سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا

میل به همزیستی در کانون اصول اخلاقی


میل به همزیستی در کانون اصول اخلاقی

زوج جوانی به نام های پامپکین و هانی بانی در یک رستوران معمولی نشسته اند و تصمیم به سرقت می گیرند و سلاح هایشان را به طرف مشتریان نشانه می روند وینست وگا و همسر مارسه لوس والاس عنوان اولین اپیزود است

نگاه ما این بار به یکی از فیلمنامه های متفاوت و غیر کلاسیک دو دهه اخیر است که توسط کوئنتین تارانتینو و راجر اوری به شیوه ای نامتعارف نگاشته شده است .شیوه متفاوت پالپ فیکشن ، در روایت ، ساختار شخصیت پردازی ، گفتگو نویسی و ارائه دنیای خاص فیلمنامه نویسان آن – که بیشترین سهم در این میان به تارانتینو تعلق دار – واجد درس هایی آموزنده است .

فیلم های او واجد خصوصیاتی است که او را از دیگر همکارانش جدا می مند . یکی از این ویژگی ها فیلمنامه قوی آنهاست . فیلمنامه هایی با داستان جذاب و غیر قابل پیش بینی ، با ساختاری فکر شده و محکم .

فیلم پالپ فیکشن ، که خارج از جریان استودیو هالیوودی و به سبک و زبانی شخصی ساخته شد، یکی از مهمترین فیلم های دهه نود محسوب می شود که در جشنواره کن سال ۱۹۹۴ جایزه نخل طلا را برای تارانتینو به ارمغان آورد و نامزد جایزه اسکار بهترین فیلم شد .ولی در رقابت با فیلم فارست گامپ از دستیابی به آن باز ماند . اما تارانتینو و اوری توانستند جایزه بهترین فیلمنامه را بدست آورند و تارانتینو به شاهزاده داستان های عامه پسند و تبه کاران جوان شهره شد.

تارانتینو در گفتگویی با اریک بائر درباره نحوه نوشتنش می گوید:

"من هیچ قانون مشخص و از پیش تعیین شده ای برای کارم ندارم ، ولی همیشه فکر می کنم اگر قرار است داستانی درگیری عاطفی بیشتری ایجاد کند ، در اول ، وسط و آخر آن باید از این روش استفاده کنم .

اصلا قرار نیست کاری انجام دهم که باهوش بودنم را به نمایش بگذارم . احساسات همیشه به زیرکی چیره می شود و در نهایت صحنه ای که هوش و احساسات را با هم دارد فوق العاده به نظر می رسد ... من هیچ شیوه مشخص و منحصر به فردی ندارم ، هیچ کتاب راهنمایی برای این کار ندارم ... صادقانه بگویم ، سعی نمی کنم در موقع نوشتن منطقی باشم ، واقعا سعی نمی کنم .

فقط سعی می کنم جریانی که بین مغز و دستم جاری می شود را حفظ کنم تا به قلمم برسد ... با غریزه ام پیش می روم . این فرق می کند با این که بخواهید بازی کنید یا هوشمندی به خرج دهید. صداقت برای من مسئله مهمی است . شما همینطور می نویسید و به جایی می رسید که شخصیتتان می تواند از این راه برود یا از آن راه .

من نمی خواهم دروغ بگویم ، شخصیت ها باید خودشان صادق باشند و این چیزی است که من در بیشتر فیلم های هالیوودی نمی بینم. من شخصیت هایی را [در آن ها] می بینم که پشت سر هم دروغ می گویند ... از نظر من شخصیت ها کار خوب یا بد انجام نمی دهند ، بلکه فقط کار واقعی یا غیر واقعی انجام می دهند .

اصولا نوشتن برای من مثل سفر کردن است . من بعضی از ایستگاه های بین راه را می شناسم ، حالا در بعضی توقف می کنم و در بعضی نه . از بعضی مطمئن نیستم تا این که به آنها برسم . نوشتن مثل راه رفتن است ، همانطور که پاها موقع راه رفتن خود به خود جلوی یکدیگر قرار می گیرند ، من هم به شخصیت هایم اجازه می دهم که کار خودشان را بکنند . آنها شروع به حرف زدن می کنند و همین طور ادامه می دهند .

بازی بداهه بازیگران به من در نوشتن و درآمدن شخصیت ها کمک می کند . عادتم این است که با کاغذ و قلم بنویسم ، چون معتقدم چنین عملط به روند نوشتن کمک می کند ... من با شخصیت ها شروع می کنم و بعد از آن هر چیزی ممکن است پیش بیاید ، درست مثل زندگی .

نباید از پیش تعیین کنی به کجا می خواهی بروی و چه چیز هایی می خواهی ببینی ، می توانی فکر کنی ، اما باید آزاد باشی تا چیزهایی که حتی تصورش را هم نمی کردی برایت پیش بیایند . من تا حدی مرد لحظه ها هستم . می توانم یک سال به یک ایده فکر کنم ، حتی دو ، سه یا چهار سال ، اما در نهایت چیزی که در لحظه پیش می آید راهش را به سوی فیلمنامه باز می کند ."

در این گفتار ها ، تارانتینو شیوه خود را در نوشتن فیلمنامه به روشنی بازگو می کند . فیلمنامه نویسی یکی از نقاط قوت او به حساب می آید که به وسیله آن با نگاه ویژه اش ، دنیای خاص خودش را تعریف می کند و داستانش را در آن قرار می دهد .

توجه تارانتینو در نگارش فیلمنامه بیشتر به اقتباس است ، زیرا آن را واسطه خوبی می داند که می تواند گفتگوها ، استعداد و هر چه را که برای عرضه کردن دارد ، از طریق آن نشان دهد . منبع اقتباس های او نیز رمان های المور لئونارد هستند ، که در نوشتن به شدت تحت تاثیر او قرار دارد . تارانتینو به صراحت اعلام می کند که سعی دارد در قالب فیلمنامه چیزی شبیه داستان های لئونارد خلق کند که به شیوه و حس او نزدیک است . مثل گفتگو های طولانی برای معرفی شخصیت ها و ....

"... او به من یاد داد که شخصیت ها می توانند همیشه مماس و در کنار موضوع صحبت کنند و این مماس ها به اندازه اصل موضوع اهمیت دارند ، مثل حرف زدن مردم عادی ."

المور لئونارد ، نویسنده امریکایی متولد ۱۹۲۵ است که آثار معتبری در حیِطه رمان های جنایی دارد و شهرت کتاب هایش به دلیل توصیف دقیق حال و هوای بومط آنهاست . او در نوشتن گفتگو های واقع گرایانه حسی قوی دارد . جالب است بدانیم تارانتینو در نوجوانی به دلیل سرقت نسخه ای از کتاب "سوویچ" نوشته لئونارد ، دستگیر می شود و مادرش برای تنبیه او بقیه روزهای تابستان همان سال ، کوئنتین را در اتاقش حبس می کند و وادارش می کند که یک خروار کتاب بخواند . بعد ها تارانتینو در دو فیلمنامه "رمانس حقیقی" و "جکی براون" از دو رمان لئونارد اقتباس می کند .

از دیگر جنبه های نویسندگی تارانتینو این است که عادت دارد زیاد بنویسد . مثلا ۵۰۰ صفحه برای "پالپ فیکشن" می نویسد و بعد شروع به حذف آن می کند تا فیلمنامه شکل واقعی خود را پیدا کند . او معتقد است این کار برای او نتیجه خوبی داشته و هرگز به طولانی بودن فیلمنامه فکر نمی کند .

"شما می توانید در شروع هر غلطی بخواهید بکنید ، در حالیکه برای تمام کردنش اصلا صبر و حوصله ندارید ، می خواهید بدانید چطور تمام می شود . در "جکی براون" سعی کردم از شر ۱۲۰ صفحه معمول خودم را خلاص کنم . من فکر می کنم بیش از حد به صفحات فیلمنامه اهمیت داده می شود . این یک مشکل اساسی است . وقتی پای "جکی براون" وسط باشد ، خوب من هم می گویم گور پدر تعداد صفحات ... من سرو ته نوشته هایم را نمی زنم تا شماره صفحات درست شود ... من رمان نمی نویسم .

این فیلمنامه ها رمان های من هستند ، پس به بهترین شکا آن ها را می نویسم ... فیلمنامه ها را هر وقت احساس کنم طولانی شده تمام می کنم . "

تارانتینو اعتقاد دارد که هر فیلمنامه ۴ تا ۶ صحنه اصلی دارد و صحنه های میانی جایی هستند که شخصیت های دیگر معرفی می شوند و باید بدون آنکه واقعا با آن ها درگیر شوید ، بنویسید . او پیدا شدن شخصیت هارا از همین جا می داند .

در مورد نوشتن هم معتقد است که باید درست و روان نوشت نه با زحمت و کلنجار ، نوشته ها همین طور باید بیایند و آنجاست که آنها پیدا می شوند و زندگی می کنند .

"بنابراین من یک سری ایده کلی برای رسیدن به جایی که می خواهم بروم دارم ، ولی در واقع این مسافرت را تازه شروع کرده ام . اگر گم بشوم به راهنماهای کلی رجوع می کنم ، در غیر این صورت اتفاق ها در لحظه می افتد . فکر می کنم شیوه کار کردن رمان نویس ها از جمله المور لئونارد هم همین طور است."

● پالپ فیکشن

تارانتینو می گوید که "پالپ فیکشن" از اول تا آخر کار خود اوست و داستان میانی را از فیلمنامه ای که راجر اوری نوشته بود اقتباس کرده و هر تغییری لازم بود انجام داده است . برای نوشتن فیلمنامه نزدیک به یک سال ، تقریبا خودش را در آمستردام زندانی می کند و کار می کند تا آن را به سرانجام رساند ."پالپ فیکشن" فیلمنامه ای است با ساختار و روایتی پیچیده و تو در تو و آمیزه ایست از واقع گرایی و ترفند ، طنز و تیرگی ، ژانر و زندگی واقعی و ...

● خلاصه داستان:

زوج جوانی به نام های پامپکین و هانی بانی در یک رستوران معمولی نشسته اند و تصمیم به سرقت می گیرند و سلاح هایشان را به طرف مشتریان نشانه می روند .... "وینست وگا و همسر مارسه لوس والاس" عنوان اولین اپیزود است .دو گانگستر به نام های وینست و جولز برای گرفتن کیفی که متعلق به رئیسشان مارسلوس والاس است ، به سوی آپارتمانی می روند . وینسنت به جولز می گوید که والاس عازم سفر است و از او خواسته تا میا همسر جوانش را برای گردش بیرون ببرد .

جولز و وینسنت در آپارتمان با سه جوان که در حال صبحانه خوردن هستند رو به رو می شوند ، کیف را می گیرند و دو نفر از آن ها را می کشند ... والاس در یک بار خالی به بوچ که یک مشت زن حرفه ایست پول می دهد تا در مسابقه پیش رو بازنده شود .... وینسنت و میا به رستورانی می روند و میا در بازگشت به دلیل مصرف هروئین به جای کوکائین به حال مرگ می افتد . وینسنت او را به خانه مردی که از او مواد مخدر خریداری می کمد می برد و با زدن آمپولی او را نجات می دهد ، در اینجا با یک فلاش بک صحنه تغییر می کند . کاپیتان کونز یک ساعت به پسر بچه ای می دهد که متعلق به پدر مرده اوست . این پسر بچه بوچ نام دارد .

بوچ در زمان حال بر خلاف قولی که داده ، در مسابقه حریفش را شکست می دهد و از صحنه می گریزد و به سراغ دوستش ، دختری به نام فابیان می رود و با هم فرار می کنند . اما بوچ برای برداشتن ساعت یادگاری اش به آپارتمانش برمی گردد و با وینسنت که برای کشتن او آمده است روبرو می شود . وینسنت را با سلاح خود او می کشد و در جریان فرار تصادفی با والاس برخورد می کند . او را با اتومبیل زیر می گیرد و طی تعقیب و گریزی سر از مغازه در می آورند که توسط صاحب مغازه و دوستش به دام می افتند .

آنها را به زیر زمین مغازه می برند و والاس را مورد شکنجه [تجاوز] قرار می دهند . بوچ دست هایش را باز می کند و با حمله به آنها والاس را نجات می دهد . والاس به بوچ می گوید بی آنکه از این حادثه برای کسی حرفی بزند ، شهر را ترک کند . این بخش ساعت طلایی نام دارد . باز هم یک فلاش بک می آید . وینسنت و جولز در آپارتمان سه جوان هستند .

نفر بعدی از دستشویی خارج می شود و به طرف آن ها شلیک می کند اما گلوله ها به آنها اصابت نمی کند . آن دو ، همان جوان را می کشند و با تنها جوان باقیمانده آپارتمان را ترک می کنند. در اتومبیل وینسنت اتفاقی سر جوان را مورد هدف قرار داده و متلاشی می کند . سپس برای تمیز کردن اتومبیل به خانه جیمی می روند و گانگستری به نام وول برای عادی کردن اوضاع به آنها کمک می کند .


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید