پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

دین پژوهی در غرب


دین پژوهی در غرب

امروزه همواره بحث از تغییر و تحول است تحولی فراگیر که به زعم عده ای, در ثابت ترین معیارهای بشری رسوخ نموده است و بسان موریانه ای, پایه های ثبات را در حیات انسان متزلزل می سازد در نظر معتقدان به این فرایند, هیچ یک از معارف بشری در برابر این تغییرات, تاب مقاومت نخواهد داشت وحتی ارزشهای مقدس و پایه های مذهبی و علمی نیز دستخوش تطور و تغییری عظیم خواهد شد

حولات فکری در غرب، چنان تاثیری بر مجموعه‏های اسلامی نهاده است که همگان را از متفکران طرفدار دین تا دانشوران ضد مذهب به تفکر و پژوهش واداشته است. در میان روشنفکران مسلمان به معنای اصطلاحی نه حقیقی سه جریان عمده، تحت تاثیر فرهنگ و تمدن غرب وجود داشته است که همواره سبب سازمناظرات متفکران می‏گردد.

امروزه همواره بحث از تغییر و تحول است. تحولی فراگیر که به زعم عده‏ای، در ثابت‏ترین معیارهای بشری رسوخ نموده است و بسان موریانه‏ای، پایه‏های ثبات را در حیات انسان متزلزل می‏سازد. در نظر معتقدان به این فرایند، هیچ یک از معارف بشری در برابر این تغییرات، تاب مقاومت نخواهد داشت وحتی ارزشهای مقدس و پایه‏های مذهبی و علمی نیز دستخوش تطور و تغییری عظیم خواهد شد. برداشت‏هایی این‏چنین از تحولات جدید غرب و برخی علل دیگر موجب آن گشته که پاره‏ای از متفکران متجدد در نظریات خویش، همه‏ی حقایق را تسلیم تمایلات و سبک و سلیقه‏ی انسان این عصر نمایند و به کهنگی و فرسودگی حقایق مورد قبول بشر و اهم آن یعنی مذهب فتوا دهند. این عده در طرز تفکر خویش، عموما به طبیعت و علوم طبیعی متوسل شده و بی هیچ دلیل درستی، با استناد به برخی اکتشافات جدید و سیر جبری طبیعت، زمانه و تاریخ، ثبات و بقای ارزشهای انسانی را انکار می‏نمایند; عجیب این‏که در طول قرنها روند طبیعت، در نظام قانونمندی جهان تغییر قابل ملاحظه‏ای رخ نداده و بسیاری از حقایق مورد قبول بشر، همان ثبات خویش را داراست; چنان‏که بسیاری از قوانین وحقایق طبیعی نیز تغییر محسوسی ننموده‏اند و اعتقاد به این سیر جبری در فرض درستی آن مؤید نظر مخالف مدعای آنان خواهد بود. انسان نیز در ارتباط خویش با متن واقعیت، دچار تغییری بنیادین نگشته است; تولد و زندگی چند صباح او و عاقبت‏سیر او به ضعف و سستی و مرگ، با همه‏ی تحولات ظاهری محیط او و تصور او از جهان تغییر نمی‏پذیرد و وضع کلی او در عالم وجود میان دو بی انتها و آغاز و انجامی مجهول قرار گرفته و ثابت است.

این نظریات بی‏دلیل و رشد متورم گونه‏ی ضعف، زمانی موجب آن گشته بود که بشر و خصوصا انسان غربی، تحت تاثیر توهم ذهنی خویش و غرور و سرمستی ناشی از آن، بنیاد عقاید خویش را به باد تند انتقاد و بدگویی، از بیخ برکند و به کلی اهیت‏حقیقی و معنوی خود را فراموش نماید; به یک‏باره به موجودی کاملا مادی و بسان حیوانات، درنده خو و طمع ورز بدل گردد; با خودخواهی و خودرایی بشر آن روز، هیچ چیز از دستش در امان نبود و دیگرانی که فروغ انسانیت، هنوز در وجودشان جانی داشت، تاوان این خودرایی انسان مادی غرب را می‏پرداختند; طبیعت و محیط زندگی نیز رمق خویش را از دست داد و آرامش و سکون از بین رفت. انسان لاابالی این عصر، خود به دست‏خویش، پایه‏های آسایش خویش را خراب کرد و آثار پیشینیان را که طی‏سالها رنج و تجربه، به دست آمده بود، با بی‏اعتنایی خود، محو و نابود نمود. در چنین محیطی که همه چیز در برابر فطرت انسان، صف آرایی کرده بود، ناگهان صدای نجات خواهی انسان این عصر بلند شد و فطرت خفته‏ی بشر، بار دیگر قدرت خویش را نشان داد و خواستار تعدیل نظامهای فکری و اجتماعی حاکم بر محیط خویش شد; چرا که این جو حاکم، با گرایش شدید مادی خویش، راه را بر خواسته‏های اصیل انسانی سد کرده بود و در ارضای تمایلات فطری انسان، به یک بعد (۱) بسنده می‏کرد.

چنین انقلاب روحی با بازنگری مبادی فکری مادیگری و بازگشت‏به سوی عقاید گذشته همراه شد و انسان قرن بیستم دریافت که حرکتی خطرناک را آغاز نموده است، لذا این قرن را باید قرن زنده شدن دوباره‏ی معنویات دانست! عالم اسلام نیز همچون مجموعه‏های فرهنگی دیگر از آسیب سیر مذهب زدایی در غرب در امان نماند و از سالها پیش، مبانی اصیل اسلامی به وسیله‏ی پاره‏ای از دانشوران، دچار چالشی عمیق گشت. این روند، گاه با تحریف معنوی عقاید و احکام اسلامی همراه بود و گاه نیز سیری کاملا متضاد با مذهب داشت. آثار سوء این تاثیر پذیری، در حالی که غرب به فکر بازسازی اعتقادات مذهبی خویش است، هنوز نیز ادامه دارد. گویا بانیان این تقلید، هنوز به ام العقاید خویش یعنی غرب، نظری نیفکنده‏اند تا ببینند، انسان غربی چگونه در پی یافتن ریشه‏های خویش می‏کوشد که از میان امواج خروشان ضد فطری بشر خارج گردد و به چه سان، روز به روز اهمیت فوق‏العاده‏ی دین در حیات انسان، بر متفکران عالم غرب آشکارتر می‏گردد. به هر روی، تحولات فکری در غرب، چنان تاثیری بر مجموعه‏های اسلامی نهاده است که همگان را از متفکران طرفدار دین تا دانشوران ضد مذهب به تفکر و پژوهش واداشته است.

در میان روشنفکران مسلمان به معنای اصطلاحی نه حقیقی سه جریان عمده، تحت تاثیر فرهنگ و تمدن غرب وجود داشته است که همواره سبب سازمناظرات متفکران می‏گردد. این سه جریان عبارتند از:

۱) مارکسیسم، که تحت تاثیر آموزه‏های مارکس و برخی دیگر، در میان بسیاری از جامع، برای رهایی از وضع نامطلوب گسترش یافته که البته با اثبات تاریخی عدم کارایی آن، جاذبه خود را از دست داده است.

۲) لیبرالیسم و پوزیتویسم (۲) ، این دو جریان همسو، در ابتدا بیشتر در ابعاد سیاسی واجتماعی و دینی آن تبلیغ می‏گردید و هم اکنون علاوه بر جنبه‏های فوق برخی از ابعاد فلسفی و فرهنگی آن گسترش یافته است.

۳) اگزیستانسیالیسم، که تحت تاثیر تفکر فیلسوف مشهور آلمانی، «مارتین هیدگر» شکل گرفته و اکنون در پاره‏ای از اندیشه‏ها رسوخ نموده است. ویژگی مشترک دو جریان اخیر لیبرالیسم، پوزیتویسیم و اگزیستانسیالیسم اعتقاد به تعارض میان عقل و وحی و مخالفت‏با ابعاد عقلانی و استدلالی مکتب اسلام است که بنیاد اعتقادی اسلام را از دو سو مورد تهاجم قرار می‏دهد. طرفداران پوزیتویسم، توجه به عالم «حس‏» و ماده را بنیاد تفکر و تفسیر جهان هستی و دین اسلام قرار می‏دهند و ابعاد غیر مادی اسلام را تا به سر حد مسائل طبیعی وحسی تنزل می‏دهند. گروه معتقد به تفکر اگزیستانسیالیستی با بینشی نامتعادل کلیه‏ی ابعاد مادی، حسی و علمی تفکر و تمدن اسلامی را به فراموشی می‏سپارند و به نوعی عرفان فاقد سلوک و عمل و کاملا نظری و متناقض و توهم انگیز مبادرت می‏ورزند لذا در عرصه‏ی عمل و در مواجهه با مسایلی همچون توسعه و صنعت دچار تشتت و درماندگی می‏شود.

برخی از رروشنفکران معتقد به فلسفه‏های تحلیلی و پوزیتویستی با طرح «فلسفه‏ی دین‏» و «کلام جدید» که البته در جای خود شایسته‏ی بحث و بررسی است‏سعی در تحمیل فرهنگ مسیحی درآمیخته با تفکرات مادی، بر جهان اسلام دارند و تلاش بسیار می‏کنند تا اثبات نمایند که اسلام همانند مسیحیت در عصر جدید به تصحیح و تکمیل نقایص، نیاز دارد. پاره‏ای دیگر از این مرحله نیز تجاوز کرده و ادعا می‏کنند که اساسا حقیقت ادیان را حتی پیامبران نیز جدای از محدودیت فکری بشری خویش درنیافته‏اند، چه رسد به انسانهای عادی. از این رو حقیقت دین را غیر قابل شناخت واقعی و دسترسی می‏دانند. این گروه با سرایت دادن اندیشه‏ی «نسبیت‏» به دایره‏ی فهم دین اسلام، مساله‏ی اعتقاد به اسلام را امری کاملا نسبی و در نتیجه شخصی اعلام می‏کنند و قایل به جدایی دین و سیاست می‏شوند. در حقیقت، فلسفه‏های موجود در جهان غرب، آن‏چنان متشتت و پراکنده است که شاید نتوان حد جامع قاطعی از آن ارایه کرد. این تشتت و پراکندگی و تاثیر آن بر جوامع غیر غربی موجب گشته است که نتوان، تمام گرایش‏های موجود در جهان اسلام را محدود به چند فلسفه‏ی خاص‏غربی و غیر غربی نمود و گاه نیز در پاره‏ه‏ای از اندیشه‏ها، مجموعه‏ای از نظریات فلسفه‏های متفاوت غربی گرد آمده است که احصا و ریشه‏یابی هر یک از آنها مجالی طولانی و کوششی نامحدود می‏طلبد. آنچه امروزه برای جوامع اسلامی جهت دفع جریانات روشنفکری لازم به نظر می‏رسد، بررسی سیر تاریخی و علل شکل‏گیری تفکرات کنونی غرب است; چرا که با چنین ریشه‏یابی می‏توان مرز قاطعی میان اندیشه‏های غربی و تفکرات فراگیر اسلام قایل شد، ور اه را بر هر گونه التقاط سد کرد. تحلیلی تاریخی در این باره، راهگشای خوبی برای هر گونه تلاش فکری در این زمینه خواهد بود. از آنجا که در تاثیر فکری جهان غرب بر عالم اسلام، بیشتر مسایل دینی و مذهبی مد نظر بوده است، در بررسی تاریخی شکل‏گیری و تحولات فکری غرب، بیشتر، روند تغییرات دین‏پژوهی را مورد توجه قرار می‏دهیم. تاریخ تحولات فکری و دین‏پژوهی در غرب با پذیرش آیین مسیحیت از سوی امپراتوری روم و قدرت یافتن کلیسا دوره‏ی هزار ساله‏ای آغاز گشت که خصوصیت‏بارز آن، ایجاد فضای فکری یک سویه‏ی مسیحی بود. زیرا، با معرفی عقاید مسیحیت‏به عنوان آرای رسمی و پذیرفته شده، باب نظریه پردازی و تعاطی و تبادل افکار بر روی دانشوران بسته شد.

یکی از پیامدهای همین رخداد تاریخی، تعطیل شدن مدارس و دانشگاه‏های یونان واسکندریه به وسیله‏ی امپراتور روم به سال (۵۲۹م) و پراکنده شدن ارباب علوم و خواهندگان دانش از این دو مرکز علمی بود. این واقعه در عدم شباهت افکار فلسفی با عقاید مسیحی در آغاز ریشه داشت. از سوی دیگر با تلاش‏های فراوان اندیشمندان در دو حوزه‏ی فکری یونان و اسکندریه، بسیاری از آرای علمی و دین پژوهی یونان، در اذهان بسیاری جا گرفته بود. این جو فکری حاکم و تلاقی سه فرهنگ مسیحی، یهودی و یونانی رهیافت نوینی را در دین پژوهی تطبیقی پایه‏ریزی نمود; فلاسفه‏ای همچون اگوستین و آکویناس در مهد مسیحیت، عقاید آن آیین را در قالب فلسفی یونانی به اذهان فلسفه پسند آن دوران خوراندند و بدین وسیله گام مهمی در پیشبرد سیر دین پژوهی در غرب برداشتند. ویژگی این نظام دین پژوهی (۳) آن بود که افکار فلسفی و علمی یونان به ابزاری برای اثبات حقانیت آیین مسیحیت و عقاید و احکام آن بدل شد. هر آنچه توانایی تبیین و توجیه چرایی عقاید مسیحی را داشت مقبول واقع شد و آنچه از چنین ویژگی برخوردار نبود طرد و نفی گردید. (۴) افزون بر افکار فلسفی، رفته رفته کلیه‏ی آرای علمی یونان به شکل پشتوانه‏ی عظیمی برای تبلیغ مسیحیت درآمد و با اصول و ریشه‏ی مسیحی‏گری پیوند خورد به طوری که این آرا به عنوان عقاید مذهبی تلقی گشته، مخالفان آن به شدت مورد آزار کلیسا قرار می‏گرفتند. (۵) به طور کلی در قرون وسطی، الهیات از دو عامل نقل و عقل بهره می‏جست و این دو در راستای استحکام پایه‏های مسیحیت در هم آمیخته شده بود. اما در این میان عقل در درجه‏ی دوم اهمیت قرار داشت و دارای ارزش تبعی بود و در حقیقت‏به عنوان وسیله‏ی توجیه نقل تلقی می‏گردید. لذاست که هرگاه عقیده‏ای مذهبی با توجیهات عقلی قابل تبیین نبود با استدلال به عدم توانایی عقل در درک نقل، آن رای و عقیده پذیرفته و توجیه می‏شد. قرن چهاردهم میلادی، سرآغاز رخدادهایی است که از دو سو، دین پژوهی را در غرب متحول می‏ساخت. این جریانهای پیوسته از طرفی بنیاد فلسفه یونانی را که با فهم دین در هم آمیخته بود، متزلزل می‏نمود و از سوی دیگر، پیشرفت علوم تجربی، آرای علمی یونان را که توجیهی برای عقاید مسیحیت محسوب می‏شد، ابطال می‏کرد. در انگلستان و فرانسه گرایش به اصالت تسمیه (۶) و دوری از عقل گرایی، فلسفه‏ی متافیزیکی را متزلزل و پایه‏های آن را نابود می‏ساخت. در فرانسه نیز طبیعیات ارسطو مورد مناقشه واقع شد وکم‏کم، آراء علمی درآمیخته با فهم نصوص دینی، یقینی بودن خود را از دست داد. زمزمه‏ی ناسازگاری فلسفه با عقاید مسیحیت (عقل و دین) و اختلافات میان ارباب کلیسا و نیز اختلاف آنها با فرمانروایان بی‏تفاوتی مردم را نسبت‏به عقاید مذهبی برانگیخت و گرایش به سوی زندگی مادی و صرف نظر کردن از مسایل ماورای طبیعی والهی را پدید آورد. از پیامدهای دیگر وقایع فوق، طرز تلقی جدیدی از فهم دین و در نتیجه پیدایش مذهب پروتستان، و نظریه‏ی ناسازگاری دین وسیاست است. سرانجام در اواسط قرن پانزدهم، با سقوط امپراتوری بیزانس زمینه‏ی یک تحول فکری فراگیر و همه جانبه در اروپا پدید آمد و دستگاه پاپ از هر سو، مورد هجوم فکری و علمی واقع شد. گرایش عمومی به علوم تجربی، در قرن شانزدهم سبب ساز کشفیات جدید همچون کشفیات کپلر، کپرنیک و گالیله گردید.

این اکتشافات، فلکیات بطلمیوس، طبیعیات ارسطو را که با فهم عقاید مسیحیت درآمیخته بود از دایره‏ی حقایق به در برد و آنها را به صورت عقایدی خرافی، معرفی نمود. همین تغییر و تحول در نحوه‏ی نگرش به طبیعت، زمین را به کره‏ی کوچکی در کنار کهکشانها تبدیل نمود، در نتیجه عامل توجیه اشرفیت انسان از بین رفت. لذا آیات کتاب آسمانی در شرافت وافضلیت انسان که سالها با همین آرای خرافی تبیین می‏گشت مورد تردید واقع شد. این تحولات فکری باعث گردید روش عقلی در میان روشهای فهم دین مطرود شود چرا که عموم دانشمندان، اشتباهات و درک نادرست‏حقایق را متوجه عقل و استدلالات عقلی می‏دانستند. پیشرفت علوم تجربی در زمانی به وقوع می‏پیوست که تعصب و مقاومت روحانیان مسیحی در برابر این کشفیات و تضاد ظاهری عقاید مذهبی با علوم، بدبینی مردم را نسبت‏به ارباب کلیسا و دین و مذهب و وسایل توجیه آن برانگیخته می‏نمود و در پی نابودی تنها فلسفه‏ی رایج آن عصر (اسکولاستیک) اذهان عموم، با یک خلا فکری و عقیدتی روبه‏رو گردید. این خلا فکری و ابطال پذیری عقاید مسیحیت و مسایل علمی قدیم که سالها در ذهن مردم اموری یقینی و درست تلقی می‏شدند باعث ایجاد حس بدبینی نسبت‏به تمام یقینیات و در نتیجه بروز شک گرایی گردید. از این رو، پاره‏ای از دانشمندان در این دوره صراحتا یقینی بودن کشفیات تازه‏ی علمی را نیز مورد تردید قرار دادند. در قرن هفدهم میلادی فعالیتهای مختلفی برای ترمیم ویرانی‏های فکری رنسانس و از جمله برای مبارزه با شک گرایی و اثرهای سوء آن بر دین و عقل انجام گرفت. کلیسائیان غالبا در صدد برآمدند که وابستگی مسیحیت را به عقل و علم برند و عقاید مذهبی را از راه دل وایمان تقویت کنند ولی فلاسفه و دانشمندان کوشیدند تا پایه‏ی محکم و تزلزل ناپذیری برای دانش و ارزش بجویند، به گونه‏ای که نوسانات فکری و طوفانهای اجتماعی نتوانند بنیاد آن را نابود سازد. در این دوران برخی از دانشمندان نیز برای سامان دهی به وضعیت فکری موجود مبارزه با شک گرایی و پر نمودن خلا فکری، بار دیگر به دامان عقل پناه بردند و از راه استدلالات عقلی وجود حقایق را در عالم خارج اثبات نمودند.

این رویکرد، نقطه‏ی عطف دوباره‏ای در جهت احیای روش عقلانی در حیطه‏ی معرفتهای مقبول، بود در حالی که غرب در فهم حقایق دینی، مسیری ضد عقلی را می‏پیمود. این افکار و آرای در آن عصر تزلزل فکری مایه‏ی آرامش خاطر بسیاری از دانش پژوهان و دینداران گردید. دین پژوهان دیگری نیز در تحکیم مبانی این نهضت فکری کوشیدند، ولی به هر حال، این کوششها نتوانست روش عقلی را همچون گذشته در میان روشهای علوم رواج دهد و از سوی دیگر توجه عموم دانشوران به علوم تجربی منعطف شده بود و همین عامل باعث کندی رشد روش عقلی می‏گردید. در حالی که روش تعقلی در قاره‏ی اروپا تجدید حیات می‏کرد و عقل، رفته رفته مقام و منزلت‏خود را در معرفت‏حقایق دینی باز می‏یافت، همزمان گرایش دیگری رشد می‏یافت که مبتنی بر اصالت‏حس‏وتجربه در فهم حقایق و واقعیات بود (۷) آغاز این گرایش به اواخر قرون وسطی باز می‏گشت که قایلان به اصالت تسمیه (۸) ، با سخنان خویش اصالت عقل را مورد مناقشه و تردید قرار می‏دادند. دوره‏ی اوج این جریان از اواخر قرن هفدهم تا حدود یک قرن بعد، ادامه داشت. در این دوران خلا فکری موجود، زمینه‏های شک گرایی و عدم رشد کافی تعقل گرایی از یک سو، و پیشرفت چشمگیر علوم تجربی از سوی دیگر، باعث گردید تجربه و آزمایش جایگزین استدلالات عقلی گردد. این شیوه‏ی معرفت و شناخت در دایره‏ی فهم دین نیز سرایت نمود و آن را به روشی نو در فهم حقایق دینی بدل نمود. از سوی دانشمندان، انتقادات بسیاری متوجه عقل و روش تعقلی گردید، در نتیجه حس و تجربه سرچشمه‏ی همه‏ی شناختها تلقی گردید. در قرن نوزدهم نیز در اثر بروز تحولات فکری و سیاسی در جهان غرب که اغلب ریشه در تحولات قرون هفده و هیجده داشت تغییرات بسیاری در زیر ساختهای فکری رخ داد تحولاتی نظیر انتشار نظریه‏ی داروین، گسترش فتوحات استعماری اروپاییان، پیشرفتهای مردم شناسی و باستانشناسی و زبان شناسی و پیدایش نظریات جدید در باب منشا دین، هر یک به طریقی در روند فکری غرب تاثیر فوق العاده‏ای داشت و هر یک دیدگاهی خاص را نسبت‏به مسایل دینی و مذهبی به وجود می‏آورد. گسترش فتوحات استعماری غربیان در این قرن باعث آشنایی بیشتر با زبانها و ادیان شرقی و آفریقایی گردید و به منظور یادگیری این فرهنگها، برنامه‏ی گسترده‏ای در دانشگاههای غرب به اجرا درآمد. انسان غربی با شیوه‏های گوناگون رفتار و اندیشه مواجه شد. غربیان با مطالعه‏ی تطبیقی و شناخت مشترک ادیان و بسیاری از موارد مشترک ادیان، «دین شناسی تطبیقی‏» را پایه‏ریزی کردند.

انتشار نظریه‏ی تکامل داروین، یکی دیگر از تحولاتی بود که تاثیر مهمی بر طرز تلقی دانشمندان غربی از مذهب برجای گذاشت. این نظریه مستقیما با برخی از باورهای دینی در ستیز بود. پاره‏ای دیگر از مسایل دینی همچون رابطه‏ی خداوند با طبیعت وخلقت انسان، ثبات و جاودانگی دین و اخلاق در اثر ظهور این نظریه و تکامل آن توسط دانشمندان دیگر مورد تردید قرار گرفت. پیشرفتهای مردم شناسی، باستان شناسی و زبان شناسی نیز تاثیر خود را در مسایل مربوط به دین نظیر فطری بودن توحید وخداپرستی و اصالت و اعتبار تاریخی پاره‏ای از متون مقدس دینی، برجای گذارد. پیدایش نظریات جدید در باب منشا دین نیز، دین پژوهی را از سوی دیگر در جریانی خاص‏قرار می‏داد. به هر تقدیر، مجموعه‏ی این عوامل، سبب شد تا پس از آن اندیشمندان و دین شناسان غربی با رهیافتی نقادانه و تحلیلی و دیدگاهی فارغ البال و بیرونی، به بررسی پدیده‏ی دین بپردازند و به جای دقت در خصوصیات ویژه‏ی هر دین، دین را با صرف نظر از تنوعات و تشخصاتش مورد پژوهش قرار دهند که البته علاوه بر برخی پیامدهای نامطلوب، دارای پاره‏ای رهاوردهای نیک نیز هست. ریشه اساسی فرهنگ و فلسفه‏ی جدید غرب پس از بررسی‏های تاریخی فوق، روشن است که عامل اساسی سیر دین زدایی در غرب، برخی نواقص موجود در فهم مسایل دینی و گرایش مادی دانشمندان غربی است و هیچ عامل حقیقی که توجیهی منطقی و مستدل را برای این روند در غرب به دست دهد، در میان نیست. فلسفه‏ای که هم اکنون فرهنگ غرب مبتنی بر آن است، ریشه‏ی مادی گرایی دارد. حقیقت آن است که گرایش مادی کشورهای غربی، به طور کلی موجب گشته است، عامل معنوی پیوند دهنده‏ی افکار در آن جامعه از هم پاشیده شود و افکار بسیار متفاوتی به منصه‏ی ظهور رسند که وجه مشترک آنها، مذهب زدایی و مخالفت‏با معنویات است.

این هوسرانی و سوء تفاهمات موجود در درک تعالیم غربی، نشات گرفته از عدم تحقیق و تفحصی جامع در جمیع معارف بشری از جمله دین اسلام می‏باشد. لذا بدون هیچ‏گونه نقد و ارزیابی همان حرف‏ها در این جوامع تکرار گردید و اثرهای زیان‏بار فراوانی بر جای گذارد.

۵) اسباب نفوذ تفکرات جهان غرب در عالم اسلام

۱) اسباب داخلی

الف) نارضایتی از وضعیت موجود حکام ظالم جوامع اسلامی در طول قرنها، زمینه‏های نارضایتی عمومی از وضعیت موجود و گرایش به تغییر و تحول را فراهم آورده که همواره موجب پذیرش نظریات نوین و از جمله تفکرات جدید غربی از سوی جوامع اسلامی گشته است.

ب) ضعف تبلیغ دامنه کوچک تبلیغ تعالیم اسلامی در قرون اخیر، موجب قطع رابطه اسلام و جوامع اسلامی گشته است. همین عامل باعث نوعی بی هویتی و در نتیجه آسیب‏پذیری در مقابل هرگونه اندیشه‏ای گشته است

ج) عدم توجه به وضعیت نوین جهان در جهان کنونی، توجه به مسائل و مشکلات نوین از ارکان شیوع یک نظریه یا مجموعه‏ای از تعالیم و نظریات به شمار می‏رود. در حالی که عدم توجه کافی بدین مساله از سوی متفکران حامی اسلام موجب دوری اذهان از تعالیم و آموزه‏های اسلامی می‏گردد راه را برای نفوذ هر نوع تفکر حل کننده‏ی مشکلات عملی به هر طریق ممکن باز می‏کند.

۲) اسباب خارجی الف. مسیر مذهب زدایی در غرب و نفوذ آن در دیگر جوامع. ب. گسترش فتوحات استعماری غرب. ج. گسترش قدرت صنعتی و تجاری غرب. د. در دست داشتن ابزارهای تبلیغی پیشرفته و گسترده در جهان غرب. در موارد فوق، مهمترین عوامل نفوذ اندیشه‏های غربی ذکر شد که البته عوامل دیگر نیز در این حیطه وجود دارد که تشخیص آنها، محتاج تدقیق و مجال بیشتری است. مروری بر شبهات ناشی از تفکر غرب در روند تاثیرپذیری جهان اسلام از اندیشه‏های جهان غرب، شبهات بسیاری بر رخسار تعالیم وحقایق مذهبی (واسلامی) عارض شد که بسیاری از خودباختگان ناآگاه نیز آنها را پذیرفتند و به تبیین و ترویج آن پرداختند. در زیر به مهمترین این شبهات اشاره می‏کنیم:

۱) پوزیتویسم یکی از علل پیدایش این نظریه، اختلافات موجود در آرای فلسفی و عقلی بود که سبب گردیده پاره‏ای از دانشمندان تجربه‏گرا، یقینی بودن روشهای فلسفی و عقلی را زیر سؤال برده، معیار درستی هر گزاره را مشاهده و آزمایش حسی آن قرار دهند. افرادی نظیر راجر بیکن (۱۲۱۴-۱۲۹۴)، فرانسیس بیکن (۱۵۶۱-۱۶۲۶)، جان لاک (۱۶۳۲-۱۷۰۴) از بنیانگذاران پوزیتویسم به شمار می‏روند. نتیجه‏ی معرفتی چنین نظریه‏ای، عدم اعتنا به مقولاتی همچون خدا، روح، وحی و آخرت است چرا که اینها، هیچ‏یک به وسیله‏ی آزمون حسی قابل دریافت و تجربه نخواهند بود، لذا یک دانشمند پوزیتویست، هیچ چاره‏ای بجز سکوت در برابر آموزه‏های دینی ندارد. این نظریه امروزه، در میان بسیاری از متصدیان علوم تجربی در دانشگاههای اسلامی، به صورت حمله‏ی فکری و روانی به آرای فلسفی، خود را ظاهر نموده است و پاره‏ای از ارباب علوم دینی نیز پی در پی با متهم نمودن دانشگاهیان به الحاد و عدم درک صحیح اسلام به زیاد شدن فاصله‏ی حوزه و دانشگاه، دامن می‏زنند. در حقیقت پوزیتویسم نباید به عنوان تنها راه، آموزش و بهره‏گیری علوم تجربی پنداشته شود، چرا که در حس و تجربه نیز همانند عقل و حتی بیشتر از آن خطا رخ می‏دهد. لذا عقل و حس نباید دو رقیب و ضد یکدیگر به شمار آیند، بلکه این دو می‏توانند در خدمت معرفت دینی و معاضد هم باشند.

۲) شبهه‏ی بی اعتباری منطق ارسطویی این شبهه، نمودی دیگر از پوزیتویسم است. توضیح این‏که، کلیسا در برخورد با معارف غیر مسیحی، دو نوع موضع نامعقول داشت: ابتدا در برخورد با معارفی نظیر منطق و فلسفه‏ی یونانی، جنبه‏ی تفریط را در پیش گرفت و تمامی آن را نفی نمود. اما بعدها در اثر فشار ناشی از فرهنگ یونانی، به ناچار تسلیم گردید و در این راه دچار افراط گردید. چرا که با مرور زمان، تمامی علوم یونانی را پذیرفت تا به جایی که حمله به هر یک از این علوم (اعم از طب، فلسفه، منطق و هیات یونانی) حمله به عقاید مسیحی، تلقی می‏شد. در چنین شرایطی، کلیسا، عقاید خرافی و مباحث‏بی ارزش کلامی خویش را با علوم یونانی تبیین می‏نمود و به همین خاطر، این علوم از ارکان مسیحیت‏به شمار می‏رفت. رنسانس که تحول فکری مردم غرب را در پی داشت، باعث‏شد که عده‏ی زیادی برای فرار از پذیرش عقاید خرافی مسیحیت و نیز معرفی واقعی راه‏های معرفتی دیگر، منطق ارسطویی را بی‏اعتبار شمرده، گاه و بیگاه به آن متعرض شوند. به عنوان مثال از فرانسیس بیکن، نقل شده است که «منطق ارسطو، چیزی جز خیالبافی نیست‏» . (۹) همین عقیده نیز گاه در بین دانشمندان مسلمان، بدون هیچ ریشه‏یابی دقیق پذیرفته می‏شود، غافل از آن که اگر در راه مخالفت‏با منطق ارسطویی دچار افراطی شویم، در همان دامی گرفتار خواهیم شد که افراطگران کلیسایی در پذیرش آن، گرفتار شدند. چرا که بی‏اعتبار کردن منطق ارسطو، یعنی بی اعتبار دانستن مفاهیمی عالی که دست پرگهر عقل انسان بدان دست می‏یابد.

۳) شبهه‏ی بی‏اعتباری فلسفه توهم بی اعتباری فلسفه و دستاوردهای آن نیز در عصر رنسانس، پدید آمد. یکی از اسباب اصلی این توهم، اختلاف شدید آرای فلاسفه در مسایل واحد است که هر کس را در ابتدا، دچار حیرت می‏نماید و این توهم را پدید می‏آورد که شاید فلسفه و روشهای آن عقیم و بی‏اعتبار باشند. فرانسیس بیکن در مهمترین اثر خود «پیشرفت دانش‏» چنین می‏نویسد: «همین که مردم ببینند، عقاید مختلفی، درباره‏ی حقیقت وجود دارد، به زودی مستعد تحقیر آن می‏کردند و چنین می‏پندارند که اشخاصی که درباره‏ی آن متفق نیستند، همه در اشتباهند» . (۱۰) ولتر از کسانی است که فلسفه‏ی اولی را بی حاصل و خیالبافی می‏انگاشت: «در این علم، هرچه حقیقت است، آن است که همه می‏دانند و باقی، موهومات است و همه هیچ‏گاه به درستی معلوم نخواهند شد... اهل نظر جز لفاظی و سخنرانی هنری ندارند» . (۱۱) نکته‏ی جالب این‏که اساسا فلسفه‏ی غرب، محصول فکر همین مخالفان فلسفه است. حمله‏ی به فلسفه تنها به کلیت آن محدود نبود و شامل جزئیات آن هم نظیر علت غایی، قوه و فعل و خود علیت می‏شد، در حقیقت، قالب فلسفی تفسیر جهان، دیگر مقبولیت نداشت، به ناچار دانشمندان جدید، در صدد ارائه‏ی چارچوب جدیدی برای تفسیر هستی برآمدند; که به تدریج‏به فلسفه‏ی علمی مشهور شد. ۴. شبهه‏ی بی اعتباری براهین اثبات وجود خدا حمله به منطق ارسطویی و معرفت فلسفی، مقدمه‏ای برای حمله به براهین اثبات وجود خدا بود. کانت از جمله کسانی بود که علاوه بر اعتقاد به بی‏ارزشی فلسفه‏ی نظری، براهین اثبات وجود خدا را بی‏اعتبار می‏دانست: «خدایی که ارباب دیانت و حکمای الهی در نظر دارند و دل ما هم به او گواهی می‏دهد، اما آنها می‏خواهند وجود او را به دلیل عقل ثابت کنند و در این امر به خطا می‏روند، زیرا که راه یقین به وجود چنین مبدا، استدلال عقلی نیست; چنان که براهینی که می‏آورند، هیچ کدام قاطع و وافی نمی‏شود» . (۱۲)

نکته‏ی مهمی که در این هجوم به چشم می‏خورد، این است که اغلب این منتقدان، خود از فلاسفه‏ی الهی محسوب می‏شوند و روشن است که مقصودشان، بی اعتبار کردن عقاید دینی نیست، اما به هر حال، بازتاب این حمله، به ویژه در میان عوام و حتی تحصیل کردگان سطحی نگر، ضعف اعتقادات و باورهای دینی بوده و هست. ۵. شبهه‏ی خودبسندگی ماده یکی از شبهاتی که در حیطه‏ی فکری غرب مطرح گردید و ماتریالیسم دیالکتیک، بیشترین سوء استفاده را از آن نمود، شبهه‏ی خودبسندگی ماده است: بعد از آن‏که علم جدید در قرن هفدهم بنیاد شد و در قرون بعد، گسترش پیدا کرد، این سؤال مطرح شد که اگر می‏توان ساز و کار طبیعت را با استفاده از اکتشافات علمی فهمید و پیش‏بینی نمود، و اگر می‏توان طبیعت را از راه علم شناخت، دیگر چه نیازی به فرض وجود خدا در طبیعت است؟ چرا چنین فرض نکنیم که طبیعت مانند دستگاهی است که به اقتضای قوانین علمی، کار می‏کند و خود در درون خود، ماشینی کامل است که نیازهای خود را برآورده می‏کند؟ باربور نیز، شبهه‏ی خودبسندگی ماده را چنین توصیف می‏کند: «نوشته‏ای از لاپلاس به عنوان نمونه‏ای از برداشت جبرانگارانه و واگشت گرایانه از طبیعت مطرح شد، که آن را دستگاهی خودبسنده می‏دانست که کلیه‏ی حوادث آینده‏اش هم، به نحو لا یتغیری، طبق قوانین «ماده‏ی متحرک‏» تعیین شده است‏» . (۱۳) ۶. شبهه‏ی معنی‏داری قوی‏ترین شبهه‏ای که در عصر روشنگری پدید آمد، شبهه‏ی معنی‏داری است. علت این که این شبهه، قوی‏ترین شبهه پنداشته می‏شود، این است که تا قبل از طرح آن، اندیشمندان می‏توانستند، درباره‏ی وجود یا عدم وجود خدا، بحث کنند و در نهایت‏به نتیجه‏ای خاص برسند. اما با ظهور این شبهه هر گونه معنا و مفهوم واقعی از گزاره‏های دینی نفی گردید و کلیه‏ی گزاره‏های مذهبی و از جمله اثبات وجود خدا این قابلیت را از دست داد که مورد بحث قرار گیرد. (۱۴) این شبهات و شبهاتی مانند آن، سبب شد که تفکر جدید غرب، بر جهان اسلام، تاثیر گذارد و بحرانی فرهنگی در باورها و ارزش‏های کسانی که با معارف اسلامی به صورت بنیادی و دقیق آشنا نبودند، ایجاد نماید، البته در غرب نیز، بحران معنویت و بازگشت مجدد به مذهب، حکایتی شیرین و خواندنی دارد. (۱۵)

پی‏نوشت‏ها:

۱. ر.ک: ماری کلدلوتران، مجله مسجد، سال سوم شماره ۱۷، مثاله‏ی «بحران معنویت در جهان غرب و بازگشت جهان به مذهب‏» ، ترجمه بهجت‏یزدخواستی.

۲. ر.ک: ایان باربور، «علم و دین‏» ترجمه‏ی بهاء الدین خرمشاهی، ص ۱۵۲-۲۷۸; نیز: دکتر شمس‏الدین ادیب سلطانی، رساله دین; محمد علی فروغی، سیر حکمت در اروپا، ص ۱۱۵ به بعد و همین کتاب فصل یازدهم و دوازدهم.

۳. فلسفه‏ای که در این نظام، رواج یافت، فلسفه اسکولاستیک (مدرسی) نام دارد که به علت نفوذ و نظارت کلیسا بر مدارس، سالها در مراکز علمی تدریس می‏شد.

۴. به همین جهت در ابتدا، افکار افلاطون که با اصول مسیحیت مطابق بود، مورد اقبال قرار گرفت و آرای ارسطویی که چندان سازگاری با مسیحی‏گری نداشت، منکوب گردید. اما بعدها در اثر نفوذ اسلام در اروپا و ترجمه‏ی آثار فلاسفه‏ی اسلامی، غربیان با افکار ارسطو آشنا شدند و آن را پذیرفتند تا آن‏که کلیسا نیز در برابر این موج فکری تاب نیاورد و این افکار را پذیرفت.

۵. از جمله‏ی آرای علمی که برای توجیه عقاید مسیحیت‏به کار می‏رفت; کیهان شناسی بطلمیوس بود که زمین را مرکز عالم معرفی می‏نمود و گردش تمام ستارگان و سیارات را به دور آن می‏دانست که این رای، مایه‏ی اشرف بودن انسان تلقی می‏گردید، که اشرفیت انسان بر دیگر موجودات از عقاید مسیحیت‏بود.

۶. نومنیالیسم، انکار وجود کلیات وقایل شدن به وجود اسمای صادق بر کثیرین.

۷. آمپریسم.

۸. نومینالیسم.

۹. محمد علی فروغی، سیر حکمت در اروپا: ۱/۱۴۱.

۱۰. ویل دورانت، تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریاب، ص ۱۱۰.

۱۱. محمد علی فروغی، سیر حکمت در اروپا: ۲/۱۹۱.

۱۲. پیشین، ص ۲۶۲ به بعد.

۱۳. ایان باربور، علم و دین، ص ۹۶.

۱۴. ر.ک: فصل پنجم: همان، تحقیق پذیری و زبان دین.

۱۵. ر.ک. ماری کلد لوتران، همان.



همچنین مشاهده کنید