جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

شكی كه راه به یقین نبرد


شكی كه راه به یقین نبرد

در قرن نوزده بود كه جهانیان و از آن میان ایرانی ها متوجه شدند جهان تغییر كرده است این تغییر هیچ شباهتی با تغییراتی كه طی سده ها دیده شده بود نداشت شاید جوانه های این استنباط در زمان شاه عباس صفوی ایجاد شده بود اما در آن زمان مسئله به شكلی كاملاً متفاوت دیده می شد كافی بود فن تهیه و ساخت باروت و توپ و تفنگ را بومی كنند, كاری كه عثمانی هم كرده بود

● مشروطه ایرانی

۱- كتاب آجودانی اثر تحقیقی مهمی است و به رغم آن كه با برخی نتیجه گیری های او موافق نیستم، بی گمان از نظر روش تحقیق نقطه چرخشی در پژوهش های تاریخ مشروطه است. توجه او به تحول مفاهیم واژگان كلیدی در نهضت مشروطه، كشمكشی را كه در حوزه زبان، بین روشنفكران و سنت گراها درگرفته بود، با توجه به بار معنایی تاریخی آنها از یك طرف و مفاهیم جدیدی كه با جذب تجدد مطرح می شدند، عیان كرده و مسائل جدیدی را كه تاكنون به آنها توجه نشده بود، مطرح كرده است. آجودانی منابعی را كه تاكنون معتبر تلقی می شدند بازبینی كرده و اشتباهات و بی دقتی های قابل توجهی در آنها پیدا كرده و به تصحیح آنها پرداخته است. از بابت زحماتی كه مولف كشیده و وقت زیادی كه برای این كاوش ها صرف كرده، باید به ایشان تبریك گفت و امیدواریم كه شاهد ادامه كارهای باارزش ایشان باشیم.

كتاب، نرسیده به وقایعی كه زمینه ساز كودتای سوم اسفند و نهایتاً استقرار دیكتاتوری پهلوی شدند، تمام می شود و این تاثیر را بر جای می گذارد كه ما هرچه می كشیم از ماكیاولیسم امثال ملكم ها و عدم ایستادگی آنها بر مفاهیم اصیل و غربی واژگان كلیدی گفتمان جنبش مشروطه و تقلیل و تقلیب معانی آنها است.

نقد زیر متكی به هیچ پژوهشی نیست. من در این زمینه كاری انجام نداده ام. می توانید آن را پرسش هایی بگیرید كه فارغ از پاسخ های سرپایی كه در این جا آمده اند، برخاسته از دیدگاهی متفاوت از آن مولف مشروطه ایرانی اند. پرسش هایی كه بی شك صلاحیت و توان آجودانی در پاسخ به آنها بیش از من است.

۲- در قرن نوزده بود كه جهانیان و از آن میان ایرانی ها متوجه شدند جهان تغییر كرده است. این تغییر هیچ شباهتی با تغییراتی كه طی سده ها دیده شده بود نداشت. شاید جوانه های این استنباط در زمان شاه عباس صفوی ایجاد شده بود. اما در آن زمان مسئله به شكلی كاملاً متفاوت دیده می شد. كافی بود فن تهیه و ساخت باروت و توپ و تفنگ را بومی كنند، كاری كه عثمانی هم كرده بود. با تجهیز نظامی، این امكان فراهم می آمد كه هم مرز های شمالی را امن كنند، هم پیشروی عثمانی از مرز های غربی سد شود و هم جلو نفوذ پرتغالی ها از جنوب گرفته شود. این نوع تغییرات همیشه و در همه حال رخ می دادند. اما در قرن نوزده این استنباط دست داد كه در اروپا اتفاق جدیدی رخ داده كه هیچ شباهتی با استنباط زمان صفوی از پرتغالی ها نداشت. ملل یوروپ (اروپا) ترقی كرده بودند و ما عقب مانده بودیم. اما این ترقی، همانند ترقی های پیشین نبود. پیش تر ها نیز واژه ترقی به معنی بالاتر رفتن بود. اما هر بالا رفتنی پائین آمدنی نیز در پی دارد. ستاره اقبال كسی یا پادشاهی می تواند ترقی كند، لاجرم پس از اوج، نوبت حضیض در خواهد رسید. اما ترقی ملل یوروپ، بالارفتنی بود كه پائین آمدن نداشت. این معنایی نوین به واژه قدیمی ترقی می داد كه پیشینه ای نداشت. این ترقی توام با تجدد بود و هر دم با اكتشافات و نوآوری های فنی همراه بود. به طور پیگیر و مدام چیزهای نویی كشف یا اختراع می شدند. به نظر می رسید كه روال زندگی هزارساله دچار تحول شده و دوران نوینی آغاز شده است كه دیگر سنت كارساز نیست. بدین ترتیب قدرت جاذبه ای كه مفهوم ترقی و تجدد پیدا كرد، خیره كننده و گیج كننده بود. اینها واژگانی معمولی نبودند، بی تفاوتی را برنمی تافتند و هیچ مرز و مانعی قادر به جلوگیری از اثر مسحور كننده آنها نبود. آنها عارف و عامی، میرزا و كاسب، معمم و مكلا را افسون می كردند و بسته به مورد، اشتیاقی مقاومت ناپذیر یا رعبی عظیم برمی انگیختند. آرامش و آسودگی و فراغ، آن گونه كه پیشتر ها بود، برای همیشه رخت بربست و اشتیاق در اضطراب و امید در یاس درهم تنید. این آدم ها دیگر آدم های پیشین نبودند. براساس این ویژگی استثنایی مفهوم ترقی و تجدد كه متكی بر تجهیزات نوینی بود كه از آن سو بدین سو می آمد و مشاهداتی كه فرنگ رفته ها نقل می كردند و اطلاعاتی كه به صورت نشریات و كتب به دست خیل مشتاقان می رسید، گفتمان بیداری ایرانیان شكل گرفت و درباره علل و اسباب ترقی و تجدد آنها و عقب ماندگی ما كنكاشی آغاز شد. برای عباس میرزا كه از دیدگاه یك فرمانده نظامی دلسوز، به این عقب ماندگی نگاه می كرد، مبرم ترین مسئله نوسازی ارتش بود. از دیدگاه روشنفكران دوره بعد، دگرگونی در ساختار سیاسی، مبرم ترین مسئله بود.

ژاپنی ها نیز این عوالم را تجربه كردند، اما شگفت آن كه، آنها به جای عطف توجه به دگرگونی ساختارهای اجتماعی، ریاضیات را به عنوان علم مادر از غرب برگرفتند تا افسون ترقی را بومی كنند. ژاپن بی آن كه آزادی اجتماعی را تجربه كند و فرآیند تكوین فردگرایی و پیامد های آن را بگذراند، تبدیل به قدرتی صنعتی شد. دموكراسی، حقوق و آزادی های فردی، پس از شكست امپریالیسم ژاپن در جنگ دوم جهانی و فروپاشی ساختار های سیاسی پا گرفت. اما شكست روسیه تزاری از ژاپن در ،۱۹۰۵ توجه جهانیان و از جمله ایرانیان را برانگیخت. یك كشور كوچك و شرقی با كسب علم و فن اروپایی ها، كشوری بزرگ و اروپایی را شكست داده بود.

۳- همان طور كه مولف توجه كرده است، همه اهداف جنبش مشروطه مورد اجماع مشروطه خواهان نبودند. ترقی و تجدد دولت و مملكت، نخستین و مهم ترین هدف مورد اجماع بود. این هدفی بود كه بسیاری از دولتمردان، همسو با قاطبه مشاركت كنندگان در جنبش، در آن اجماع داشتند. در حالی كه مفهوم عدالت به جای آن كه معطوف به پایین یعنی برابری حقوقی افراد و تساوی آنها در برابر قانون باشد، معطوف به بالا، یعنی خلاصی از زیر بار تصمیمات لحظه ای و خودسرانه حكومت و عمال آن بود و كلیه نیروهایی كه همراه با جنبش بودند در این هدف اجماع داشتند. اما درباره آزادی و به ویژه آزادی های فردی، هیچ گونه اجماعی وجود نداشت. گفتمان آزادی های فردی، از طریق آنهایی كه با فرهنگ اروپایی آشنایی پیدا كرده بودند، چه با مسافرت و چه با خواندن كتاب، مطرح شده بود و به عنوان یكی از ملزومات ترقی و تجدد محسوب می شد، اما هیچ ایده روشنی درباره آن نبود و مولف این نكته را به خوبی نشان داده است. تفسیر ثقه الاسلام از آزادی به عنوان آزادی امر به معروف و نهی از منكر كه به نظر می رسد مولف به طنز از آن یاد می كند، عملاً نوعی امكان انتقاد از حكومت و عمال آن بود و این مسئله ای است كه از پس یك قرن هنوز به سامان نرسیده است. آزادی در معنای مورد نظر ثقه الاسلام، جزیی از ساختار گفتمان جنبش مشروطه بود، كه همانند سایر بخش های این گفتمان، به جای آن كه در تشبه به نمونه اصیل آن در اروپا، معطوف به اصالت دادن به پایین و فرد و حقوق او باشد، با حفظ باور به اصالت ساختار هرمی شكل ملت و حكومت، معطوف به بالا، حكومت و عمال آن بود. نمونه هایی از فقدان دركی مشابه فعالان سیاسی اروپا از ایده آزادی كه آجودانی وااسفا گویان و با استناد به رفتار آزادیخواهان به ویژه نمایندگان مجلس اول ارائه می دهد، موید این نكته است كه ایده آزادی به تبع ابهام در شناخت علل و اسباب ترقی و تجدد و صرفاً به جهت وجود آن در اروپا، تبدیل به مسئله ای گیج كننده و مبهم برای مشروطه طلبان شده بود و خود آزادیخواهان نیز اعتقادی به آزادی های فردی و تساهل و تسامح و مدارایی كه ملازم آن است، نداشته اند.

نه در انگلستان و نه در فرانسه، روند گسترش و تعمیق آزادی های فردی و دموكراسی، رابطه قابل اعتنایی را با گسترش و تعمیق امر تفكیك دین از سیاست نشان نمی دهند. این تفكیك قبلاً انجام شده بود. زورآزمایی حكومت و كلیسا طی سه قرن شانزده و هفده و هجده، كلیسا را بیش از پیش تضعیف كرده و عملاً حكومت ها را سكولار كرده بود. از قرن هجده به بعد، اندیشمندان و نظریه پردازان و فعالان سیاسی كه دغدغه آزادی ها و حقوق فردی داشتند، مانع و خطر عمده را در حكومت های خودكامه سكولار می دیدند تا كلیسا. اگر هابز را استثنا كنیم، تا قرن نوزده بیشتر نظریه پردازان سیاسی، آزادی و مالكیت را دوقلو های به هم چسبیده ای می دیدند كه بی وجود این یكی، آن دیگری نمی تواند زنده بماند و یكی از نگرانی ها و دغدغه های آنها كه با لغو شرط مالكیت برای گسترش تعداد شركت كنندگان در انتخابات، قوت می گرفت، خطر سوء استفاده دولتمردان اقتدارگرا از آرای انبوه توده های مردم فقیری بود كه بیشتر نگران معیشت شان بودند تا آزادی های سیاسی. در آلمان هنگامی كه بیسمارك حق رای عمومی را تصویب كرد، نتایج محافظه كارانه و عامیانه این كار را كاملاً در نظر داشت.۱ مقارن انقلاب مشروطه اما در اروپای اواخر قرن نوزده، پیوند آزادی و مالكیت گسسته بود و گرایش های سوسیالیستی هرچه بیشتر رنگ و بوی ماركسیستی می گرفتند و قرائت متفاوتی از آزادی را به پیش می كشیدند و از دیدگاهی طبقاتی به آزادی می نگریستند: آزادی چه كسی و چه گونه؟

بدین ترتیب طیف وسیعی از معانی آزادی از لیبرالیسم كلاسیك تا سوسیالیسم ماركسیستی ردیف شده بودند. در چنین موقعیتی، كنكاش روشنفكران ایرانی درباره آزادی، چیزی جز كلاف سردرگم نبود. مولف البته روایتی بی ابهام و سرراست ارائه می دهد و با مهربانی خواننده را هدایت می كند تا در این كلاف سردرگم نشود و نتیجه گیری كند كه گویا مشروطه طلبان بیراهه رفته اند. اما مولف نشانه های راهی دیگر را از بین نبرده است و از خلال مطالبی كه به گونه ای نوسانی و خلاف نمون آورده، این استنباط نیز حاصل می شود كه گویا واقعیات جامعه، اولویت های مبرم تری را به مشروطه طلبان دیكته می كرد.

۴- شاید به جهت همین اولویت های مبرم بود كه خواست تشكیل عدالتخانه در مراحل اولیه جنبش و سپس خواست تشكیل مجلس نمایندگان منتخب ملت، در مراحل پیشرفته آن، به منظور نظام مند كردن حكومت و تمركز قوا و استعداد های ملی در جهت ترقی و تجدد مملكت، مورد توجه قرار گرفت. اینها اهدافی نبودند كه برای تحقق آنها تفكیك دین از سیاست ضرورت یابد و احیاناً بخشی از روحانیت مشروطه خواه نتوانند با آنها همراهی كنند. بی شك اگر قاطبه روحانیت با نظام مند كردن معطوف به ترقی و تجدد مملكت و حكومت مخالفت می كردند، شعار تفكیك دین از سیاست و حكومت، تبدیل به مسئله مبرم آن زمان می شد و شاید به تبع آن به كشف فردیت و حقوق و آزادی های فردی نیز می رسیدند و طبعاً در آن صورت همه ادبیات سیاسی از جان لاك به بعد به دقت خوانده می شد، مفهوم می شد و جذب می شد. ماركس گفته است هر دوره مسائلی را مطرح می كند كه قادر به حل آنها باشد. جنبش مشروطه دین و سیاست را از هم تفكیك نكرد، اما آرمان مدرنیزاسیون مملكت و حكومت را در اولویت گذاشت و آن را به عنوان عامل نوین وحدت تثبیت كرد. شعار و هدفی كه در فاصله چهارده ساله امضای فرمان مشروطیت تا كودتای رضاخان، با ایجاد ارتشی قوی و سكولار به پیش رفت و سپس با تاسیس دولتی مقتدر دستگاه دولت و حكومت دین زدایی شد. در فاصله دو دهه از پیروزی مشروطیت، سلسله ای كه دین و دولت را تار و پودی درهم بافته می انگاشت برچیده شد و حكومتی سكولار و مقتدر كه تا حد امكان در پی تحدید روحانیت بود، روی كار آمد. اگر مبارزان مشروطه از پیش می دانستند كه همه تلاش و كوشش آنها منجر به دموكراسی و آزادی نخواهد شد اما یك حكومت مركزی قوی و مصمم به مدرنیزه كردن كشور روی كار خواهد آمد، آیا دست از مبارزه می كشیدند؟ به ویژه كه این گذار از حكومتی پایبند به دین، به حكومتی سكولار و دین زدایی شده، نه تنها سودی برای آزادی های فردی و تساوی حقوقی افراد در مقابل قانون نداشت، بلكه اداره تامیناتی كه در پهلوی اول و سازمان امنیتی كه در پهلوی دوم بالیدند و تبدیل به قدرتی قدر شدند، محدوده های آزادی را به قدری تنگ كردند كه هنوز كه هنوز است به جز دوره دوازده ساله انتقال از اقتدار پهلوی اول به شروع زمینه های اقتدار پهلوی دوم، از نظر وسعت دامنه آزادی های سیاسی، هیچ دوره ای به پای دوران آخرین شاه قاجار نمی رسد.

پی نوشت ها:

۱- هابرماس، دگرگونی ساختاری حوزه عمومی، (كاوشی در باب جامعه بورژوایی)، ترجمه جمال محمدی، ص،۲۳۳ نشر افكار، تهران۱۳۸۴

۲- آلبرت هیرشمن، هواهای نفسانی و منافع، ترجمه محمد مالجو، نشر شیرازه، تهران ۱۳۷۹.

۳- ارنست كاسیرر، فلسفه روشن اندیشی، ترجمه نجف دریابندری، انتشارات خوارزمی، تهران ۱۳۷۲.

۴- reflective equilibrium

۵- رنه دكارت، گفتار در روش، ترجمه فروغی، ص ،۱۱۷ سازمان كتاب های جیبی، تهران ۱۳۴۲.

۶- ایده انبساط و انقباض را مدیون چارلز تیلور هستم در مقاله ای با عنوان what is wrong» «with negative liberty كه در ۱۹۷۹ در نقد آیزایا برلین نوشته است.

۷- این نكته مهمی است كه در این نوشته سعی كرده ام كوچك ترین تماسی با پوسته حساس آن نداشته باشم. در بحث های دو سه سال اخیر درباره ریشه ها و ماخذ اندیشه خشونت، كلیشه هایی كه اذهان بسیاری از اندیشمندان ما را در چنبر خود گرفته اند، به گونه ای پرمعنا تكرار شده اند. پرداختن به آنها در حوصله تنگ این مقال نیست.

بهمن بازرگانی

ماشا الله آجودانی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید