پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

عارفانه


عارفانه

● ماه من وسط آسمون دلم داره میتابه
آسمان دلم مهتابی و پراز ستاره است هیچ جا تاریک نیست همه جارو نور حضورش فراگرفته اون اینجاست... چشماتو ببند گوش کن...
چی میشنوی؟... صدای نفست این یعنی …

ماه من وسط آسمون دلم داره میتابه

آسمان دلم مهتابی و پراز ستاره است هیچ جا تاریک نیست همه جارو نور حضورش فراگرفته اون اینجاست... چشماتو ببند گوش کن...

چی میشنوی؟... صدای نفست این یعنی اینکه تو زنده ای تو وجود داری صدای نفست توی سکوت شب پیچیده این صدا با تو حرف می زنه بهش گوش بده...

داره میگه من هنوز هستم میگه به من گوش کن میگه به من توجه کن

اون یعنی منم من یعنی خود من! این من چیه چقدر آشناست چقدر دوستش دارم چقدر برام عزیزه آخه بجزاین چیزی ندارم دارم لمسش می کنم منو دارم لمس می کنم.

این من مال منه فقط من می تونم صدای نفسشو بشنوم حرکتش بدم هرچور که د لم می خواهد درستش کنم به سلیقه خودم درست مثل عروسکم تو زمان بچگیم لباس براش می دوختم موهاشو مدل به مدل درست می کردم انگار دلم می خواست اون من باشم اون موقع یادم نبود من من دارم من بودم ولی قابل درک نبود برام!

الا ن درکش می کنم این دستا این چشما این ذهن وااایی چقدر قدرت تو اینها هست این چشما چقدر چیزا می بینه از خودم دور شدم کاش می تونستم چشم بسته تایپ کنم اون وقت بهتر می نوشتم نه اتفاقا اینطوری بهتر وقتی چشمامونو می بندیم همه جا تاریک می شه هیچی انگار وجودنداره فقط درون خودتو می بینی و سیاهی ساختگی ذهنت یا شاید تصویر ذهنت شاید وقتی بعضی وقتا همه دنیارو تاریک می بینیم دلیلش همین باشه که انگار چشمامونو بستیم! اما چه سنخیت عجیبی بین چیزهای مادی با معنوی وجود داره وقتی حرف می زنی صدای دیگران رو نمی شنوی وقتی گوشت رو به دیگران می سپاری صدای دل خود تو نمی شنوی وقتی داری راه میری چشمات به جلو نگاه می کنه نه عقبت اگه به عقبت نگاه کنی می خوری زمین و حال و آینده ات رو خراب می کنی وقتی وارد سیاهی میشی چشمات برای پیدا کردن نور گشاد می شه و وقتی نوررو پیدا می کنی چشمات بهش عادت می کنه و بعد از مدتی یادت می ره که روشنایی چه نعمت بزرگیه ولی تو تاریکی رو فراموش کردی و چشمات به نور عادت کرده و قشنگیشو یاد رفته!

این دنیا پر از چیزای عجیبه وقتی برای رسیدن به چیزی تلا ش می کنی وقتی خودتو اونی ببینی که دلت می خواد ببینی وقتی خودتو باور کنی و به خودت ایمان بیاری اون وقته که عجیب ترین وقایع زندگیت اتفاق می افته خودتو قهرمان داستان همون داستانی می بینی که همیشه دلت می خواسته مثل اون باشی و راه اونو بری اون وقته که می بینی که برای پیدا کردن خودت همه جارو جستجو کرده بودی جز درون خودت; آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم- یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم.

نمی دونم اینا از کجا اومد تو مغزم فقط می دونم خودمو این دنیارو آدماشو دوست دارم بدهارو می بخشم و براشون آرزوی خوب شدن می کنم آدمها همه خوبن فقط وقتی می تونی به این نکته پی ببری که با خود درونیشون ارتباط برقرار کنی با اونی که هستن نه اون خودی که خودشون واسه خودشون ساختن شاید حرفام به نظر دور از واقعیت بیاد اما اینها رو حس کردم درک کردم و لمس کردم به خاطر خودمون بیاییم با خودمون آشتی کنیم.

خداوند! تورو به خاطر موجود بودنم و وجود داشتنم که باعث شده این همه چیزای جالب رو ببینم و احساس کنم ممنونم این همه احساس اینهمه چیزای قشنگ و زشت و رنگ وارنگ.

ممنونم که به من توانایی بوییدن بوی نم و بوی خاک و بوی بارون رو دادی.

زندگی زیباییست آنکه عشق را آفرید دیوانه نیست عشق زندگیست زندگی با روح عالم هم صداییست.

نویسنده : نیلوفر عربی



همچنین مشاهده کنید