پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

پایان عصر دایی


پایان عصر دایی

ایرانیان روزهای سقوط دایی را مانند دوران پرشكوهش به زودی فراموش می كنند چیزهایی كه در دل ها باقی می ماند شاید همان مدرسه ها و درمانگاه هایی باشد كه او در اردبیل ساخته است و شاید هم رفتارهایی باشد كه او در طول سال های گذشته با ستاره های دیگر فوتبال ایران انجام داد در این میان آرزوهای دفن شده ما برای صعود به مرحله دوم جام جهانی ۲۰۰۶ هم فدای یك تار موی مدیرانی كه شجاعت مبارزه با فرهنگ بازیكن سالاری را ندارند علی دایی بهانه ای بیش نیست

پائیز بود. امجدیه مانند حالا لخت و خالی نبود. تمام سكو های مقابل جایگاه ویژه پر از آدم بود وقتی بازیكنان دو تیم بانك تجارت و شاهین وارد زمین شدند. ستاره ها به سوی مردم آمدند. دو تیم كلی ملی پوش داشتند كه به شدت از سوی سكونشینان تشویق شدند. شاهین پس از ۹۰ دقیقه ۲ بر یك شكست خورد. شرط بندهای ضلع شمال غربی امجدیه ناراحت بودند. بیشتر آنها پیش بینی می كردند كه تجارت بازنده باشد اما این طور نشد. همه به سمت خیابان مفتح در حال دویدن بودند وقتی كه ایستادم و به او نگاه كردم. عكسش را چند هفته ای بود در ستون مردان آینده دار «كیهان ورزشی» می دیدم اما اعتنایی نداشتم، گمان می كردم صاحب آن عكس مانند خیلی از پدیده های دیگر به جایی نخواهد رسید.

حراستی ها خیالشان راحت شد كه مردم رفتند و كار آنها تمام است. وقتی كه رسیدم از رختكن خارج شده بود و به سمت در خروجی می رفت.

پیكان قهوه ای رنگ اش همان جا پارك بود. در صندوق عقب را باز كرد تا وسایلش را داخل ماشین جا دهد. دلهره ای برای صحبت كردن با او نداشتم. خیالم راحت بود كه با یك ستاره طرف نیستم. سلام كردم. جواب داد اما نگاهی نكرد. فكر كردم او هم مانند خیلی های دیگر یك نوجوان چهارده، پانزده ساله را جدی نمی گیرد. پررویی كردم و گفتم: «شما هیچ وقت در فوتبال ایران موفق نمی شوید!» باز هم نگاهم نكرد و لنگی را درآورد تا شیشه جلوی پیكانش را تمیز كند. گفت: «آقا پسر، چرا این حرف را می زنی؟» ناگهان دلم سوخت. ترحم كودكانه به سراغم آمد. گفتم: «عكس شما را در مجله دیدم. نوشته بود كه شما آینده خوبی دارید.»

خندید و جواب داد: «شوخی كردند، به دل نگیر.» سماجت كردم و ادامه دادم: «تمام بازیكنان تیم ملی از استقلال و پرسپولیس هستند. پیوس، مرفاوی، مدیر روستا و گروسی. میان این همه فوتبالیست خوب پروین شما را انتخاب نمی كند.» حرف هایم كه تمام شد احساس پیروزی می كردم. منتظر بودم تا به من نگاه كند و بگوید «پسر، تو خیلی بااستعدادی، فوتبال ایران را خوب می فهمی» اما حرفی نزد. خداحافظی كردم كه ناگهان مانند همه آدم های عادی پرسش های آزاردهنده اش شروع شد: «چند سالته؟ از كدوم محلی؟» جواب دادم وقتی نگاهش به وسایل داخل داشبورد ماشین بود. گفت: «می خواستم بهت سررسید بدهم كه دیدم تمام شده!» با این حرف دیگر دوستش داشتم.

پرسید: «فوتبال دوست داری؟» و من همه نتایج بانك تجارت را در آن فصل باشگاه های تهران از حفظ برایش گفتم. یكی از هم تیمی هایش آمد و فهمیدم كه دیگر باید بروم. دوباره خداحافظی كردم. پیاده شد با من دست داد. جوگیر شده بودم. بچه محل هایم آنجا نبودند تا من را به خاطر ذوق زدگی برای دست دادن با یك گلزن ناشناس مسخره كنند. قدش خیلی بلند بود وقتی كه روبه رویم ایستاد. گمان كردم كه بزرگمرد مظلومی است. گفتم: «آقای دایی، ناامید نباش!» غروب آن روز پاییز ۱۳۷۰ برایم غم انگیز نبود...

خرداد ۷۲ در حال پایان بود. لذت حضور ایران در جام جهانی را نمی دانستم. فقط خوانده بودم كه رویای بزرگی است. یار دوازدهم بی رحمانه با فوتبال بیگانه بود. فقط برنامه «سلام صبح بخیر» رادیو به مخاطبانش خبر می داد كه مسابقات مقدماتی جام جهانی ۹۴ آمریكا در راه است. ورزش و مردم و ورزش از شبكه ۲ هم انگار با فوتبال غریبی می كردند. قهرمانی در بازی های آسیایی پكن توقع همه را بالا برده بود. تیم ملی تازه از اردوی آلمان برگشته بود و من در لابه لای خطوط كیهان ورزشی جمله ای را خوانده بودم كه تیتر، سوتیتر و یا حتی پررنگ هم نشده بود: «علی دایی تك گل پیروزی بخش ایران را در مقابل تیم آماتورهای بایرن مونیخ به ثمر رساند.»

فرشاد پیوس مصدوم بود و شانس مدیرروستا و مرفاوی برای حضور در تركیب اصلی بیشتر بود. سوریه، عمان و چین تایپه با ما همگروه بودند. از سوریه برای ما یك بت ساخته بودند و می گفتند عمان شكست ناپذیر است. كسی به دنبال روحیه دادن نبود. به تحریریه كیهان ورزشی زنگ زدم و گفتم: «تیمی كه الجزایر را شكست داده نباید از سوریه و عمان بترسد.» آن سوی خط من را به رسمیت نشناختند تا جوابی بدهند! بازی ها آغاز شد. چهارشنبه بود كه در آزادی مقابل عمان قرار گرفتیم. ساعت پنج بعدازظهر بازی آغاز شد و من فقط می دانستم كه رنگ پیراهن بازیكنان دو تیم چیست! پخش مستقیم در مرام تلویزیون آن زمان نبود و از رادیو فراری بودم. از اتاقم بیرون نرفتم تا ساعت ۲۱ كه هادی صالح نیا به نام خدا را گفت و تلویزیون با چهار ساعت تاخیر بازی را پخش كرد. نتیجه را نمی خواستم كه بدانم.

عجب نسل ریاضت كشیده ای هستیم! علی دایی احتمالاً خواب بود وقتی حول و حوش ساعت ۲۰/۱۰ شب دیدم كه به جای مرفاوی وارد زمین شد. به او برای تغییر نتیجه امیدی نداشتم حتی لحظه ای كه با ضربه سر توپ را به دیرك دروازه عمان كوبید. دلیل آن ناامیدی هم برای امروزی ها خنده دار است. ننویسم بهتر است. آخر او نه قرمز بود و نه آبی! دو روز بعد در عصر جمعه با تاخیری كمتر دایی را در تلویزیون دیدم كه در تركیب اصلی تیم ملی از دقیقه اول به مصاف چین تایپه رفت. گل زد، بیش از یك گل. شادی هایش غریبانه بود. پس از گل هایش به سمت مردم می رفت اما طرفداران استقلال و پرسپولیس او را متعلق به خود نمی دانستند. شاید آبی ها به این خاطر كه او جای مرفاوی را گرفته بود حتی پس از گل های دایی چندان شادی هم نمی كردند. علی دایی این گونه وارد میدان قدرت فوتبال ایران شد. روزنامه ورزشی كه در آن زمان وجود و معنایی نداشت اما هفته نامه های آن دوره هم به پدیده تازه وارد اعتنایی نمی كردند. روزها گذشت. ما از این گروه صعود كردیم و آن صعود را رسانه ها در حد صعود به جام جهانی «بزرگ» نشان دادند. گلزنی دایی به هامبورگ در مقابل ۱۲۰ هزار ایرانی هم چندان به چشم نیامد اما نویسنده منصفی در یكی از نشریات یك هفته قبل از پرواز ایران به قطر برای مرحله نهایی مسابقات انتخابی جام جهانی ۹۴ نوشت: «دایی آنقدر خوب است كه احتمالاً پس از مسابقات قطر به ایران برنمی گردد!» این نویسنده پیش بینی كرده بود كه باشگاه های عربی او را شكار خواهند كرد.

بهزاد غلامپور نیمی از آرزوهای ما را در همان بازی اول مقابل كره جنوبی به باد داد. در برابر ژاپن ایرانی ها با كینه ای عظیم به میدان رفتند. شكست ما در هیروشیما بیش از حد تلخ بود و یازده ایرانی به مصاف آنها رفته بودند تا انتقام جویی كنند. در تهران هیچ كس آرام و قرار نداشت. در آن زمان دامنه تعریف این واژه «هیچ كس» متفاوت با امروز بود. زنان ایرانی چندان به فوتبال اهمیت نمی دادند و مانند حالا فوتبال همه گیر نبود. تلویزیون هم البته به این بی تفاوتی كمك می كرد. بیشتر ایرانیان نام علی دایی را اولین بار هنگامی شنیدند كه او دروازه «ماتسوناگا» ژاپنی را گشود. بهرام شفیع نام دایی را فریاد می زد و ما بیش از گذشته به جام جهانی آمریكا نزدیك شده بودیم. دایی به عراق هم گل زد اما یكی از تلخ ترین شكست های فوتبال ایران شكل گرفت. باخت مقابل عراق برای ما قابل تحمل نبود.

از دایی انتظار معجزه داشتیم. كره شمالی را با ۲ضربه سر اعجاب آور دایی شكستیم اما بخت هم با ما یار نبود. مقابل عربستان هم باختیم تا لشكر شكست خورده به تهران بازگردد. نسل ملی پوشان دوره مربیگری دهداری و پروین رو به پایان بود. از تیمی كه در قطر تحقیر و شكست را به ما هدیه داد فقط علی دایی مایه افتخار بود. آقای گل شده بود اما فقط آقای گل آسیا. در حال محبوب شدن بود اما اوج علاقه ایرانیان به او لحظه ای شكل گرفت كه روشن شد دایی ۷۰ دقیقه با وجود مصدومیت شدید مقابل بحرین در بازی های آسیایی هیروشیما ۹۴ بازی كرد. مردم با این حركت او را یك قهرمان ملی می دانستند. برای مصدومیت او خیلی ها اشك ریختند و كسی به تعویض نشدن او در آن ۷۰ دقیقه اعتراض نكرد!

انگار كه آن سال ها تیزی قلم ها كمتر بود، زبان ها مانند امروز گزنده نبود و شاید هم دایی فقط خود را نمی دید!

ادامه بازی های آسیایی هیروشیما بدون دایی ملال آور بود. یك شب پس از شكست برابر مكزیك وقتی شنیدم كه دایی مثلاً كمردرد دارد به یاد آن روزها افتادم. مقابل چین وقتی دایی نبود فقط سانتر می كردیم و گلر چین را گرم. هنگامی كه با عنوان قهرمان دوره قبل حذف شدیم انگار كه دنیا برای ما تمام شده بود. همه می گفتند اگر دایی بود قهرمان می شدیم. به یاد می آورم شب های پس از آن شكست چقدر صحنه های قهرمانی ایران با دایی را در ذهنم تصویرسازی كردم. سیاهه ای از یك رویا بود كه بعدها بارها تكرار شد. شاید هم یك نوع حسرت خوردن ابلهانه بود. هرچه بود برای بعضی از هم نسلی های من فایده اش جز تمرین افسردگی به خاطر شكست در حوزه های غیر از فوتبال در آینده (امروز) نبود! علی دایی آن فرصت از دست رفته را بارها جبران كرد. در شبی كه با ۶ گل اشك كره ای ها را سرازیر كردیم او با زدن ۴ گل قهرمان ما بود. چلسی و میلان را هم مات كرد.

همین منفی بافان امروزی برای گلزنی او مقابل میلان در سان سیرو كوچكترین شانسی قائل نبودند. او بزرگ و بزرگتر شد. از مرز ۱۰۰ گل گذشت اما تعویض نمی شد. مابقی خاطرات برای تك تك ایرانیان تكراری است...

بهار بود. SMS یك نوجوان سیزده، چهارده ساله كه برایم فرستاده بود، حالم را دگرگون كرد. او به یكی از بزرگترین ستاره های نسل من توهین كرده بود و من نمی دانستم برای آن پیام كوتاه خنده كنم یا گریه! علی دایی روزگاری می گفت «آنهایی كه عكس با شورت ورزشی ندارند، حق انتقاد ندارند!» او با خود چه كرد كه كار به جایی رسید اكثریت مردمی كه در آلبوم های شخصی خود چنین عكسی را ندارند به راحتی كاپیتان را نقد كردند؟! او چه چیزی را نادیده گرفت كه این گونه به عامل اصلی شكست فوتبال ایران تبدیل شده است؟ برای چه حالا باید درباره «پایان عصر دایی» نوشت؟ در وصف هوش او دیگران بارها نوشته اند. او كه عقل گرا بود به كدام دلیل مانند روزهایی كه گل می زد و ضعف های بزرگ فوتبال ما را پنهان می كرد در روزهای شكست هم مقصر بزرگ شناخته شد؟ برای شخص دایی متاسف نیستم.

ایرانیان روزهای سقوط دایی را مانند دوران پرشكوهش به زودی فراموش می كنند. چیزهایی كه در دل ها باقی می ماند شاید همان مدرسه ها و درمانگاه هایی باشد كه او در اردبیل ساخته است و شاید هم رفتارهایی باشد كه او در طول سال های گذشته با ستاره های دیگر فوتبال ایران انجام داد. در این میان آرزوهای دفن شده ما برای صعود به مرحله دوم جام جهانی ۲۰۰۶ هم فدای یك تار موی مدیرانی كه شجاعت مبارزه با فرهنگ بازیكن سالاری را ندارند! علی دایی بهانه ای بیش نیست!

محمد نوری فر



همچنین مشاهده کنید