پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

خواهر رابین هود


خواهر رابین هود

نجمه آبتین اولین زن تیر و کمان ایران در المپیک

هیچ کس فکر نمی کرد سومین سهمیه ورزش دختران ایران در المپیک در تیر و کمان به دست بیاید ولی دختر کماندار شیرازی آنقدر به هدف زد تا نامش در تاریخ ورزش ایران ثبت شود. نجمه آبتین در آخرین فرصت در مسابقات فرانسه یک مدال نقره باارزش گرفت تا تعداد سهمیه دختران ایران در المپیک پکن به عدد سه برسد؛ سهمیه یی که خوشبین ترین کارشناسان ورزشی هم آن را پیش بینی نمی کردند. آبتین در حضور ۵۰ تیرانداز که همه هم برای سهمیه به فرانسه رفته بودند، سهمیه باارزشی گرفت. او که نامش خیلی دیر در کاروان اعزامی به پکن وارد شد، زمان کمی برای آمادگی داشت، برای همین هم به قول خودش زندگی را تعطیل کرد تا در بزرگ ترین مسابقه ورزشی عمرش نتیجه خوبی بگیرد. حالا که این گفت وگو را می خوانید، چند

روزی است که آبتین به پکن رسیده و آنجا در کنار رقبایش تمرین می کند.

▪ کسب سهمیه آن هم در آخرین فرصت، فکرش را می کردی سهمیه بگیری؟

ـ راستش را بخواهید نه، اصلاً فکر نمی کردم، البته ناامید هم نبودم. قبل از اینکه به فرانسه برویم به خودم گفتم این آخرین فرصت توست، پس لطفاً از دستش نده.

▪ پس سهمیه یی که گرفتی خیلی چسبید؟

ـ بله، خیلی زیاد. نمی دانید من پر از استرس و دلشوره بودم. روز مسابقه که اصلاً دلشوره امانم را بریده بود. تا چند دقیقه فقط به رقبایم و دور و اطرافم نگاه می کردم. نمی توانستم کمان را دستم بگیرم و تیر بیندازم. لحظات خیلی بدی بود. با خودم حرف می زدم. می گفتم اگر در این آخرین فرصت نتوانم سهمیه بگیرم چه می شود و چه اتفاقی می افتد.

▪ چطور با این استرس وحشتناک کنار آمدی؟

ـ با یاد خدا. یک لحظه آنقدر صدایش کردم که حضورش را احساس می کردم. وقتی قلبم حضور خدا را احساس کرد ضربانش پایین آمد و استرسم کمتر شد. حس می کردم خدا به من نگاه می کند و هوایم را دارد. در تمام لحظات مسابقه با خدا حرف زدم. کمان را که دستم گرفتم، گفتم خدایا به امید تو. تیر را که کشیدم گفتم خدایا کمک کن. تا تیر به سیبل برسد هم فقط خداخدا می کردم. تا حالا اینقدر خدا را به خودم نزدیک ندیده بودم.

▪ و بعد که تیر به سیبل خورد چه کار کردی؟

ـ باورتان نمی شود فقط تا چند لحظه به سیبل نگاه می کردم. رفتم پای سیبل، چند دقیقه ایستادم و بعد که اعلام شد سهمیه را گرفته ام آنقدر فریاد کشیدم که نمی دانید. از خوشحالی بالا و پایین می پریدم و جیغ می کشیدم. تا حالا چنین احساسی در زندگی ام نداشتم. از دوستانم و مربی ام می پرسیدم که واقعیت دارد یا نه؟ باورم نمی شد، فکر می کردم تمام این اتفاق ها را در خواب دیده ام، ولی خدا را شکر خواب نبود و من در واقعیت به آرزویم رسیده بودم. خدا خیلی به من کمک کرد.

▪ چند ماه برای این سهمیه تمرین کرده بودی؟

ـ بگویید چند سال. از همان روزی که وارد تیم ملی شدم یعنی از چهار سال پیش فقط به این موضوع فکر کرده ام. در این چهار سال خیلی سختی کشیدم، البته از شش ماه پیش می دانستم این مسابقات آخرین فرصت برای برآورده شدن آرزوهایم است، برای همین هم کل زندگی ام را تعطیل و صبح تا شب تمرین کردم. من در مسابقات آلمان که آقای واعظی سهمیه گرفت هم حضور داشتم ولی آنقدر از نظر روحی و روانی به هم ریخته بودم که نتیجه خوبی نگرفتم. اگر یک کم در آن مسابقات خودم را باور می کردم خیلی زودتر از اینها سهمیه را گرفته بودم و خیالم را راحت کرده بودم، ولی در فرانسه یک نجمه دیگر بودم. به خودم گفته بودم تو به عنوان یک دختر ایرانی باید خودت را نشان بدهی و ثابت کنی دختر ایرانی اگر بخواهد، می تواند.

▪ با چند نفر برای کسب سهمیه مسابقه دادی؟

ـ ۵۰ تیرانداز که همه هم برای سهمیه آمده بودند. در این مسابقات سهمیه حریفان برزیلی، آلمانی و مالزیایی را شکست دادم و به فینال صعود کردم، البته در فینال هم می توانستم موفق باشم و مدال طلا بگیرم ولی بدشانسی آوردم و دوم شدم، البته مهم سهمیه بود که من گرفتم. فقط پنج نفر از آن ۵۰ نفر فرصت حضور در المپیک را پیدا می کردند که من هم یکی از آن پنج نفر بودم.

▪ تیر و کمان برای یک دختر چه جذابیت هایی داشت که تو سراغش رفتی؟

ـ من از بچگی عاشق تیر و کمان بودم.

▪ لابد از بچگی در مدرسه و کوچه و خیابان همه را با تیر و کمان می زدی؟

ـ نه خیلی، من بچه مردم آزاری نبودم، فقط از آن تیر و کمان های مگسی دست ساز داشتم که بعضی وقت ها، باور کنید فقط بعضی وقت ها، سر کلاس به بچه ها تیر می انداختم.

▪ پرنده ها و گربه ها چی، راستش را بگو؟

ـ نه به خدا، باور کنید اصلاً آزارم به هیچ حیوانی نرسید. من خیلی دل نازکم. دوست ندارم کسی را اذیت کنم.

▪ نگفتی از کجا کماندار شدی؟

ـ از حسادت.

▪ چطور؟

ـ خواهرم تیراندازی می کرد، البته نه با تیر و کمان، با تفنگ بادی. برایم تعریف کرد و گفت چقدر جالب است و چقدر هیجان دارد. من هم جوگیر شدم. آن زمان کاراته کار می کردم. کاراته را کنار گذاشتم و رفتم دنبال تیراندازی، بعد هم که تیر و کمان وارد ایران شد، کماندار شدم.

▪ چند وقت بعد به تیم ملی دعوت شدی؟

ـ نمی دانم، ولی همان اوایل بود که فدراسیون تیر و کمان یک اردوی انتخابی برگزار کرد که من هم در آن شرکت کردم. مربی کره یی تیم هم کار مرا پسندید و به اردوی تیم دعوتم کرد. از آن موقع تا حالا زندگی ام شده تیر و کمان. الان چهار سال است که در خوابگاه آزادی زندگی می کنم. نمی دانید چقدر سخت است که دور از خانواده در خوابگاه زندگی کنید، ولی با همه این مشکلات کنار آمدم تا به اینجا برسم.

▪ درس هم خواندی؟

ـ تا دیپلم خواندم. الان که فرصت درس و مشق ندارم، البته در سال ۸۵ دانشگاه قبول شدم ولی به خاطر بازی های آسیایی دوحه نرفتم، البته نه دوحه رفتم نه دانشگاه. خیلی بد شد، نمی دانم چه شد که ما را به دوحه نبردند. برای درس و مشق هم برنامه دارم. بگذارید بروم المپیک و برگردم. قرار است سازمان یک کمک هایی هم بکند.

▪ با این سهمیه یی که گرفته یی می توانی بدون کنکور در دانشگاه درس بخوانی؟

ـ بله، یک چیزهایی شنیده ام، حالا ببینم چه می شود.

▪ چه نتیجه یی می گیری، خودت چه فکر می کنی؟

ـ نمی دانم. من که برای موفقیت می روم. احساسم که می گوید می توانم موفق شوم. من درست بعد از المپیک آتن به تیم ملی دعوت شدم، حالا هم در این المپیک یکی از نماینده های ایران هستم. اصلاً فکرش را نمی کردم به اینجا برسم، ولی می خواهم نماینده خوبی از طرف دختران ایران باشم. باید هرچه در توان دارم، بگذارم برای روز مسابقه. باید با همه قدرتم به هدف بزنم.



همچنین مشاهده کنید