چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

سزاوار رستگاری


سزاوار رستگاری

دورنمایی از شخصیت های دنیای گاس ون سنت

مایک واترز (ریور فینیکس) دوباره دچار حمله یی ناگهانی می شود و همان جا وسط جاده می افتد و به خواب عمیقی فرو می رود؛ اسکات فیور (کیانو ریوز) هم نیست که مثل همیشه او را ترک موتورش سوار کند و حال و روزش را رو به راه کند. «آیداهوی خصوصی من» (۱۹۹۱) با تک گویی های مایک بی کس و کار و سردرگم شروع و تمام می شود و در این میان شاهد حرکت مدور این شخصیت در دل جهانی ساموئل بکت وار هستیم؛ در دنیای مایک جوان نه کسی می آید و نه کسی می رود و این به راستی کلافه کننده است. مایک تنها در طلب دیدار مادری است که فقط در حالت خواب بیمارگونه اش خودش را به او نشان می دهد و برای همین است که حاضر می شود از قلب پورتلند امریکا به ایتالیا برود تا شاید ردی از گمشده اش پیدا کند. در این سفر دوست و همکارش (هر دو پسر خیابانی هستند)، یعنی اسکات او را همراهی می کند. حالا از اسکات بشنوید؛ فقط یک هفته دیگر مانده ۲۱ ساله بشود تا ارث کلانی از پدرش به او برسد. اسکات مصمم است آن زمان به زندگی اصلی اش برگردد و راه پدر را ادامه بدهد. این وسط باب سردسته راهزنان و جوانان خیابانی (فاگین مدرن) هم هست که حسابی شیفته اسکات است و به ارث و همراهی او در آینده امید بسته است. اسکات طی سفر به ایتالیا عاشق دختری می شود و زمانی هم که به امریکا برمی گردد جای پدر مرحومش می نشیند و برای همیشه از جمع خیابانی ها جدا می شود. (اصلاً از غم جدایی اسکات از گروه است که باب دق می کند و می میرد.) آخر داستان هم درست مثل اول آن (یعنی نمی شود اول و آخر داستان یکی باشد) مایک می ماند و جاده های طویل زندگی اش، بی آنکه ردی از گذشته اش پیدا کرده باشد. دوباره از حال می رود؛ باز هم روز از نو، روزی از نو. انگار گاس ون سنت با همین فیلم «آیداهوی خصوصی من» برای ما دورنمایی از شخصیت های اصلی فیلم هایش ترسیم می کند، شخصیت هایی که رستگار می شوند و آنهایی که محکوم به سرگردانی یا رستگاری صرفاً با پادرمیانی مرگ هستند.

شخصیت های سرگردان و مریض احوال، از همان آثار اولیه ون سنت مثل «کابوی داروخانه یی» (۱۹۸۹) تا همین فیلم اخیرش یعنی «پارانویید پارک»، پایه و اساس دنیای این فیلمساز نواندیش و مستقل را تشکیل می دهند؛ جیمی اًمًت (خواکین فینیکس) و راسل هاینز (کیسی افلک) را در «To Die For»(۱۹۹۵) به یاد بیاورید که آنقدر شیدای خانم سوزان استون مارتو (نیکول کیدمن)، خبرنگار تلویزیون محلی می شوند که حاضرند شوهر او را به قتل برسانند؛ این وسط تازه عشق کورکورانه (و شاید هم بچگانه) جیمی به سوزان چقدر مضحک به نظر می رسد. جیمی و راسل در زندگی شان دنبال چی می گردند؟ یعنی برای آنها در این جامعه فرصت های مناسب تری وجود ندارد که قاتل و آدم کش نشوند یا شاید هم مثل نورمن بیتز (همان شخصیت مالیخولیایی شاهکار آلفرد هیچکاک یعنی «روانی» که گاس ون سنت در عین وفاداری، فیلم و شخصیت نامدارش را در سال ۱۹۹۸ در فیلمی به همان نام بازسازی کرد) انگیزه و محرکی سوای زنی مثل سوزان برای انجام جنایت های خودشان دارند. البته آنها تنها جنایتکارهای بی رحم و سنگدل دنیای ون سنت نیستند و چند سال بعد ون سنت در بازسازی واقعه کشتار دسته جمعی دبیرستان کلمباین، الکس (الکس فراست) و اریک (اریک دولن) غدقت کردید که در فیلم از اسامی واقعی شان استفاده شدهف را در فیلم «فیل» (۲۰۰۳) به ما معرفی کرد که شاید از خونسرد ترین آدمکش های تاریخ سینما باشند (بی آنکه کارگردان به درستی حتی دلیلی برای جنایت هایشان ارائه کند) و مرگ و زندگی آنقدر در نظرشان بی مقدار شده که سرنوشت مرگ و زندگی دختر و پسری را با ۱۰ ، ۲۰ ، ۳۰و ۴۰ مشخص می کنند. در «پارانویید پارک» (۲۰۰۷) الکس (گًیب نوینز) ناخواسته باعث مرگ یک مامور راه آهن می شود و هیچ کس را هم ندارد که این راز را با او در میان بگذارد (حتی عمویش هم در دسترس نیست)؛ پس باید بار سنگین این جنایت را به تنهایی و در خفا به دوش بکشد. حالا اگر خوش شانس بود و روزگار بر وفق مرادش می گشت مثل ویل هانتینگ (مت دیمن) در فیلم «ویل هانتینگ خوب» (۱۹۹۷) سروکارش به اتاق روانشناس معروف یعنی شان مگوایر (رابین ویلیامز) می افتاد و اوضاعش خیلی زودتر و راحت تر رو به راه می شد یا حتی مثل جمال والاس (راب براون) در «یافتن فورستر» (۲۰۰۰)، ویلیام فورستر (شان کانری) سر راه زندگی اش سبز می شد و روی موفقیت و سعادت را می دید. اما الکس در زندگی اش از وجود یک بزرگ تر خردمند محروم است و دست آخر هم دوست هم سن و سال خودش راه گریز از عذاب وجدان این واقعه را به او نشان می دهد. هرچه باشد این شخصیت های آخری، یعنی الکس، ویل و جمال، در پایان راه رستگار می شوند و از اوضاع بحرانی خود می گریزند و مثل شخصیت های فیلم «جری» (۲۰۰۲) (دو شخصیت به نام جری با نقش آفرینی مت دیمن و کیسی افلک) آنقدر در دل صحرا پرسه نمی زنند تا اینکه یکی دیگری را از پای دربیاورد. یکی می میرد و دیگری زنده می ماند اما در این میان نکته یی حل نشده باقی می ماند که ذهن ما را به خود مشغول می کند؛ چرا نام هر دو جری است؟ شاید هر دو زنده مانده اند و شاید هم که هر دو مرده اند.

«جری» اولین فیلم از سه گانه مرگ گاس ون سنت است که کارگردان در هر کدام از آنها به یک ماجرای واقعی ختم به مرگ و نیستی شده می پردازد. بعد از ساخت قسمت دوم این سه گانه، یعنی «فیل»، ون سنت با ساخت فیلم «واپسین روزها» (۲۰۰۵) به کنار رودخانه و میان درختان جنگل های انبوه رفت تا قصه بلیک، خواننده راک، را به تصویر بکشد که یادآور آخرین روزهای زندگی کرت کوبین، خواننده گروه گرانژً نیروانا، است. بلیک، همان طور که حتماً خودش و هم دیگران می دانند، با این راه و رسم زندگی اش خیلی دوام نخواهد آورد. اما انگار بلیک مرگ را برگزیده و با آن دمخور شده است و درست به همین خاطر است که روحش پس از پشت سر گذاشتن آن همه پریشانی، برهنه و بی شیله و پیله اوج می گیرد و به آسمان می رود. شخصیت های ون سنت در دل طبیعت چشم نواز، وحشی و عنان گسیخته روزگار می گذرانند و تمام تلاش خود را می کنند تا این وسط به چیزی چنگ بزنند تا از درد نامتعارف بودن خودشان بکاهند یا راه گریزی از وضع موجود پیدا کنند. بعضی از آنها موفق می شوند و برخی هم ناکام می مانند اما خوب یا بد، به هدف رسیده یا از مقصد بازمانده، تمامی شخصیت های ون سنت به کاری که انجام می دهند ایمان دارند و آن را با تمام وجود انجام می دهند؛ برای همین است که بلیک در آن سکانس طلایی فیلم «واپسین روزها» قطعات کوتاهی با تک تک سازها می نوازد تا به ما ثابت کند به تنهایی گروهی تشکیل داده است، یا الکس که اعتراف هایش در مورد «پارانویید پارک» را روی کاغذ می نویسد و بعد آنها را آتش می زند و احساس سبکبالی می کند. موفقیت ها و رستگاری هایی از این دست چیزی است که شخصیت های دنیای ون سنت به شدت سزاوار آن هستند.

ج.ر



همچنین مشاهده کنید