چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

فاتح قله های دوردست خیال


فاتح قله های دوردست خیال

میكل آنجلو آنتونیونی كه در سن ۹۴ سالگی درگذشت یكی از غیرایتالیایی ترین فیلمسازان بزرگ ایتالیا بود یك آناتومیست تمام عیار عشق, سرخوردگی و ابعاد مداخله گر زندگی مدرن, آنگونه كه به نظر می آمد از سرزمین و فرهنگی متفاوت از آنجا كه بزرگانی همچون فلینی, دسیكا, ویسكونتی, پازولینی و برتولوچی را در دل خود پرورش داده بود برخاسته است

میكل آنجلو آنتونیونی كه در سن ۹۴ سالگی درگذشت یكی از غیرایتالیایی ترین فیلمسازان بزرگ ایتالیا بود؛ یك آناتومیست تمام عیار عشق، سرخوردگی و ابعاد مداخله گر زندگی مدرن، آنگونه كه به نظر می آمد از سرزمین و فرهنگی متفاوت از آنجا كه بزرگانی همچون فلینی، دسیكا، ویسكونتی، پازولینی و برتولوچی را در دل خود پرورش داده بود برخاسته است.

در حالی كه آنان فیلم های خود را با احساسات ناب بشری و منتهای سبك یا بیان عاطفی رنگ آمیزی می كردند، آنتونیونی دست به آفرینش چشم انداز و زبان سینمایی خاصی زد كه در آن سمبل، معما و معانی پنهان حكمرانی می كردند.

داستان های او از دختری كه در یك جزیره آتشفشانی در فیلم «حادثه» گم می شود تا آمیزش سوررئال مرزهای درام و پانتومیم در «اگراندیسمان» همه رازهایی پیچیده در روایت های پرپیچ و خم انسانی بودند و قهرمانانش كه همگی آنان در زیبایی گنگ بازیگر دیرینه و همسر سابقش «مونیكا ویتی» تجلی می یافتند، جستجوگرانی به دنبال گمگشته ای كه دقیقاً نمی دانستند چیست.

آنتونیونی در زمره نسلی از سینماگران بدعت گذار و صاحب تفكر همچون برگمان - كه از قضا مرگ آنها در یك روز اتفاق افتاد - در اوایل قرن بیستم به شهرت و اوج دست یافت؛ عصری كه فیلمسازی یك مشغله روشنفكرانه بود، پاساژهای نامفهوم و گنگ در فیلم های دشوار به بحث و شب زنده داری در كافه های خیابانی می انجامید و كارگردانان صاحب سبك همچون آنتونیونی، آلان رسناس و ژان لوك گدار در كن توسط سینمادوستان مشتاق محاصره می شدند و حرفشان در باب این كه آخرین فیلمشان چه معنا و مفهومی می توانست داشته باشد آویزه گوش كارگردانان و فیلمسازان جوان می شد.

آنتونیونی را بی شك بخاطر معروفترین فیلمش «اگراندیسمان» می شناسند؛ فیلمی كه در سال ۱۹۶۶ در فضای شهر لندن ساخته شد و داستان آن درباره یك عكاس معروف مد است كه تصور می كند عكسی كه او از دو دلداده گرفته در پس زمینه شواهد یك جنایت خاموش را نشان می دهد.

با این حال این فیلمساز با سه گانه «حادثه» (۱۹۶۰)، «شب» (۱۹۶۱) و «كسوف» (۱۹۶۲) بود كه آن نگاه و باور رنج دیده خود را معطوف به تصویر كشیدن انسانهایی كرد كه به لحاظ عاطفی از یكدیگر جداشده بودند و سردی سنگینی بر رابطه میان آنان حاكم بود. این همان دیدی بود كه در پایان فیلم «شب» ستاره بسیاری از فیلم هایش «مونیكاویتی» آن را به زبان می آورد: «هربار كه سعی كردم با كسی ارتباط برقراركنم، عشق گم شد.»

در میان نسلی از قاعده شكنان، آنتونیونی قاعده شكن ترین و درعین حال مورداحترام ترین آنها بود.

او مخاطبان و تماشاگران فیلم هایش را با توجهی عمیق به شخصیت هایی كه به عمد گنگ و مبهم نشان داده می شدند و همچنین بیزاری از آنچه در فیلمسازی عرف بود همچون پلات، شفافیت و پویایی به چالش می خواند. او سؤالاتی مطرح می كرد كه هرگز بدانها پاسخی نمی داد، بازیگرانش را به یك بازی غیرمتعارف دعوت می كرد و چرایی آن را توضیح نمی داد و پس از یك برداشت دوربین را همچنان به امید فیلم گرفتن از بازیگران در یك لحظه درخشان اما ازپیش تعریف نشده در فیلمنامه برروی آنان متمركز می كرد و همه اینها شیوه و اسلوب كارش بود.

حركت دوربین، مدت زمان سكانس ها و برداشت ها در فیلم های آنتونیونی امری شخصی و غیرمتعارف بودند و او به ندرت شخصیت هایش را به صورت خیلی رسمی جلوی دوربین می برد.

بی شك سرنوشت سازترین لحظه در زندگی حرفه ای آنتونیونی شبی بود كه فیلم «حادثه» در جشنواره كن ۱۹۶۰ به نمایش درآمد. تماشاگران نامطمئن از برداشت شخصی خود از این فیلم و سردرگم در معنی و مفهومی كه می توانست برای آنان داشته باشد سالن سینما را ترك گفتند. این صحنه پایانی بر رؤیای شیرین آنتونتونی و بازیگرش «ویتی» بود كه تصور می كردند این فیلم تحسین همگان را برخواهدانگیخت.

اما اواخر آن شب روبرتو روسلینی و گروهی دیگر از فیلمسازان و منتقدان بانفوذ بیانیه ای را به رشته تحریر درآوردند كه صبح روز بعد به چاپ رسید و مژده فصل نوینی از فعالیت حرفه ای این كارگردان را به همگان داد.

آنها در این بیانیه نوشته بودند: «با آگاهی به اهمیت استثنایی فیلم «حادثه» میكل آنجلو آنتونیونی و با تعجب از بیزاری ای كه این فیلم برانگیخته است تمامی منتقدان و سینماگرانی كه این متن را به امضا رسانده اند مشتاقانه خواهان اعلام تحسینی هستند كه برای سازنده این فیلم قائلند.»

این «حادثه» سرنوشت ساز بود كه «هو» شدن در كن را به افتخاری تبدیل كرد و اسطوره فیلمسازی نوآورانه را به دنیا معرفی كرد.

«حادثه» در همان جشنواره جایزه ویژه هیأت داوران را به دست آورد و تبدیل به یك اثر پرفروش در گیشه ها شد كه به اعتبار هرچه بیشتر آنتونیونی انجامید اما بحث و مناظره درباره آن هم همانقدر قوت گرفت. برخی منتقدان و تماشاگران آن را بی معنی یافتند در حالی كه عده ای دیگر باورهای شخصی خود را به آن القا كردند. یكسال بعد نشریه پرنفوذ سینمایی «سایت اندساوند» از ۷۰ منتقد در سرتاسر جهان درباره فیلم های محبوبشان نظرسنجی كرد و آنها نه تنها این فیلم را اثری درخشان و استثنایی برشمردند بلكه به آن به عنوان بهترین فیلم تاریخ سینما پس از «همشهری كین» رأی دادند.

پس از اوج گرفتن در دنیای سینما در اوایل دهه ،۶۰ آنتونیونی بسیاری از هوادارانش را با ساختن فیلم هایی با حمایت و پول هالیوود تعجب زده كرد و دومین موفقیت بزرگش با فیلم «اگراندیسمان» حاصل آمد.

او زمانی نوشته بود: «موضوع فیلم هایم به طوركلی سرگذشت وار است. داستان در ابتدا در جریان بحث و تبادل نظر با یكی از شركای فیلمسازی ام شكل می گیرد. درمورد فیلم «كسوف» این بحث و تبادل نظرها ۴ماه به طول انجامیدند. سپس فیلمنامه را خودم به تنهایی نوشتم كه تقریباً ۱۵ روز طول كشید.

فیلمنامه های من فیلمنامه های رسمی نیستند بلكه بیشتر شبیه دیالوگ هایی برای بازیگران و مجموعه ای از یادداشت ها برای كارگردان هستند. وقتی فیلمبرداری شروع می شود خیلی چیزهای آن تغییر می كنند. وقتی سر صحنه یك سكانس خاص وارد می شوم اصرار دارم كه حتماً ۲۰ دقیقه ای مرا تنها بگذارند. در همان لحظه واقعاً ایده خاصی ندارم كه این سكانس چطور باید فیلمبرداری شود اما منتظر می مانم تا ایده ها كم كم از راه برسند و به من بگویند چطور كار را شروع كنم.»

میكل آنجلو آنتونیونی در ۲۹ سپتامبر ۱۹۱۲ در خانواده ای تقریباً مرفه از زمین داران در یكی از شهرهای كوچك شمالی ایتالیا به نام «فرارا» به دنیا آ مد. او تقریباً ۱۰ سال داشت كه به طراحی پاپت های عروسكی و ساختن سن هایی برای بازی با آنان روی آورد. در نوجوانی آنتونیونی به نقاشی با رنگ روغن علاقه مند شد در حالی كه طراحی پرتره را به منظره ترجیح می داد.

او به دانشگاه بولونیارفت و در آنجا قهرمان تنیس شد و در سال ۱۹۳۵ مدرك خود را در رشته اقتصاد و بازرگانی دریافت كرد. در همانجا بودكه او شروع به نوشتن داستان و نمایشنامه كرد و به عنوان تنها كسی كه یك گروه تئاتر در دانشگاه اش تشكیل داد برخی از آنها را نیز خود كارگردانی كرد. علاقه ای زائدالوصف به سینما او را به نوشتن نقدهایی برای یك روزنامه محلی سوق داد و طولی نكشید كه او تصمیم گرفت وارد عرصه فیلمسازی شود. آنتونیونی می خواست مستندی درباره یك تیمارستان محلی بسازد. در ابتدا بیماران روانی حتی به او در استقرار كردن وسایل فیلمبرداری اش كمك كردند. او سپس پرژكتورها را روشن كرد. بیماران عصبانی و برآشفته شدند. آن گونه كه خود بعدها در باره آنان نوشت: « و صورت هایشان كه تا قبل از آن آرام و خونسرد بود به یك باره برافروخته و آشفته شد. آنتونیونی در ادامه می نویسد: « سرانجام مدیر آن تیمارستان بود كه فریاد زد: « بس است. نورها خاموش! » و در آن اتاق نیمه تاریك می توانستید جمعیتی مضطرب را ببینید كه در هم می لولیدند گویی كه عذاب مرگ بر آنان نازل شده بود!»

آنتونیونی تصمیم گرفت فیلمسازی را كنار بگذارد. در سال ۱۹۴۰ و در سن ۲۷ سالگی به رم رفت و در آنجا به عنوان صندوقدار یك بانك مشغول به كار شد. دیری نگذشت كه به تحریریه یك نشریه سینمایی پیوست كه سردبیر آن ویتوریو موسلینی، پسر بنیتو موسلینی بود. در سال ۱۹۴۳ آنتونیونی به فرارا بازگشت و درآنجا با تاجر سرمایه داری آشنا شدكه حاضر شده بود هزینه نخستین فیلمش كه مستندی به نام «مردم دره پو» درباره زندگی فلك زده ماهیگیران محلی بود را تأمین كند. نیروهای اشغالگر آلمان بیشتر این فیلم را از بین بردند و تنها ۹ دقیقه از آن باقی ماند كه در جشنواره فیلم ونیز پیش از نمایش فیلم «Spellbound» آلفرد هیچكاك به نمایش گذاشته شد. پس از جنگ آنتونیونی بیش از پیش به نوشتن نقدهای سینمایی و ساختن فیلم های مستند كوتاه روی آورد اما به موازات آن به جنبش نئورئالیست كه در آن زمان بر فیلمسازی ایتالیا سایه افكنده بود و توجه ویژه ای به شرایط اجتماعی داشت مشكوك شد. او دوست داشت نگاه خود را معطوف چیزهایی فراتر از آن چیزها یعنی باطن و درون افراد كند. منتقدی به نام رابرت هلر با اشاره به این كه هیچ كس به او اجازه نمی داد فیلم هایی كه دوست داشت بسازد می گوید: «فیلم های آنتونیونی درباره رفتگران خیابان ها و كوچه ها بود نه رفتگری.» آنتونیونی در مقدمه كتاب مجموعه فیلمنامه هایش در سال ۱۹۶۳ نوشته بود: «برای ۱۰ سال فیلم ها وادارم كردند كه نه از ایده بلكه صرفاً از كلمه تا شهامت صبر و حوصله و ترفندهایی برای نشان دادن واقعیت استفاده كنم.»

در سن ۳۸ سالگی او سرمایه گذاری برای یكی از بلندپروازانه ترین پروژه های غیرمستندش به نام «ماجرای یك رابطه عاشقانه» پیدا كرد. این فیلم درباره زن و مردی است كه هردو نقشه برای كشتن شوهر زن می كشند. یك نمونه اولیه از رویكرد متفاوت آنتونیونی در داستانگویی است. در این فیلم شوهر می میرد اما مشخص نمی شود كه آیا او واقعاً به قتل رسیده، خودكشی كرده و یا به طور اتفاقی مرده است.

درسال ۱۹۵۴ ازدواج ۱۲ ساله او با همسر سابقش «لیتزیا بلبونی» فروپاشید و این آغازی بر یك دوره افسردگی او شد. بی خوابی های او رو به وخامت گذاشت و آنتونیونی اغلب ساعات اولیه بامداد را به نوشن فیلمنامه مشغول می شد. در سال ۱۹۵۵ و در اوج این بحران شخصی او با فیلم «دوستان » نخستین موفقیت هنری خود را رقم زد. این فیلم درباره گروهی از دوستان زن كه عشقی در زندگی خود ندارد جایزه شیر نقره ای جشنواره فیلم ونیز را از آن خودكرد.

آنتونیونی در همین دوران به بداهه پردازی روی آورد. او نوشته بود: «تنها وقتی به تصویر درست و واضحی از صحنه موردنظرم دست پیدا می كنم كه چشمانم را پشت دوربین می بندم و درخیالم بازیگران را حركت می دهم.»

او از این تكنیك به وفور در فیلم «فریاد» در سال ۱۹۵۷ كه احتمالاً تلخ ترین فیلمش نیز هست استفاده كرده است.

برای ۲ سال آنتونیونی نتوانست تهیه كننده ای برای فیلم جدیدش پیدا كند. سرانجام در سال ۱۹۵۹ او با یك تهیه كننده آشنا شد و توانست فیلمنامه ای را كه مدت زیادی ذهنش را مشغول كرده بود تمام كند. با این حال فیلم «حادثه» تقریباً نزدیك بود پیش از پا گرفتن بمیرد. آنتونیونی و بازیگران مشغول فیلمبرداری درجزیره ای در نزدیك سیسیل بودند كه تهیه كننده به خاطر كمبودهای مالی خود را كنار كشید. آنتونیونی به یاد می آورد: «به نقطه ای رسیده بودم كه غذایی نبود. یك اكیپ كامل بازیگران ما را ترك كرد و اكیپ دوم هم همین كار را كرد كه به ناگهان تهیه كننده دیگری از راه رسید.» فیلم «حادثه» به نقطه عطفی در فعالیت حرفه ای این فیلمساز تبدیل شد و به عنوان یكی از شاهكارهای او تلقی می شود. همچون بیشتر فیلم های آنتونیونی این فیلم نیز توجه خود را معطوف زندگی در حال فروپاشی دونفر می كند. دو نامزد راهی سفری دریایی به یك جزیره می شوند كه به ناگهان یكی از آنها كه زنی به نام «آنا» است به طرز مرموزی ناپدید می شود. آیا او خود را به عمد غرق می كند چون فكر می كرد نامزدش عجله ای برای ازدواج با او ندارد و یا آن كه به كشتی دیگری پناه برده بود؟ مورخ سینمایی اندرو ترنر در بخشی از نقد خود براین فیلم می نویسد: « در «حادثه» تكنیك داستانگویی آنتونیونی به اوج شكوفایی خود می رسد و حس عجیبی از بیگانگی را به مخاطب منتقل می كند. دو فیلم بعدی آنتونیونی به نام «شب » - كه خرس طلای جشنواره برلین ۱۹۶۱ را به دست آورد و «كسوف» همین حس از هم بیگانگی انسان ها در عصر مدرن امروزی را به تصویر كشیدند.»

در مورد پایان این فیلم بحث های زیادی شده. آنتونیونی با رها كردن شخصیت های اصلی، فیلم خود را با مونتاژ صحنه ها به پایان می برد. چندین دقیقه از ۵۸ شات كه بیشتر آنها درخیابان یا نزدیك خیابانی كه دلدادگان در آنجا با هم قرار می گذاشتند نشان داده می شود. آب از یك بشكه فرو می چكد. ترمزهای یك ماشین جیغ می كشند. فواره ای بسته می شود و در نهایت دوربین بر روی سپیدی جانگیر یك تیر چراغ خیابانی زوم می شود. پایان

آنتونیونی در مصاحبه ای گفته است این پایان را به عمد برای نشان دادن «كسوف احساسات» انتخاب كرده است.

در سال۱۹۶۴ آنتونیونی نخستین فیلم رنگی اش «صحرای سرخ» را با ریچارد هریس ساخت. در این فیلم او از رنگ برای نشان دادن وضعیت روحی شخصیت اصلی داستانش به وفور استفاده كرده است و حتی خانه ها و درختان را به رنگ های روشن نشان می دهد و این رنگ ها را صحنه به صحنه تغییر می دهد. در اواسط دهه۶۰ آنتونیونی به یكی از معروفترین و جنجالی ترین كارگردانان دنیا تبدیل شده بود به طوری كه كمپانی مترو گلدن مایر از او دعوت به همكاری كرد. او قرارداد ساخت ۳ فیلم با آنها را به امضا رساند. فیلم «اگراندیسمان» نخستین تجربه همكاری او با این كمپانی فیلمسازی بود. این فیلم به زبان انگلیسی و با بازی هنرپیشگان بریتانیایی بزرگترین موفقیت حرفه ای آنتونیونی بود كه با وجود داشتن فضای مبهم و پیچیده پلاتی متعارف تر و پویایی بیشتری در داستان در مقایسه با فیلم های قبلی اش داشت.

او سپس برای ساخت نخستین فیلم پرهیزینه اش درباره جنبش های اعتراض آمیز دانشجویی به آمریكا آمد. این فیلم با نام «قله زابریسكی» (۱۹۷۰) یك شكست بزرگ تجاری بود. او سپس فیلم «حرفه: خبرنگار» را جلوی دوربین برد.

آنتونیونی ناامید شده بود. او ۶ فیلم در دهه۶۰ ساخته بود كه همه آنها شاهكار تلقی می شدند، اما تا قبل از مرگش ۴ فیلم غیرمستند ساخت كه تنها «حرفه: خبرنگار» (۱۹۷۵) در آمریكا موفق بود. با این فیلم آنتونیونی مجدداً احترام منتقدان را به دست آورد. در این فیلم جك نیكلسون نقش خبرنگاری را در آفریقای شمالی بازی می كند كه به دلیلی نامعلوم هویت یك قاچاقچی اسلحه مرده را دریافت می كند. این فیلم با یك سكانس معروف ۱۰ دقیقه ای تمام می شود كه نیكلسون در اتاق هتل در انتظار آن است كه كشته شود. دوربین از اتاق خارج می شود و بیرون پنجره را نشان می دهد. مردم و اشیا وارد و خارج فریم می شوند تا آن كه دوربین با چرخشی كامل وارد اتاق هتل می شود و جسد نیكلسون را نشان می دهد. دیوید تامسون این فیلم را یكی از برترین فیلم های دهه۷۰ برمی شمارد.

در دهه ۸۰ و پس از وقفه ای حرفه ای برای یاد گرفتن تكنولوژی های جدید روز آنتونیونی یك فیلم تلویزیونی به نام «راز ابروالد» را ساخت كه در جشنواره ونیز سال۱۹۸۰ جایزه ای برای جلوه های تصویری دریافت كرد. او سپس در سال ۱۹۸۲ فیلم دیگری با نام «هویت یك زن» درباره یك كارگردان سینما را ساخت.

آنتونیونی در سال۱۹۸۵ دچار سكته قلبی شد و تا سال۱۹۹۵ فیلم بلند دیگری نساخت اما وسوسه شده بود فیلم «فراسوی ابرها» با اقتباس از یك مجموعه داستانی كه خود نوشته بود را بسازد. او كه به خاطر سكته در سخن گفتن دچار مشكل شده بود بیشتر كارها را به ویم وندرس، كارگردان آلمانی سپرد و خود تنها بخشی از كارگردانی كار را با دستوراتی كه همسرش سرصحنه آن را برای بازیگران قابل فهم می كرد بر عهده گرفت. در همان سال یعنی ۱۹۹۵ آكادمی علوم و هنرهای سینمایی در مراسم خود اسكاری به او برای یك عمر دستاورد هنری اهدا كرد.

آنتونیونی در دهه۹۰ به ساختن چند فیلم مستند روی آورد و سپس دنیای فیلمسازی را با توافق برای كارگردانی بخشی از یك تریلوژی سینمایی به نام «Eros» كه در سال۲۰۰۵ در آمریكا اكران شد حیرت زده كرد. آخرین كار او مستندی ۱۵ دقیقه ای درباره هنر به نام «رودر رو با میكل آنجلو» بود كه ضمیمه « Eros » DVD شد.

برای دوستدارانش همچون دیوید تامسون جایگاه آنتونیونی در دنیای سینما همواره رفیع خواهد ماند. تامسون می نویسد: «فیلم های درخشان آنتونیونی به حیات خود در طول سده ها ادامه خواهد داد و اگر چشمی برای نگریستن بدانها باقی مانده باشد این فیلم ها به معیارهایی برای زیبایی تبدیل خواهد شد.» اما برای بسیاری دیگر آنتونیونی با تمام رمز و راز فیلم هایش تا پایان همچنان دست نیافتنی خواهد ماند.

یك مصاحبه گر زمانی در پرسشی از این فیلمساز از او خواست تا زندگی خود را مرور كند و سپس از او پرسید: در دنیای بدون فیلم چه چیزی می ساختید؟ و این بزرگمرد سینما جواب داده بود: «باز هم فیلم!»

ترجمه: شیلا ساسانی نیا



همچنین مشاهده کنید