شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

مارکس,مسکو, برلین, تهران


مارکس,مسکو, برلین, تهران

زندگی همیشه آنقدر بد خواهد بود که آرزوی دستیابی به چیزهای بهتر در آدمی خاموش نگردد

«زندگی همیشه آنقدر بد خواهد بود که آرزوی دستیابی به چیزهای بهتر در آدمی خاموش نگردد»ماکسیم گورکی

▪ در یکی از ضعیف‌ترین فیلم‌هایی که در جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد (فیلمی مشحون از ایدئولوژی گفتار رسمی با عنوان «سهم گم‌شده»)، داستان خانواده‌ای روایت می‌شود که در جمهوری آذربایجان (استقلال یافته از شوروی سابق) زندگی می‌کند. خانواده تشکیل یافته از مادری رنج‌کشیده که شوهرش را عمال شوروی سابق کشته‌اند و اینک با دو پسرش روزگار می‌گذراند. پسر بزرگ‌تر استاد دانشگاه است، مویی بلند و زنانه دارد (اولین‌بار که دوربین او را از پشت سر نشان می‌دهد، خیال می‌کنید زنی است با گیسوانی لخت و بلند) و از قرائن امر پیداست که درس «معنویت» و «عرفان» می‌دهد. همسرش هم که در کانون گرم خانواده حضور دارد، اکنون آبستن است و همه چشم به راه آمدن طفلی که به زندگی‌شان نور امید بخشد. برادر کوچک‌تر جوانی سرحال با موهای کوتاه و تیره در کار خرید و فروش فرش ایرانی است و مدام بین آذربایجان و ایران آمد و شد می‌کند. سرانجام نوه خانواده به دنیا می‌آید، اما در وضعیتی اسفناک، مثل همیشه پزشکان نومید می‌شوند و کار به نذرونیاز می‌کشد؛ حاجت‌طلبی از نیروها و امدادهای غیبی که البته به علت ضعف ایمان استاد دانشگاه معنویت‌گرا و عارف‌مشرب فیلم جواب نمی‌دهد.

دوراهی تعیین‌کننده‌تر و البته ایدئولوژیک‌تری پیش می‌آید. پدر دوست پزشکی دارد که توصیه می‌کند مادر و فرزند را به مسکو و نزد بهترین متخصصان ببرند و از طرفی قهرمان فیلم دست بر قضا در نامه‌هایی که برایش فرستاده‌اند، به فیلمی ویدئویی برمی‌خورد از مراسم عزاداری علی‌اصغر در آذربایجان ایران. پیچش ایدئولوژیک فیلم در این لحظه روی می‌دهد: دو راهه علم- معنویت (راه‌حل‌های سکولار- امدادهای غیبی) به ناگاه بدل می‌شود به دوراهه مسکو- تهران (خبری از غرب نیست. علتش روشن است. از نظر گفتار رسمی، تکلیف غرب محروم از معنویت روشن است: وسوسه اکنون بازگشت به ریشه‌های گفتار چپ و خدای ناکرده سوسیالیسم و کمونیسم است). فیلم بی‌ارزش «سهم گم‌شده» به هیچ روی کم‌ترین نشانی از توانایی‌ها و گیرایی‌های بصری- تکنیکی سینمای معنویت‌گرای مجیدی و میرکریمی ندارد اما هسته واقعی معنویت‌گرایی ایرانی را بهتر از همه آنها عیان می‌کند؛ پشت کردن به هر شکل از سیاست رهایی‌خواه سکولار چپ...

▪ یکی از پیامدهای به ظاهر شگفتی‌آور رخداد دوم خرداد (جدای از جذب و ادغام آن در جریان اصلاح‌طلب و مصلحت‌جوی دولت اصلاحات که در عرض هشت‌سال همه پتانسیل‌های رادیکال آن رخداد سیاسی را بر باد داد)، انتشار پی‌درپی نوشته‌های دو نفر از پیشروان و پیشوایان تفکر مدرن بود- روندی که تا امروز هم ادامه داشته: بهار ۱۳۸۷، شاهکار مارکس، جلد یکم «سرمایه» با شمارگان همیشگی ۲۲۰۰ نسخه به چاپ رسید و کتاب «زندگی و محیط کارل مارکس» به قلم آیزایا برلین نیز وارد بازار کتاب شد. در کنار کارهای مارکس و نیچه، شاهد انتشار جسته و گریخته اما بالاخره با کیفیت خوب نوشته‌های فروید هم بودیم. انتشار نوشته‌های این سه نفر را باید جزء پیامدهای دوم خرداد در عرصه نمادین ایران دانست که البته فقط در وهله اول عجیب و غافلگیر کننده می‌نماید، چون با نظر دقیق‌تر معلوم می‌شود این کار نه به علت تساهل و تسامح مسوولان نظارت بر چاپ و انتشار کتب در ایران بلکه به ملاحظات ایدئولوژیک ریشه‌ای‌تری انجام گرفت.

قضیه فقط این نبود که پس از دوم خرداد، ایرانیان از زبان مسوولان بلندپایه نظام حرف‌هایی مبنی بر تقدم آزادی بر دین و اولویت مردم‌سالاری بر همه‌چیز می‌شنیدند، مسئله این بود که در یکی از تنها حکومت‌های دینی جهان، آثار کسانی ترجمه و پی‌درپی منتشر می‌شد که هر سه منتهای امل و عمل‌شان این بود که آدمیان را دعوت به پروراندن حس اعتماد و اتکا به نفس کنند. درست است که پروژه مارکسیسم و روانکاوی از جهاتی ساختار و حتی سرشتی دینی داشتند اما نشانی از اعتقاد به ادیان الاهی در کار نبود. راست است که نیچه می‌گفت: «ما خود نمی‌دانیم که هنوز تا چه حد دین داریم»، لیکن این را برای مبارزه با همه‌جور دین و مذهب (حتی مذهب سوسیالیسم) بر زبان می‌راند.

▪ در نیمه دوم قرن نوزدهم، نوشته‌های اقتصادی مارکس، به خصوص کتاب حجیم و دشوار «سرمایه»، بیش از همه کشورها در روسیه با استقبال روبه‌رو شد. مارکسیسم در روسیه بالید و گسترش یافت، در دوره اوج آن نهضت مردمی که هم با جناح مرتجع ضدغربی پیکار می‌کرد هم با سوسیالیسم غرب دوستانی چون تورگنیف و هرتسن. مارکسیسم روسی همزمان با استبداد، کلیسای ارتدوکس و اسلاوپرستی سرجنگ داشت هم با لیبرالیسم دهقانی. (بعدها آثار جوانی مارکس در دهه‌های ۲۰ و ۳۰ قرن بیستم مورد استقبال شدید کاتولیک‌های اگزیستانسیالیست واقع شد) پرسشی که از نظر بحث ما مهم است این بود که چرا تشکیلات سانسور روسیه تزاری به «سرمایه» اجازه انتشار دادند. آیزایا برلین دلیل ماجرا را از قول خود سانسورچیان چنین می‌آورد: «البته این کتاب گرایش سوسیالیستی مشخصی(!) دارد... اما به سبک عامه فهم نوشته نشده... و بعید است در میان مردم عادی خوانندگان چندانی پیدا کند» («کارل مارکس، زندگی و محیط» ترجمه رضا رضایی، نشرماهی، صص ۳۲۲ – ۳۲۳).

در مورد کشور عزیزمان و مردم کتاب‌دوست و کتاب‌خوانش باید افزود «بعید است پس از فروپاشی نظام‌های کمونیستی، نه تنها مردم عادی که حتی دانشجویان مدرک‌جو و نمره‌طلبِ خسته از درس و زندگی کتابی ۸۰۰ صفحه‌ای را دست بگیرند که گرایش سوسیالیستی مشخص دارد، اما به سبک عامه‌فهم نوشته نشده و صد البته دیگر به هیچ کاری نمی‌آید...» درست است که مارکس به نوعی دنباله‌رو تز فویرباخ بود که می‌گفت آدمی «ذات» خویش را از خویش جدا می‌کند و سپس محصول بر تولید‌کننده حاکم می‌شود و مخلوق بدل به خالق می‌گردد. درست است که مارکس این را سرآغاز فرآیند بیگانگی با خود و با دیگر آدمیان، با طبیعت و با جهان می‌دانست و بعدها آن را در قالب «بت واره پرستی کالایی» و «شی‌ءوارگی» بسط داد و درست است که مارکس در «سرمایه» پس از اشاره به این مهم که مناسبات معین اجتماع میان آدمیان شکل واهی مناسبات میان اشیا را می‌گیرد، می‌نویسد برای توضیح این روند باید به «قلمرو مه‌آلود مذهب پرواز کرد، زیرا در مذهب است که فرآورده‌های مغز آدمی به صورت شکل‌هایی خودمختار پدیدار می‌گردند که از زندگی خاص خویش بهره ‌دارند... و همین رابطه است که در جهان کالاها با محصولات دستان آدمی روی می‌دهد...، با این همه، یک چیز قطعی است: مارکس و نوشته‌هایش را می‌توان تحمل کرد چون ما نه در وضعیت تب تند رهایی بلکه در دوره نقاهت سرمایه به سر می‌بریم.

۴ آیزایا برلین، مارکس را در زمره پایه‌گذاران نظام‌های بزرگ متافیزیکی می‌داند که می‌خواستند کامل‌ترین توضیح و جامع‌ترین تبیین را درباره دنیا و تاریخ و زندگی فراهم آورند. کسانی چون افلاطون و ارسطو و رواقیان و توماس آکوئیناس و در عصر مدرن، هگل و اگوست کنت.

نظریه مارکس، در چشم برلین، کوششی است برای روایت داستان پرفرازونشیب پیشرفتی مستلزم جنگ‌ها و انقلاب‌ها و قساوت‌ها و شقاوت‌های بی‌شمار، داستانی البته با پایانی خوش: هسته روایت مارکس را منافع طبقاتی و تضاد و تعارض و ستیز آنها شکل می‌داد. مسلم است که اجماع جهانی حکم بر بطلان این داستان داده است، خواه مخالفان کلان روایت‌ها، خواه بنیادگرایان مذهبی و خواه لیبرال‌های آمریکایی و همقطاران‌شان. جهان البته بدون این داستان از همیشه تحمل‌نکردنی‌تر و زندگی از همیشه بی‌قواره‌تر می‌نماید. به تعبیر شیوا و ماندگار ژان ژاک روسو، کاری که هر روز می‌کنیم «پوشاندن زنجیره‌های بندگی با تاج‌های گل» است، و به نظر مارکس همه نهادهای سیاسی و اجتماعی و مذهبی و حقوقی در عصر سرمایه‌داری دست‌اندرکار این گل‌آرایی‌اند تا امور جهان را در جهت منافع کارفرمایان سوق دهند؛ کارفرمایانی که از سوی تولید‌کنندگان کالاها را در خدمت دارند و از طرفی ایدئولوژی‌‌پردازان را ـ اعم از تبلیغات‌چیان، مفسران و انواع و اقسام توجیه‌کنندگان وضع موجود... آری، مارکس همچون هر نظریه‌پردازی جویای رهایی امیدوار بود.

در «سرمایه» می‌نویسد، «در همان حال که شمار غول‌های سرمایه‌دار کمتر و کمتر می‌شود، به همان نسبت حجم فقر و بردگی و انحطاط و استثمار افزون خواهد شد لیکن نقش طبقه‌کارگر نیز پیوسته نیرومندتر خواهد شد ـ طبقه‌ای که مدام پرشمارتر می‌گردد... تمرکز و وسایل تولید و اجتماعی شدن کار به حدی می‌رسد که در پوسته سرمایه‌داری‌اش نخواهد گنجید. این پوسته می‌ترکد. ناقوس مرگ مالکیت خصوصی به صدا درخواهد آمد. مصادره‌کنندگان مصادره می‌شوند».

آری، مارکس شکست خورده است. سرمایه‌داری فناناپذیر می‌نماید. مارکس پدیده‌هایی چون فاشیسم و دولت رفاه‌پرور را پیش‌بینی نکرد، بحران‌های ناشی از نبود اقتصادهای با برنامه ‌حادتر و حادتر شده است اما دیگر کسی از اقتصاد برنامه‌ای و دیکتاتوری پرولتاریا حرف نمی‌زند. به تعبیر آدورنوی بزرگ، پرولتاریایی که مارکس بدان امید بسته بود، هنوز در تمامیت جامعه ادغام نشده بود، اما امروز... پرولتاریای مارکس قطعا همتایانی امروزی دارد: مهاجران غیرقانونی، کارگران فاقد اوراق کار، افراد فاقد کارت شناسایی، پناهندگان، کارگران افغانی و... مسئله این است که اندیشه او هنوز زنده و شاداب است و به تعبیر کریستیان دلاکامپانی «در باطن خود غنای بالقوه‌ای دارد که هنوز خیلی مانده تا به طور کامل کلیه وجوه آن استخراج شود». داستان مارکس در همه روایت‌هایش هنوز خواندنی است، خواه قرائت رادیکال اندیشه‌های خود قرائت لیبرال کسانی چون برلین از زندگی و افکارش.

▪ عزیزالله علیزاده ویراستار ترجمه قدیمی «سرمایه» به قلم ایرج اسکندری در بهار ۱۳۷۹ (نزدیک به ۳ سال پس از رخداد دوم خرداد) در مقدمه‌ای چاپ مجدد و البته بی‌کیفیت «سرمایه» به همت انتشارات فردوس می‌نویسد: «کتاب «سرمایه» مارکس با انتقاد از جامعه سرمایه‌داری به بررسی اوضاع تولید کالا به دست کارگران می‌پردازد. در این راه، اطلاعاتی آماری از جامعه بورژوایی انگلستان آورده است. در اینجا نه بحث مذهب مطرح است و نه سیاست. باور ندارید، این شما و این هم کتاب. می‌توانید بخوانید... فروپاشی شوروی بیانگر همه چیز‌هاست»(!) به راستی که فروپاشی شوروی همه چیز را بیان می‌کند. نکته این است که انتشار نوشته‌های مارکس در ایران اولا پیامد همین فروپاشی بود. نویسنده‌ای که نظریه را جنگ‌افزار انقلاب و اقتصاد را از بیخ و بن سیاسی می‌داند، بنا به گفته ویراستار محترم، کتابی نوشته که هیچ ربطی به مذهب و سیاست ندارد.

در پایان ترجمه اسکندری، نامه‌ای از مارکس به لودویگ کوگلمان (پزشک هانوفری که شیفته مارکس شده بود) آمده است که گویای همه‌چیز است: «همین که کارگران و حتی صاحبان صنایع کتاب مرا فهمیده‌اند و به روشنی در آن نگریسته‌اند کفایت می‌کند.» مارکسی که به مذهب و سیاست کاری ندارد به نیچه‌ای مانند است که پس از اعلام «مرگ خدای مسیحی» به آغوش معنویت شرقی و عرفان ایرانی (زردشتی ـ اسلامی) پناه می‌آورد. در بهار ۷۶ کتاب «دجال» (یا «ضدمسیح») نیچه در کمال شگفتی به فارسی درآمد و ۱۰ سال بعد با ترجمه‌ای دیگر (و از جهاتی، ضعیف‌تر) به همت انتشاراتی دیگر و به قلمی دیگر دوباره روانه بازار نشر ایران شد. کتابی در نقد ریشه‌ای و بی‌رحمانه مسیحیت که از هراس خدا از علم سخن می‌گفت. اما چرا این کتاب از پرخواننده‌ترین فیلسوف غرب هم در سپیده‌دم دوره اصلاحات و هم پس از افول آن در ایران به چاپ می‌رسد؟ به یک دلیل عجیب، در بند ۵۹ کتاب «دجال»، نیچه می‌نویسد «اگر اسلام مسیحیت را تحقیر می‌کند هزاران بار حق دارد، زیرا شرط تحقق دین اسلام وجود مردان است.» و در ابتدای بند ۶۰ ادامه می‌دهد، «مسیحیت میوه فرهنگ جهان کهن را از ما به یغما برد، و بعدها میوه فرهنگ اسلامی را نیز از دست ما ربود...». مسلم است که این نیچه که مسیحیت را حاصل منطق هراس‌انگیز یهودیت و مسبب سرکوبی غرایز مردانه و میوه کین‌توزی و مبلغ اخلاق بردگی می‌شمارد و در مقابل، اسلام را دین مردان و آیین مردانگی می‌شمارد و منظورش از مرگ خدا صرفا ظهور پوچ‌گرایی در مغرب‌زمین (حتماً به علت غفلت از میراث عظیم معنوی شرق) است کاملا با مصالح و علایق بانیان گفتار رسمی در کشور، سازگاری دارد، چون راست است که «مسیحیت» با همه سلامت‌های معنوی در تضاد است، ولی ایرانیان در همیشه تاریخ طبیبان روح بشر بوده‌اند.

و نمونه‌ای از متفکر ماتریالیست و رادیکالی دیگر که کتاب‌ها و نوشته‌های پرشماری از وی به فارسی درآمده است. اسلاوی ژیژک در عین حال که از پدیده‌ای به نام «اسلاموفاشیسم» سخن می‌گوید، به‌شدت خود را از «اسلام‌ستیزی» مبرا می‌داند. او معتقد است «در میان همه دین‌های بزرگ جهان، اسلام بیشترین مقاومت را در برابر فرآیندهای سرمایه‌داری جهانی بروز داده است. دین‌های دیگر (آیین بودا و هندو و مذهب کاتولیک و...) جملگی جذب سرمایه‌داری جهان‌گستر شده‌اند اما اسلام نه». ژیژک در جایی می‌نویسد، «انتخاب برای مسلمانان فقط بین بنیادگرایی اسلامی ـ فاشیستی و فرآیند دردناک «پروتستانتیسم اسلامی» نیست. گزینه سومی هم هست: «سوسیالیسم اسلامی». ژیژک مقاومت اسلام را در برابر مدرنیزاسیون فرصتی گشوده در قامتی امری پیش‌بینی‌ناپذیر می‌شمارد .

نمی‌دانیم آیا انتشار ترجمه کارهای مارکس در ایران به مثابه یکی از پیامدهای رخداد دوم‌خرداد نشان از پا گرفتن پروژه‌ای در جهت تاسیس شکل تازه‌ای از سوسیالیسم و سیاست رهایی‌بخش دارد یا قرار است تاریخ را به یاد اینرسی جامعه‌ای بی‌مایه و خسته و فرسوده اندازد که انتشار کل نوشته‌های متفکران بنیادستیزی چون مارکس و فروید و نیچه هم قادر نیست آن را تکان دهد.

▪ کارل مارکس: زندگی و محیط

▪ نویسنده: آیزایا برلین

▪ نشر ماهی

▪ ۱۳۸۷

▪ قیمت: ۷۲۰۰تومان

▪ سرمایه: نقدی بر اقتصاد سیاسی( جلد اول)

▪ نویسنده: کارل مارکس

▪ ترجمه: حسن مرتضوی

▪ نشر آگه

▪ ۱۳۸۶

▪ قیمت ۱۵۰۰۰ تومان

صالح نجفی‌



همچنین مشاهده کنید