پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

سؤال هزارساله آدمی از خود من کدام یک هستم


سؤال هزارساله آدمی از خود من کدام یک هستم

صبح از خواب برمی خیزید, وجودتان سرشار از حس قدردانی از خداوند است, نماز می خوانید, سرزنده و امیدوار ورزش می کنید, دوش می گیرید, صبحانه می خورید, به سر کار می روید, سخت تلاش می کنید, با همکاران و مراجعان مهربان و خوش برخورد هستید هیچ کینه ای از هیچ مخلوقی ندارید وای که چه روز فوق العاده ای است

شاید عنوان این نوشته کمی عجیب باشد، اغلب فلاسفه در طول تاریخ به دنبال این پرسش بودند «من کی هستم؟» وقتی دکارت عبارت معروف (Cogito ergo sum) (می اندیشم، پس هستم) را می گوید که به عنوان چکیده عقاید فلسفی او درباره وجود به نام قضیه (Cogito) نزد فلاسفه مشهور است و مدام به آن استناد می نمایند؛ یا وقتی سایر فلاسفه وجودگرا نظیر اسپینوزا، سارتر و... که به اصالت وجود و تقدم آن بر ماهیت معتقد بودند در کنه وجود آدمی کنکاش می کردند، همه از خود می پرسیدند: «من کی هستم؟»؛ اما هیچکدام سؤال ما را از خود نمی پرسیدند: «من کدام یک هستم؟» حال با بضاعت اندک به آن می پردازیم:

ابتدا چند صحنه زیر را تجسم فرمائید:

۱) صبح از خواب برمی خیزید، وجودتان سرشار از حس قدردانی از خداوند است، نماز می خوانید، سرزنده و امیدوار ورزش می کنید، دوش می گیرید، صبحانه می خورید، به سر کار می روید، سخت تلاش می کنید، با همکاران و مراجعان مهربان و خوش برخورد هستید؛ هیچ کینه ای از هیچ مخلوقی ندارید. وای که چه روز فوق العاده ای است.

۲) صبح خسته و خوابزده برمی خیزید، گویی تمام دیشب را نخوابیده اید، چشمانتان قرمز و متورم است، به شواری آماده می شوید، حال ورزش را ندارید، سرکار می روید؛ گویی تمام مشکلات دنیا بر سرتان خراب شده است، با همکاران و مراجعان بدخلقی می کنید. آه که چه روز نحسی است.

۳) صبح غمگین برمی خیزید، عشقی فراموش شده را به یاد می آورید. در آینه نگاه می کنید دیگر جوان و خوبرو نیستید. روزهای جوانی کجا رفتند؛ تمام روز غصه دار هستید. از خود می پرسید: چرا زندگی می کنیم. صبح ها بیدار می شویم، کار می کنیم، خانواده تشکیل می دهیم. رنج می کشیم و... می میریم؟!

● سؤال هزارساله

صحنه های بالا را تجسم کنید؛ آیا آنها را تجربه کرده اید؟ غمگین بوده اید؟ شاد و سرزنده؟ مضطرب؟ عصبی و پریشان، ترسان و...؟

واقعا چرا اینگونه ایم؟ چه چیز ما را تغییر می دهد، چرا امروز متفاوت از دیروز و فردا متفاوت از امروز هستیم؟ به پرسش این پاسخ اندیشیده اید؟ گویی در وجود هریک از ما چند انسان زندگی می کنند و در قراری پنهانی هر روز جای خود را به یکدیگر می دهند. آیا این بازی ذهن است و ذهن ما را فریب می دهد؟ آیا دترمینیسمی جادویی ما را در تارهای نامریی اش اسیر کرده است؟ در هزارتوی ناخودآگاه چه خبر است؟ کودکان بازیگوش وجود ما در کدام زاویه تاریک درون پنهان شده اند که سر برمی کشند، می خندند، می گریند، دعا می خوانند و ما را نیز با خود خندان، گریان یا دعاخوان می سازند.

به راستی بازی چیست؟ چه کسی با چه کسی بازی می کند، آیا وجود ما با این عوارض بازی می کند یا آنها شوخ طبعانه وجود ما را به بازی می گیرند.

حال یک بار دیگر به سؤال خویش بازگردیم: «من کدام یک هستم؟». آیا من آن انسان شاد و سرزنده و دانا هستم که در پاسخ به هر مشکل خویش می گویم «یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت.»

آیا آن انسان مضطربم که در هراسم از آنکه پس هر کوچه ای یا درون هر خانه ای برایم توطئه می چینند و با خویش می گویم: «می ترسم از سیاه، می ترسم از سپید.»

آیا چون اپیکور لذت طلب و دم غنیمت هستم، عاشقم؟ غمگینم؟ تاجرپیشه یا قانعم؟ کدام یک هستم؟! عمیق تر به درون خویش بنگریم تا پاسخی برای این سؤال هزاران هزارساله بیابیم، پاسخی که معنایی برای زندگیمان خواهد ساخت، معنایی که هرکس باید چون فیلسوفی برای خویش بیابد.

شاید پاسخ این باشد: خداوند پاسخ را برای تو در تو گذارده است، در اعماق روحت خویش را چگونه می بینی؟ چه تصویری از خویش در آینه جادوی خویش می بینی؟ اگر خویش را حکیمی می بینی خرسند که افسون خرد چون نغمه «سیرن(۱)» ترا به خویش می خواند و چون شاهدی شیرین کردار از دیگران بازت می دارد، پس تو حکیمی هستی دانایی طلب، هرچند شاید کنون بر آن حال نباشی. آنگاه روزی که کودک دانائیت سر برمی کشد پرسان و جویان، خرسند از خداوند و شیفته دانایی، عزیزش دار، تو آن هستی و آن توست. درست چون سایه ای که با جسم مطابق می آید، وجود تو با آن یکی است؛ دیگران بر تو عارضند، تو دانایی هستی نه تاجرپیشه ای که به دنبال زر روزان و شبان سپری کنی، نه لذت طلبی که وسوسه هایت اغوایت کنند، نه آن مردم آزاری که از تو به فغان باشند خلق، تو پرسش خویش را یافته ای، کدام یک هستم؟! دانایی هستم.

و بر این قیاس دیگرانند آنچه در پستوی ذهن خویش تصویر می کنند، تاجرپیشه ای که از هر سکه، چون گندم، هزار سکه برویاند.

یا هنرمندی که به سحر هنر خویش جهانی را تازه تر بخواهند و بسازند، یا قوی پنجه ای که به قوت بازو تحسین خلق بربایند، یا پیشرویی که راهبری خلق کنند و...

کدام یک هستم؟ آنم که خداوند در آینه جادویم نگاشته و مرا به سر خفی بر آن آگاهی داده تا عزیزش دارم و گاه سر برکشیدن بیشتر از دیگران نگاهش دارم و آرزومندش باشم تا هر روز پیش از دیگران برآید و بیش از دیگران بماند.

رواق منظر چشم من آشیانه توست

کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست.

یونس باقری پور- بندرعباس

پی نوشت:

۱-سیرن- Siren- موجودی افسانه ای که نصف آن زن و نصف دیگرش پرنده بود که سحر آوازش دریانوردان را به سوی خود می کشاند و آنها را در دریا سرگردان می ساخت.



همچنین مشاهده کنید