چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
تحیر و تعقل
در کتاب «علم، عقل و دین»، دِرِک استینزبی آورده است: این که به انسان بدوی از خمیدگی چوب فرو رفته در آب احساس تحیر دست داد، ... یا هیجان ادینگتون ازخمیدگی نور در اثر گرانش، همه حاکی از آن هستند که علم واقعیتهای نهان شده در فراسوی ظواهر جهان را انکشاف میکند. به همین منوال، گلهای سوسن باغچه- که به چشم ما زیبا و دل نشین هستند- اگر با میکروسکوپ علم معاینه و وارسی شوند، ساختاری از آنها عیان میشود که زیبایی و پیچیدگی آنها خیره کننده است.»
نخست این که، برخلاف این نویسنده، تحیر در برابر تعقل است. تحیر واژهایست معنوی از آنِ دین یا هنر. تعقل یا خردورزی بخشی از معرفت انسانیست که از کشف هستی سخن میگوید. چوب فرو رفته در آب که خمیده دیده میشود، دلایل این خطا در حوزهی خردورزی سنجیده میشود و نتیجه این میشود که ای انسان فریب این خمیدگی را نخور و «واقعیت» این است که چوب هرگز خمیده نمیشود و این خطای نگاه است. خرد ما خطاهای ما را آشکار میکند و حواس ما را با گزارههای منطقی خود اصلاح میکند.
تحیر از درون انسان میجوشد و سرچشمهی خطا انگاری ندارد. از این رو، تحیر کاربردی هنری دارد. هنر نیز بر همهی حواس ما استوار است. پس تحیر از بابت خمیدگی چوب هنر است و خطای ما را هی گوشزد نمیکند. بررسی این که چرا ما میگرییم، اشک ما را میخشکاند و چرا میخندیم، شکوفههای لبخندمان را تباه میکند. پس، خردورزی که تلاش پیاپی انسان برای سازماندهی حواس ماست کمکم به پسماند حواس میانجامد.
دیگر این که، انسانهای بدوی هرگز نمیتوانستهاند از خمیدگی چوب متحیر شوند. تحیر از آگاهی انسان برمیخیزد که هنر زمینهاش است. هنگامی که انسان متحیر میشود زباناش باز میشود. و در برابر گزارههای خردورزانی که «خطایی در کار است»، بیتفاوت است. انسانهای بدوی اگر از حرارت و شعلهی آتش متحیر میشدند، ولی خمیدگی چوب در آب نشانهای امروزین است. اسطورهی آتش و نور موضوعات پدران ما بودند و خمیدگی چوب اسطورهای از آن عکاسان ما.
خمیدگی چوب برای دانشمندان قرون پیش موضوع بحث بود و خمیدگی نور در پرتو نظریهی نسبیت دغدغهی نظریه پردازان امروزین است. تفاوت ماهوی این دو خمیدگی نشانگر این است که حواس ما در علم رو به تعطیلیست. از خمیدگی این چوب میتوان کادر عکاسی بست ولی از خمیدگی نور ستاره چه گونه میتوان؟
و باز این که، گلهای سوسن باغچه در پرتو خرد ما خیره کننده نخواهد بود. آیا ما خواهیم توانست «گل سوسن» را از چشمیِ میکروسکوپ ببینیم؟ این دیگر سوسن نخواهد بود بل که پرزهایی خواهد بود که نه بویی دارد و نه رنگی. گوته میگوید خردورزی ما چه گونه رنگهای سنجاقک را از بین میبرد:
سنجاقکی به رنگهای رنگین کمان
بر فراز چشمهای پرپر میزند.
و ساعتیست که چشمان من بر او خیره مانده است؛
گاه تیره و گاه روشن.
مانند بوقلمون؛
گاه سرخ و گاه کبود.
گاه کبود و گاه سبز:
چه رنگها که در او پدیدار میشد
اگر گامی فراتر میرفتم!
میپرد و میچرخد و دمی آرام ندارد-
خاموش، که حال بر شاخ بیدی مینشیند؛
من او را در میان انگشتانام گرفتهام
و رنگهای راستیناش را مینگرم:
و چیزی جز کبودی دیگر نمیبینم-
این است نصیب تو، ای کالبد شکاف لذتها!
نتیجه این که، هنر میبیند و به نگاهاش اعتنا میکند و خرد میبیند و به نگاهاش توجهی نمیکند بل که خطایش را میشمارد. هنرمند نگاه میکند و لذت میبرد و دانشمند نگاه میکند و کشف میکند. زیبایی و پیچیدگی یکی نیستند. گلهای سوسن زیبایند در نگاه انسانی و پیچیدهاند در عدسیهای دیجیتالی. حوصلهی هنر در پیچیدگیها بخار میشود و تحیر چنین کنکاشی را هرگز در خود ندارد. دانش هر چه بیشتر بکاود و تجزیهاش کند خبر از کشف هستی میدهد. آدمی هنگامی که میبیند یا میشنود حیرت میکند پس حیرت از آنِ حواس است و نه خرد. خمیدگی نور حاصل تلاشهای شبانه روزی با فرمولهای پیچیدهی ریاضی از آنِ آینشتاین بود روی صفحهی کاغذ و ادینگتون خمیدگی نور را که «دید»، دیگر چیزی از رویداد نمانده بود که بر حیرت آینشتاین بیفزاید. یعنی این که، او این رویداد را کمکم بر روی کاغذ استوار ساخته بود ولی کسی دیگر آن را دید. اگر قرار باشد جای پای حیرتی را باز کنیم از آن ادینگتون خواهد بود که بر ذهن کنجکاو آینشتاین نقش بسته بود.
حیرت او میتوانست هم چون شطرنج باز ماهری باشد که از حرکت مهرههایش لذت میبرد: ساختار و فرم مهرهها. اگر آینشتاین در گفت و گویش با شاعر میگوید من در پدیدههای آسمان بالای سرمان در شگفتام، این شگفتی قابل مقایسه با گل سوسن یا سنجاقک نیست. او چه تصوری از شگفتیهای بالای سرمان میتوانست داشته باشد، در حالی که تنها یک بار در عمرش توانست از تلسکوپ به آسمان بنگرد؟ تصور او ساختاری از گزارههای ریاضی و فیزیکی داشت. هایزنبرگ هنگامی که ماتریسهای ریاضی احتمالات کوانتومی را صورت بندی کرد، از ویلایی که بر دامنهی کوههای بلند قرار داشت از ذوق چنین توانایی سر به کوهها نهاد. ذوق و شوق هایزنبرگ را چه گونه میتوان تعریف کرد؟ پیچیدگی این گزارههای صورت بندی شده به پیچیدگی همان پرزهای گل سوسن است با این تفاوت که یکی بر حواس استوار است و دیگری بر ذهن پیچیدهی مجرد. هایزنبرگ نه بر نظریهی عدم قطعیت که بر نظم معادلات حل شدهی ماتریسی بود.
پس با این حساب، انسان بدوی برخلاف نویسنده «علم، عقل و دین»، نمیتوانسته بر چوب خم شده چندان خیره شود چرا که برای او امری عادی و همیشگی بود. و شاید ابدا چنین پرسشی برای او ایجاد نشده باشد که اصلا چوب خم شده یا نه. با اثبات این امر که خم شدن چوب بنا به ماهیت آب است که موجب شکسته شدناش میشود، آدمی متوجه یک خطا در حواس خود میشود. خطای حواس امری بود که انسان چند قرن پیش را میتوانست شگفت زده کند.
و این جمله که، « گلهای سوسن باغچه- که به چشم ما زیبا و دل نشین هستند- اگر با میکروسکوپ علم معاینه و وارسی شوند، ساختاری از آنها عیان میشود که زیبایی و پیچیدگی آنها خیره کننده است.» سخنی عوامانه و به غایت ساده لوحانه است. این گونه سخن گفتن بیشتر عوام را تحریک میکند تا اندیشمندان را.
خلیل غلامی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران رهبر انقلاب کارگران سریلانکا حجاب دولت پاکستان مجلس شورای اسلامی رئیسی سید ابراهیم رئیسی رئیس جمهور دولت سیزدهم
تهران سیل شهرداری تهران کنکور هواشناسی سلامت پلیس فراجا فضای مجازی قتل وزارت بهداشت قوه قضاییه
خودرو قیمت خودرو قیمت دلار قیمت طلا دلار بازار خودرو بانک مرکزی ایران خودرو بورس سایپا تورم قیمت سکه
تلویزیون سریال مهران مدیری تئاتر کتاب سینمای ایران رادیو شعر سینما فیلم سینمایی انقلاب اسلامی بازیگر سینما و تلویزیون
ناسا دانشگاه فرهنگیان کنکور ۱۴۰۳ دانشگاه آزاد
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه آمریکا فلسطین جنگ غزه روسیه چین طوفان الاقصی عملیات وعده صادق ترکیه اتحادیه اروپا
فوتبال استقلال فوتسال باشگاه استقلال باشگاه پرسپولیس بازی تراکتور تیم ملی فوتسال ایران والیبال پرسپولیس رئال مادرید بارسلونا
هوش مصنوعی فیلترینگ مریخ تبلیغات تسلا وزیر ارتباطات ایلان ماسک اپل مایکروسافت فناوری نخبگان سامسونگ
سلامت روان داروخانه دوش گرفتن یبوست