جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

تأمل در مرزهای پیدا و نهان


تأمل در مرزهای پیدا و نهان

رابطه تنگاتنگ فلسفه سیاسی کانت با نظریات اخلاقی او غیرقابل انکار است او می کوشد با تکیه بر آرای اخلاقی خود, نظریه یی دال بر مشروعیت حکومت فرادست آورد

● گذری بر نظریه سیاسی کانت

رابطه تنگاتنگ فلسفه سیاسی کانت با نظریات اخلاقی او غیرقابل انکار است. او می کوشد با تکیه بر آرای اخلاقی خود، نظریه یی دال بر مشروعیت حکومت فرادست آورد. از این حیث، دیدگاه او درباره حکومت شباهت زیادی به دیدگاه فیلسوفان کلاسیک عصر روشنگری دارد که معتقدند مردم باید اقدام به تاسیس نهادی واحد کنند که با استفاده از اقتدار و به کارگیری زور و اجبار، مردم را وادار سازد تا کاری به کار دیگران نداشته باشند، آزادی دیگران را خدشه دار نکنند و نیز در پی غایات دلخواه خود بروند. به دیگر سخن، قاعده معروف «آزادی من تا جایی است که آزادی دیگری شروع می شود»، ناظر به چنین رویکردی است.

تقریباً اکثر فیلسوفان کلاسیک مانند هابز، لاک، روسو و هیوم، هر یک به غلظت و شدتی خاص خود، دیدگاه مشابهی درباره حکومت دارند. برآیند این دیدگاه ها به فراهم آمدن چنین تعریفی می انجامد که حکومت، شری است اجتناب ناپذیر که مردم برای حفظ پاره یی از آزادی ها و حقوق خویش، اجازه می دهند که آن «شر خودساخته»، پاره یی دیگر از این آزادی ها و حقوق را از آنها سلب کند.

درباره کانت، فلسفه اخلاق به کمک نظریه سیاسی او در باب حکومت می شتابد. بنابر اصول اخلاقی کانت از سویی اخلاق حکم می کند که مردم در سیطره حکومتی باشند که آزادی آنها را برای نیل به غایات مطلوب شان فراهم و تضمین کند. از سوی دیگر، «اجبار» مردم برای به عضویت درآوردن دیگران در این حکومت نیز از نظر اخلاقی «فعل جایز» به شمار می آید.

نظریه سیاسی کانت درباره حکومت، برآمده از رویکرد انسان شناختی او مبنی بر این است که انسان بر آن است که «نقشی» در این جهان دارد که غایت او است و برای ایفا و به جای آوردن نقش خود، نیازمند «آزادی» است و این آزادی جز از طریق تشکیل حکومتی با اوصاف مزبور میسر نمی شود.

با دنبال کردن دیدگاه های کانت به این نتیجه می رسیم که احتمالاً نقش مورد نظر کانت، همان «انسان بودن» است که بی تردید همچنان بوی اخلاق می دهد؛ هرچند این گزاره اخلاقی «انسان، غایت خویش است»، بعدها تبدیل به گزاره یی بنیادین در فلسفه سیاسی جدید می شود و فی المثل در اعلامیه حقوق بشر ۱۹۴۸ متبلور می شود. قاعده «انسان بما هو انسان» از همین گزاره منتج می شود. وقتی می گوییم «انسان به واسطه انسان بودنش...» یعنی این دیدگاه کانت را تایید می کنیم که انسان، غایت خویش است.

همان طور که گفته شد، نظریه سیاسی کانت، انشعابی است از مابعدالطبیعه اخلاق او و به طور اخص از «فلسفه حق» او ناشی می شود. مابعدالطبیعه اخلاق کانت به دو بخش بزرگ «فلسفه فضیلت» و «فلسفه حق» تقسیم می شود که اولی به نحو اخص به جنبه های ریزتر فلسفه اخلاق وی می پردازد و دومی مربوط به وظایفی است که کانت آنها را از تقسیم بندی وظایف اخلاقی منفک کرده و به وصف «وظایف حقوقی» می آراید. شباهت قانونگذاری ها (اعم از اخلاقی یا حقوقی) در وجود دو عنصر قانون و مشوق اجرای آن است. اما تفاوت قانون اخلاقی و قانون حقوقی به اختصار چنین است؛ اگر قانون، فعلی را حکم کند و مشوق اجرای آن، خود فعل باشد، این قانون، اخلاقی است.

اکنون روشن می شود که پس قانون حقوقی باید مشوق اجرای فعل را چیز دیگری غیر از خود فعل قرار دهد. البته موضوع هر دو می تواند یک فعل باشد. برای مثال از نظر اخلاقی، ممنوعیت قتل قائم به قبح این عمل از منظر اخلاق است ولی همین امر در دایره حقوق، ناظر به وجود برخی مجازات ها مانند قصاص است. در همین نقطه است که فلسفه اخلاق کانت از فلسفه حقوق او مجزا می شود.

تعریف کانت از نظام حقوقی، مجموعه قوانینی است که می توانند به قوانین بیرونی، یعنی قوانینی که به صورت بیرونی وضع شده اند، تبدیل شوند. در خصوص آنکه دقیقاً چه قوانینی را می توان به نحو بیرونی وضع کرد، نیازمند تعیین حدود میان وظایف کامل و وظایف ناقص هستیم. به نظر می رسد وظایف کامل آن دسته از وظایفی است که می توان برای اجبار مردم به انجام آنها، از مشوق ها و محرک های بیرونی استفاده کرد، حال آنکه استفاده از این محرک ها برای اجبار مردم به انجام وظایف ناقص، امکان پذیر نیست. با آوردن مثال هایی از هر کدام، مساله روشن تر می شود.

برای مثال، «خودکشی نکن» مصداق وظیفه کامل شخص در قبال خویش است و «قول دروغ نده» نیز مصداق وظیفه کامل شخص در قبال دیگران؛ اما وظیفه یی مانند «استعداد خود را شکوفا کن» یا «نیکوکار باش»، هر دو نمونه هایی از وظایف ناقص هستند که اولی در قبال خود و دومی در قبال دیگران است. روشن است که انجام وظایف اخیر مستلزم اتخاذ برخی اصول ارادی است یعنی شخص بر اساس اصول خود تصمیم می گیرد که به شکوفا ساختن استعدادهای خویش همت گمارد یا نیکوکار باشد. اگر کسی به صورت ارادی چنین اصولی را نپذیرد، قانون نمی تواند او را مجبور به انجام آن کند. اراده انسان، آزاد است.

اتخاذ یک اصل نیز، عملی ارادی (از سر اختیار) محسوب می شود. بنابراین نمی توان انسان را به اتخاذ اصول اجبار کرد. اما در مورد وظایف نخست، قضیه فرق می کند؛ قانون می تواند به مثابه ابزار اجبارکننده جهت تضمین اجرای آن فرامین، ظاهر شود. بنابراین تنها وظایف کامل می تواند موضوع نظام حقوقی واقع شود. برخی مانند راجر اسکروتن البته پا را فراتر گذاشته و مدعی اند دلیل خوبی در دست هست که با آن بتوان اثبات کرد، کانت می خواهد وظایف کامل شخص را در قبال خود، از قلمرو نظام حقوقی خارج کند.

اسکروتن می گوید شواهد له و علیه خوبی برای این نظر وجود دارد، اما فلسفه سیاسی کانت را بر مبنای این فرض - که نظر صحیح است- به مراتب بهتر می توان تفسیر کرد۱. اسکروتن برای اثبات این مدعا به جمله یی از کانت با این مضمون اشاره می کند که «مفهوم عدالت، صرفاً به روابط بیرونی - و بالاتر- روابط عملی یک شخص با شخص دیگر اطلاق می شود».

همچنین او ما را فرا می خواند تا به عام ترین ملاحظاتی که کانت را به نوشتن درباره حکومت برانگیخته، توجه کنیم. کانت چنین می اندیشد که غرض درونی غایی طبیعت، فرهنگ است و مقصود وی از این تعبیر عبارت است از توانایی ابنای بشر - به عنوان موجوداتی طبیعی یا ذی شعور که با قوانین طبیعت محدود شده اند- بر صورت بندی و دنبال کردن هر غایتی که ممکن است برای خود قرار دهند (همان). اسکروتن تحلیل می کند که بزرگ ترین تکامل در فرهنگ بشری، یعنی غایت نهایی طبیعت، تنها در صورتی می تواند محقق شود که مردم وظایف کامل خود را در قبال دیگران خدشه دار نسازند.

از آنجا که خدشه دار ساختن وظایف کامل شخص در قبال خویش نیز مانع از تکامل فرهنگ بشری می شود، هنوز روشن نیست که چرا کانت نقش حکومت را به گونه یی محدود می سازد که مشتمل است بر اجبار به انجام دادن وظایف کامل در قبال دیگران و نه وظایف کامل شخص در قبال خود. به نظر می رسد این بخش از دیدگاه اسکروتن، در عین حال هم نقطه قوت و هم نقطه ضعف استدلال او است.

پیگیری تفصیل دیدگاه های اسکروتن بر عهده خواننده علاقه مند است و در ادامه یادداشت، به مفهوم آزادی و عدالت از دیدگاه کانت اشاره یی مجمل می شود. همین بس که به عقیده راجر اسکروتن، اجبار شخص به ادای وظایف کامل در قبال خویش، تکامل و رشد شخصیت اخلاقی ضروری در میان مردمی را که قرار است همه وظایف اخلاقی شان را ادا کنند، خدشه دار می سازد.

از نظر کانت، مردم دارای حقی ذاتی نسبت به آزادی بیرونی هستند. آنچه این حق را به صورت مشروع می تواند محدود کند، حق دیگران به آزادی مشابه است. شرط تحقق عام این حق، عدالت است. عدالت، مستلزم استفاده از زور - در صورت لزوم- برای پشتیبانی از شرط عدالت است. حق ذاتی به آزادی، مستلزم حق امنیت برای فرد و حق مالکیت چیزهای بیرونی برای فرد است. از سوی دیگر، زیستن در یک حکومت، به شرط رعایت قانون حقوقی، تنها راه تضمین این امنیت برای دیگران است. همین طور استفاده از زور برای مجبور ساختن هر کس که در جوار یک حکومت زیست می کند برای ورود در آن حکومت، به شرط رعایت قانون حقوقی، عادلانه است. کانت حقوق را به ذاتی و اکتسابی تقسیم می کند.

حقوق ذاتی به طور طبیعی و مستقل از هر قانون مصوب به مردم تعلق دارد و حقوق اکتسابی تنها از مجرای تصویب قانون موجودیت پیدا می کند. حقوق اکتسابی بیان دیگری از حقوق موضوعه است. از نظر کانت، چون حقوق اکتسابی منوط به تصویب قانون است، به خودی خود نمی تواند مبنای لازم برای اینکه مردم را موظف به قبول حاکمیت قانونی یک حکومت بدانیم، فراهم آورد. به عبارت دیگر، هر حقی که قرار است مبنای مشروعی برای این امر فراهم آورد که مردم را به قبول حاکمیت قانونی یک حکومت موظف سازد، می باید یک حق ذاتی باشد. حق طبیعی آزادی بیرونی، این نقش حساس را در استدلال کانت در خصوص ضرورت و مشروعیت حکومت بازی می کند.

کانت «آزادی» یعنی استقلال از قید اراده دیگری را حق منحصر و اصیل هر انسان به واسطه انسانیتش می داند، تا جایی که این حق، با آزادی هر فرد دیگر، سازگار باشد. بنیادهای کانتی لیبرالیسم نیز در چنین مقاطعی شکل و صورت می گیرند یعنی آزادی به عنوان حق برتر و حق ذاتی بشر مطرح می شود و تفسیر آن نیز، رهایی از قید اراده های خاص و قرار گرفتن در شمول قواعد کلی و جهانشمول است؛ همان چیزی که بعدها برجسته ترین نمایندگان لیبرالیسم مانند فون هایک با تفصیل بیشتری بدان می پردازند. حق ذاتی بر آزادی است که مبنای مشروعیت بخشی به تحمیل نظام حقوقی بر دیگران را فراهم می آورد. عدالت نیز از بستر همین دیدگاه زاده می شود.

کانت عدالت را چنین تعریف می کند؛ «مجموعه شرایطی که تحت آن، اراده یک فرد می تواند طبق یک قانون عام آزادی، با اراده دیگر افراد متحد شود». شاید بتوان با اندکی احتیاط گفت که عدالت مورد نظر کانت، «عدالت در آزادی» است و این خود متضمن سایر وجوه عدالت نیز هست.

خوشبختانه کانت در زمره فیلسوفان نسبتاً خوش اقبال در ایران است؛ هم از این رو که عمده آثار وی به فارسی ترجمه شده و هم از آن جهت که کمتر مورد سوء استفاده قرار گرفته است و علاقه مندان بسیاری همواره در پی شرح و تفسیر دیدگاه های او بوده اند. همچنین شرح های بسیاری از آرای او نیز به فارسی منتشر شده که از جمله آنها می توان به کتاب یاسپرس، اسکروتن اشاره کرد.

همچنین شرح هایی که نویسندگان ایرانی از جمله صانعی دره بیدی یا مجتهدی بر آرای این فیلسوف عصر روشنگری نوشته اند، کار را برای کسانی که در پی مطالعه دقیق اندیشه های او هستند، تا حد زیادی آسان و سهل ساخته است.

به نظر می رسد مخصوصاً با توجه به مسائل جامعه امروز ایران و طرح قرائت های گاه نابجا از آزادی و عدالت، مطالعه و بازاندیشی در آرای کانت بسیار سودمند واقع شود. آنچه در این اثنا جلب نظر می کند، مرزهای پیدا و ناپیدا در اندیشه کانت است که به ویژه خود را در ساحت اخلاق، سیاست و حقوق نمایان می سازد. چه بسا تامل در این مرزهای پیدا و نهان، ما را به نتایج شگفت آوری رهنمون شود.

حسین فراستخواه

پی نوشت؛

۱- اسکروتن، راجر (۱۳۸۳). کانت. ترجمه علی پایا. طرح نو



همچنین مشاهده کنید