پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

انسان دشواری وظیفه


انسان دشواری وظیفه

" برف می‌بارد،
برف می‌بارد به روی خار و خارا سنگ
کوهها خاموش،
دره‌ها تنگ،
راه‌ها چشم انتظاری کاروانی
با صدای زنگ..."
آهی نه، بغضی نه، اشکی نه، فریاد بی صدایی حتی نه!
کمرهایمان …

" برف می‌بارد،

برف می‌بارد به روی خار و خارا سنگ

کوهها خاموش،

دره‌ها تنگ،

راه‌ها چشم انتظاری کاروانی

با صدای زنگ..."

آهی نه، بغضی نه، اشکی نه، فریاد بی صدایی حتی نه!

کمرهایمان از پشت آسمان خمیده تر گردیده است.

چشم‌هایمان بی هیچ پلک زدنی، فراسوی غباری را می‌نگرد که هزاهز حضورش،

گسترۀ وجودی‌مان را فرا گرفته است.

غریوی پنهان حتی در راه نیست،

انگار از پس لحظه‌ها، سال‌ها، قرن‌ها، هزاره‌ها،

رخصت زیستن را دست بسته، دهان بسته،

گذشتیم و

" توان دوست داشتن و دوست داشته شدن

توان شنفتن

توان دیدن و گفتن

توان اندوهگین و شادمان شدن

توان خندیدن به وسعت دل

توان گریستن از سویدای جان

توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شکوه‌ناک فروتنی

توان جلیل به دوش بردن بار امانت

و توان غمناک تحمل تنهایی

تنهایی

تنهایی ..." را از یاد برده‌ایم، گویی آنک " انسان، دشواری وظیفه است" !

گویی در هزاره تردید، وسعت حضور پر شکوه خویش را به هیچ انگاشته‌ایم و از یاد برده‌ایم که ما تنها آمده‌ایم " تا شریطه خویش را بشناسیم و جهان را به قدر همت و وسعت خویش معنا دهیم".

کارستان حضور خویش را با بدرودی نه چندان غمگین، به وادی فراموشی رهسپار نموده‌ایم. نه چشم‌ها را به زلال اشک می‌شویم، نه جهان را از منظر رخنه روییدن باز می‌نگریم.

دست‌هایمان تهی و دل‌هلمان لبریز. امروز را به فردا گام می‌زنیم بی‌هیچ اندیشه‌ای در سر.

یارای بیش از اینمان نیست. دلهامان خانه تکانی می‌خواهد، چشم‌هایمان زلال اشک، آنک آهنگی، طنینی، نوایی، کلامی، غریوی، تا به یاد آریم: وامدار " خلیفتی" بوده‌ایم، بی هیچ غالی‌گری!

فرح نیازکار



همچنین مشاهده کنید