شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

هابرماس و کنش متقابل اجتماعی


هابرماس و کنش متقابل اجتماعی

چند وقت پیش مطلبی را خواندم درباره هابرماس , که اشاره داشت به این که او در پی ریزی « نظریه کنش ارتباطی » , از مارکس , پارسونز , فروید , وبر و کنش متقابل نمادین تاثیر پذیرفته است

چند وقت پیش مطلبی را خواندم درباره هابرماس ، که اشاره داشت به این که او در پی ریزی « نظریه کنش ارتباطی » ، از مارکس ، پارسونز ، فروید ، وبر و کنش متقابل نمادین تاثیر پذیرفته است.

با توجه به شناخت خیلی کمی که از هابرماس در همین کتابهای درسی مان داشتم برایم تا اندازه ای روشن بود که چرا او از مارکس یا پارسونز تاثیر گرفته و نشانه های آنها در اندیشه او تا کجاست ... اما چیزی که همان زمان برایم مبهم بود این که تاثیر هابرماس از نظریه کنش متقابل نمادین و ماکس وبر بعنوان یکی از سرچشمه های اندیشه کنش متقابل از کجاست ؟

به نظرم دغدغه اصلی مارکس ، فروید و هابرماس مسئله « رهایی » انسان از عوامل « تحریف » است که هر کدام این عوامل تحریف را در پدیده های خاصی جستجو می کنند.

مارکس آنرا در « کار » یا بهتر بگوییم « پراکسیس » یا « فعالیت انسانی » می بیند و بر این اساس از « از خودبیگانگی » انسان سخن می گوید.

یعنی هنگامی که فرد « خود » ش را در فعالیتهایی که انجام می دهد باز نمی شناسد یا به عبارتی انسان کارهایی را انجام می دهد که منطبق بر استعدادها ، علائق ، خواسته ها و ماهیت چندبعدی وجود انسانی اش نیست ، و همه شخصیت انسانی او در انجام کاری ساده « تقلیل » می یابد ، مثل کارگری که در یک کارخانه بسته بندی تمام روزش را به گذاشتن محصولات در جعبه های مقوایی و بستن درب آن می گذراند.

اما فروید در زمینه ای دیگر عوامل تحریف را از یک سو در گذشته فردی و تاثیری که بر ناخودآگاه می گذارند جستجو می کند و از سویی دیگر از نقشی که فرهنگ و جامعه ( ارزشها ، هنجارها و انتظارات اجتماعی ) در سرکوبی « عمیق ترین نیازهای انسانی » ایفا می کنند ، سخن می گوید.

از نظر فروید از طریق زبان و در فرآیند « گفتگو » می توان این عوامل تحریف را که در ناخودآگاه فرد ریشه دوانده بازشناسی کرد.

اما به نظرم هابرماس با تاثیر پذیری از مارکس و هم فروید ، با ارائه نظریه کنش ارتباطی و بهتر بگوییم مفهوم « عقلانیت ارتباطی » که آنرا در بستر اندیشه وبر و کنش متقابل نمادین ساخته و پرداخته می کند ، « ارتباط » را بعنوان بهترین عامل « تحریف زدایی » از شخصیت انسانی مطرح می کند و در جهت تکمیل آراء مارکس و فروید حرکت می کند.

به نظرم وقتی هابرماس تحت تاثیر ماکس وبر میان « عقلانیت ذاتی » و « عقلانیت صوری » تمایز می گذارد و جامعه سرمایه داری را در کل « غیرعقلانی » می داند در جهت اندیشه مارکس حرکت می کند اما وقتی برای حل این معزل تحت تاثیر اندیشه کنش متقابل اجتماعی ، بجای تاکید بر بازسازی ساختاری ، انسانها را فاعل و سازنده ساختارهای اجتماعی دانسته و به درون زندگی اجتماعی وارد می شود ، از موضع مارکس بسی فراتر می رود.

نظریه کنش متقابل با تمایز گذاری میان من ( I ) و درمن ( Me ) و با تاکید بر این نکته که این انسانها هستند که موقعیتها را تفسیر کرده و ساختارهای حاکم بر زندگی اجتماعی شان را مرتب « بازتولید » می کنند ، ابزارهای قدرتمندی را در جهت تحریف زدایی از شخصیت انسانی پیش روی هابرماس می گذارد.

نظریه کنش متقابل اجتماعی ، « نظریه ارتباط » است.

ارتباطی که با افراد ، اشیاء فیزیکی ( محیط فیزیکی ) ، اشیاء اجتماعی ( مثل گروه ها و سازمانهای اجتماعی ) و اشیاء انتزاعی ( مثل مفاهیم اخلاقی یا مذهبی و ... ) صورت می گیرد و انسان به « حقیقت » این اشیاء پی می برد ، که ویژگی های این حقیقت آن است که :

▪ از قبل ( در جامعه ، فرهنگ و اجتماع ) وجود نداشته و در حین عمل کنش متقابل اجتماعی « آفریده » می شود و بنا به آثاری که از خود بجای می گذارد ، بر آن قضاوت می شود ( تحت تاثیر مکتب عملگرایی ، جان دیوئی ).

▪ از نگاه پدیدارشناسانه فرد نسبت به آن موقعیت خاص بر می خیزد.

▪ ناپایدار بوده و مرتب در حال بازتولید و تفسیر دوباره است.

▪ با واقعیت ملموس زندگی انسان ارتباط نزدیکی دارد.

▪ این حقیقت کلی و انتزاعی نبوده و در واقع نوعی شناخت موضعی را شامل می شود و انسان بر این حقیقت مسلط بوده و در هر لحظه می تواند آنرا منطبق بر نیازهای عمیق خودش و شناخت تازه و تفسیرهای تازه تری که ارائه می کند ، بازسازی کند.

▪ این حقیقت در فرآیند کنش متقابل بنا به ضرورت موقعیت ، « اضطراری و توافقی » است.

▪ این حقیقت بر سرنوشت انسان تسلط قطعی نداشته و هر لحظه انسان می تواند به کمک I موضعی مخالف آنرا اتخاذ کند.

▪ این حقیقت به لحاظ ریشه های پدیدارشناسانه ای که دارد ، با واقعیت پیچیده و چندبعدی انسان و فرآیند کنش متقابل بیشترین سازگاری را داشته و کمترین تحریف را باعث می گردد.

بدین طریق هابرماس با تکیه بر نظریه کنش متقابل نمادین ، و تاکید بر « ارتباط » در تمامی سطوح زندگی اجتماعی ، حتی موضع فروید نیز فراتر می رود و نظریه گسترده تری نسبت به او ( در سطح زندگی اجتماعی و فرآیند کنش متقابل میان انسانها و نه فقط حوزه ناخودآگاه فرد ) ارائه می کند.

http://social-me.blogfa.com/

علیرضا عزیزی



همچنین مشاهده کنید