جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

من خستگی ناپذیرم


من خستگی ناپذیرم

گپی با منیژه حکمت, کارگردان فیلم «سه زن»

همه مردم دنیا به یک خواب راحت احتیاج دارند. خوابی به دور از اخبار جنگ‌ها و درگیری‌ها و به دور از تنش‌ها، خوابی که با یک لالایی آغاز می‌شود، لالایی که تاریخ را به زبان مهر می‌گوید و غم‌ها را به زبانی که تنها با آن می‌شود تاب آورد و زندگی را رنگی دید...

این دیدگاه منیژه حکمت است که این روزها درگیر آخرین ساخته‌اش، سه زن است که همزمان با عید فطر اکران شده است. سه زن داستان گم‌گشتگی‌های هم‌نسلان او است؛ نسلی که آرمان‌خواهی، سخت‌کوشی و فکر تغییر دنیا وجه اشتراک اساسی‌شان بود. نسلی که همچون او خستگی‌ناپذیر بود و نگرانی‌های تمام عالم دست از دلشان بر نمی‌داشت. نسلی که امروز خود را دور از نسل سومی می‌داند که قرار است جایش را بگیرد. منیژه حکمت پرشور و به قول خودش انرژیک است و با همه اینها گاه کم می‌آورد و خسته می‌شود اما به فکر رهایی از سینما نمی‌افتد چرا که اگر فیلم‌ساز نمی‌شد، دیوانه می‌شد! هم زمان با انجام کارهای اکران سه زن او مشغول مونتاژکار جدیدش لالایی‌هاست. لالایی‌هایی که همه ما به آن احتیاج داریم تا خوابی آرام را تجربه کنیم.

▪ خانم حکمت در زندان زنان و فیلم آخر – سه زن- محوریت داستان‌ها زن هستند و سهم حضور مردان خیلی کمتر است چرا؟ چون خود شما فیلم‌ساز زن هستید و می‌خواهید به‌طور اختصاصی درباره زنان فیلم بسازید یا نه به طور ناخودآگاه به این داستان‌ها می‌رسید؟

ـ من هزاران بار گفتم هرگز قایل به جنسیت نیستم و فقط نمی‌خواهم بحث زنان را مطرح کنم. در فیلم زندان زنان موضوع اصلی زن‌ها بودند اما در «سه زن» که نقش‌های اصلی را باز هم سه زن دارند – نیکی کریمی، مریم بوبانی و پگاه آهنگرانی- مساله من ایران است و نسل میانه‌ای که من جزو آنها هستم.

▪ یعنی ممکن است در کارهای بعدی این فضا تغییر پیدا کند؟

ـ بله. شاید.

▪ اما در کار بعدی شما- لالایی‌ها- باز هم موضوع بیشتر از آنکه مردانه باشد زنانه است؟

ـ نمی‌دانم چرا این طوری می‌شود. مانند اینکه یک چیزهایی در ناخودآگاهم وجود دارد که من را به این سمت‌وسو می‌برد. باور کنید یا نه، من ایران را یک جوری زن می‌بینم. نه تنها به این دلیل که اسمش «ایران» است. وقتی توی بستر ایران حرکت می‌کنی و جذابیت‌ها و زیبایی‌هایش را می‌بینی، طبیعت‌اش را می‌بینی، احساس می‌کنی همه اینها بیشتر از آنکه مردانه باشد زنانه است حتی تاریخ ایران را هم که می‌خوانی باز هم این تاریخ را زنانه می‌بینی تا مردانه و تمام این تفکرات در ناخودآگاه من جمع می‌شود.

▪ شما برخلاف بسیاری از هم‌نسلان خودتان-که «مینو» زن نسل میانی فیلم هم جزو آنها است- انتقادی که به خودتان دارید بیشتر از انتقادی است که به نسل سومی‌ها دارید.

ـ دقیقا همین طور است. نسل ما نسل خاصی است. نسلی که تجربیاتش به اندازه تجربیات دو، سه قرن مردم سرزمین‌های دیگر است؛ انقلاب، جنگ و هزاران اتفاق دیگر. ما نسلی آرمان‌خواه، مسوولیت‌پذیر، تابع خرد جمعی، اهل مطالعه، کتاب، سینما و هنر بودیم.

▪ اینها که عیب نیست که بشود به آنها انتقاد کرد؟

ـ بله اما نسل ما حافظه تاریخی نداشت و به همین دلیل نتوانست خیلی جاها موضع‌گیری درست داشته باشد در حالی که در هیچ کجای دنیا چنین چیزی وجود ندارد و مردم تاریخ مملکت‌شان را خیلی خوب می‌دانند به همین دلیل می‌توانند به صورت درستی تجربیاتشان را منتقل کنند. مردم ما الان چهار سال قبل‌شان را فراموش کرده‌اند چه برسد به خیلی قبل‌تر و همین نداشتن حافظه تاریخی هم موجب می‌شود نتوانند ارتباط درستی با نسل جوانان برقرار کنند و خودشان را گناهکار می‌دانند.

▪ در فیلم سه زن مینو در جایی که از دخترش انتقاد می‌کند و این جمله را که خیلی از ما شنیدیم می‌گوید که: «وقتی من هم‌سن پگاه بودم یک خانواده را می‌چرخاندم» و این به نوعی انتقاد به حال و هوایی است که نسل جدید دارد.

ـ بله چون به‌هیچ‌وجه نسل جدید را نمی‌بینیم و مینو هم بعدا به شناخت درباره دخترش می‌رسد. من فکر می‌کنم برخلاف تمام شعارهایی که نسل من درباره نسل جوان می‌دهند و اعتقاد دارند که این نسل آرمانی ندارد و تنها روز را شب می‌کند، ایمان دارم که این نسل بیشتر از ما به شرایط خودش آگاه است و زمانش که برسد می‌تواند تصمیم درست را بگیرد و اگر الان اسیر اعتیاد و مشکلات دیگر است بیشتر از آنکه خودش مقصر باشد، من و هم‌نسلان من مقصریم چون این شرایط را برایش درست کردیم و من همیشه گفتم که ما به نسل جوان بدهکاریم و گناهکار.

▪ یعنی بدهکار پگاه هم هستید؟

ـ به هر حال پگاه توی خانواده‌ای فرهنگی بزرگ شد، خیلی امکانات داشت که بچه‌های هم‌نسل خودش نداشتند و توی این فضا خودش را پیدا کرد و من خوشحالم که پگاه تعریف مستقلی برای خودش دارد و به کاری که می‌کند آگاه است.

▪ مینو در فیلم سه زن یک جاهایی متهم می‌شود به اینکه چرا نمی‌گذارد پگاه راه خودش را پیدا کند. شما تا چه حد پگاه را توی انتخاب راه خودش آزاد گذاشتید؟

ـ تا جایی که می‌توانستم این کار را کردم. پگاه مستقل زندگی می‌کند و زندگی خودش را دارد مانند هر جوان دیگری که رو به جلو حرکت می‌کند و اگر ما آگاه نباشیم و به خودمان نجنبیم او رفته و دورتر و دورتر شده و فاصله‌اش از ما بیشتر و بیشتر؛ حالا ما اگر توی لانگ‌شات بنشینیم و از دور نگاه کنیم که «او» دارد می‌رود و از ما دور می‌شود و توهین کنیم و خرده بگیریم نسل جوان منتظر ما نمی‌ماند و راه خودش را می‌رود.

▪ یعنی ایجاد ارتباط باید از سمت شما باشد چون از نسل جوان انتظاری نیست؟

ـ من این‌طور فکر می‌کنم. ما هستیم که باید تلاش کنیم تا ارتباط را برقرار کنیم.

▪ به جوانی خودتان که برمی‌گردید چه چیزهایی از منیژه حکت به یادتان می‌آید؟

ـ جوانی ما دوران عجیبی بود. هم‌زمان شده بود با انقلاب، من ۱۶ ساله بودم و احساس عجیبی مانند آلیس در سرزمین عجایب داشتم. کتاب را کشف کرده بودم و مدام کتاب می‌خواندم، روزنامه می‌خواندم، سینما می‌رفتم، عکاسی می‌کردم، مدام فکر می‌کردم و با همه اینها وقت کم می‌آوردم. پس از انقلاب هم جنگ بود و حس وطن‌پرستی و کمک به جنگ‌زده‌ها و به نوعی مقابله با کسانی که به مملکت ما تجاوز کرده بودند. آن زمان هم یک بند کار می‌کردم. ۱۹ سالم بود اما خستگی‌ناپذیر بودم. خواب برای من مفهومی نداشت.

▪ احساس می‌کنید جوانی نکردید؟

ـ نه! احساس می‌کنم یک جایی یک زمانی فریز شدیم. الان وقتی با دوستانمان می‌نشینیم و صحبت می‌کنیم تمام خاطراتمان تا ۱۹ سالگی است. اگر از من خاطرات آن دوران را بپرسید، خاطراتم مال زمان بچگی است.

▪ پس از آن دوران شما باز هم خیلی فعالیت داشتید؛ از کارهای پشت صحنه سینما گرفته تا کارگردانی.

ـ بله اما انگار عین ماشین شده بودیم.

▪ الان صبح‌ها وقتی بیدار می‌شوید اولین جمله‌ای که به خودتان می‌گویید چیست؟

ـ چه‌قدر کار!

سلامت : چرا اینقدر از خودتان کار می‌کشید؟ می‌خواهید به کجا برسید؟

این همان حرفی است که رفیع توی فیلم به مینو می‌زند: «تو مانند یک شهاب سنگی که به سرعت داری فرود می‌آیی.»

▪ اما رفیع در ادامه همین حرفش می‌گوید بیا و توی یک دریای آرام فرود بیا!

ـ بله اما من و خیلی از آدم‌های هم‌نسل من نمی‌توانیم. آرمان‌خواهی و کار و فعالیت با تمام خستگی‌هایی که دارد با ما عجین شده است. همه‌اش نگرانیم، نگران آینده و هنوز هم می‌خواهیم همه چیز را تغییر بدهیم؛ در عین حال خسته‌ایم، مدام آزار می‌بینیم. هم بدهکاریم، هم طلبکار و از طرفی هرچه تلاش می‌کنیم هنوز عقبیم!

▪ و به نوعی شاید خود شما هم دچار گم‌گشتگی‌های مینو هستید؟

ـ توی فیلم مینو خودش را پیدا کرد. دخترش و مادرش را پیدا کرد اما من واقعا هنوز دچار همین گم‌گشتگی‌ها هستم که آزارم می‌دهد و نگرانم می‌کند.

▪ زمان‌های پیش برای مثال ۱۰ تا ۱۵ سال پیش بیشترین آرامش‌تان را از کدام منبع می‌گرفتید؟

ـ خانواده! با اینکه من هم با مادرم که خیلی دوستش داشتم خیلی متفاوت بودم اما از خانواده آرامش می‌گرفتم. وقتی اعضای خانواده دور همدیگر جمع می‌شدند از هم انرژی می‌گرفتند. خانواده پایگاه عاطفی ما بود اما الان در خانواده‌ها آرامشی نیست. بحث اصلی خانواده، بحث گرانی است. چیزی که نسل جوان از آن فراری است و حوصله این بحث‌ها را ندارد و آنها را خسته‌تر می‌کند. همه چیز تغییر کرده، همین خانه‌هایی که ما در آن زندگی می‌کنیم آپارتمان‌هایی است که هیچ شباهتی به فرهنگ ما ندارند. این همه نرده، بی‌اعتمادی که به نوعی آرامش را از آدم می‌گیرد و همه این‌ها در ناآرامی ما تاثیر دارد.

▪ کار در سینما چه قدر به شما آرامش داده و چه قدر آرامش را از شما گرفته است؟

ـ کار در سینما خیلی استرس‌زاست اما من اگر فیلم‌ساز نمی‌شدم، دیوانه می‌شدم. وقتی توی مقطع فیلم‌برداری هستم بهترین شرایطی روحی و روانی را دارم چون فکر می‌کنم دارم خلق می‌کنم، دغدغه‌هایم را می‌گویم و حال آدم خوب می‌شود اما بعدش دنبال کارهای اکران و اداری که می‌افتی آن قدر خسته می‌شوی و فشار بر تو می‌آید که دوباره حالت بد می‌شود.

▪ اهل ورزش هستید؟

ـ زمانی که آرامش دارم، کوه می‌روم، پیاده‌روی می‌کنم، شنا می‌روم خلاصه آدم جان‌سختی هستم اما وقتی آرامش ندارم و گره‌ها زیاد می‌شود افسردگی به سراغم می‌آید و حتی حوصله پوشیدن کفش‌هایم را ندارم و خودم را با کار مشغول می‌کنم.

▪ فکر نمی‌کنید با زیاد کار کردن به نوعی از گره‌هایی که باز نشده‌اند، فرار می‌کنید؟

ـ شاید اما مشکل اینجاست که هر چه قدر هم کار می‌کنی عقب هستی و هیچ وقت نمی‌توانی یک نفس راحت بکشی که: «ای وای چه خوب!»

▪ برای اینکه یک نفس راحت بکشید و صبح بدون فکر و خیال چشم‌هایتان را باز کنید به چه چیزی احتیاج دارید؟

ـ یک خواب راحت! چیزی که خیلی از مردم دنیا به آن احتیاج دارند. چرا باید همه جای دنیا حرف از جنگ و درگیری و اخبار نگران‌کننده باشد. همه ما الان بیشتر از هر چیز به یک‌ لالایی احتیاج داریم حتی برای یک شب،لالایی هم که تاریخ را برای ما بگوید، هم از غم دل بگوید و هم آرامشی بدهد برای یک خواب راحت!

▪ نگاه

یکی از وحشتناک‌ترین اتفاقات سینما برای پگاه آهنگرانی دختر منیژه حکمت افتاد وقتی که سر صحنه فیلم آتش سبز به کارگردانی محمدرضا اصلانی از ارتفاع ۵/۲ متری سقوط کرد و چیزی شبیه معجزه او را از خطر قطع نخاع شدن نجات داد. در همان زمان موضع‌گیری‌های خوبی از سوی اهالی سینما انجام گرفت مبنی بر اینکه اگر نظارت درستی بر ایمنی کار نباشد جان خیلی از بازیگرها به خطر می‌افتاد و همیشه این داستان ختم به خیر نمی‌شود. روزی که با منیژه حکمت به گفتگو نشستیم یک سال و دو ماه از این جریان می‌گذشت و به گفته منیژه حکمت با اینکه پرونده‌ای مبنی بر شکایت از مدیر تولید، تهیه‌کننده و کارگردان تشکیل شده است اما هنوز هیچ جوابی به آنها داده نشده است. خانم حکمت در این باره می‌گوید: «با اینکه روزهای سخت و پر استرسی را گذراندیم اما هیچ جوابی نگرفتیم و موضع‌گیری خانه سینما تنها محدود به همان روزهای اول شد و هیچ نامه اعتراضی به ارشاد فرستاده نشد.» او با عنوان اینکه هیچ فیلمی اگر شاهکار سینمای جهان هم باشد ارزش آن را ندارد تا جان کسی به خطر بیفتد گفت: «من از دنیای پشت صحنه می‌آیم و درد پشت صحنه‌ای‌ها را می‌شناسم اما بعضی از کارگردان‌ها فکر می‌کنند فیلم‌شان مهم‌ترین اثر سینما است که همه باید تاوان آن را بدهند؛ مانند اصغر شاهوردی فیلم‌بردار که گوشه خانه افتاده است و کسی نیست حالش را بپرسد.»

سارا جمال‌آبادی



همچنین مشاهده کنید