پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

ازدواج به سبک وودی آلن


ازدواج به سبک وودی آلن

درباره فیلم نیویورکی «هر چی پیش بیاد»

وودی آلن هم این روزها مانند هم سن و سال های دیگرش به عشق روزگار پیری فکر می کند، درست مانند گابریل گارسیا مارکز نویسنده که با آخرین کتابش سبب شگفتی و خشم از ترسیم عشق روزگار پیری شد. عشقی که شریک آن هم سن و سال دختر یا نوه پیرمرد عاشق است. «هر چی پیش بیاد» اما روی دیگر سکه را نشان می دهد و دلیلش هم این است که کارگردان این فیلم کسی نیست جز «وودی آلن» که نگاه متفاوتش خصیصه اصلی اوست.

وودی آلن بعد از ساخت پنج فیلم دوباره به نیویورک آمده است؛ شهری که خواسته یا ناخواسته فیلمسازی اش را مدیون آن است. آلن می گوید؛ «نخیر خوشی زیر دلم نزده بود، مساله بی پولی بود. اینجا فیلم ساختن به اندازه برگزاری مراسم اسکار هر سال خرج دارد و من هم دیگر حوصله کلاه گذاشتن سر تهیه کننده ها را نداشتم و برای همین هم بند و بساطم را جمع کرده بودم و این چند فیلم را در اروپا ساختم. اما این بار مثل خود فیلم پیش آمد و دوباره به نیویورک آمدم.»

هر چی پیش بیاد شبیه همان فیلم هایی است که وودی آلن در نیویورک می ساخت. انگار او وقتی در نیویورک فیلم می سازد، در همان قالب همیشگی اش (و البته قالب دوست داشتنی اش) فرو می رود و همان می شود که بود. «بوریس یلینکوف» پیرمرد غرغرو و کج خلقی است که با همه دعوا دارد، اما او برای ازدواج خوش سلیقگی اش گل کرده و با زنی جوان و جذاب ازدواج کرده است. اما این ازدواج چندان هم قرار نیست سرتاسرش یک ماه عسل جذاب باقی بماند. زندگی های کج و معوج همیشه در فیلم های وودی آلن جایگاه ویژه یی دارند، اما این بار به نظر می رسد او می خواهد جوری جلوه بدهد که انگار این مدل ازدواج ها به یک مد تبدیل شده اند. وودی آلن از این خوشامدگویی سرد و گاهی خشن منتقدان امریکایی هیچ ناراحت نیست. او بعد از چند سال دوری به نیویورک بازگشته است و به نظر چندان به نقدها توجهی نمی کند؛ «من دیکته نمی نویسم، برای همین هم چون سرمشق معلم های غرغرو را که خودشان را منتقد جا می زنند، عملی نکرده ام، دوستان ترش کرده اند. فیلم همینی است که می بینید، هیچ دسیسه یهودی پشت آن نهفته نیست. این یک ازدواج است، با ویژگی های خاص خودش. وقتی یک موقعیت به دیگران آسیبی نرساند، پس به عرف هم ربطی ندارد. هر کسی در گذر زمان تصمیم هایی می گیرد و این تصمیم ها مقبول است و نمی توان برای آن باید و نبایدی تعریف کرد. هر چی پیش بیاد را باید انجام داد، و نباید به فکر مشروعیت بخشیدن به تصمیم تان باشید. برای همین هم هر چی پیش بیاد، خوب است.» وودی آلن در سن و سالی است که خودش می توانست در نقش پیرمرد غرغروی این فیلم بازی کند و شاید به این ترتیب وزنه فیلم سنگین تر می شد، اما او این نقش را به «لری کینگ»سپرد؛ «نه هیچ وقت دلم نمی خواست در چنین نقشی بازی کنم. به نظرم این نقش به من نمی آمد.

تماشاگر فیلم های من نمی پذیرفت که من نقش یک آدم پرمدعا و از خود متشکر را بازی کنم. من هر نقشی را بازی کرده ام جز نقش یک آدم دماغ بالا را. آنقدر قیافه ام مفلس است که اگر چنین ادایی را دربیاورم، همه را در سینما از خنده روده بر می کنم. قصد من هم ساختن شو شب کریسمس نبود. البته باید بگویم این خوشبختی من بود که «لری دیوید» مشهور و کمی از خود متشکر قبول کرد در این نقش بازی کند. من در زندگی در هیچ چیزی که شانس نیاورده باشم، این یکی را شانس آورده ام، همیشه بازیگران دست اول با ضریب هوشی بالا به تورم خورده اند. هیچ وقت پول زیادی از قرارداد بستن برای بازی در فیلم های من دست شان را نگرفته است. اما آنها هم شانس آورده اند که من از آنها بازی گرفته ام، یعنی مجبور نشده اند به خاطر یک مشت دلار بیشتر از آنها بخواهیم شوخی های جلف و رکیک بکنند یا روی چند سری اتومبیل پشتک وارو بزنند. این فیلمنامه را امروز و دیروز ننوشته ام، فیلمنامه ۳۰ سال پیش نوشته شده است و موقع نوشتن هم ممکن نبود به خودم به عنوان نقش اول فکر کرده باشم. جولی تایلر دوست قدیمی ام عاشق این فیلمنامه بود و هر چند وقت یک بار چند نفر را سر ناهارهای دوستانه برای بازی در این فیلم به من پیشنهاد می کرد تا بالاخره یک روز یاد لری کینگ افتاد و به نظرم لری دیوید بهترین گزینه برای بازی در این فیلم بود.»

لری دیوید می گوید از پیشنهاد بازی در فیلم وودی آلن یکه خورده؛ به دو صورت، هم خوب و هم بد. خوب بود برای اینکه از او خواسته شد و بد بود برای اینکه لزوماً دوست ندارد چالش های بزرگی مثل بازی در یک فیلم سینمایی را بپذیرد و حتی به وودی آلن گفت انتخاب او اشتباه بزرگی است، ولی وودی آلن به او گفت می تواند از پس آن برآید.

وودی آلن این فیلم را ۳۰ سال پیش برای کمدینی به نام زیرو ماستل نوشته بود، که قبل از فیلمبرداری از دنیا رفت.

به هر حال وودی آلن هم در زندگی شخصی اش چندان دست کمی از بوریس ندارد، البته نه به لحاظ غرغرو بودن، بلکه به خاطر ازدواجش. لری دیوید در هر چی پیش بیاد با دختری سرگشته که هنوز ۲۰ سال هم ندارد، ازدواج کرده است. وودی آلن هم با دخترخوانده آسیایی اش «سون یی»و هنوز شکایت ها و جنجال های این ازدواج میان وودی آلن و میا فارو را کسی فراموش نکرده است. برای همین هم تعجبی ندارد که پیش نویس این فیلمنامه مربوط به چند دهه پیش باشد. بوریس در طول فیلم به همه غر می زند و معتقد است هیچ کس قدر گوهری مانند او را نمی داند، اما این طور که از حرف های او پیداست، روزگاری او یک آدم حسابی بوده، نظریه پردازی که چندین بار نامزد دریافت نوبل شده است، اما به قول خودش هیچ کس قدر گوهری مانند او را نمی داند. بوریس می گوید؛ «ما آدم های بدبختی هستیم، در روزگار ناجوری به دنیا آمده ایم. البته من که شرایط متفاوتی دارم و نگاه عمیقی که درکش برای بقیه مشکل است. اما چه فایده؟ دارم در کشوری زندگی می کنم که یک سیاهپوست سرش را می اندازد پایین و می رود توی کاخ سفید و آن وقت من سفیدپوست برای گرفتن یک تاکسی در نیویورک باید کلی بدبختی بکشم.»

او شکایت هایش را از زمین و آسمان گاهی زیر لبی و گاهی بلند می گوید و آنقدر در این تصمیم راسخ است که رفته رفته این غرغرها شکلی کمیک به خود می گیرند. او با دوستان قدیمی اش که آنها هم مثل او مشتی روشنفکر مایوس هستند در پاتوق همیشگی شان جمع می شوند، اما بوریس آنجا هم در اظهارنظرهای بی سروته از همه پیشی می گیرد، آنقدر که دوستانش هم او را جدی نمی گیرند و معتقدند او خل شده است. اما ملودی همسر او بیش از همه در شرایط بغرنجی گرفتار شده است، هر چند انگیزه اصلی ملودی از این ازدواج بی ربط مشخص نمی شود. (این هم یکی از ایرادهایی است که به این فیلم می گیرند.) ملودی ۲۰ ساله خانه و خانواده را در می سی سی پی رها کرده و بعد از مدت ها سرگردانی در منهتن به تور این پیرمرد مشنگ افتاده است. ملودی از بوریس کمک می خواهد، اما یکدفعه این برخورد به ازدواج ختم می شود. بوریس زندگی مرفهی داشته، اما همه چیز از یک خودکشی بی فرجام شروع می شود. او می خواهد از پنجره خانه شیکش بیرون بپرد، اما هیچ چیز طبق برنامه پیش نمی رود و همسر مرفه اش او را از خانه بیرون می کند و این تازه آغاز دیوانگی ها و توهم های جدید است. او کار و زندگی را رها می کند و شب و روز به جای پژوهش هایی که سابق انجام می داد، مهمل می بافد و از بالای برج عاجی دنیا و همه را دست کم می گیرد، غافل از اینکه آن پایین همه به او می خندند. بوریس در آپارتمان قدیمی نزدیک محله چینی ها به بچه ها شطرنج یاد می دهد و زندگی را می گذراند و ملودی بیچاره این وسط گیر افتاده است.

او از دست مادر سختگیر و خشک مذهبش فرار کرده است و حالا در دیوانه خانه بوریس گرفتار شده است. بوریس یک روز شور و جوانی ملودی را ستایش می کند و یک روز دیگر ملودی را ابله و بی سواد می داند و ملودی در این میان هیچ نمی فهمد که نظریه قطعیت یا شکنجه های ژاپنی چه ربطی به او دارند، اما مدام همسر پیرش این چیزها را توی سرش می کوبد. این تناقض ها همان جایی است که وودی آلن می تواند طنز تلخ وودی آلنی اش را در آن بپروراند و دقیقاً نقاط اوج فیلم را بسازد. این ازدواج عجیب ختم به خیر نمی شود. یک سال بعد سروکله مادر ملودی پیدا می شود، ماریتا مادر این دختر جوان بعد از یک سال دربه دری رد دخترش را در آپارتمان این پیرمرد نیمه خل وضع پیدا می کند و از خبر این ازدواج تا سر حد سکته شوکه می شود و دوربین وودی آلن هم این سرخوردگی مادرانه را به بهترین شکل ممکن ثبت می کند. دیوانگی عصبی که لری دیوید روی پرده تصویر می کند به این شخصیت و به فضای فیلم وودی آلن برازنده است. اما چیزی که وودی آلن به عنوان سناریست روشن نکرده این است که چه دلیلی دارد دختر خوشگل و ساده جنوبی صمیمی، به این مرد میانسال کج خلق و عصبی و ایرادگیر، دل بسته. اما هر چه هست، این فیلم را هم نمی توان به آسانی یک اثر میانمایه نامید. هر چی پیش بیاد، ۳۰ سال خاک خورده است و وودی آلن بعد از این همه سال سراغ آن رفته است. این فیلم ازدواج به سبک وودی آلن است. وودی آلن می گوید؛ «۳۰ سال پیش در این شهر آدم های زیادی این جوری زندگی می کردند. منهتن پر بود از این دیوانه ها که معتقد بودند حق آنها را خورده اند و بعد انتقام شان را از یک ازدواج می گرفتند. هنوز هم در این شهر زندگی های این مدلی کم نیست.»

واشنگتن پست

ترجمه؛ اکرم جوانمرد



همچنین مشاهده کنید