پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

نوگرایی یا گسست تاریخی فرهنگی


نوگرایی یا گسست تاریخی فرهنگی

نظریه نوگرایی در غرب نیز از متن تمدن و اوضاع تاریخی ویژه و متناسب با آن جوامع برگرفته شده است, بنابراین نمی توان تحقق مفاهیم و نهادهای مغرب زمین را به طور مطلوب به دیگر اوضاع فرهنگی و تمدنی تعمیم داد

نزدیک به دو دهه قبل مردم جمهوری های نو استقلال آسیای مرکزی و قفقاز در چارچوب اتحاد جماهیر شوروی و تحت سلطه حزب کمونیست می زیستند و تنها یک سلسله تحولات سریع دریچه ای از جهان نوین به روی آنان گشود و برای ساکنان این مناطق روندی نو و اوضاعی تازه پدید آورد.اوضاع تازه برداشت های متفاوتی از زندگی را به دنبال داشت و کوشش هایی برای انطباق با اوضاع جدید شکل گرفت.

در ساختار قبلی، سیاست عموماً و انضباط حزبی خصوصاً، ابزار اصلی حاکمیت تلقی می شدند که از این رهگذر، نظام سلطه طبقاتی تحکیم می شد.

براساس این ساختار، دولت دستگاه تخصصی زور و اجبار و مجموعه ای از نهادهای قهری بود که در رأس ومافوق جامعه قرار داشت.با فرو پاشیدن اتحاد جماهیر شوروی و استقلال جمهوری های نو پدید، الگوی حاکمیت قالبی رو به نابودی نهاد و تنها ابرقدرت جهان یعنی آمریکا تلاش کرد تا سلطه خود را با توانایی ایفای نقش های فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و نظامی به تدریج در این منطقه جایگزین کند. وضعیت جدید در سراسر منطقه به دگرگونی های عمده ای منجر شد و در بعد فرهنگی موج از خودبیگانگی رو به گسترشی پدید آورد که زندگی و تا حدودی هویت تازه این جوامع را شکل می دهد.

دو دهه پایانی قرن بیستم با تحولات عمده ای در روابط بین الملل همراه بود. این تحولات به راهبرد جهان دوقطبی پایان داد و بازاندیشی و ساماندهی نظمی نوین با چشم اندازهای جدید را در دستور کار گذاشت.

چنین فرایندی به پدیده «جهانی شدن» (Globalization) با تأکید بر اقتصاد منجر شد که متضمن نظمی جهانگیر است و منطق تجلی «یک قدرت گریزناپذیر» را رواج می دهد. انگاره «جهانی شدن» چارچوبی ذهنی پدید آورده است که برپایه آن جهان یک کل واحد تصور می شود و ساختار «تعامل میان کنشگران متفاوت» در سراسر جهان جانشین ساختار «دولت محور» نظام بین الملل کنونی می شود.

یکی از معرفه های اصلی این انگاره پیروزی محتوم لیبرالیسم و دموکراسی لیبرال در سراسر جهان است، زیرا در مقابل این ویژگی فرهنگی غرب جانشینی فرض نمی شود.

با فرو ریختن اردوگاه سوسیالیسم به عنوان اصلی ترین رقیب لیبرالیسم عصر تازه ای در روابط بین الملل آغاز شد و زمینه گسترده ای برای اشاعه هنجارهای لیبرالیسم فراهم آمد.بدین ترتیب، فرهنگ که سال ها در مناطق زیر سلطه سوسیالیسم ظهور سطحی یک دیالکتیک تحلیل برنده و بسیط معرفی می شد، برآیند متناسب گزینه های کنشگران شد و از منافع مسلط اجتماعی حمایتی آرمانی کرد.

نظم جهانگیر با توزیع سریع کالاهای فرهنگی و اطلاعات از طریق ابرشاهراه های ارتباطی در تغییر و تبدیل فرهنگ نقش فعالی بر عهده گرفت و از این رهگذر توانست نخبگان مناطق تازه رهایی یافته از اردوگاه سوسیالیسم را جذب پویایی «جهانی شدن» و اندیشه «وحدت جهان» کند. براین اساس فرایند نوسازی در این واحدها شکل «ملت سازی» به خود گرفت و از رهگذر اقدامات مؤثر رسانه های فراگیر و نهادهای فراملی، تولید هویت های فرهنگی کاملاً ملی باز با مشکل مواجه شد.

در این میان کشور های نوپدید آمده آسیای مرکزی و قفقاز که حول محورهای تاریخی، قومی، فرهنگی معینی شکل گرفته اند براثر یک تمامیت تأثیر گذار با پیامدهای تدریجی جابه جایی فرهنگ مواجه شده اند.برای آن که درباره ماهیت و مبانی فرایند تحولات در کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز توضیح روشن کننده ای بدهیم، نخست باید ریشه ها، علت ها، زمینه ها و بستری تاریخی و فکری زایش و پویش اندیشه ها و تکاپوهای نوگرایانه بازبینی و بازکاوی کنیم.

نخستین تمایلات غرب باورانه در این مناطق برآمده از آگاهی به عقب ماندگی و آشنایی روزافزون با پیشرفت غرب و نیز ضرورت دگرگونی های ساختاری بود. گروه هایی از نخبگان و دولتمردان از جنبه هایی از افکار و اندیشه های غربی و جلوه هایی از مظاهر پیشرفت و نهادهای نو در غرب آگاهی یافتند و آن را با وضعیت پریشان جامعه خود مقایسه کردند و به عقب ماندگی خود پی بردند. این از عوامل مهمی بود که زمینه فکری ضرورت نوگرایی و همگون سازی فرهنگی با غرب را فراهم آورد و تقویت کرد.

ضرورت نوگرایی، در تلاش ها و اقدامات نخبگان و دولتمردان در عرصه هایی مانند نوسازی، چهره خویش را آشکار کرد. ضعف بینش و ناکارآزمودگی نوگرایان در داستان نوسازی و بسنده کردن آنان به تقلید از الگوی نوگرایی غرب، بدون توجه به تفاوت شرایط و نیازهای دوجامعه، کارکرد فرایند نوسازی را محدود و زمینه های آسیب پذیری اجتماعی و فرهنگی را فراهم کرده است. پدیده نوگرایی و رفتار نوگرایانه در اقتباس از غرب در اوضاع شکل گرفته که تمدن غرب با مظاهر تمدن در هم تنیده و در کلیتی تجزیه ناپذیر عرضه شده و نا آگاهی و ناتوانی نوگرایان این کشور ها در رویارویی با پیچیدگی ها و در هم تنیدگی ها و پیامدهای آن از علل مهمی بود که نطفه بسیاری از آسیب پذیری های اجتماعی و فرهنگی را در بطن تکاپو های نوگرایانه پروراند.

در روند سلطه فرهنگ غرب بر سرنوشت کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز چند نکته در خور مشاهده است. نخستین نکته، تبلیغات سرسام آور دوران جنگ سرد با اتکا بر مبانی لیبرالیسم، ناسیونالیسم و دموکراسی است. در تمامی این دوران دنیای غرب ابزار تبلیغی را تحت استیلای روزافزون خود در آورد و از راه آن به ترویج هنجارهای خود پرداخت.

موضوع دیگری که می توان یاد کرد حاکمیت انضباط حزبی و دستگاه تخصصی زور و اجبار در قالب مجموعه ای از نهادهای قهری اتحاد جماهیر شوروی بود.

نکته دیگر تفاوت هایی است که نوگرایان کشورهای آسیای مرکزی در پشتیبانی از سکولاریسم و عرفی کردن کامل نظام سیاسی- اجتماعی این کشورها با نخبگان و نوگرایان غرب دارند. شیوه انتقال هنجارها، مفاهیم، نهاد ها و قوانین از دنیای غرب به کشور های آسیای مرکزی نمونه عینی انعکاس تداوم فرایند تقلید در افکار و مواضع بسیاری از منادیان نوگرایی به شمار می رود. از این رو به روشنی در می یابیم که فرایند نوگرایی در این کشورها از همان نخستین مراحل زایش و پویش، نقطه تقلید را که با نوآوری و خلاقیت در تناقض است در بطن خود پرورانده است.

رویکرد گسترده نوگرایان به تقلید که از شیفتگی به غرب و بی اعتنایی به میراث فکری و فرهنگی خود ریشه می گیرد، قدرت تفکر اقتصادی و توانایی شناخت و گزینش درست را از آنان گرفته به همین دلیل نتوانستند ارزش های فرهنگی غرب را نقد کنند و به گرفتن و رها کردن آگاهانه روش های خوب و بد هر یک بپردازند.

تکاپوی نوگرایان آسیای مرکزی و قفقاز در رها کردن کامل مفاهیم و ارزش های سنتی و معنوی از جفاهای بزرگ آنان است. این تصور که روند نوسازی مستلزم درهم شکستن و نابودی همه مفاهیم و ارزش های سنتی و مذهبی است حتی با تجربه جوامع نوگرای غربی نیز سازگار نیست. امروزه اعتقاد به فرضیه تضاد کامل میان نوسازی و سنت ها حتی در میان بسیاری از محققان و جامعه شناسان غربی نیز اعتبار خود را از دست داده است. دور از منطق است که نو بودن و موجه بودن مفاهیم، ارزش ها و نهادهای جامعه خود را تنها با محک مفاهیم ارزش ها و نهادهای غرب بسنجیم و آنها را بدون توجه به ساختار، شرایط، ویژگی ها و نیازهای جامعه خود برگیریم. هر جامعه باید مفاهیم و نهادهای لازم را از درون فرهنگ و تمدن خویش برگیرد.

نظریه نوگرایی در غرب نیز از متن تمدن و اوضاع تاریخی ویژه و متناسب با آن جوامع برگرفته شده است، بنابراین نمی توان تحقق مفاهیم و نهادهای مغرب زمین را به طور مطلوب به دیگر اوضاع فرهنگی و تمدنی تعمیم داد.

تعمیم مصادیق نوگرایی غربی نه ممکن است و نه مطلوب، ممکن نیست زیرا بسیاری از ویژگی ها و شرایط و مقدماتی که نوگرایی غرب بر آن استوار است در آسیای مرکزی و قفقاز وجود ندارد؛ و مطلوب نیست زیرا شالوده چنین اقتباسی برخلأ قرار گرفته است و موجب گسست تاریخی و فرهنگی در جامعه خواهد شد.

در حالی که بسیاری از مقدمات فکری و عینی نوگرایی غربی و استدلال تفکر جدید و طبقات جدید در آسیای مرکزی و قفقاز پدید نیامده است، هرگونه الگو قرار دادن و پیروی مطلق از غرب و برتری بخشیدن به مفاهیم و نهادهای نوین مغرب زمین در آسیای مرکزی و قفقاز آسیب های فرهنگی و اجتماعی در پی خواهد داشت.

محدود بودن نوگرایان به اقتباس از محصولات فناوری و فرهنگ و تمدن غرب و ناتوانی در راه یافتن به کانون های محرک و سازنده آنها را می توان یکی از ویژگی های اصلی و نقاط آسیب پذیر فرایند نوگرایی تلقی کرد. بنابراین چگونگی رویارویی نوگرایان با پیچیدگی ها و درهم تنیدگی های فناوری و فرهنگ غرب و گزیدن شیوه های کارآمد برای راه یافتن به کانون های محرک و سازنده پیشرفت علوم و فنون در غرب، نقش تعیین کننده ای در کارکرد موفقیت آمیز و محکوم به شکست فرایند نوگرایی دارد.

اقتباس از فرهنگ بیگانه این زیان را دارد که چون راه نفوذ مفاهیم و ارزش های بیگانه را ناخواسته در پی هم می گشاید، به هویت فرهنگ آسیب می زند. البته آشکار است که استقلال مطلق فرهنگی و سد کردن راه هرگونه نفوذ فرهنگی در اوضاع امروز جهان نه ممکن است و نه مطلوب بلکه بایستی آنچه را از فرهنگ بیگانه برگرفته می شود با ویژگی های تاریخ، فرهنگ و ارزش های یک جامعه سازگار کرد. و پیش از اقتباس هر مفهوم فرهنگی درباره ضرورت عقلی نیازمندی های خود به آن اندیشید و تنها وقتی که ضرورت آن محرز شد با آگاهی از ماهیت و علت وجودی آن مفهوم، خود را از تسلیم کورکورانه به مفاهیم وابسته آن در منظومه فکری خاص غرب ایمن داشت.

اقتباسی که حامل چنین سنجش و نقدی باشد، نشان از اندیشه دارد. کارآیی این اقتباس هنگامی روشن می شود که افزون بر شناخت انتقادی غرب از ارزش های اساسی فرهنگ خودی رویکردی مؤمنانه وجود داشته باشد. این ایمان را با گزافه گویی درباره تاریخ گذشته نمی توان به دست آورد و تنها با نقد میراث فرهنگی می توان ارزش هایی را بازیافت و به کار بست.

● راهبردهای فرهنگی مطلوب در آسیای مرکزی و قفقاز

انبوه تحولات و پدیده های نو، در تفکر، بینش و شیوه زندگی ساکنان آسیای مرکزی و قفقاز تأثیر فوق العاده ای داشته است. از هنگام فروپاشی شوروی و نابودی قطب سوسیالیسم، غرب به جلوداری آمریکا به عنوان تنها ابرقدرت با توانایی ایفای نقش های سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی در تمامی ابعاد زندگی مردم مناطق تازه استقلال یافته، حضور جدی یافت و با دور نگاه داشتن راهبردهای مطلوب به عنوان عامل تأثیر گذار فرهنگی، تمامی قلمروهای زیستی مردم این مناطق را به زیر سلطه خود کشید و به ساختارها، نظام رفتاری و انگیزشی ملت های منطقه غلبه یافت. در چنین فضایی فرهنگ، اخلاق و ارزش های والای انسانی که حتی در دوران حاکمیت قهر آمیز حزب کمونیست تداوم یافته بود با نام نوگرایی دستخوش بحران دگرگونی شد.

هنگامی که دستاوردهای این دوره را در مقابل غفلت ها، ناهنجاری ها و تعارضات فرهنگی و اخلاقی قرار می دهیم به صرافت می افتیم که مردم این مناطق که بیشترشان مسلمانند درگیر چه پریشانی و تنگنایی شده اند و به رغم ادعای کسب شعور و غیرت ملی نخبگان در این دوره، روز به روز پیوندهای فرهنگی خود با غرب را استوارتر کرده اند. علت این همه کوتاهی در شناخت اقتصادی غرب به سبب راحت طلبی نخبگان جوامع آسیای مرکزی و قفقاز است.

ملت هایی که با الهام از نخبگانشان توانستند سالیان دراز در برابر تبلیغات وسوسه انگیز کمونیسم پایداری کنند، در برابر فرهنگ غرب زانو زدند و به میراث فکری و فرهنگی خود بی ایمان شدند و این نبود مگر به علت احساس عقب افتادگی نخبگان این جوامع در برابر غرب. بی ایمانی به دانسته های خویش، نخبگان جوامع آسیای مرکزی و قفقاز را دچار عقده فرودستی کرده و همین عقده آنان را در تفکر انتقادی ناتوان تر کرده است.

● احیای روحیه خودباوری در نخبگان

یکی از کارسازترین راهبردهای فرهنگی مطلوب احیای روحیه خودباوری در پیشقراولان جوامع آسیای مرکزی و قفقاز از راه پدید آوردن فرصت گفت وگوی چهره به چهره است. با ایجاد این فرصت بینش فلسفی و تفکر انتقادی به عنوان یک خصلت ارزشی مطرح در تبیین ملاک های هنجاری برای ارزیابی روش ها، نظریه ها، ساخت ها و عملکردها مؤثر خواهد بود.

گفت وگوی میان روشنفکران و نخبگان می تواند به سازگار کردن و ساماندهی تصورات و باورها، به شیوه تحلیلی کمک کند. نگرش بنیادگرای سکولاریسم مانع اصلی این گفت وگو است. بر مبنای این نگرش همه مشکلات و ناهنجاری های اجتماعی به ناسازگاری میان ارزش های سنتی و ارزش های نوین باز می گردد و در این دوگانه سازی برتری دادن ارزش های نوین و کاستن از اقتدار سنت پیشاپیش منظور شده است. و حال آن که اگر جامعه به بهای از دست دادن ارزش های والای فرهنگ، سنت و اخلاق اجتماعی و فردی، در راه توسعه، رفاه و انباشت ثروت اقتصادی گام بگذارد، نتیجه پایانی آن چیزی جز سرگشتگی انسان ها، زوال ارزش ها و هنجارها و فروافتادن جامعه در بحران هویت و دیگر آفات و انحرافات اجتماعی نخواهد بود. کما این که جامعه امروز غرب به سیر قهقرایی اخلاق و فرهنگ دچار شده است و این تجربه به ما می آموزد که آنان به خطا رفته اند و ما نباید رفتار آنان را تکرار کنیم.

● همسویی میان تعاملات سیاسی و فرهنگی

پیوند میان فرهنگ و سیاست امری نیست که به تازگی مورد توجه قرار گرفته باشد. فیلسوفان و عالمان اجتماعی بر این نظر متفق القول هستند که فرهنگ هم با نظام سیاسی تعیین و مشخص می شود و هم خود تعیین کننده نظام سیاسی است. فرهنگ به عنوان حافظ یک نظام سیاسی سه کارکرد اساسی دارد:

۱) جامعه پذیری سیاسی

۲) انتخاب و تربیت نخبگان

۳) انسجام از طریق ایجاد شعور ملی

از تلفیق فرهنگ و سیاست الگوهای جهت گیری در برابر موضوع های مختلف تولید و میان جامعه توزیع می شود. جهت گیری شناختی، جهت گیری عاطفی و جهت گیری قضاوت و داوری، از این جمله است.

نظام سلطه در یک جنگ سرد اعلام نشده با فرهنگ اسلام و با عنایت به این که ساخت فرهنگی یک جامعه، محمل مادی ساخت سیاسی آن نیز هست و بر سمت و سوی نوسازی تأثیر مستقیم می گذارد، همزمان با اقدامات سیاسی در سطح وسیعی به گسترش فرهنگ غرب در آسیای مرکزی و قفقاز پرداخت.

ایجاد جریان اطلاعات یکسویه فرایند پیچیده ای پدید آورد که نظام یادگیری نقش های اجتماعی یکسره به دست فرهنگ مهاجم افتاد و همان آموزه ها پایه ارتباطات جوامع و نظام های سیاسی با جهان اسلام شد که آسیای مرکزی و قفقاز جزئی از آن است. این جریان یکسویه چنان پوشش کاملی ایجاد کرده است که به نظر می رسد گریز از آنها ممکن نباشد.

غرب که در دوران حاکمیت اتحاد جماهیر شوروی بر این مناطق در حسرت یک جای پا بود، امروز با استفاده از مجموعه ساز و کارهایی که به دست آورده در آسیای مرکزی و قفقاز به ترویج مسیحیت مشغول است و اگر این گفته مورخ برجسته فرانسوی «رنه رمون» را بپذیریم که« استعمار، ترویج دین مسیح و فرهنگ غربی سه عنصر به هم پیوسته یک موضوع اند.» شرایط و مناسبات استعماری در عصر جدید بار دیگر تجدید شده است. جریان یکسویه اطلاعات، نوگرایی را آخرین دستاورد و کامل ترین مرحله تاریخ بشر معرفی می کند و مرادش از نوگرایی، سکولاریسم در بعد فرهنگی و لیبرالیسم در بعد سیاسی و اجتماعی است.

«فراسیس فوکویاما» که اکنون یکی از مدیران دستگاه برنامه ریزی سیاسی وزارت امور خارجه دولت آمریکا ست، فروپاشی بلوک شرق و سقوط کمونیسم را نشانه نابودی آخرین رقیب تاریخی لیبرالیسم و استقرار دموکراسی لیبرال را در سراسر جهان اجتناب ناپذیر دانسته است. وی با به کار گرفتن فلسفه در خدمت سیاست و راهبردهای سیاسی، در واقع درصدد توجیه نظریه فرمانروایی مطلق غرب به رهبری آمریکاست. از سوی دیگر جهان غرب که پس از جنگ های صلیبی به ویژه از قرن هجدهم از ناحیه اسلام احساس خطر می کند، در قالب نظریه جنگ تمدن ها جدی ترین برخورد در آینده را میان اسلام و غرب پیش بینی می کند.

«هانتینگتون» واضع این نظریه، رقابت اسلام با غرب را رقابت دو مکتب می شناساند. برای اهل دقت آشکار است که این نظریه بیشتر کاربرد سیاسی دارد تا نظری زیرا درصدد پیدا کردن توجیهی برای طرح یک راهبرد تازه است، به نظر وی اسلام برای غرب یک رقیب سیاسی است. دو نظریه «جنگ تمدن ها» و «پایان تاریخ» یکی سلبی و دیگری ایجابی در پی نابودی اسلام و حاملان آن است و بر این اساس مخالفت با اسلام بالا گرفته و غرب با قهر گسترده خود به شیوه های مختلف می کوشد تا با اسلام مقابله کند.

در این میان بر مصلحان لازم است که با شرح صدر و درک موقعیت منطقه و تفکیک موضوع ها از یکدیگر با ایجاد رابطه ای بر مبنای تساهل و تسامح و مدارای سیاسی، به پیدایش فرهنگی همگن و گسترش نمادهای مشترک به عنوان زبان ارتباط همت کنند و حضور خود را در عرصه های ساخت اجتماعی؛ سیاسی، فرهنگی و دیگر فرایندها نشان دهند.

ساخت سیاسی مجموعه ای از نهادها و ساز و کارها مشتمل بر دو بخش دولت و جامعه است. مصلحان باید با ایجاد ارتباط و همکاری با نهادهای سیاسی در جمهوری های آسیای مرکزی و قفقاز اعم از دولتی و غیردولتی به کارآمدی دستگاه های تبلیغی بیفزاید، همچنین بخش های غیردولتی نیز باید بتوانند به تناسب و فراخور امکانات خود در ترویج نهادها و نمادهای بومی سهمی داشته باشند. این اقدام به نوعی تمرکززدایی منطقی است که به گسترش گروه های غیردولتی میدان می دهد تا خارج از دستگاه دولتی و با انگیزه و شیوه های فردی به توسعه روابط فرهنگی بپردازند. این شیوه موجب خواهد شد که میان مردم و دولت در سیاست های فرهنگی حس اتفاق و همدلی و مآلاً اعتماد پدید آید.

اسماعیل علوی



همچنین مشاهده کنید