سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

آن که نگاه می کارد


آن که نگاه می کارد

نقدی بر دفتر شعر «تو و جاده همدستید» سروده کیوان مهرگان

وقتی قرار باشد شاعری در چند سطر و فقط چند سطر تمام شعور و شهود خود را به ما منتقل کند، یعنی سخت ترین راه را برگزیده است. چند سطر که می گویم یعنی نهایتش در شش سطر. انگار که با خود و ذهنش و فرشته الهامش قرار گذاشته که بیشتر از این پر پروازش را باز نکند. شاید هم شتاب این روزگار و آدم هایش به گونه یی است که شاعر و نویسنده به قدر حوصله شنیداری مخاطبان می نویسد. نمی دانم. اما وقتی به دفتر شعری برمی خورم که در آن شعرها همگی کوتاهند، فکر می کنم یا شاعر شعرهای کوتاه می سراید یا فقط شعرهای کوتاهش را منتشر کرده است و باز با خود فکر می کنم پا به عرصه پرمخاطره ایجاز گذاشتن ساده نیست. ولی «کیوان مهرگان» با چشمی باز این عرصه را برگزیده و از این ساختار موجز مدد گرفته تا شعر بگوید و آن هم فقط شعر عاشقانه. یعنی تمام شعرهای این دفتر به جز یکی شان عاشقانه اند. شاعر هر بار محبوبش را از منظری نگریسته و حادثه ها و لحظه ها، کنش ها و کشش ها، دوری ها و نزدیکی ها، حسادت و خیانت و خلاصه هر چه به عشق اندکی ربط دارد را دستمایه ساختارهای کلامی نردبانی موجز خود قرار داده است.

در این دفتر ما با نت های سرگردان ذهنی روبه روییم که سرانجام به دور آتش عشق رهبری می شوند. لحظه یی آنجا قرار می گیرند ولی سرانجام به نظر می رسد باز از یکدیگر دور و هر کدام بر ساز خویش می کوبند. گویی هر یک پاره یی یا تکه یی از ذهن شاعر را باز می نمایانند؛ تصویر واحد از یک نگاه عاشقانه که در پس «منً» شعرهای «مهرگان» دیده نمی شود. او تمام اسباب و لوازم شهودی اش را به کار می گیرد تا ما را به ادراکات گاه متناقض اش از عشق راهنمایی کند. مانند دوربینی عمل می کند که از یک پدیده از چند جهت عکس می گیرد. در آن دستکاری هم می کند و باز عکس می گیرد. دفتر شعر «تو و جاده همدستید» از سه عنصر عمده «من» شاعر و «تو»ی محبوب و جاده بیشترین استفاده را کرده است. از نگاه «مهرگان» میان عشق و جاده به شکل جدی ارتباطی وجود دارد و این ارتباط را در قالب چند شعر برجسته کرده و چنان بر آن پافشاری می کند که می پذیریم اش. می دانیم در شعر تصویر از چه اهمیتی برخوردار است و نیاز به گفتن نیست. هر کجا که شاعر به مدد تصویر ایده های عاشقانه اش را به شکل شعر درآورده کارش ماندنی است و خواندنی ولی هر جا به بیان بی پرده و ابهام مفاهیم عاشقانه روی آورده کار از حیث اجرایی افت کرده است. مثلاً وقتی می خوانیم؛ «بخشیدم/ تمام گل ها را/ به قالی که قرار بود/ تو از روی آن عبور کنی/ می بینی/ مشتم چه مهربانانه خارها را نگه می دارد» تصویر بخش یا سطر آخر چنان در ذهن می ماند که اوج عشق مدنظر شاعر. در عین حال در این تصویر خود «من» شعری هم در دل قالی مستتر است و تصویری فراواقع سرانجام تکوین یافته که تابلویی است دیدنی. در این تابلو «من» شاعر و گل ها و خارها زیر پای «تو»ی محبوب قرار می گیرند؛ قالی که در آن تن آدمی بافته می شود یا آدمی خود را در قالی می بافد. این نوع تواضع با همان سطر اول که با «بخشیدم» آغاز می شود، مناسبت دارد.

اما در مقابل وقتی می خوانیم؛ «می دانم،/ دنیا دو روز اولش سخت است/ یک روز/ بی تو به سر می شود/ روز دیگر/ با تو به غروب می رسد» از شعر دور می شویم. چون سختی حیات یک عاشق یا یک انسان در مفهوم عام ترش با بیان بی پرده و مستقیم شاعر از سختی ساخته می شود. یعنی شاعر به ما تصویری نمی دهد. آنچه می دانیم را فقط یک بار دیگر به ما می گوید. بین گفتن و تصویر کردن طبیعتاً در شعر تفاوت است. وقتی با اشاره مستقیم به «سختی» نزدیک می شویم در حقیقت از آن دور می شویم. نه فقط ما که مخاطب هم از آن دور می شود. او می خواهد بداند سختی یک روز بی محبوب بودن چگونه است. آیا آن روز آفتاب تاریک می شود یا ابرها رنگ دیگری می گیرند یا به هر حال اتفاقی غیرمعمول برای شاعر، در چشم شاعر، و سرانجام در چشم ما به وقوع می پیوندد؟

در بهترین حالت باید بگوییم شاعر شعرهای کوتاه باید بیشترین بار را از تصویر بکشد تا شعرها در ذهن ماندگار شود. او باید متخصص شکار لحظه ها و بزنگاه های تصویری عاشقانه باشد تا بتواند دیگران را با عشقی که تجربه کرده، همراه کند در غیر این صورت متن به جای شعر به نامه عاشقانه تبدیل می شود. در دفتر «تو و جاده همدستید» نگاه تغزلی شاعر باعث شده با مقوله یی به نام «عشق» درگیر شویم چرا که هر بار در هر شعر تلاش می کند گوشه یی از آن را به ما نشان دهد؛ آن هم با زبانی بسیار ساده. تمام شعرهای این دفتر با زبانی سروده شده اند که بسیار به زبان معیار نزدیک است. با آنکه شعرها اکثراً خطاب به «تو»یی که هر بار هم اتفاقاً شکل عوض می کند سروده شده اند اما لحن یکسانی داشته و می توان گفت لحن ندارند یعنی از تاکید، تکرار، مکث، فاصله، درهم ریختگی نحوی استفاده از واژه های خاص که بار عاطفی مشخصی را منتقل کنند، خبری نیست. اگر در بعضی شعرها، شاعر به گونه یی خاص این محبوب را مورد خطاب قرار می داد طبیعتاً در کنار آن تصویرسازی که شرح اش رفت، ضریب درگیری مخاطب را بالا می برد. حقیقتاً نمی دانم چطور شاعر توانسته لحن را در این حالت شعری از متن اش بگیرد یعنی نمی توان کسی را بدون لحنی که خاص همان آدم است، مورد خطاب قرار داد.

شاید همچنان متواضعانه او به مقوله نگریسته که خواسته این شعرها، در حد نجواهای عاشقانه یی باشد که به سختی به گوش می رسد به گونه یی که باید گوش های خود را تیز کنیم تا رنج «من» شاعر را بخوانیم، بشنویم و بر آن حتی تکه هایی بیفزاییم. ویژگی دیگر این دفتر، دقت «کیوان مهرگان» در ایجاد فضای سپید در پایان بندی شعرهاست. کاری می کند که یک حس ناشناخته و گنگ، یا یک حس آشنا و لطیف ذهن مان را مشغول کند.

معمولاً هم این حس در همان سطرهای پایانی ساخته می شود. یکی از بهترین نمونه های سپیدخوانی در پایان بندی در این شعر دیده می شود؛ «به چشمانم/ که مانند دو سیب قرمز/ بوی تو را گرفته اند/ تماشا کن/ نگاهم/ طعم بادام دارد». طعم بادامی که در پایان شعر به آن اشاره می کند هم به طرح چشم آدمی نزدیک است، هم ارجاعی است از جنس دیگر. متفاوت با فضایی که در ابتدا ساخته می شود. دو سیب قرمز در ابتدای شعر به زیبایی در دو هجران «من» شاعر را برمی سازد و طراوت دردناکی را به ذهن متبادر می کند. حالتی پارادوکسیکال که از یک طرف ماهیت سیب و سرخی اش به نیکویی آشنایی زدایی می شود و از طرف دیگر به همان وسوسه ازلی و کهن الگوها پرداخته می شود. اما «بادام» در پایان شعر شکلی یا مفهومی را در ذهن شکل می دهد که از مخاطبی تا مخاطب دیگر تاویل اش متفاوت است. هر کسی می تواند از «نگاه بادامی» برداشتی داشته باشد. در نهایت اینکه به شعرهای «کیوان مهرگان» طرح های «اردشیر رستمی» هم حال و هوای تازه تری داده است. انگار که وارد فضایی در این جهان پر از خشونت و سبعیت می شوید، که رنگ دارد. یک طرف شعر است از نوع عاشقانه اش، طرف مقابل طرح های «اردشیر رستمی». زبان به کمک تان می آید. ساده می خوانید. سهل از منزلی به منزل دیگر وارد می شوید. در هر منزل پنجره یی فرا رویتان باز می شود سمت گستره خیال انگیز ذهن شاعری که این تازه اولین دفتر شعر اوست.

لادن نیکنام



همچنین مشاهده کنید