شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

ما و مدرنیزم


ما و مدرنیزم

از لحاظ تاریخی, نخستین مواجهه ما با مدرنیته غربی, مواجهه با وجه خشونت آمیز و غیرانسانی آن از طریق شنیدن صدای توپ های ناوگان جنگی و سپس کودتاها و جنگ های اشغالگرانه در یکی دو قرن گذشته بوده است

من خواهم کوشید به اختصار به دیدگاههای خود راجع به برخی از این مفاهیم کلیدی که در تعریف مدرنیته بکار رفته‏اند، اشاره کنم و پیش از آن، باید روشن باشد که مواجهه ما به عنوان مسلمان شرقی با هر یک از این کدهای مدرنیته غربی، بی‏شک با نحوه مواجهه مسیحیان غربی با آنها متفاوت بوده است، هم از لحاظ تاریخی و هم از لحاظ محتوی.

از لحاظ تاریخی، نخستین مواجهه ما با مدرنیته غربی، مواجهه با وجه خشونت‏آمیز و غیرانسانی آن از طریق شنیدن صدای توپ‏های ناوگان جنگی و سپس کودتاها و جنگ‏های اشغالگرانه در یکی دو قرن گذشته بوده است. غربی‏ها در حالی که ما را قتل عام و غارت می‏کردند از مدارا و ترقی و مدرنیته سخن می‏گفتند و مدرن شدن را غربی شدن و سکولاریزه شدن، معنا می‏کردند که به مفهوم ترک دین و اخلاق و زیر پا نهادن استقلال ملی، غرور انسانی و منابع اقتصادی کشور بود و هرگونه مقاومت مردمی در برابر اشغالگری و کودتاهای امریکایی و انگلیسی و صهیونیستی را نوعی توحّش و مقاومت در برابر مدرنتیه می‏خواندند. شکنجه، اعدام، تبعید و غارت منابع ملی و مبارزات وسیع فرهنگی علیه اسلام، به همراه آثار تکنولوژی جدید و فناوری و مدل‏های لباس، اخلاق و زندگی غربی، همزمان بنام مدرنیته به ملت ایران و سایر کشورهای اسلامی که میان قدرت‏های اروپایی، تقسیم شده بودند، تحمیل می‏شد. ما سرخپوست هایی بودیم که باید با سلاح آتشین کابوی‏ها، مدرن و متمدن می‏شدیم. اما بجای متمدن شدن مستعمره شدیم. حتی متأسفانه مسیونرهای مسیحی که پس از کودتای امریکا، وارد ایران شدند، گاه در جهت منافع سیاسی قدرت‏های غربی، عمل می‏کردند و به قول متفکر افریقایی، وقتی اروپایی‏ها برای نخستین بار به افریقا آمدند، آنان انجیل داشتند و ما زمین، اما پس از مدتی، زمین‏های ما را به زور گرفتند و اینک ما انجیل داریم و آنان، زمین. این در حالی است که آشنایی و حُسن معاشرت مسلمانان و مسیحیان در کشورهای اسلامی از همان صدر اسلام ، زبانزد بوده است.

اما از لحاظ محتوایی نیز نگاه ما به تک تک مفاهیمی چون انسان، عقل، فرد، سرمایه، آزادی، تکنولوژی، اخلاق، دنیا، آخرت، حق، تکلیف و سیاست، تفاوت‏ها و البته شباهتهایی، با نگاه مدرن غربی و نیز با نگاه مسیحی داشته و دارد. غرب البته یک واحد یکپارچه نیست اما وقتی ما از بیرون به تحولات غرب مسیحی در پنج قرن اخیر می‏نگریم، گویی یک فرد را می‏بینیم که تحولات شخصیتی و فکری قابل درکی را از سر گذرانده و حتی اگر داوری ارزشی در مورد آن نکنیم، اما این تحول، کاملاً منطقی و قابل فهم بوده است. طبق آنچه در تاریخ تمدن و فرهنگ اروپا خوانده‏ایم، یک متعصّب مقلّد، به تدریج در قرون ۱۵ و ۱۶، در عقاید خویش تردید و بازنگری کرده و مذهب سنتی کاتولیک رومی زیر سؤال رفته و نسل جدید مسیحی به تدریج از "سنّت" به سوی "آگاهی انتقادی" حرکت کرده و در قرن ۱۷ که قرن روشنفکران و تحلیل‏های غیردینی است به نوعی خودآگاهی غیرمذهبی رسیده و در قرن ۱۸، قرن عصیان و آزادی، انتلکتوئل غیرمذهبی اروپا، مغز مستقلی یافته و انقلاب‏های انسان گرا و آزادیخواه اجتماعی، فعّال شده‏اند و در قرن ۱۹ که قرن ایدئولوژی‏های بشری است، به ایمان جدید و عقاید واضح بشری رسیده و در قرن ۲۰ که قرن انحطاط‏های بزرگ انسانی است، تقریباً ایدئولوژی‏های عمده غربی که به قدرت رسیدند (فاشیزم، استالینیزم و لیبرالیزم سرمایه‏داری) همگی امتحان خود را در قساوت و بیعدالتی و اخلاق ستیزی پس دادند و حال در پایان قرن ۲۰ و آغاز قرن ۲۱، سخن از پایان مدرنیته و پایان عصر ایدئولوژی‏های بشری در غرب به میان می‏آید. این یک سیر منطقی و قابل فهم است. آرمانشهر مدرنیته، یک شهر دمکرات، سکولار، ثروتمند و صاحب تکنولوژی و آزادی‏های بی‏مهار اخلاقی، دست کم برای متفکران غرب امروز دیگر یک آرمانشهر نیست و امروز شهروندان شهر مدرنیته، گرچه از مزایای تکنولوژی و زندگی شهری و دمکراسی، بهره می‏برند اما از دود و سر و صدا و نفی اخلاق و متلاشی شدن خانواده و فاصله‏های طبقاتی و ترور و جنگ‏های اتمی و بمب‏های شیمیایی و میکروبی و کمبود محبّت و نیهیلیزم و احساس پوچی و تمدنی که ارمغان انسانی آن، سکس و خشونت شده است، سرسام گرفته‏اند. ابزار زندگی، مدرن شده است اما اهداف زندگی و ارزش‏های آن همچنان قدیمی و تکراری است و انسان طراز نوین یا آخرین انسانها دوباره همچون انسان‏های اولیه، زندگی میکنند منتهی با ابزاری پیچیده.

پس نخستین چیزی که باید روشن شود آن است که تحولات ناشی از مدرنیته، چه مقدار، تکامل ابزاری است و چه مقدار، تکامل انسانی؟! مسأله مهم برای داوری ارزشی در باب مدرنیته، همین است.

آنچه محصولات نظری و ابزاری مدرنیته است از دیدگاه اسلامی نه بطور مطلق، قابل ردّ و نه بطور مطلق، قابل قبول است پس باید به تفکیک درباره تک تک آنها اظهار نظر کرد. به نظر می‏رسد که تقریباً عمده تحولات مدرنیستی و مکاتب جدید غرب در چند قرن اخیر در چهار حوزه اپیستمولوژی، آنتولوژی، انسان‏شناسی و تکلیف‏شناسی (اخلاق و حقوق) و نیز زندگی شهری جدید، بنحوی واکنش در برابر مسیحیت و در عین حال، آمیخته با مسیحیت اند. من البته هنوز مطمئن نیستم که دوره قرون میانه مسیحی اروپا، آیا براستی همان قدر که در برخی متون تاریخ تمدن غرب آمده، سیاه و ظلمانی و توام با فلاکت و انحطاط و خشونت بوده است یا آنکه در این مورد، مقداری مبالغه نیز شده و تاریخ‏نویسان، گاه جانبدارانه و به قصد توجیه کاستی‏های بعد از رنسانس، گذشته مسیحیت را آنقدر سیاه نشان می‏دهند؟ اما در هر حال، ما در خصوص تقابل مسیحیت ـ مدرنیته، در وضعیت دوگانه بسر می‏بریم. از سویی خود و مسیحیت را عضو یک خانواده می‏دانیم و مسیحیان را نزدیک‏ترین فرهنگ به فرهنگ اسلامی و متحد و برادر خویش می‏شماریم و قرآن کریم، نزدیک‏ترین کسان به مسلمین و قابل اعتمادترین مردم را مسیحیان دانسته و از افراد با تقوی و اهل عبادت مسیحی صراحتاً به نیکی یاد کرده است و ما همچنان خود و مسیحیان را در اردوگاه واحدی ـ علیرغم اختلافات فکری ـ می‏یابیم بعنوان موحّدینی که زندگی را از معنویت و اخلاق، جدا نمی‏دانند با ابعاد ضدّ دینی، ضد تقوی، اخلاق ستیز و عدالت گریز "مدرنیته"، نمی‏توانیم کنار بیائیم امّا از طرفی، برخی شعارهای مدرنیته چون عقلگرایی، علم گرایی، انسان‏گرایی یعنی اصل توجه به عقل و حقوق بشر را شعارهایی کاملاً نزدیک به فرهنگ اسلام و بلکه جزء آموزه‏های اصلی اسلام می‏دانیم. بنابراین باید گفت که ما به "مدرنیته"، پاسخ "آری و نه" می‏دهیم. "مدرنیته" به مفهوم تکریم انسان و تقدیس حقوق، اختیار و آزادی او، احترام به نیروی عقل و تجربه و علم و بهره‏گیری عادلانه از عقل ابزاری و تکنولوژی در جهت تسهیل زندگی و تامین حقوق بشر، تقسیم کار و تخصصی شدن روش‏ها و نهادهای اجتماعی در جهت حل مشکلات زندگی و پیشرفت مدنی و اقتصادی را در تعارض با اسلام نمی‏بینیم و معتقدیم که در چارچوب عقاید، اخلاق و احکام اسلام، می‏توان به سازماندهی مدرن زندگی، دست یافت و این امور، تعارضی با جوهر دین ندارند، در عین حال ما بمثابه "مسلمان"، با "مدرنیته" به مفهوم سکولاریزم، ترک ولایت خدا، اصالت دادن به لذّت و سود دنیوی، سرمایه‏داری لجام گسیخته و عدالت ستیز و ارزش‏زدائی دمکراسی لیبرال، نفی توحید و آخرت، نفی معیارهای اخلاقی، سقط جنین و همجنس‏بازی و انهدام خانواده، قراردادی کردن همه چیز، انسان پرستی، اسراف و تبذیر و کفر، مطلقاً امکان تفاهم و آشتی نداشته و نخواهیم داشت.

اینکه آیا چنین تفکیک نظری میان وجوه مدرنیته و یا گزینش عملی میان فرآورده‏های مدرنیته غربی در صحنه واقعیت تاریخی و اجتماعی امروز، غیر ممکن یا ممکن و مشکل بنظر برسد و کسانی، میان "عقلگرایی" با "سکولاریزم" و "ماتریالیزم"، ارتباط غیرقابل گسست ببینند و یا "کرامت و حقوق انسان" را از "اومانیزم الحادی" و "فردگرایی لیبرال"، جدایی‏ناپذیر بپندارند مسأله دیگری است که مستقلاً باید بدان پرداخت اما من شخصاً چنین ملازمه‏ای نمی‏بینم و این تفکیک، نه تنها در مقام بحث تئوریک، امکان دارد بلکه در صحنه عمل تاریخی نیز اتفاق افتاده است.

بهترین دلیل را میتوان در دل تاریخ تمدن یافت. همه می‏دانیم که اسلام به فاصله کوتاهی پس از پیدایش، توانست حکومت، تمدن و فرهنگ عظیم و جدیدی بنا کند و نشان داد که چگونه می‏توان تمدن دینی ساخت و عقلانیت و معنویت را جمع کرد و به خصوص به پیشرفت‏های عظیم علمی، عقلی و فناوری جهان اسلام در علوم ریاضی، طبیعی انسانی، از شیمی، فیزیک، فضاشناسی، گیاهشناسی، جانورشناسی، داروسازی، جراحی و پزشکی، معماری و مهندسی، ریاضیات و فلسفه، جغرافیا و جهانگردی، دریانوردی، کشاورزی و نخستین تجربه‏های شهرنشینی اشاره می‏کنم.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید