شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

خاطره بازی آبادانی با احمدرضا عابدزاده


خاطره بازی آبادانی با احمدرضا عابدزاده

آبادان شاهرگ اقتصاد و صنعت نفت ایران به مشار می رفت مدرنترین پالایشگاه نفت ایران در آبادان بنا شد تا هزینه ها و مشکلات ترانسپورتینگ ایجاد نشود از همانجا که نفت را استخراج می کردیم به پالایشگاه می بردیم و تصفیه اش می کردیم و

رابطه ایران و انگلستان با فرستاده شدن نماینده ملکه انگلستان به دربار فتحعلی شاه قاجار آغاز شد.«سر هارد فورد جونز» رابطه ایران و انگلستان را استارت زد. از آن به بعد بود که ما طعمه استعمار پیر شدیم کهب رای منفعت بردن از منابع ایران و موقعیت سوق الجیشی آن در ایران لنگر انداخته و صاحب بزرگترین سفارتخانه و اراضی ملی در پایتخت شدند. فضای سفارت انگلستاتن و باغ آن را اگر محاسبه کنی می توانی سر تا ته یکی از مهمترین و بزرگترین خیابان های لندن را خرید و فروش کنی.

انگلیسی ها ایران را بیشتر از هر چیزی می خواستند چون ایران مسیر ورود به مستعمره طلایی انگلستان یعنی هندوستان بود اما وقتی اولین چاه نفت در ایران و شهر مسجدسلیمان کشف شد و دنیا متوجه شدکه ایران منبعی خدادادی از نفت دارد، چشم طمع به منابع ما را به دنبالمان کشید.

حضور انگلیسی ها که قبلا به راه ها و و بانک ها و توتون و تنباکو ختم می شد حالا به صنعت نفت ایران رسید. انگلیسی ها آمدند و تا سال ها در ایران ماندند. هر چند با تلاش مصدق و دوستان موافقش در مجلس، در آخرین روز دهه ۲۰ شمسی صنعت نفت ایران ملی شد اما انگلیسی ها به صورت کامل از ایران نرفتند، بلکه ماندند و تجارب خود را در زمینه ساخت پالایشگاهو فرآورده ها و منسوجات نفتی با قیمتی گزاف در اختیارمان قرار دادند.

آبادان شاهرگ اقتصاد و صنعت نفت ایران به مشار می رفت. مدرنترین پالایشگاه نفت ایران در آبادان بنا شد تا هزینه ها و مشکلات ترانسپورتینگ ایجاد نشود؛ از همانجا که نفت را استخراج می کردیم به پالایشگاه می بردیم و تصفیه اش می کردیم و از همانجا که بند رهم بود نفت خام را با کشتی به کشورهای دیگر می فرستادیم. البته ماهشهر وبندر امام (ره) و ... هم بودند اما مهمترین شهر نفتی ایران آبادان بود.

● فوتبال و پتاس

انگلیسی ها در شهر آبادان اردویی بسیار طولانی و پرجمعیت داشتند. آنها که مشاور، راه انداز، ناظر و تکنسین و کارشناس امور نفتی ما بودند، در منطقه بسیار بزرگی از آبادان صاحب خانه های ویلایی بسیاری بودند. البته سطح کیفی خانه ها و زندگی انگلیسی های آبدان بسیار بالا بود تا غم دوری از وطن و زندگی کردن در یکی از گرمترین شهرهای آسیا جبران شود.

مردم آبادان حتی تا زمانی که انگلیسی ها نیامده بودند از دستگاه های خنک کننده برقی استفاده نکرده بودند. به هر حال فارغ از استعمار و منفعت بردن از منافع و منابع ایران، شاید بعد از نظارت و راه اندازی امور مهندسی استخراج و پالایش نفت، فوتبال دومین میراث ارزشمندی بود که انگلیسی ها برای شهر آبادان و البته کل کشور به ارمغان آوردند. فوتبال به نوعی هدیه بابای داستان عموزنجیرباف برای کشور ما شد.

آبادان مناطق مختلفی دارد؛ مثل بریم، مثل احمدآباد. هر جای آبادان هم می روی، بوی خاصی از نفت در هوا گسترانیده می شود. یک ترکیب شیمایی که آبادانی ها با نامگذاری اسم صنعتی اش به آن «پتاس» میگویند. اگر تهران به علت پایتخت بودن، گستره فوتبال را در ایران توسعه داد، آبادان پایتخت فوتبال ایران منهای تهران بود.

فوتبال آبادان از ابتدای دهه ۸۰ به بعد صاحب افتی بسیار طاقت فرسا شده اما مرور نام ستاره های آبادان بزرگ در ایام تاریخی شکست حصر آبادان از چنگ مهاجمان متجاوز ارتش بعثی رژیم سابق عراق خالی از لطف نیست. ستارگانی مثل پرویز دهداری، حمید برمکی|، منوچهر سالیا، علیرضا عزیزی، حسن نظری، ابراهیم قاسم پور، عبدالرضا برزرگی، علیرضا فیروزی، جلال کاملی، حمید جاسمیان، مجاهد خذیراوی، بهنام سراج، مهدی هاشمی نسب، امید شریفی نسب، احمدرضا عابدزاده، ذوالفقار نظام آزادی، اسفنتدیار دوستانی، فریدون لقمان، حسن نگارش، غلامحسین مظلومی، پرویز مظلومی و ... مردانی بودند که از خطه زرخیز آبادان خود را به فوتبال کشورمان معرفی کردند. پرویز دهداری از ستارگان منحصر به فرد آبادان بود. او اصالتا آبادانی بود اما در شیراز به دنیا آمد، مثل همایون بهزادی که نسل اندر نسل تهرانی بود اما به علت شغل نظامی پدرش در خرم آباد متولد شد.

دهداری فوتبال را از آبادان شروع کرد. در سال ۱۳۳۴ مورد توجه مسئولان تیم ملی قرار گرفت و اولین بازی ملی اش هم در همین سن و سال انجام شد. او همان سال از آبادان به تهران آمد و به شاهین تهران پیوست اما ریشه های آبادانی خود را حفظ کرد؛ چنانچه در مسابقات قهرمانی کشور در سال ۱۳۳۹ که برای اولین بار به صورت باشگاهی برگزار شد، با مجوز فدراسیون فوتبال برای تیم شاهین آبادان بازی کرد.

تیم شاهین آبادان نماینده آبادان در مسابقات قهرمانی کشور بود. به دنبال انصراف تیم های شاهین، دارایی و تاج تهران، تیم سپه تهران بود که در مسابقات شرکت کرد. ستارگان تیم های برتر تهران هم این اجازه را پیدا کردند که به تیم های شرکت کننده در رقابت ها بپیوندند. بر این اساس دهداری به شاهین آبادان پیوست و با این تیم اولین قهرمانی باشگاهی را در فوتبال ایران به دست آورد.

● استاد اخلاق

به همان اندازه که تجربه دهداری و سن وسال او بالا می رفت، ضریب و درجه محبوبیتش هم در فوتبال ایران بالا می رفت. ملی پوش بودن او به همراه رفتار شایسته اش و کاپیتانی اش در تیم ملی و باشگاه شاهین از دلایل محبوبیتش بود. او در شاهین در حمایت از بازیکنان شهرستانی و رعایت اصول اخلاق و جوانمردی به مرد اخلاق مشهور شد. دهدای ویژگی های خاص دیگری هم داشت و کنش های مقطعی او مثل دکترین تشکیل تیم پرسپولیس، به درجه اعتماد جامعه فوتبال به او افزود.

دهداری اولین سرمربی پرسپولیس بعد از حضور ستارگان تیم شاهین در این تیم بود اما وقتی ستارگان پرسپولیس به تیم پیکان رفتند، او که عامل حفظ پرسپولیس بود کار را از تیم جوانی به اسم گارد شروع کرد. در این تیم ستارگانی مثل خبیری، میرفخرایی، علیرضا عزیزی، خورشیدی و نایب آقا را به فوتبال ایران معرفی کرد و آنقدر خوبکار کرد تا اینکه در سال ۱۳۵۰ بعد از شکست ایران در بازی های آسیایی ۱۹۷۰ با ایگورنتو کاپیتان سابق تیم ملی فوتبال شوروی سابق که در این مقطع سرمربی تیم ملی فوتبال کشورمان شده بود به عنوان سرمربی تیم ملی فوتبال معرفی شد.

دهداری تیم را به اوج برگرداند. مدت زمانی بعد به تیم صنعت نفت آبادان رفت و سرپرست این تیم شد و درآستانه پیروزی انقلاب اسلامی سرپرست تیم ملی امیدشد. آخرین دوره حضور او با یک حرکت تاریخی و انقلابی دیگر توأم بود. وقتی ۱۴ ستاره تیم ملی فوتبال به علت برخورد انضباطی دهداری، از تیمملی استعفا دادند، دهداری به جز کوتاه آمدن از موضع اخلاق با ۱۴ جوان به مصاف کویت در بازی های مقدماتی المپیک ۱۹۸۸ سئول رفت و اتفاقا برنده هم شد.

دهداری که یک عمر از موضع جوانمردانه و اخلاق مدارانه عدول نکرده بود، با حرکت روز ۳۰ دی ماه سال ۱۳۶۷ تماشاگران مواجه شد؛ آنهایی که سنگ و برف به سمت او انداختند و باعث شدنداز تیم ملی کنار برود.

● مرگ و همایش ۱۰ ساله

پرویز دهداری در روز دوم آذر ماه سال ۱۳۷۱ چهره در نقاب خاک فرو کشید. بعد از مرگ او بسیاری از کسانی که در ایام عمرش او را آزردند، به مراسم تشییع جنازه و مشایعت او تا قبرش در قطعه ۲۰ بهشت زهرا (س) رفتند. دهداری در هنگام مرک ۵۹ ساله بود. سال ها گذشت و هر چه از دوران مرگ او دورتر و دورتر می شدیم اسطوره شدن او بیشتر نمود پیدا می کرد.

وقتی خاطرات اهالی فوتبال از پرویز دهداری، بازگو می شد همه به یاد می آوردند که چه بزرگمرد غیرقابل تکراری در ورزش ماست. به همین مناسبت در آذرماه سال ۱۳۸۱ مسئولان ودوستان دهداری در آبادان، همایشی بزرگ را به یاد او برگزار کردند.

همایش دهمین سال درگذشت دهداری با یک پرواز فوتبالی به شهر آبادان آغاز شد. نگارنده تنها روزنامه نگار از تهران بود که به آبادان می رفت و البته بسیار خوشوقت که به جای فریاد زدن و تردد در مسابقات لیگ در این پرواز بود. همایونبهزادی، حمید جاسمیان، علیرضا عزیزی، جواد اله وردی، دکتر محمدرضا زادمهر و بسیاری از مسئولان وقت فوتبال ایران حاضر بودندوالبته احمدرضا عابدزاده از همه معروفتر. از روسای قدیمی فدراسیون فوتبال هم مکری، مرحوم حسین فکری بودند.

دهداری بود و یاد و خاطره بزرگمردی که متعلق به شاهین و تاج و پرسپولیس نبود.؛ متعلق به همه بود. به همین دلیل جباری، نامجومطلق، کارگر جم، مهدی مناجاتی، بیژن طاهری و فرمرز ظلی وخیلی های دیگر هم آمدند.

کمربندهای هواپیمای ملی ایران خراب بود. همایون بهزادی کمربندش را گره زد و گفت: «هواپیمای دهه ۳۰ بهتر از این نمی شود!» همه خندیدند. دکتر زادمهر در گوشم آهسته گفت: «باید بهترین جای یک هواپیما را برای بهزاد اختصاص دهند. او آنقدر بزرگ بوده که حتی اگر هواپیمای اختصاصی هم داشت برایش زیاد نبود چه رسد به اینکه در جایی از هواپیما بنشیند که کمربندش قفل نداشته باشد و مجبور شود شوخی یا جدی کمربند خود را با دست گره بزند!»

رسیدیم به فرودگاه آبادان ... عابدزاده تازه خوب شده بود. ۹ ماه قبل آنوریس مغزی او را تا پای مرگ برده بود اما قدرت بدنی و خواست خدای مهربان باعث شد که او زنده و سلامت بماند. البته هنوزنمی توانست به صورت کامل منظورش را در جملات و کلام خود ادا کند.

به فرودگاه که رسیدیم، بسیاری از مردم خوب آبادان آمده بودند و شروع به تشویق ملی پوشان به خصوص عابدزاده کردند. عابدزاده که اصالتا آبادانی بود با حضور در آبادان شهر را منفجر کرد. مردم با شعار احمد آبادانی به استقبالش آمدند. مسافران تهران شرکت کننده در همایش دهداری سوار بر ۲ دستگاه مینی بوس به سمت هتل کاروانسرا حرکت کردند. در راه جاسم اهل یروف به مینی بوس ما آمد تا با دوستانش تجدید یاد و خاطره کند. لفته سه برادران هم آمد.

رفتیم تا به مرز رسیدیم. به خواست بهزادی و جاسمیان به جایی از مرز رسیدیم که اهل یروف گفت کمی آنطرفتر ممکن است شلیک کنند. مهدی مناجاتی ترسیدو گفت: ول کن همایون بیا برگردیم. همایون که همراه جاسمیان با مرور خاطرات قدیمی حسابی سرحال شده بودند به مناجاتی اشاره کردو به مسفران مینی بوس گفت: «سرهنگ مان که مهدی باشد... در احمدآباد بوی نفت در هوا پیچیده است، می پرسم بوی چیست؟ و جوانی از اهالی آبادان که بنده خدا ابتدا تصور کرده بود من پسر دکتر زادمهر هستم، می گوید: بوی پتاسه! آنجا بود که حمیدخان جاسمیان گفت اینجا همیشه این بود در هوا هست.

شب شام خوردیم و رفقا به ترتیب رفاقت و علاقه به یکدیگر هم اتاق شدند. من وجواد اله وردی و دکتر زادمهر هم اتاق بودیم. جواد اله وردی که در دوران فوتبالش آن همهس فر رفته بود، می گفت: در این ۱۹ سالی که ازدواج کرده ام کمتر پیش آمده از خانواده ام دور باشم. چقدر سخت است که امروز خانه نیستم! او که نمی توانست به خاطر درد پاهایش روی تخت بخوابد، روی زمین خوابید. دکتر زادمهر هم می گفت: در دوران فوتبال هر وقت می آمدیم آبادان به همین هتل کاروانسرا می آمدیم. همیشه علیرضا عزیزی شب ها غیبش می زد و فردا صبح پیدایش می شد اما همیشه بهترین بازیکن زمین بود.

مراسم همایش صبح جمعه شروع شد. ۲ آذر سال ۸۱ بود. همه حرف زدند.دکتر دادگان هم که سرپرست فدراسیون فوتبال شده بود، صبح جمعه آمد. در مراسم قشنگ ترین حرف ها، حرف های همایون بهزادی درباره دهداری بود. وقتی بهزادی می خواست روی سن برود، علیرضا عزیزی فریاد زد: سرطلایی یه دونه ای، آبادانو مزین کردی! و همه شروع به تشویق کردند. تشویق سرطلایی و عزیزی بابت حرف قشنگش. وقتی از عابدزاده خواستند بالا برود و حرف بزند اشک در چشم هایش حلقه شدو با جملات نامرتب و دست و پاشکسته گفت: «اگر دهداری، نشده بود منو در تیم ملی، هیچی نداشتم الان!» همه منظورش را فهمیدند و از قدرشناسی بی منتهایش، خوشحال بودند.

● کوچه پس کوچه های آبادان

بازی پیشکسوتان بعدازظهر انجام شد. در ورزشگاه تختی آبادان بودیم. همه دور و بر عابدازده بودند. از دور اشاره کرد و گوشه ای از ورزشگاه را نشان داد. به آن سمت رفتم، خودش هم آمد و گفت سریع برویم. جلوی اتومبیل یکی از دوستانش رسیدیم.گفت سوار شو. با او و علی نکویی از فوتبالیست های قدیمی آبادان و تیم صنعت نفت که متاسفانه چند سال قبل فوت شد به گشت و گذار در آبادان رفتیم. او خیابان های زادگاه خودش، سینمای سوخته رکس، بازار ماهی فروش ها و ... را به من نشان داد. از بازار ماهی فروش ها ماهی دریای جنوب گرفتیم. عابدزاده تاکید کرد بیشتر ماهی بگیریم. هر کجا کسی او را می شناخت احترامی می گذاشت و سریع آنجا را ترک می کرد تا اطرافش شلوغ نشود.

عابدزاده به یک مغازه قنادی اشاره کرد و دوستش جلوی مغازه که اتفاقا نزدیک سینما رکس هم بود ایستاد. داخل مغازه شدیم. او به یک شیرینی ویژه اشاره کرد و گفت شیرینی مخصوص آبادان است اما نتوانست حتی یک دانه از شیرینی ها را بخورد، چرا که به محض خوردن شیرینی یکی از بیرون مغازه با لهجه تند آبادانی فریاد زد: «هی بچه ها! ببینید کی اینجاست. عابدزاده س؛ احمدرضا عابدزاده.»

چشمتان روز بد نبیند. ناگهان مغازه شیرینی فروشی کاسب بینوا تبدیل به هنگامهای شد. عابدزاده که می دید برای آن شیرینی فروشی دردسر ایجاد کرده سریع به بیرون آمد. سوار اتومبیل شدیم و رفتیم. از عوارض هجوم محبت آمیز مردم به اطراف عابدزاده پاره شدن جیب عقب شلوارش بود اما خوشبختانه کیف پول سر جایش بود. عابدزاده می گفت: مردم این شهر ممکن است دست در گردن تو بیندازند اما هیچ وقت دست در جیب نمی کنند.»



همچنین مشاهده کنید