شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

مجاز در مجاز


مجاز در مجاز

نگاهی به نمایش نقل سرخ نوشته آرش عباسی با طراحی و کارگردانی اکبر قهرمانی

گاهی یک حادثه واقعی، مخصوصاً نوع تاریخی و مذهبی‌اش به شناسه و سندی برای ارزیابی وجوه فرهنگی و اجتماعی جامعه تبدیل می‌شود و نشان می‌دهد که در روزمرگی و تسامحات تاریخی نادیده گرفته نشده و چنان برجسته بوده که حتی نسل‌های آینده هم همواره از آن یاد می‌کنند و مضافاً این که اساساً به صورت یک واقعه تمثیلی یا نمادین درآمده که نه می‌توان از آن گذشت و نه با تسامح به آن پرداخت.

تاریخ پر از این حوادث مهم و برجسته است و در حقیقت بخشی از اعتبار و تراز فرهنگی جامعه را تشکیل می‌دهند، اما این جا پرسشی مطرح می‌شود: در دنیای نمایش و مخصوصاً در متن، رویکرد به چنین رخدادی باید چگونه باشد؟ پاسخ به این پرسش با کمی واقع‌بینی و دقت، حداقل این خواهد بود که اصل واقع‌گرایانه، باورپذیر و احیاناً تراژیک یا حماسی موضوع باید در اولویت قرار گیرد. لذا هر گونه نگره انتزاعی، تجریدی و خیال پردازانه عامل بازدارنده‌ای برای دریافت‌های مضمونی و دراماتیک واقعه تاریخی اصلی است.

نمایش"نقل سرخ" نوشته آرش عباسی و کارگردانی اکبر قهرمانی که هم اکنون در سالن کوچک تالار مولوی اجرا می‌شود، در این رابطه قابل بررسی است. اصولاً نادیده گرفتن خود واقعه و تاکید بر یک عامل یا عنصر جنبی که در متن نمایش"نقل سرخ" در"پوست و مشک آب" خلاصه شده و متعاقباً قصه‌بافی در مورد گوسفندی که ذبح شده و پوستش ظاهراً استفاده‌ای پیدا کرده تا بلکه در حادثه کربلا با مشک آن به امام حسین(ع) و یاران تشنه لبش آب داده شود، چندان معقولانه و منطقی نیست. از طرفی، چهار پنجم نمایش به داستان گوسفند و لابه‌ها و برون فکنی‌های انتزاعی او(در هیـأت انسان) اختصاص یافته، یعنی حادثه واقعی، اصلی و باورپذیر عاشورا کمرنگ و به حاشیه رانده شده است. مخاطب هم به جای نمایشنامه با یک روایت انتزاعی روبه‌روست و چون بازیگر نمایش با توانمندی و زیبایی قابل ملاحظه‌ای این روایت را به کمک کارگردان بیرونی و نمایشی می‌کند، تماشاگر فقط آن چه را که بصری و ابژه است پی می‌گیرد، اما متاسفانه در پس این عینیت‌گرایی، اثری از حادثه واقعی عاشورا نیست، بلکه با ذهنیتی روبه‌رو هستیم که بر داستان‌پردازی اصرار داشته، بی آن که حتی قواعد ساختار قصه را هم رعایت کند. روایت از انسجام برخوردار نیست، چون تماشاگر اغلب پرسوناژ انتزاعی"گوسفند" را فراموش می‌کند و می‌پذیرد که راوی خود انسان باشد؛ در نتیجه در طول اجرا جای انسان و گوسفند در ذهن عوض و اشتباهاً به جای هم گرفته می‌شوند.

متن نمایش"نقل سرخ" بسیار ضعیف و حتی غیر نمایشی است، ضمناً به طور متناقضی در ارائه حادثه واقعی از ذهنیت‌گرایی و انتزاع کمک می‌گیرد؛ قسمت پایانی آن هم نسبتاً طولانی و خسته کننده است و در قالب یک نتیجه‌گیری غیر کاربردی دچار دوگانگی ساختاری شده است: بخش آخر، دیگر روایی نیست و البته کاملاً هم مشخص نشده که این حرف‌ها را چه کسی می‌زند و مهم‌تر از همه اساساً چرا باید گوسفندی از زیر خاک بیرون آورده شود و داستانش نقل گردد، آن هم در شرایطی که در مشک پوست او آبی برای امام حسین و یارانش وجود ندارد.

آرش عباسی با دادن شاکله‌ای مجازی به روایتی قصه مانند که گاهی مونولوگ‌ها و برون فکنی‌هایی به همراه دارد، می‌کوشد معصومیت شهادت امام حسین و یاران تشنه لبش را نشان دهد. ضمناً برای گوسفند مورد نظر هم"سخن گویی انسانی" قائل می‌شود، اما همه این‌ها چیزی جز"مجاز در مجاز" نیست و بیانگر آن است که او خواسته با توسل به مجاز، حقیقتی را دوباره به اثبات برساند، اما این کار از ارزش و اعتبار حقیقی موضوع کاسته است: ارزش‌های یک حقیقت تاریخی و مذهبی را فقط با حقیقت خودش و یا یک حقیقت مهم دیگر می‌توان به اثبات رساند، نه با مجاز.

نکته دیگر این که متن موفق نمی‌شود به یک"ژانر" نمایشی شکل دهد، یعنی اجرا نه درام است نه ملودرام و نه کمدی یا تراژدی؛ همه چیز در طرح یک فرضیه یا تابع ذهنی خلاصه شده که عبارت است از رنج کشیدن یک گوسفند به خاطر شهادت تشنه لبانه امام حسین و یارانش. موضوع در کل حتی کمی کمیک به نظر می‌رسد و البته می‌توان تمام این روایت قصه مانند را در یک گزاره خبری هم خلاصه کرد.

معمولاً یک اجرای ایده‌آل برآیند دو شاخصه اصلی"متن نمایشی دراماتیک" و"کارگردانی و اجرای خوب روی صحنه" است. در چنین اجراهایی که متن ضعیف و همه چیز بر اجرا متکی است، نارسایی متن نهایتاً برخی آسیب‌ها را هم به اجرا می‌زند و این اجتناب‌ناپذیر است. در رابطه با نمایش"نقل سرخ" این آسیب‌رسانی در عدم ارائه صریح، روشن و کامل درونمایه و نیز"دو گمانه‌ای" بودن داستان مبهم نمایش است، ضمن آن که در پایان هم تماشاگر با غایت‌مندی منطقی و مستدلی روبه‌رو نمی‌شود، فقط از اجرای خوب نمایش لذت می‌برد، چون دارای ویژگی‌های خاص خود است: نمایش از طراحی صحنه ساده، زیبا و نامتعارفی برخوردار است. یک سوم گیرایی نمایش به همان صحنه غیر قابل انتظار بیرون آمدن پرسوناژ از درون خاک و زمین، مربوط می‌شود. نمایش گرچه در هر دو حوزه متن و اجرا سعی در نامتعارف نمایی دارد، اما فقط در اجرا موفق است.

این اجرا"مونودرام" (Mono drama) یا نمایش تک بازیگر است. در این نوع نمایش‌ها فشار و زحمت زیادی روی دوش بازیگر محوری نمایش است، چون باید یک تنه جور همه اجرا را بکشد. اگر در این نمایش‌ها بازیگر خوب بازی نکند، در آن صورت همه ارکان محتوایی و نمایشی اجرا سست خواهد شد. ضمناً راهنمایی و هدایت چنین بازیگری هم تلاش و زحمت مضاعفی را به عهده کارگردان می‌گذارد،‌ زیرا او نهایتاً باید به شکل اجرایی دلخواهش دست یابد.

نقش پرسوناژ"گوسفند" در جاهایی با خود بازیگر(انسان) نمایش تداخل پیدا می‌کند، گاهی یکی و گاهی هم هر دو آن‌ها برای مخاطب ناشناس می‌مانند و"دو گمانه‌ای" بودن متن هم به همین موضوع مربوط می‌شود. در نتیجه نمی‌توان به مقوله"شخصیت‌پردازی" نظر داشت، زیرا چنین ویژگی مهمی شکل نمی‌گیرد، اما آن بخشی که گاهی تصور می‌شود مربوط به پرسوناژ"گوسفند" است به علت بازی درخشان حامد منافی که در آن همه اعضای بدن از جمله چهره، تنه، دست و پا را برای القای حالات و مضامین مورد نظر نمایش به کار می‌گیرد، امتیاز برجسته‌ای برای نمایش محسوب می‌شود.

طراحی لباس خوب است، چون از بافت‌های"پوست‌نما" استفاده شده، اما به علت ضمائم رشته‌ای نیم تنه و آستین‌های لباس پرسوناژ در کل به لباس"سرخپوست‌ها" و یا"وسترنر" (westerner)های سینما شباهت پیدا کرده و نیاز به اصلاح دارد.

موسیقی محمد لارتی و طراحی نور اکبر قهرمانی به ترتیب از لحاظ شنیداری و دیداری به شکل مناسبی از کاربری نمایشی جنبی برخوردارند و چون مقتصدانه به کار گرفته شده‌اند، به ذهن مخاطب در رابطه با تمرکز روی پرسوناژ محوری نمایش یاری می‌رسانند. ابزار اندک صحنه، زنگوله، کارد، کیسه پول و خاک، کاربری دراماتیک دارند، چون استفاده از آن‌ها دلالت‌گرانه و حتی جزئی از روایت به شمار می‌رود.

از آن جایی که تنها بازیگر این مونودرام در مرکز صحنه و اغلب روی محور محسوس وسط قرار دارد و همه حرکاتش را در قالب همین میزانسن انجام می‌دهد، همه چیز با نوع صحنه و حتی بیرون آمدن او از زیر خاک سنخیت دارد.

صحنه اساساً باید به همین ترتیب در جا شکل‌دهی می‌شد. از این رو، اکبر قهرمانی به عنوان طراح و کارگردان نمایش اجرایی نسبتاً قابل قبول و تا حدی متمایز و نامتعارف ارائه می‌دهد.

در کل باید گفت نمایش"نقل سرخ" با طراحی و کارگردانی قابل تامل اکبر قهرمانی و بازی زیبا و به یاد ماندنی حامد منافی از لحاظ کارگردانی و بازیگری برای کارگردانان و بازیگران جوان تئاتر آموزه‌‌های در خوری به همراه دارد.

حسن پارسایی



همچنین مشاهده کنید