این مواجب‌بگیران در خلوت و جلوت غنج می‌آیند و دلبری می‌كنند. توی بیگی‌خان لبیب در مصاف مطربان چندرغازی هم به آنان عطا می‌كند كه «وفا»یش ببینند و باز این جماعت با این‌همه وفای زواهر هدایت نمی‌شوند، الحق و الانصاف كه این جماعت ختم روزگارند و در جهل مركب به سر می‌برند و خاموشی در مصاف آنها گناه است.بی‌جهت نیست كه توی بیگی‌خان كوهكن انواع مسطورات را هر طلوع در «شرق» می‌پراكند كه در «غرب» نظاره كنند و «حیات»ی مضاعف یابند، اندر تصل‍ّف و تفرعن این عزیز گران‌مایه اطال الله بقائه! ما كه راپرت‌چی باشی مخصوص باشیم آرزو می‌كنیم كه بقائشان مستمر و قبایشان ار‌خالق و مكتوباتشان نورالله برهانهم باشد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید