شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

تلخ و بدبینانه


تلخ و بدبینانه

سال ۲۰۰۱, ویدیادار سوراجپراساد نایپل در خطابه نوبل, جهان داستانی خود را چنین توصیف کرد «سایه هایی که در دوران کودکی, مرا احاطه کرده بودند, بن مایه های داستانهای من شدند بومی ها, جهان جدید, استعمار, تاریخ و هندوستان» اکنون چهارده همین کتاب نایپل , با عنوان بذرهای جادویی منتشر شده است

سال ۲۰۰۱، ویدیادار سوراجپراساد نایپل در خطابه نوبل، جهان داستانی خود را چنین توصیف کرد:«سایه هایی که در دوران کودکی، مرا احاطه کرده بودند، بن مایه های داستانهای من شدند. بومی ها، جهان جدید، استعمار، تاریخ و هندوستان».اکنون چهارده همین کتاب نایپل ، با عنوان بذرهای جادویی منتشر شده است. خودش اعتقاد دارد: «باور نمی کنم رمان هنوز زنده باشد. رمان به پایان راه رسیده است. جهان تغییر کرده است و دیگر مردم حاضر نیستند آنچنان که شایسته است ، برای رمان وقت صرف کنند». اولین اثر این نویسنده هندی تبار که به فارسی ترجمه شد، کتاب غیرداستانی هند تمدن مجروح است که احمد میرعلایی مترجم آن بود. از کارهای داستانی نایپل که به فارسی برگردانده شده است باید به رمانهای مشت و مالچی عارف ، خانه ای برای آقای بیسواس ، خیابان میگل و آقای استون و همدم شوالیه ها اشاره کرد. اگر کسی از نایپل بخواهد کتابهایش را معرفی کند، بی گمان در پاسخ خواهد شنید: «از کسانی که کتابهایم را نخوانده اند، خوشم نمی آید.» او بارها مصاحبه هایش را ناتمام گذشته است به این دلیل که پرسشها از نظر او نامناسب بوده اند. خود می گوید: «من از آن دست نویسندگانی هستم که مردم فکر می کنند دیگران آثارش را می خوانند». وی اس نایپل به سال ۱۹۳۲در ترینیداد در خانواده ای از مهاجران هندی تبار زاده شد. پدرش روزنامه نگار بود و گهگاه داستان های کوتاه می نوشت. معلوم است چنین پدری آینده پسر را تحت تاثیر قرار می دهد، بخصوص که پسر علاقه مند ادبیات نیز باشد. از این قرار نخستین رمانهای ویدیا به تشویق او نوشته شد؛ اما هرگز مجال ویرایش نیافت. ویدیا سال ۱۹۵۰بورسی دریافت کرد و برای تحصیل به لندن رفت : «به لندن رسیدم. آنجا برای من به مرکز جهان بدل شده بود. چقدر زحمت کشیدم و سخت کار کردم تا توانستم به اینجا برسم. اکنون احساس می کنم گم شده ام».

پدر فرهنگ دوست ، سال ۱۹۵۳درگذشت و هیچ وقت موفقیت های ادبی فرزند را ندید. ویدیا طی سالهای ۱۹۵۴تا ۱۹۵۶در رادیو مشغول کار شد. سال ۱۹۵۷ منتقد ادبی نیو استیتس من شد و همکاری او تا ۱۹۶۱به طول انجامید.نخستین رمانهای نایپل ، سال ۱۹۵۹منتشر شد، اما فروشی نداشت. ازجمله در این سال خیابان میگل را نوشت که قصه پسری است که ترینیداد را ترک می کند و برای تحصیل به خارج می رود. {این کتاب را مهدی غبرایی به فارسی ترجمه کرده است و سالها پیش هنگام سفر نایپل به ایران ، غبرایی یکی از قصه های این اثر را در حضور نویسنده خواند.}

سال ۱۹۶۱ خانه ای برای آقای بیسواس را نوشت که بسیاری آن را شاهکار او می دانند. شخصیت نخست این رمان الهام گرفته از پدرش بود. نخستین اثر غیرداستانی نایپل ، سال ۱۹۶۲با عنوان سیاحت طبقه منتشر شد. او در این اثر از سفرهایش به امریکای جنوبی و دیدار با بومیان آن سرزمین ها می گوید. این سفر فرصتی بود برای نایپل تا در وضعیت جوامع پسااستعماری تامل کند؛ موضوعی که در بسیاری از کتابهای نایپل ، چه داستانی و چه غیرداستانی مورد توجه او بوده است.اوایل دهه ۷۰میلادی ، مسافرت های متعدد نایپل به آفریقا، مالزی ، ایالات متحده و... شروع شد. او با الهام از این تجربیات ، چند رمان نوشت که در همه آنها به تاثیرات منحط استعمار جدید در کشورهای جهان سوم می پردازد. ازجمله آثار این دوران می توان به رمان پیچ و خمهای رودخانه اشاره کرد که آفریقا و سویه های منحط هستی بشر را به چالش می کشد.سال ۱۹۷۱یکی از مهمترین موفقیت های ادبی نایپل نصیب او شد: دریافت جایزه بوکر بابت رمان در یک حکومت آزاد. سال ۱۹۸۶ جایزه تی اس الیوت به خاطر نوشتار خلاقانه دریافت کرد. سال ۱۹۸۷ معمای رسیدن را منتشر کرد که تا حد زیادی برگرفته از زندگی نویسنده است. در این اثر نایپل نویسنده ای با اصالت کاراییبی را توصیف می کند که تمایل دارد پس از سالها سرگردانی به انگلستان بازگردد. نایپل سال ۱۹۹۳ جایزه دیوید کوهن را بابت مجموعه آثارش دریافت کرد. جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۰۱به خاطر درآمیختن روایت ملموس با مشاهدات غیر منحط در آثاری که ما را محکوم می کند حضور تاریخی سرکوب شده را ببینیم» نصیب او شد.

آخرین اثر نایپل یعنی بذرهای جادویی در حقیقت ادامه دیگر آثار اوست.او در این اثر این پرسش را مطرح می کند که چگونه یک موجود انسانی می تواند در مهاجرت، جای واقعی خود را پیدا کند؛ انسانی که میان ارزشها و فرهنگ های متفاوت سرگردان است و قادر نیست انتخاب کند. قهرمان اثر، ویلی چاندران در این دسته بندی قرار می گیرد: این جوان هندی که به لندن آمده است ، در سالهای پایانی دهه ۵۰به آفریقا می رود. ۱۸سال بعد تنهای تنها به اروپا برمی گردد. خواهرش که مهاجری ساکن برلین است، او را متقاعد می کند که به یکی از گروههای مبارز کشور زادگاهش بپیوندد. بازگشت او به کشور باعث می شود او به بسیاری از واقعیت های شوم پی ببرد. هفته ها بیکار می ماند و آنگاه متوجه می شود که رهبران جنبش چه انسان های ظالمی هستند. ۷سال سپری می شود و او که به زندان افتاده است ، می بیند که چطور پشت میله ها عاطل و باطل دارد می پوسد.از زندان آزاد می شود و به لندن برمی گردد. اکنون نویسنده سابق، شوری تازه نسبت به معماری در خود احساس می کند؛ اما آیا این احساس او واقعی است؟ خواننده هنگام خواندن این اثر از خود می پرسد چه شده است که ویلی چاندران هیچ کنترلی بر زندگی خود ندارد و ماجرای زندگی اش به تصادفاتی مداوم فروکاهیده است؛ تصادفاتی که او را «روز به روز از سرشت واقعی خود دور می کنند.»

ویلی می گوید: «حس می کنم گم شده ام. نمی دانم چه دلیلی دارد. نیز نمی دانم چرا فلان کار را کردم.» نایپل خود یک تبعیدی است و از ورای این پرسشها آشکارا چهره خود او را می بینیم.نایپل طی سالها و در آثار مختلفش دغدغه سرگردانی و هویت داشته است و هر بار پاسخی تلخ تر و بدبینانه تر یافته است.ویلی چاندران همه جا بیگانه است. او حتی با خودش نیز بیگانه است.او همه جای جهان را زیر پا می گذارد، اما هیچ کجا وطن او نیست. انگار او جایی را نمی بیند: «تمام عمرم کوشیدم به این حس دست پیدا کنم که به خانه ام رسیده ام، اما نشد.»در بذرهای جادویی بن مایه ای دیگر نیز می بینیم که مورد علاقه نویسنده است و آن توهم زدایی و ضدیت با آرمانگرایی (آنتی ایده آلیسم) است.گرچه باید باید اذعان کنیم که نایپل نویسنده ای جهان سومی است که برای غرب امتیاز چندانی قایل نیست. نایپل با کسانی که می خواهند در واکنش به محرومیت های شخصی خود انتقام بگیرند هم میانه خوبی ندارد.مبارزان هندی در خفا زندگی می کنند و اطراف آنان را حبابی از توهم احاطه کرده است و آنان جز برای تشویق روستاییان سرکش جهت کشتن زمینداران از این حباب خارج نمی شوند. رهبران پیروزی های خیالی را به آنان نشان می دهند، اما در حقیقت هیچ موفقیتی در کار نیست. تنها آنان که ذهنی روشن دارند فرار را بر ماندن ترجیح می دهند. ویلی چاندران می گوید: «آنان بدبختی و فقر را از بین نمی برند، فقط مردم را می کشند.»

ویلی بالاخره می فهمد که: «من بین مردمی از خود بیگانه زندگی می کنم، من خود نیز مثل آنان شده ام.» بازگشت ویلی به لندن نشان می دهد چگونه جامعه ای پس از گذشت ۳۰ سال غیرقابل درک می شود. قهرمان ما اکنون در جستجوی بذرهای جادویی تازه ای است ، گویا هنوز توهم ها باقی مانده اند.

مترجم: احمد پرهیزی

منبع: لیبراسیون / ۱۵ سپتامبر



همچنین مشاهده کنید