سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا

هنر به مثابه ظهور حقیقت


هنر به مثابه ظهور حقیقت

معنا و مفهوم هنر به نزد هایدگر

تکنولوژی و هنر نزد هایدگر از یک خاستگاه اند. واژة یونانی تخنه (tekhn۲۷۵;) مأخوذ از tiktein (با املای لاتینی) است که به معنای بارآوری، فرآوری و تولید است. گرچه واژة هنر در فارسی هم به معنای صنعت و هم معنای فرآوردة زیباست، اما اگر معنای اصیل فرادید باشد، این واژه و حتی واژة art را مشکل بتوان برگردان مطابقی برای تخنه انگاشت. «هونر» مرکب از «هو» و «نر» در زبان پهلوی به معنای مردانگی نیکو و به طور کلی جنگاوری، قدرت، فضیلت و مهارت است و مفهوم تولید از آن مستفاد نمی شود. ریشه لاتینی art به معنای سلاح و جنگ افزار است که هنوز آثار آن در واژة artillery به معنای توپخانه و آتشبار باقی مانده است. kunst در آلمانی اصلا به معنای دانش و توانش است و با können (توانستن) و Kenntnis (شناخت، علم) ارتباط دارد، و تا حدی می تواند معادل تخنه باشد.

هرچند در اینجا با این معادل کاملا مطابق نیست، زیرا تخنه نزد یونانیان متضاد اپسیتمه (episteme) یا دانش نظری محسوب می شد. لیکن هایدگر این معانی لغتنامه‌ای را رد می‌کند. او تخنه را نه متضاد اپیستمه بلکه متضاد فوزیس (Phusis) یا طبیعت می داند. فوزیس ظهور موجودات از جانب خودشان است. تخنه، دانش یا علمی است که رفتار ما با طبیعت را راه می‌برد و با Machenschaft (ماشینیسم) آلمانی قرابت معنایی دارد. تخنه ساختن و هنر ساختن نیست. هنرمند بدوا می‌داند که چگونه به موجودات مجال آشکار شدن بدهد. تخنه علم ساختن نیست. تکنولوژی نیز بدواً شیوة ساختن چیزها و انجام کارها نیست، بلکه شیوة انکشاف و آشکارسازی است که سابق و مقدم برساختن است. هایدگر در مجلد دوم نیچه می نویسد: «اینکه چیزی چون موتور دیزل وجود دارد، بنیادی تعیین‌کننده و غایی دارد.

این بنیاد به این امر راجع است که آنگونه مقولات طبیعت که بعدها تکنولوژی ماشینی از آنها بهره‌برداری می‌کند، زمانی توسط فلاسفه به طور خاص محل تفکر و تعمق واقع شده اند.» بدین سان می‌توان گفت که گشتل بدوا نوعی انکشاف است، به نحوی که طبیعت نه متجلی حقیقت، بلکه متجلی ذخیره قائم و دائمی است که می تواند منقاد یک چارچوب گردد. اما همان‌طور که گفته شد، گشتل سرچشمه هنر نیز هست. در اینجا هایدگر در خاستگاه کار هنری گشتل را گویای طریقی می داند که شکاف میان زمین و جهان را شکل می دهد و به قالبی در می‌آورد که Gestalt یا هیات یک کار هنری مثلا یک معبد است. پیداست که این تصویر عجیب که برحسبِ آن، زمین نماینده مصالح مادی کار هنری از جمله رنگ، سنگ و صورت و جهان نماینده خلاقیت هنری است، نیاز به توضیح بیشتری دارد.

هایدگر خاستگاه، سرآغاز و سرچشمه کار هنری را در چه می بیند؟ کار هنری از یک سو به صخره می ماند. ابزار نیست. بی‌غرض و بی‌مقصود است. این وجه کار هنری همان مواد شی‌گانه و طبیعی آن است. کار هنری از سوی دیگر به یک ابزار مثلاجارو می ماند. توسط انسان ساخته شده، طبیعی و شی واره نیست. اما سویة سومی نیز در کار است. خلاقیت هنرمند به لحاظ بی غرضی شباهتی به خلاقیت طبیعت دارد. بر حسب مضمون کتاب هستی و زمان، باید بگوییم هنرمند است که مصالح مادی و نشاندن صورت هنری بر آنها را انتخاب می‌کند.

بی‌درنگ باید افزود که در هستی و زمان سخنی از فرآیند آفرینش کار هنری در میان نیامده است. لیکن در این کتاب هایدگر نشان می دهد که نخستین تماس انسان با اشیا تماسی ابزار ورزانه است و این انسان است که ابزار یا چیزها را بر می گزیند، خواه برای کاربرد سودمند، خواه برای تبدیل آنها به کاری هنری. در خاستگاه کار هنری بر عکس، هنرمند کار را انتخاب نمی‌کند. او کار را نمی‌سازد. برعکس این کار است که هنرمند را هنرمند می کند. نه به این معنا که تا کسی کاری هنری خلق نکند، هنرمند نمی‌شود بلکه، به این معنا که هنرمند از سویه خود بر آفرینندگی خود مسلط نیست.

بر عکس او تحت سلطة جریان آفرینش است. اصل هنر است نه هنرمند و نه کار هنری . این مضمون را هایدگر با دوری هرمنوتیکی توضیح می‌دهد. نسبت هنرمند و کار آن نیست که یکی خاستگاه و دیگری صادر شده از خاستگاه باشد. به دیگر سخن، هنرمند خاستگاه کار و کار، خاستگاه هنرمند است و این بی آن وجود ندارد. با این همه، این هر دو به واسطه امر ثالثی وجود دارند. هم از این رو آن امر ثالث در اصل اول است. این امر ثالث همان هنر است. آیا این دور هرمنوتیکی که در چرخش آن هنرمند و کار هنری، هر دو چون ماموران بی‌اختیار هنر هستند، عجیب و شگفت‌انگیز نیست؟ آیا مصادیق انضمامی و عملی هنر آفرینی با آن همخوانی دارند؟ مسلماً خیر. سینما اگر هنر محسوب گردد، به اقتضای وابستگی آن به صنعت و همچنین گروهی بودن آن دقیقا و به ناچار بر گزینش شخصی، بر برنامه‌ریزی دقیق و زمانمندی مراحل تولید متکی است.

هر دکوپاژی نافی تفسیر هایدگر است. به همین منوال انبوهی از آثار نقاشی، موسیقی، شعر و رمان اگر هنر محسوب گردد، به روشنی از قصد و دست کم منشأیت سوژه هنرمند، فرآورده شده اند. حتی در هنر سوررئال که بر خودکاری پافشاری می شود، مولف سرچشمه و خالق اثر است. پس چگونه هنر می‌تواند خاستگاه کار و هنرمند باشد؟ هایدگر خود بسیاری از کارهای هنری عصر مدرن را می‌ستود و به شاعرانی چون ریلکه، هولدرلین، پل سلان، موریکه و تراکل دلبستگی داشت و از مکتبهای ادبی زمان خود مثلا از دادائیسم و سوررئالیسم و همچنین به طور کلی از ادبیات گریزان بود. این بدان معناست که وی همة کارهای هنری عصر مدرن را روانه واگن باربری آثار مبتذل نمی کرد. لیکن وی همداستان با هگل اغلب این آثار را متعلق به هنر بزرگ نمی‌دانست.

مراد وی از هنر همان هنر بزرگ، یعنی هنری است که محل رویداد ظهور حقیقت هستندگان است. اینکه هنرمند منشأ کار هنری نیست، چیزی مرموز از آن‌گونه که افلاطون به شاعران نسبت می داد نیست. مسئله آن نیست که هنرمند ملهم از الهامی بیرونی مثلا از خود بی‌خود می شود. قضیه به ساده ترین زبان آن است که در کار هنری حقیقت موجودات یعنی موجودات آن سان که هستند، مکشوف می گردد و از همین رو، هایدگر مخاطبین کار هنری را نگه‌دارنده و محافظ می خواند تا واژة bewahren (نگه‌داشتن) را با wahr (حقیقی) و Wahrheit (حقیقت) مربوط کند.

بنابراین، تاثیر و تاثر حسی یا ادراک حسّانی (زیبایی‌شناختی) امری ثانوی است نه گوهر بنیادین کار هنری. واژه Ästhetik مأخوذ از استیس (aisthesis) یونانی است که بر ادراک حسی دلالت می کند. استتیک که معادل زیباشناسی یا زیبایی‌شناختی برای آن بسنده و اساسا درست نیست، نگرشی را بنا می نهد که بر مخاطب کار هنری و تاثر حسی او از زیبایی اثر متمرکز است. نزد هایدگر نگرش حسّانی (زیبایی‌شناختی) دقیقا همان چیزی است که مرگ هنر بزرگ را در آن باید جست. زیبایی شناسی وقتی به میدان می آید که پیشاپیش کار هنری به ابژه ای برای احساسات و تاثرات ذهنی مخاطب تبدیل شده است. باید توجه داشت که در اینجا هایدگر به جای واژة Object یا Objekt یا ابژه که ریشه لاتینی دارد و در اصل به معنای برون افکنده است، واژه آلمانی Gegenstand را به کار می برد که دقیقا و لفظا به معنای «برابر ایستا» ست و معمولا به ابژه ترجمه می شود.

کار هنری برحسب دیدگاه حسّانی (زیبایی‌شناختی) وقتی ارزش هنری پیدا می کند که در برابر حس و درک مخاطب قرار گیرد. کار هنری وقتی که به ابژه قلب شده باشد، برای موزه و نمایشگاه مناسب می‌گردد. در این صورت، کار هنری دیگر عرصه رویداد ظهور حقیقت نیست، بلکه ابزار احساسات ذهنی و شخصی است. نگرش حسّانی از متافیزیک انسان‌مدار مدرنیته بالیدن می گیرد. حالات، شیوه احساس و ادراک آدمی در حضور چیزی عامل تعیین‌کننده و تعریف‌کننده هر آنچه انسان با آن مواجه می‌شود، می‌گردد. در این صورت موجودات، چه در کار هنری و چه در هر وضع و مقام دیگری، نه آن چنان که هستند، بلکه آنچنان که به صورت تصور و بازنمود در می آیند، ظاهر می شوند. Vorstellung که آن را معمولا به تصور یا بازنمود ترجمه می کنیم، در اصل به معنای «برابر نهشت» است یا آنچه برابر آگاهی ظاهر می شود.

سیاوش جمادی

مترجم آثار فلسفی



همچنین مشاهده کنید