چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

شناخت مختصری از زندگانی امام علی بن موسی الرضا ع


شناخت مختصری از زندگانی امام علی بن موسی الرضا ع

مدت امامت آن حضرت بیست سال بود كه ده سال آن معاصر با خلافت «هارون الرشید», پنج سال معاصر با خلافت «محمد امین», و پنج سال آخر نیز معاصر با خلافت «عبدالله المأمون» بود

حضرت علی بن موسی الرضا علیه‏السلام - در روز یازدهم ذیقعده سال ۱۴۸ هجری دیده به جهان گشود. مادر او بانویی با فضیلت بنام «تُكْتَمْ» بود كه پس از تولد حضرت، از طرف امام كاظم علیه‏السلام -«طاهره» نام گرفت.

كنیه او «ابوالحسن» و لقبش «رضا» است. او پس از شهادت پدر بزرگوارش در زندان بغداد (در سال ۱۸۳ هجری) در سن ۳۵ سالگی عهده‏دار مقام امامت و رهبری امّت گردید.

● خلفای معاصر حضرت‏

مدت امامت آن حضرت بیست سال بود كه ده سال آن معاصر با خلافت «هارون‏الرشید»، پنج سال معاصر با خلافت «محمد امین»، و پنج سال آخر نیز معاصر با خلافت «عبدالله المأمون» بود.

امام تا آغاز خلافت مأمون در زادگاه خود، شهر مقدس مدینه، اقامت داشت، ولی مأمون پس از رسیدن به حكومت، حضرت را به خراسان دعوت كرد و سرانجام حضرت در ماه صفر سال ۲۰۳ هجری قمری (در سن ۵۵ سالگی) به شهادت رسید و در همان سرزمین به خاك سپرده شد

● امام در عصر هارون‏

از سال ۱۸۳ هجری كه پیشوای هفتم حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام - در زندان بغداد به دستور هارون مسموم شد و از دنیا رفت، امامت پیشوای هشتم به مدت ده سال در دوران حكومت وی سپری گردید.

این مدت، در آن عصر اختناق و استبداد و خودكامگی هارون، دوران آزادی نسبی و فعالیت فرهنگی و علمی امام رضا علیه‏السلام - به شمار می‏رود، زیرا هارون در این مدت متعرض امام نمی‏شد و حضرت آزادانه فعالیت می‏نمود، ازینرو شاگردانی كه امام تربیت كرد و علوم و معارف اسلامی و حقایقی از تعلیمات قرآن كه حضرت در حوزه اسلام منتشر نمود، عمدتاً در این مدت صورت گرفت.

شاید علت مهم این كاهش فشار از طرف هارون، نگرانی وی از عواقب قتل امام موسی بن جعفر علیه‏السلام - بود، زیرا گرچه هارون تلاش فراوانی به منظور كتمان این جنایت به عمل آورد، اما سرانجام جریان فاش شد و موجب نفرت و انزجار مردم گردید و هارون كوشش می‏كرد خود را از این جنایت تبرئه سازد. گواه این معنا این است كه هارون به عموی خود «سلیمان بن ابی جعفر»، كه جنازه آن حضرت را از دست عمله ظلم وی گرفته با احترام به خاك سپرد، پیغام فرستاد كه: «خدا سندی بن شاهك را لعنت كند، او این كار را بدون اجازه من انجام داده است»!.

مؤید دیگر این معنا اظهارات هارون در پاسخ «یحیی بن خالد برمكی» در مورد علی بن موسی علیه‏السلام - است، یحیی‏ (كه قبلاً نیز درباره امام كاظم علیه‏السلام - بدگویی و سعایت كرده بود) به هارون گفت:.

پس از موسی بن جعفر اینك پسرش جای او نشسته و ادعای امامت می كند (گویا نظر وی این بود كه بگوید بهتر است از هم اكنون علی بن موسی علیه‏السلام - تحت نظر مأموران خلیفه قرار گیرد!).

هارون (كه هنوز قتل موسی بن جعفر را فراموش نكرده بود و از عواقب آن نگران بود)، پاسخ داد:

آنچه با پدرش كردیم كافی نیست؟ می‏خواهی یكباره شمشیر بر دارم و همه علویّین را بكشم؟!

خشم هارون، در باریانش را خاموش ساخت و دیگر كسی جرأت نكرد در باره آن حضرت به سعایت بپردازد.

علی بن موسی با استفاده از این فرصت در زمان هارون، علناً اظهار امامت می‏كرد و در این مورد بر خلاف پدران بزرگوارش تقیه نداشت، تا آنجا كه بعضی از مخلصان و دوستان آن بزرگوار، او را برحذر می‏داشتند و امام علیه‏السلام - به آنان اطمینان می‏داد كه از سوی هارون آسیبی به وی نخواهد رسید!

صفوان بن یحیی‏ می‏گوید: چون امام ابو ابراهیم موسی بن جعفر علیه‏السلام - در گذشت و علی بن موسی الرضا علیه‏السلام - امر امامت و خلافت خود را آشكار ساخت، به حضرت عرض شد:

شما امر بزرگ و خطیری را اظهار می‏دارید و ما از این ستمگر (هارون الرشید) بر شما می‏ترسیم.

فرمود: او هرچه می‏خواهد كوشش كند، او را بر من راهی نیست.

نیز از محمد بن سنان نقل شده كه: به ابی الحسن علی بن موسی الرضا - علیه‏السلام - در ایام خلافت هارون عرض كردم:

شما امر خلافت و امامت خود را آشكار ساخته به جای پدر نشسته‏اید، در حالی كه هنوز از شمشیر هارون خون می‏چكد!!

فرمود: مرا گفتار پیامبر اكرم ۶ نیرو و جرأت می‏بخشد كه فرمود: اگر ابوجهل توانست مویی از سر من كم كند بدانید من پیامبر نیستم، و من به شما می‏گویم: اگر هارون مویی از سر من گرفت بدانید من امام نیستم!!

● امین و مأمون؛ تفاوتها و تضادها

هارون در زمان خلافت خود، «محمد امین» را (كه مادرش زبیده بود) ولیعهد خود قرار داده از مردم برای او بیعت گرفت و «عبداللّه المأمون» را نیز (كه از مادری ایرانی تولد یافته بود) ولیعهد دوم قرار داد.

در سال ۱۹۳ هجری به هارون گزارش رسید كه انقلاب و شورش در شهرهای خراسان بالا گرفته و فرماندهان ارتش، با همه بی‏رحمی و درندگی كه نشان می‏دهند، از خاموش ساختن فریاد انقلاب عاجز مانده‏اند.

هارون پس از مشاوره با وزیران و مشاوران خویش، صلاح دید كه شخصاً به آن سامان سفر كند و قدرت خلافت را یكجا برای سركوبی انقلابها و نهضتهای خراسانیان به كار گیرد. وی پسرش محمد امین را در بغداد گذاشت و مأمون را كه ضمناً از طرف پدر والی خراسان بود، همراه خود به خراسان برد.

هارون توانست اوضاع آشفته خراسان را آرام كند و به اصطلاح - فتنه‏ها را خاموش سازد، اما دیگر نتوانست به بغداد مركز خلافت - برگردد. او در سوم جمادی الاخری‏ سال ۱۹۳ هجری در طوس در گذشت و دو برادر را در صحنه رقابت بر جای گذاشت

● شكست امین‏

شبی كه هارون در «طوس» در گذشت، مردم با پسر او محمد امین در بغداد بیعت كردند.

از خلافت امین بیش از ۱۸ روز نگذشته بود كه در صدد برآمد مأمون را از ولایتعهد خلع كند و آن را به فرزند خود، «موسی»، واگذار كند.

او در این باره با وزرا مشاوره نمود و آنها این كار را مصلحت ندیدند، مگر یك نفر بنام «علی بن عیسی بن ماهان» كه اصرار بر خلع مأمون داشت. سرانجام امین، تصمیم خود را مبنی بر خلع برادر اعلام كرد.

مأمون نیز در واكنش نسبت به این عمل، امین را از خلافت خلع كرد و پس از یك سلسله درگیریهای نظامی سرانجام امین در سال ۱۹۸ هجری كشته شد.

بدین ترتیب پس از قتل امین، اختیارات كامل كشور اسلامی در دست مأمون قرار گرفت.

● آزادی نسبی امام در زمان امین‏

در دوران حكومت امین، و سالهایی كه بین مرگ هارون و حكومت مأمون فاصله شد، برخوردی میان امام و مأموران حكومت عباسی در تاریخ به چشم نمی‏خورد و پیداست كه دستگاه خلافت بنی عباس در این سالهای كوتاه كه گرفتار اختلاف داخلی و مناقشات امین و مأمون و خلع مأمون از ولایتعهد و واگذاری آن به موسی فرزند امین بود، فرصتی برای ایذا و آزار علویان عموماً و امام رضا علیه‏السلام - خصوصاً نیافت و ما می‏توانیم این سالها (۱۹۳-۱۹۸) را ایام آزادی نسبی امام و فرصت خوبی برای فعالیتهای فرهنگی آن حضرت بدانیم

● مأمون كیست؟

مادر مأمون كنیزی خراسانی بنام «مراجل» بود كه در روزهای پس از تولد مأمون از دنیا رفت و مأمون به صورت نوزادی یتیم و بی‏مادر پرورش یافت. مورخان نوشته‏اند كه: مادر وی زشت‏ترین و كثیف‏ترین كنیز در آشپزخانه هارون بود، و این خود مؤیّد داستانی است كه علت حامله شدن وی را بازگو می‏كند.ولادت مأمون در سال ۱۷۰ هجری، یعنی در همان شبی كه پدرش به خلافت رسید، رخ داد و در گذشتش در سال ۲۱۸ هجری رخ داد.

مأمون را پدرش به «جعفر بن یحیی‏ برمكی» سپرد تا او را در دامان خود بپروراند.

مربی وی «فضل بن سهل» بود كه به «ذو الریاستین» شهرت داشت و بعد هم وزیر خود مأمون گردید. فرمانده كل قوایش نیز «طاهر بن حسین ذو الیمینین» بود.

▪ خصوصیات مأمون‏

زندگی مأمون سراسر كوشش و فعالیت و خالی از رفاه و آسایش آنچنانی بود، درست برعكس برادرش امین كه در آغوش زبیده پرورش یافته بود. هركس زبیده را بشناسد درمی‏یابد كه تا چه حد باید زندگی امین غرق در خوشگذرانی و تفریح بوده باشد. مأمون مانند برادرش اصالت چندانی برای خود احساس نمی‏كرد و نه تنها به آینده خود مطمئن نبود، بلكه برعكس، این نكته را مسلم می‏پنداشت كه عباسیان به خلافت و حكومت او تن در نخواهند داد، ازینرو خود را فاقد هرگونه پایگاهی كه بدان تكیه كند می‏دید، و به همین دلیل آستین همت بالا زد و برای آینده به برنامه‏ریزی پرداخت. مأمون خطوط آینده خود را از لحظه‏ای تعیین كرد كه به موقعیت خود پی برد و دانست كه برادرش امین از مزایایی برخودار است كه دست وی از آنها كوتاه است.

او از اشتباههای امین نیز پند آموخت: مثلاً «فضل» با مشاهده امین كه خود را به لهو و لعب سرگرم ساخته بود، به مأمون می‏گفت كه تو پارسایی و دینداری و رفتار نیكو از خود بروز بده. مأمون نیز همین گونه می‏كرد، هربار كه امین كاری را با سستی آغاز می‏كرد، مأمون همان را با جدیت در پیش می‏گرفت.

در هرحال مأمون در علوم و فنون مختلف تبحر یافت و بر امثال خویش، و حتی بر تمام عباسیان، برتری یافت.

برخی می‏گفتند: در میان عباسیان كسی دانشمندتر از مأمون نبود.

«ابن ندیم» درباره‏اش چنین گفته است: «آگاهتر از همه خلفا نسبت به فقه و كلام بود». از حضرت علی علیله‏السلام - نیز نقل شده كه روزی درباره بنی عباس سخن می‏گفت، تا بدینجا رسید كه فرمود: «هفتمین آنها، از همه‏شان دانشمندتر خواهد بود»

سیوطی، ابن تغری بردی، و ابن شاكر كتبی نیز مأمون را چنین ستوده‏اند:

به لحاظ دوراندیشی، اراده، بردباری، دانش، زیركی، هیبت، شجاعت، سیادت و فتوت، «بهترین مرد بنی عباس بود، هرچند همه این صفات را اعتقادش به مخلوق بودن قرآن لكه‏دار كرده بود»

پدر مأمون نیز خود به برتری وی بر برادرش امین شهادت داده و گفته بود:«...تصمیم گرفته‏ام ولایتعهد را تصحیح كنم و به دست كسی بسپارم كه رفتارش را بیشتر می‏پسندم، خط مشیش را می‏ستایم، به حسن سیاستش اطمینان دارم و از ضعف وسستیش آسوده خاطرم، و او كسی جز «عبداللّه» نمی‏باشد. اما بنی‏عباس به پیروی از هوای نفس خویش، محمد را می‏طلبند، چه او یكپارچه به دنبال خواهشهای نفسانی است، دستش به اسراف باز است، زنان و كنیزكان در رأی او شریك و مؤثر واقع می‏شوند، درحالی كه عبداللّه شیوه‏ای پسندیده و رأیی اصیل دارد و برای تصدی چنین امری بزرگ شخصی قابل اطمینان است...»

● امام هشتم در عصر مأمون‏

با استقرار مأمون بر سریر خلافت، كتاب زندگانی امام علیه‏السلام - ورق خورد و صفحه تازه‏ای در آن گشوده شد؛ صفحه‏ای كه در آن امام علی بن موسی الرضا - علیه‏السلام - سالهایی را با اندوه و ناملایمات بسیار به سر برد.

غاصبین خلافت - چه آنها كه از بنی امیه بودند و چه بنی عباس - بیشترین وحشت و نگرانی را از جانب خاندان علی علیه‏السلام - داشتند؛ كسانی كه مردم - و لا اقل توده انبوهی از آنها - خلافت را حق مسلّم آنان می‏دانستند و علاوه بر این هرگونه فضیلتی را نیز در وجود آنان می‏یافتند. این بود كه فرزندان بزرگوار علی علیه‏السلام - همواره مورد شكنجه و آزار خلفای وقت بودند و سرانجام هم به دست آنان به شهادت می‏رسیدند.

اما مامون احیانا اظهار علاقه به تشیع می كرد و گردانندگان دستگاه خلافتش هم غالبا ایرانیان بودند كه نسبت به آل علی و امامان شیعه علاقه و محبتی خاص داشتند و لذا نمی توانست همچون پدران خود ، هارون و منصور ، امام علیه السلام را به زندان بیفكند و مورد شكنجه و آزار قرار دهد ، ازینرو روش تازه ای اندیشید كه گر چه چندان بی سابقه نبود و در زمان خلفای گذشته هم تجربه شده بود ، اما در هر حال خوشنماتر و كم محذورتر بود و به همین جهت روش خلفای بعد نیز بر همان مبنا قرار گرفت .

مأمون تصمیم گرفت امام علیه السلام را به مرو ، مقر حكومت خود ، بیاورد و با آن حضرت طرح دوستی و محبت بریزد و ضمن استفاده از موقعیت علمی و اجتماعی آن حضرت ، كارهای او را تحت نظارت كامل قرار دهد.



همچنین مشاهده کنید