جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

دلتنگی آسمان برای ستاره هایش


دلتنگی آسمان برای ستاره هایش

نگاهی به نمایش اسب و سیب و بهار به کارگردانی آناهیتا غنی زاده

نمایش «اسب و سیب و بهار» که این روزها در تالار هنر اجرا می‌شود، برگرفته از اثر احمدرضا احمدی، شاعر و نویسنده کودکان و نوجوانان است.

همین اقتباس خود ارزش و اعتبار اجرا را مضاعف می‌کند، اما این دلیلی نیست تا گروه نویسنده و کارگردان در پردازش درام از هماهنگی و ضرباهنگ درست متن و بعد اجرا غافل شوند.

● طولانی بودن اجرا

طولانی شدن اجرا چندان هم برای بچه‌ها خوشایند نیست و می‌شد به دلیل تکرار، برخی از لحظات را کوتاه‌تر کرد. قصه از این قرار است که بهار تنهاست و پدر و مادرش به دلیل دلمشغولی‌های خود چندان توجهی به این دختر ندارند. این هم حال و احوال بسیاری از کودکان ما در شهرهای بزرگ است. البته او به کمک طبیعت خود را از این تنهایی می‌رهاند و این خود جاذبه اثر را بیش از حد معمول می‌‌کند؛ چرا که نمایش طبیعت را یک راه برون‌رفت از تنهایی، یاس و ناامیدی معرفی می‌کند که این خود یک راه حل درست و حیاتی است.

بهار در دل تنهایی با شمردن ستاره‌ها، خود را در دل خواب و خیال غرق می‌کند. او در این شب خوابش نمی‌گیرد و حالا می‌خواهد به کمک آسمان یکی از قصه‌های مادربزرگش را کامل کند، چون او هر شب تا مقدمه قصه پیش می‌رفته و بعد خوابش می‌‌گرفته است. آسمان پر از سیب است و دلیلش هم این است که آسمان حسرت داشتن سیب را به دل داشته و درخت سیب هم می‌خواسته به جای سیب، ستاره داشته باشد؛ یک هوس زودگذر که حالا آسمان را دلتنگ ستاره‌هایش کرده است.

بهار مامور است که آسمان را با برگرداندن ستاره‌ها از دلتنگی برهاند. او باید سوار بر اسب سفیدش شود و در باغ سیب سراغ درخت شانزدهم برود و این سیب را که از آسمان گرفته به درخت برگرداند و ستاره‌ها را برای آسمان ببرد. متاسفانه کار به همین‌جا ختم نمی‌شود چون درخت، ستاره‌ها را به دریا بخشیده و از او ماهی گرفته است. دریا هم ستاره‌ها را به گندمزار داده و از او سنجاقک گرفته و گندمزار هم ستاره‌ها را به برکه داده و از او قورباغه گرفته است.

برکه هم ستاره‌ها را به شاهزاده خانوم داده و از او تصویرش را گرفته، شاهزاده خانوم هم ستاره‌ها را به قوی‌ترین مرد داده و حالا ستاره‌ها در چنگ آقای جنگ است و باید بهار هزار لبخند بسازد تا با دادن آنها به سربازها، جنگ را متوقف کند. اینجاست که تکراری شدن میزانسن‌ها از حوصله تماشاگر کودک و نوجوان خارج است. حتی تماشاگر بزرگسال هم نمی‌خواهد یک روند تکراری را ببیند برای همین لازم است که کارگردان تکرار سوژه‌ها را به شکل موجزتری برای مخاطبش ارائه ‌کند.

● بسته شدن چشم تماشاگر

نکته بعدی که بی‌حوصلگی را ایجاد می‌کند همانا استفاده از نور کم است. بچه‌ها زیاد از فضاهای تنگ و تاریک خوششان نمی‌آید، بنابراین لازم است که با نورپردازی شاد و نورانی‌تر این اشتیاق را در اذهان کودکان ایجاد کرد. شاید شب بودن دلیل این تاریکی فضا باشد یا پخش تصویر بر پرده‌ها چنین چیزی را موجب شده است، پس باید به دنبال ارائه تمهیدات و تکنیک‌هایی باشیم که از بسته‌شدن چشم بچه‌ها جلوگیری کند.

غنی‌زاده به دنبال ارائه تکنیک‌های نوین و نوآوری در شکل اجراست. این‌که به تصویر اهمیت قائل می‌شود خود حائز اهمیت است، چراکه بچه‌ها از دیدن تصاویر به وجد خواهند آمد. اصلا دنیای فانتزی نیز خیال‌انگیز است و در آن تصاویر حرف اول و آخر را می‌زند.

البته لحن و بیان شاعرانه که ریشه در اثر احمد رضا احمدی دارد، خود قابلیت اجرایی اثر را نیز بالا می‌برد، اما این به تنهایی کافی نیست. باید قابلیت دراماتیک هم بالاتر برود. متاسفانه براحتی نمی‌توان در حد انتظار کودکان کار کرد، چرا که دنیای عجیب و ناشناخته‌ای دارند. باید آنقدر با بچه‌ها کلنجار رفت تا دنیای آنان را بازیافت.

● بازی‌ها

آنالی شکوری در این سال‌ها حضور مثبتی در نمایش‌های کودک و نوجوان داشته و بازی‌اش آزاردهنده نیست. در حالی‌که برخی از بازیگران وقتی در لباس بچه‌ها ایفای نقش می‌کنند از پس ارائه آن بر نمی‌آیند. آنالی شکوری مثل یک کودک رفتار می‌کند و همین خود احساس خوشایندی برای آنان ایجاد می‌کند. یعنی حس نمی‌کنند که یک آدم بزرگ در پوست و جلد آنها فرو رفته است.

همین خود باعث می‌شود با تمام مرارت‌های لحظه‌ای باز بچه‌ها همچنان سرنوشت بهار خانوم را با بازی شکوری ادامه دهند. آنالی شکوری از بازی و بیان بدنی غافل نیست و می‌داند که باید در ارائه دیالوگ و قصه‌گویی نیز از بیانی متنوع و موثر بهره‌مند باشد. بازیگران دیگر هم تلاش خود را کرده‌اند که حضورشان ولو کوتاه‌تر خوش جلوه کند، حالا در هر لباس و نقشی که کارگردان برایشان در نظر گرفته است.

بهار به آرزوی خود می‌رسد، یعنی آسمان را به ستاره‌هایش می‌رساند و خود نیز نجات می‌یابد چون در گستره طبیعت همه چیز رنگ و لعاب دوستی به خود گرفته و در نبودن آدمی جایگزین خوبی برای او می‌شود.

رضا آشفته



همچنین مشاهده کنید