جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

چرا «خداحافظ گاری كوپر» رمان بزرگی نیست


چرا «خداحافظ گاری كوپر» رمان بزرگی نیست

«خداحافظ گاری كوپر» یكی از معروفترین آثار رومن گاری است و در ایران هم چندین بار به ترجمه سروش حبیبی , منتشر شده بخش اول این رمان آنچنان جذاب و خواندنی است كه گویا برخی با خواندنش چنان به وجد می آیند كه فورا نویسنده را با بزرگانی چون «سلین » و قیاس می كنند

«خداحافظ‌ گاری‌ كوپر» یكی‌ از معروفترین‌ آثار رومن‌ گاری‌ است‌ و در ایران‌ هم‌ چندین‌ بار به‌ ترجمه‌ سروش‌ حبیبی‌، منتشر شده‌. بخش‌ اول‌ این‌ رمان‌ آنچنان‌ جذاب‌ و خواندنی‌ است‌ كه‌ گویا برخی‌ با خواندنش‌ چنان‌ به‌ وجد می‌آیند كه‌ فورا نویسنده‌ را با بزرگانی‌ چون‌ «سلین‌» و... قیاس‌ می‌كنند. هر چند با خواندن‌ ادامه‌ رمان‌ در می‌یابیم‌ این‌ داوری‌، قدری‌ شتابزده‌ بوده‌ است‌ و آنچه‌ در ادامه‌ می‌آید اشاره‌یی‌ است‌ از سوی‌ «خالد رسول‌ پور» به‌ همین‌ نكته‌ و البته‌ شرح‌ چرایی‌ آن‌. هر چند شاید گروهی‌ هم‌ این‌ نگاه‌ را بر نتابند.

●● چرا رمان‌ خداحافظ‌ گاری‌ كوپر با همه‌ زیبایی‌ و غریبی‌اش‌، رمان‌ بزرگی‌ نیست‌؟

● نخست‌: در میان‌ سیزده‌ فصل‌ این‌ رمان‌، فصل‌ طولانی‌ و هفتادصفحه‌یی‌ یك‌، یك‌ استثنا و یكی‌ از زیباترین‌ فصول‌ ادبیات‌ داستانی‌ مدرن‌ است‌.

گاری‌ در این‌ فصل‌ بشدت‌ تحت‌ تاثیر فردینان‌ سلین‌ و توماس‌ مان‌ است‌. اصلا كل‌ فضا و فكر فصل‌ اول‌، یعنی‌ زندگی‌ در بالابالاها و در ارتفاع‌ و در پاكی‌ و سپیدی‌ دور از حقارت‌ و دنائت‌ پایینی‌ها، برگرفته‌ از شاهكار توماس‌ مان‌ كوه‌ جادو است‌ با همان‌ فلسفه‌ خاص‌ مان‌ كه‌ البته‌ نویسنده‌ نتوانسته‌ به‌ آن‌ پختگی‌ و با آن‌ فرهنگ‌ غنی‌ كه‌ رمان‌ مان‌ پشت‌ سر دارد از آب‌ دربیاورد؛ اما این‌ نقص، به‌ دلیل‌ تركیب‌ با زبان‌ عصبی‌ و تیز برساخته‌ فردینان‌ سلین‌، به‌ چشم‌ نمی‌آید و زیباترین‌ صفحات‌ رمان‌ همین‌ هفتادوچند صفحه‌ اول‌ آن‌ است‌.

و البته‌ همان‌طور كه‌ گفتم‌ این‌ فصل‌ یك‌ استثنا است‌ و بعد از آن‌، رمان‌ بشدت‌ افت‌ می‌كند. گویی‌ نویسنده‌، یك‌نفس‌ و یكباره‌ و در آغاز رمانش‌، این‌ فصل‌ را نوشته‌ و بعد دیگر نتوانسته‌ ادامه‌ دهد؛ و البته‌ انصافا هم‌ ادامه‌ رمان‌ در همان‌ فضا و زبان‌ كاری‌ مشكل‌ و نشدنی‌ است‌ كه‌ حتی‌ خواندنش‌ هم‌ سرسام‌ می‌آورد چه‌ برسد به‌ نوشتنش‌ (و باز البته‌ تفاوت‌ سلین‌ و گاری‌ در همین‌ جاها آشكار می‌شود). از فصل‌ دو به‌ بعد، طرح‌ پیش‌ساخته‌ نویسنده‌ بر داستان‌ تحمیل‌ می‌شود؛ طرحی‌ كه‌ تا انتهای‌ رمان‌، چون‌ وصله‌ ناچسبی‌ بر تن‌ آن‌ می‌ماند و ابدی‌اش‌ می‌شود.

● دوم‌: در سرتاسر فصل‌های‌ دو تا فصل‌ آخر، و با توجه‌ به‌ روند داستان‌ و نوع‌ روایت‌ و توالی‌ حوادث‌، هیچ‌گونه‌ دلیل‌ و توجیهی‌ برای‌ نوشتن‌ فصل‌ یك‌ نمی‌یابیم‌، جز اینكه‌ نویسنده‌ قبل‌ از آنكه‌ رمان‌ پلیسی‌اش‌ را بگستراند (و این‌ گسترش‌ به‌ دلایلی‌ كه‌ بعدا می‌گویم‌ ناشیانه‌ و تصنعی‌ از آب‌ درآمده) خواسته‌ خواننده‌ را با قهرمانش‌ (لنی‌) آشنا كند، چون‌ هیچ‌كدام‌ از آن‌ همه‌ آدم‌ درخشان‌ بالای‌ كوه‌ فصل‌ یك‌، دیگر در داستان‌ ظاهر نمی‌شوند و هیچ‌یك‌ از حوادث‌ این‌ فصل‌، به‌ درد منطق‌ و چارچوب‌ رمان‌ نمی‌خورند، جز چند اصطلاح‌ و تعبیر خاص‌ آنها و لنی؛ مثل‌ ماداگاسكار و مغولستان‌ خارجی‌ و سرنوشت‌ یونانی‌ و چندتای‌ دیگر.

● سوم‌: شخصیت‌ زن‌ رمان‌ (جسی) كه‌ نقشی‌ اساسی‌ در رمان‌ دارد تا صفحه‌ هفتاد و پنج‌، ظاهر نمی‌شود و برخلاف‌ پیش‌درآمد هفتادصفحه‌یی‌ معرفی‌ شخصیت‌ مرد (لنی‌)، كمترین‌ تلاش‌ در معرفی‌ جس‌ صورت‌ می‌گیرد: جس‌ یكهو در رمان‌ ظاهر می‌شود و خرابش‌ می‌كند.

● چهارم‌: اصلا قصه‌ خداحافظ‌ گاری‌ كوپر یك‌ قصه‌ دست‌ چندم‌ پلیسی‌ است‌: یك‌ باند قاچاق‌ عوضی‌، یك‌ پسر خوش‌تیپ‌ امریكایی‌ (لنی‌) را اجیر می‌كند تا با دل‌بردن‌ از دختر كنسول‌ امریكا در ژنو و با استفاده‌ از مصونیت‌ ماشین‌ كنسول‌ (كه‌ در اختیار دختر ماجراجوی‌ اوست) از بازدید مرزی‌، در چند نوبت‌، طلا و جواهراتی‌ را بدون‌ آگاهی‌ دختر از مرز رد كند. دختر قضیه‌ را می‌فهمد اما خود هم‌ تن‌ به‌ بازی‌ می‌دهد برای‌ به‌دست‌آوردن‌ پول‌ و كمك‌ به‌ پدر اخراجی‌ كنسولش‌.

پدر هم‌ از طرف‌ دیگر وارد ماجرا می‌شود و در جریان‌ اجرای‌ یك‌ نقش‌ ماست‌مالی‌شده‌ چندجانبه‌ و برای‌ به‌دست‌آوردن‌ پول‌ و كمك‌ به‌ دخترش‌ و ابهت‌یافتن‌ نزد او! و با همان‌ ماشین‌ كذایی‌، كشته‌ می‌شود. دختر به‌ خیال‌ اینكه‌ لنی‌ پدرش‌ را كشته‌، با استفاده‌ از همكاری‌ چند دوست‌ آنارشیستش‌ خود عملیات‌ قاچاق‌ را به‌ عهده‌ می‌گیرد و لنی‌ را به‌ نیت‌ كشته‌شدن‌ جا می‌گذارد اما بعد از دیدن‌ صندوق‌ امانات‌ باقی‌مانده‌ پدر، برمی‌گردد و لنی‌ پاك‌ و معصوم‌ را نجات‌ می‌دهد و با او فرار می‌كند؛ در حالی‌ كه‌ در یكی‌ دو صفحه‌ انتهای‌ رمان‌، چنان‌ در معصومیت‌ و پاكی‌ و بلاهت‌ لنی‌ اغراق‌ می‌شود كه‌ این‌ رمان‌ یك‌فصل‌زیبا، به‌ آبكی‌ترین‌ شیوه‌ ممكن‌ تمام‌ می‌شود.

خب‌! شاید كمی‌ در خلاصه‌كردن‌ رمان‌ بی‌انصافی‌ كرده‌باشم‌! اما باور كنید داستان‌ همین‌ است‌ كه‌ گفتم؛ و البته‌ می‌دانید كه‌ موضوع‌ یك‌ داستان‌، به‌ خودی‌ خود، كوچكترین‌ تاثیری‌ در ادبیت‌ آن‌ داستان‌ ندارد؛ اما نویسنده‌ خداحافظ‌ گاری‌ كوپر حتی‌ در باورپذیركردن‌ همین‌ داستان‌ پیش‌پاافتاده‌ هم‌ درمی‌ماند:

در فصل‌ درخشان‌ اول‌ و در طی‌ چند برش‌، می‌فهمیم‌ كه‌ لنی‌ زیباست‌ و در زن‌ها احساسات‌ مادرانه‌ را بیدار می‌كند، اما خودش‌ هیچ‌ علاقه‌ خاص‌ و ماندگاری‌ به‌ هیچ‌ زنی‌ ندارد؛ اما در برخورد با (جس) بسختی‌ عاشقش‌ می‌شود و نمی‌تواند از او دل‌ بكند. زمینه‌سازی‌ نویسنده‌ در باورپذیركردن‌ این‌ چرخش‌، كافی‌ نیست‌.

در فصل‌ دو و سه‌ می‌فهمیم‌ كه‌ (جس)، دختر زیبا و بی‌پول‌ كنسول‌ امریكا، تا حالا هم‌ به‌ هیچ‌ مردی‌ علاقه‌ نداشته‌ اما در اولین‌ برخورد با آن‌ جوانك‌ اسكی‌ به‌دست‌ یك‌ لاقبای‌ ساده‌لوح‌، بسختی‌ عاشق‌ می‌شود و نمی‌تواند دل‌ از او بكند.اینجا هم‌، پای‌ باورپذیری‌ داستان‌ بشدت‌ می‌لنگد.

شخصیت‌های‌ رمان‌ یك‌بعدی‌ و ساده‌اند. با همان‌ توصیف‌ اولیه‌ می‌توان‌ عكس‌العمل‌های‌ بعدی‌شان‌ را تا انتهای‌ رمان‌ حدس‌ زد؛ لنی‌: همیشه‌ ساده‌ و معصوم‌، جس‌: همیشه‌ جسور و مصمم‌، پدر جس‌: باشكوه‌ و ضعیف‌!، دوستان‌ جس‌: پرشور و بی‌باك‌، آنژ: بدجنس‌ و جانی‌صفت‌، بقیه‌ شخصیت‌ها هم‌ تنها در حكم‌ سیاهی‌لشگرهایی‌ برای‌ باورپذیری‌ شكست‌خورده‌ رمان‌؛ و البته‌ مقداری‌ هم‌ فلسفه‌ به‌دردخور و به‌دردنخور.

نویسنده‌ در ساختن‌ صحنه‌های‌ پرتنش‌ و حادثه‌یی‌ ناشیانه‌ عمل‌ می‌كند، شاید به‌ دلیل‌ اینكه‌ حادثه‌یی‌نویسی‌ كار او نیست‌. رومن‌ گاری‌ نویسنده‌ درون‌ است‌ نه‌ برون‌.

پنهان‌كردن‌ قصد و نیت‌ لنی‌ از آمدن‌ به‌ پایین‌ و به‌ ژنو از چشم‌ خواننده‌، با منطق‌ روایت‌ داستان‌ نمی‌خواند و همین‌جا به‌ خوان‌ پنجم‌ می‌رسیم‌:

رمان‌ خداحافظ‌ گاری‌ كوپر از بحران‌ روایت‌ رنج‌ می‌برد. در فصل‌ اول‌ و بویژه‌ در صفحات‌ نخست‌، راوی‌ انگار یكی‌ از حاضران‌ در كلبه‌ ملكوتی‌ باگ‌ مورن‌ است‌؛ حتی‌ در چند مورد از ضمیر ما استفاده‌ می‌كند، اما رفته‌رفته‌ به‌ راوی‌ سوم‌شخص محدود، و از فصل‌ دو به‌ بعد، به‌ راوی‌ همه‌چیزدان‌ تمام‌شده‌ رمان‌های‌ كلاسیك‌ بدل‌ می‌شود كه‌ هر جا كه‌ خواست‌، آشكار می‌كند و هر جا كه‌ نخواست‌ یا فراموش‌ كرد، خفقان‌ می‌گیردو خود را هم‌ به‌ هیچ‌ خواننده‌ فضولی‌ پاسخگو نمی‌داند.

این‌، ترفند آگاهانه‌ رمان‌نویس‌ نیست‌: یك‌ بی‌دقتی‌ و بی‌توجهی‌ است‌.

پایان‌بندی‌ رمان‌ هم‌ یك‌ سرهم‌بندی‌ صرف‌ است‌: در چند صفحه‌، جس‌ تحول‌ می‌یابد و همان‌طور كه‌ برای‌ تصمیم‌ وحشیانه‌ چند ساعت‌ قبلش‌ هیچ‌ دلیلی‌ ندارد، در پایان‌ هم‌ بدون‌ هیچ‌ دلیل‌ موجه‌ و حتی‌ نیم‌بندی‌، برمی‌ گردد و میخ‌ آخر را بر تابوت‌ رمان‌ می‌كوبد.

و هفتم‌: خداحافظ‌ گاری‌ كوپر را بدون‌ هیجان‌، شادی‌ و بغض‌ نمی‌توان‌ خواند. خواندن‌ این‌ رمان‌ برای‌ كودكان‌ زیر شصت‌ سال‌ باید ممنوع‌ باشد.

خائد رسول‌پور

منبع: سایت رمز آشوب



همچنین مشاهده کنید