سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

تغییر نقشه خاورمیانه


این روزها روزنامه ها از مشغولیت جورج دبلیو بوش در مورد میراث تاریخی خود, می نویسند در ۲۵ سال آینده, تاریخ نویسان از او با چه عنوانی یاد خواهند كرد

از قرار معلوم، بوش تصور می كند از وی به عنوان فردی كه «آزادی» را در دنیا و به ویژه در خاورمیانه گسترش داد، یاد خواهند كرد. این مطلب به نظرم باوركردنی نمی آید. به اعتقاد من از وی با عنوان تثبیت كننده یك دگرگونی بزرگ ژئوپلیتیكی كه ممكن است به اتحاد سیاسی پاریس- برلین- مسكو منجر شود یاد خواهد شد. این فكر درست همین حالا به مغز خطور می كند زیرا در ۱۸ مارس سال جاری، ملاقاتی میان رهبران این سه كشور (به علاوه اسپانیا) در پاریس انجام گرفت، در آن دیدار، تصمیم ویژه ای اتخاذ نشد. ملاقاتی كاملاً عادی بود. اما حالا حوادث چندان عادی نیستند. قاعده كاملاً منظمی در این دیدارها وجود دارد كه باید به آن توجه كرد. جا به جایی ژئوپلیتیكی قابل قیاس با تحركات صفحات لایه های زمین است. صفحات زمین، زیر سطح قابل رویت آن قرار دارند. آنها به شكلی مداوم در حال حركت هستند. این صفحات یا با هم تلاقی می كنند و یا از هم دور می شوند. در نقاط مشخصی فشار صفحاتی كه به هم نزدیك می شوند یا شكافت صفحاتی كه از هم دور می شوند، سبب انفجارهایی می شود كه ما آن را زلزله می نامیم. در حوزه ژئوپلیتیكی، به طور قیاسی، در نتیجه تلاقی ها انفجارهایی به شكل بروز «جنگ جهانی» ایجاد می شود. جنگ های جهانی به وجود می آیند اما ما كمتر مایل هستیم به پدیده شكافت، كه منتهی به پیكربندی دوباره آرایش ژئوپلیتیكی یعنی چیزی كه از نقطه نظر جغرافیایی ممكن است به خلق قاره های جداگانه جدیدی منجر شود، توجه كنیم. در ژئوپلیتیك جهان، یك شكافت اساسی به وجود آمد كه عبارت است از جنگ جهانی از ۱۹۱۴ تا ۱۹۴۵ میان آلمان و ایالات متحده كه منجر به نظم نوین جهان شد و نتیجه آن هژمونی ایالات متحده در سیستم جهانی بود. این نظم نوین جهانی، یك اشكال عمده داشت و آن عبارت از جنگ سرد بود، اما این دو صفحه نظم جهانی هرگز با هم تلاقی نكردند. هرگز میان دو رقیب جنگ درنگرفت. از طرف دیگر، در عین حال گرایشات شكافت میان آنان وجود داشت. بیشترین ترس ایالات متحده یكی احتمال كنار كشیدن اروپا از پیمان آتلانتیك شمالی و دیگری حركت به سوی اتحاد پاریس- برلین- مسكو بود. تحركات اندكی در این زمینه وجود داشت. ایده اتحاد پاریس- مسكو به روش های گوناگون از سوی شارل دوگل پیشنهاد شده بود یعنی از سوی كسی كه این را شیوه ای برای بازپس گرفتن مركزیت فرانسه و اروپا در جهان می دید. اما پیمان فرانسه- شوروی كه وی در سال ۱۹۴۴ امضا كرد به وسیله قدرت پیمان های جنگ سرد بی اثر شد و باید گفت كه دلیل آن همچنین به حزب كمونیست قدرتمند فرانسه در آن زمان برمی گشت، یعنی عنصری كه شارل دوگل در مورد آن نگران بود و احساس می كرد مجبور است با آن هماهنگ باشد. ایالات متحده و دموكرات مسیحی های آلمان به سختی سعی می كردند از واقعیت اتحاد دوباره یك آلمان «خنثی» جلوگیری كنند زیرا ممكن بود منجر به دومین پیمان راپالو میان آلمان و اتحاد شوروی شود. اما این احتمال توسط آنچه سیاست غرب ویلی برانت خوانده می شد، بیان شد كه ایالات متحده به شدت با آن مخالفت كرد و هنگامی كه گورباچف در اتحاد شوروی به قدرت رسید، پیشنهاد طرح «خانه مشترك» اروپا را داد، ایده ای كه بعدها وقتی یلتسین گورباچف را كنار زد، به فراموشی سپرده شد. حقیقت آن است كه همه این كوشش ها برای حركت به سوی محوریت پاریس- برلین- مسكو نه تنها توسط ایالات متحده مورد مخالفت قرار گرفت بلكه در درجه اول از طریق عرض اندام جنگ سرد در شكاف ایدئولوژیكی توسط ایالات متحده با موفقیت رو به رو شد. این بحث به هر حال پس از فروپاشی اتحاد شوروی و انحلال كمونیسم در غرب اروپای مركزی، پیچیده تر شد. صفحات ژئوپلیتیكی زیرین اكنون به كندی اما آشكارا در جهت دور شدن از یكدیگر حركت می كنند. چیزی كه پس از سال ۲۰۰۱ اتفاق افتاد آن بود كه جورج دبلیو بوش، در تلاش های بی ثمر خود در ارعاب اروپای غربی و روسیه، جدایی میان اروپا و ایالات متحده را در نقطه ای كه شكاف عمیقی در روند تحكیم وجود دارد، سرعت چشمگیری بخشید. باید چگونگی تداوم آن را تشخیص داد. شاید تنها تا یك دهه دیگر. اما هنگامی كه تاریخ نگاران در سال ۲۰۲۵ به عقب و به این زمان بنگرند، به این اتحاد دوباره به عنوان میراث ژئوپلیتیكی بزرگ بوش نظاره خواهند كرد، میراثی از دگرگونی كه دستاورد مستقیم اقدامات دولت او خواهد بود. سوال البته اینجاست كه این، چه تفاوتی با سیستم كنونی جهان به وجود خواهد آورد. هر یك از دو عامل تثبیت اروپا به عنوان یك بازیگر سیاسی كاملاً جدای از ایالات متحده، و سقوط نقش دلار به عنوان تنها ذخیره رایج، هر یك دیگری را تكمیل می كند. ایالات متحده از پس این تضعیف پدیدار خواهد شد نه فقط از نظر قدرت واقعی كه از نظر آنچه به عنوان قدرت او تلقی می شد، نظیر قدرت نظامی و سپس ما همه خود را گرفتار بازی دیگری خواهیم یافت. سه حكایت ژئوپلیتیكی وجود خواهد داشت. یكی عبارت است از رقابت اقتصادی میان اروپا و آسیای شرقی برای ایفای نقش مركزی در انباشت سرمایه در دهه های پیش رو. میزان پیوند سیاسی كه اروپا و آسیای شرقی هر یك جداگانه به آن دست خواهند یافت، تأثیر بسزایی بر نتیجه این رقابت خواهد گذاشت. دومی كشمكش برای به دست آوردن قدرت اقتصادی میانه كه به عبارتی غول های محلی هستند- دست كم هندوستان، برزیل، آفریقای جنوبی- برای حفظ تعادل و تأكید بر نقش خود (و هم پیمانان) در این حوزه جدید ژئوپلیتیكی است. سوم آن كه ببینیم ایالات متحده چگونه قادر خواهد بود خود را با واقعیات جدیدی كه در آن نقش واقعی و نقشی كه دیگران برایش متصور بودند، بسیار كمتر از حالا خواهد بود، تطبیق دهد. هرگاه بخواهیم به این اتحاد دوباره با تأمل و هوشمندی نگریسته شود، ضرورت حیاتی آن است كه تحلیلی روزانه، هفتگی، یا حتی سالانه از جابه جایی موقعیت سیاسی این كشورها صورت نگیرد. اینها درست مانند بازار بورس با بی ثباتی بالا و پایین می روند. آنچه كه مطرح است گرایش های طولانی مدت تر است. به علاوه مهم است كه با مواضع علنی چهره های مهم با احتیاط برخورد كرد. همه سیاستمداران باید با مجموعه ای از مخاطبین صحبت كنند و همه درگیر تاكتیك های اطلاعات گمراه كننده هستند. این كمترین چیزی است كه می گویند (گرچه گاهی اوقات سخنرانی های عمومی بسیار روشن كننده است) یا آنچه كه آنها قول انجام آن را می دهند، اما آنچه كه درواقع انجام می دهند.

در هر صورت، در چارچوب كلی قدرت رو به زوال ایالات متحده، بی درنگ از اعتبار آنچه كه جورج دبلیو بوش خود می گوید و انجام می دهد كاسته می شود. او نقطه اوج را در قدرت سیاسی داخلی خود سپری كرده و به زودی پاداش هزینه های ژئوپلیتیكی كه ایالات متحده با آن رو به رو خواهد شد را به طور كامل دریافت خواهد كرد. او شاید بسیار بیش از آنچه كه اكنون تحلیل می شود مورد سرزنش قرار گیرد اما به تصور دیگران تنها آنچه را كه مستحق است دریافت خواهد كرد.



همچنین مشاهده کنید