جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

همه سوژه های بزرگ مردان احمدی نژاد


همه سوژه های بزرگ مردان احمدی نژاد

تشکر ویژه از خدمات بی شائبه دولت های نهم و دهم

هشت سال پیش بود که «اتوبوس» نگه داشت و مسافرانش یکی یکی پیاده شدند. مسافرانی که بعضی هایشان را اصلا نمی شناختیم و برخی هایشان را کمتر. دولت احمدی نژاد مستقر شده بود و انصافا ما تا این حدش را دیگر تصور نمی کردیم. اینکه مسافرانی از راه برسند و دوران تاریخی و طلایی صفحات «رویداد در هفته» را رقم بزنند و کاری کنند که سال ها بعد و با رفتنشان، ما بنشینیم و با خودمان فکر کنیم قبل از این دوران، درباره چی می نوشتیم؟ سوژه هایمان دقیقا چی بود؟ چهره هایی که به رقیبی جدی برای ما رویدادنویسان بدل شدند و «اصل» صحبت ها و کارهایشان یک گام جلوتر از هر ایده ای که فکرش را بکنی بود!

لذا همانطور که آمدنشان می رفت ما را رسما بیکار کند، رفتنشان هم جدا باعث نگرانی است. نگرانی و البته بیشتر دلتنگی برای جای خالیشان در «رویداد در هفته» های همشهری جوان و دیگر ستون ها و صفحاتی از این دست. صفحات «رویداد در هفته» در هشت سال گذشته، مدیون چهره هایی بود که بیشترین نقش را در خلق رویدادها داشتند و حالا این صفحات، ادای دینی است به کسانی که رونق صفحات ما از حضور آنها بود.

● محمدرضا رحیمی

از زمان حضرت آدم

ما محمدرضا رحیمی را می شناختیم اما نه اینطور و نه با شبیخون این حجم پیش بینی نشده سوژه هایی که از رفتار و سکناتش برای ما از در و دیوار می بارید. محمدرضا رحیمی، این چهره تکرار نشدنی همه دوران ها. کسی که تا پست معاونت اولی در دولت دهم هم بالا آمد و تا آخرین میکروفون و تریبون هایی که در اختیارش بود، در خلق سوژه کم نگذاشت و کم کاری نکرد. رحیمی که در دولت هاشمی استاندار کردستان بود و نوع استقبال و تمجیدهایش از رئیس دولت وقت، زبانزد خاص و عام بود، در دوره محمود احمدی نژاد رکوردهای قبلی خود را جابجا کرد و جملات و اقداماتی بی نظیر از خود به جا گذاشت. او در همان سال اول استقرار دولت نهم، میخ خود را محکم کوبید و احمدی نژاد را در جایگاه پیامبر نشاند و گفت: «در سوریه یکی از مسلمانان به من گفت که من معتقدم اگر بنا بود بعد از پیامبر، پیامبری دیگر بیاید، آن احمدی نژاد بود. این ابراز احساسات برای ما افتخار بزرگی است و به برکت وجود شما، ما را مورد نوازش و احترام قرار می دادند.»

رحیمی به تاسی از رئیس دولت، در تمام هشت سال گذشته، با ادبیاتی منحصر به فرد صحبت کرد. دلار و یورو را نجس خواند و سران کشورهای اروپایی از جمله استرالیا را «گله دار» و انگلیسی ها را «یک مشت خرفت». به منتقدان دولت هم گفت که «هر حرف مفتی» از دهانشان دربیاید می زنند. ماجراهای رحیمی در تمام طول این هشتس سال، تمام نشدنی بود. یعنی رسما ماهی نبود که بدون ماجرایی از رحیمی، به روز سی ام برسد!

زمانی که به عنوان معاون اول دولت معرفی شد، احمد توکلی، الیاس نادران و علی مطهری هر کدام پرونده ای از او رو کردند که البته هنوز نتیجه رسیدگی به هیچ کدام از آنها اعلام نشده. در ماجرای استیضاح مرحوم کردان در مجلس، حضور نماینده رحیمی با چک های ۵ میلیون تومانی در میان نمایندگان مجلس جنجال برانگیز شد.

رحیمی که تا مدت ها او را با عنوان «دکتر رحیمی» می شناختیم، پس از توضیحات چند نفر از نمایندگان مجلس درباره مدرک تحصیلی اش که می گفتند قُل مدرک دکترای مرحوم کردان است، ناگهان عنوان دکترا را از جلوی اسمش برداشت و خواهش کرد که دیگر او را دکتر نخوانند. به طور کلی هم عادت نداشت خدمات دولت رامثلا با دولت قبلی یا حتی دولت های پس از انقلاب مقایسه کند. می رفت و از زمان حضرت آدم می آمد جلو! تا این حد!

دیالوگ برگزیده: به نام خدا و به نام مقام معظم رهبری و به نام رئیس جمهور. (۱۹ آذر ۹۱ در افتتاحیه طرح توسعه سیمان بوکان) او البته بعدها بابت این حرف عذرخواهی کرد و گفت صحبتش ناشی از خستگی بوده است.

فریم برگزیده: [درحالی که جلوی زوج بوشهری ایستاده بود و برای افتتاح مسکن مهر، لبخند می زد]: ان شاءالله از شما فرزندی به دنیا بیاید که احمدی نژاد شود. [زوج بوشهری هم همین شکلی نگاه می کردند فقط!]

● حمید بهبهانی

آقای توپولف

ما با حمید بهبهانی، وزیر راه و ترابری در دولت های نهم و دهم کلی خاطره داریم. انصافا حیف است. الان که فکر می کنیم، می بینیم حسن روحانی باید یکسری از شخصیت های دولت نهم و دهم را به صورت نمادین و برای دلخوشی روزنامه نگاران و طنزنویسان هم که شده در دولت بعدی حفظ کند. اصلا باید یک طرحی تصویب شود برای تاسیس «دفتر وزرای برگزیده سابق» در نهاد ریاست جمهوری. یکی اش هم همین حمید بهبهانی که فقط یک مقدار اعصاب نداشت و معمولا طوری جواب خبرنگارها و منتقدانش را می داد که اصلا آدم می ماند کجایش را چاپ کند؟ خیلی خوب که می خواست صحبت کند، همچین با لحن علی پروین به خبرنگاران می گفت «پرت و پلا نگید!» یا به خبرنگاری که از او پرسیده بود: «برادر من! یک پروژه را چند بار افتتاح می کنید؟» می گفت: «این حرف شما نیست. برو به کسی که این حرف را زده بگو هنوز برای در افتادن با بهبهانی کوچک است!»

یک بار هم به یکی از وزرای سابق که از عملکرد بهبهانی در وزارت راه انتقاد کرده بود، تلویحا گفت: «بفرما! مرده زنده شد!» این روحیات خاص بهبهانی انصافا نمونه مشابهی نداشت. یعنی فکر کن برای پاسخ به سوالات نمایندگان که جای خود دارد، استاد اصلا برای حضور در جلسه استیضاحش هم نیامد مجلس! هر چند بعدها گفت: «نمایندگان مجلس چشم ما هستند ... کاش اومده بودم مجلس ...» ماجرای استیضاحش هم این بود که در دوره وزارتش در حوزه راه و ترابری آنقدر هواپیما سقوط کرد و آنقدر آمارهای عجیب از سوانح جاده ای منتشر می شد که یکی از نمایندگان مجلس گفت: «با این شرایط با قاطر سفر کنیم بهتر است!» که بهبهانی نمی دانیم چیزی بهش گفت؟ یا حالا فرض کن گفته باشد اصلا! ما اینجا می توانیم چاپ کنیم مگر؟ هر چند یک بار به طور کلی گفته بود: «کشته های تصادف، شتری است که در خانه همه ما خوابیده است.» بهبهانی بعد از استیضاح و برکناری از وزارت راه و ترابری، رییس هیات مدیره و مدیرعامل شرکت ملی نفتکش شد.

دیالوگ برگزیده: [در پاسخ به درخواست خبرنگار سیما برای انجام مصاحبه] اگر ساعت ۱۴ پخش می شه مصاحبه می کنم چون دکتر احمدی نژاد خبر ساعت ۱۴ رو می بینه ولی خبر ساعت ۲۱ رو نمی بینه!

فریم برگزیده: علاقه بهبهانی به مراسم افتتاح پروژه های نیمه تمام به شکلی که مثلا یک باند بزرگراه را افتتاح می کرد و برای افتتاح آن یکی باند هم دوباره یک مراسم افتتاح و یک ربان و قیچی دیگر!

● محمد علی آبادی

لایی مطر به نامجو مطلق

یک بار یکی از وزرا در جلسه هیات دولت به خودش می پیچید، وزیری که بغل دستش نشسته بود به او گفت: شما چرا اینجوری می کنی؟ مشکلی داری؟ وزیری که به خودش می پیچید گفت: کار خیلی ضروری دارم ولی نمی توانم از جایم بلندشوم. وزیر بغلیش گفت: یعنی اینقدر شدید است که زمینگرت کرده؟ می خواهی کمکت کنم برویم سمت دستشویی. وزیری که به خودش می پیچید گفت: پروفسور! خودمبلدم بلند شوم! می ترسم از جایم بلند شوم، علی آبادی یا الهام را بنشانند سر جای من! بعد از این شوخی، آن دو هار هار خندیدند و وزیری که به خودش می پیچید بلند شد رفت کارش را انجام داد و برگشت و هیچ اتفاقی هم برای جایگاهش نیفتاد.

این شوخی البته روایت اختصاصی ما بود برای اینکه بگوییم محمد علی آبادی در طول این ۸ سال این قابلیت را داشت که از سوی رئیس جمهور با هر عنوانی و برای هر وزارتخانه ای به مجلس معرفی شود. او با ورود احمدی نژاد به پاستور ابتدا کاندیدای شهرداری تهران شد و پس از ناکامی د راین عرصه، تمامی عرصه های دولتی را یکی پس از دیگری درنوردید. ابتدا رفت و معاون رئیس جمهور و رئیس سازمان تربید بدنی شد که دوران عطف رویدادها و طنزهای ورزشی، متعلق به همان دوره است. هر چند با نحوه برکنار کردن دادکان از فدراسیون فوتبال و جایگزین کردن کفاشیان به جای او در یک انتخابات تک نفره، فوتبال ایران را با بحرانی عجیب و ماجراهای تعلیق روبرو کرد.

بعدها همزمان با اینکه رئیس ورزش بود تلاش کرد رئیس فدراسیون فوتبال شود! بهش گفتند: شما خودت رئیس سازمان تربیت بدنی هستی ناسلامتی! برای چی می خواهی برای ریاست فدراسیون نامزد شوی؟ علی آبادی چیزی نگفت ولی به نظر می رسید «دوست داشت!» او پس از آباد کردن پهنه ورزش، از سوی رئیس جمهور به عنوان رئیس سازمان شیلات منصوب شد. او که راه و ساختمان خوانده بود وقتی وارد ساختمان سازمان شیلات شد، خبرنگاران را دید که از او می پرسند: اولین کاری که می خواهی در شیلات بکنی چیست؟ و او صادقانه گفت: می خواهم درباره شیلات مطالعه کنم!

علی آبادی یک بار هم از سوی احمدی نژاد و با تعاریف عجیب او برای وزارت نیرو به مجلس معرفی شد که البته چون دلیل نمی شد، نمایندگان به وی رأی اعتماد ندادند. بعدا رئیس جمهور او را به عنوان سرپرست وزارت نفت معرفی کرد که مشروح سخنرانی او به زبانی شبیه به زبان انگلیس در جایگاه رئیس اوپک در نشست وزیران این سازمان در شهر وین، در تاریخ ماندگار شد و ما تا مدت ها حق التحریرش را می خوردیم.

علی آبادی سپس در جایگاه رئیس کمیته المپیک شاهکارهای خود را ادامه داد و حضورش در صف رژه روندگان کاروان ایران در المپیک لندن، شگفتی نساخت. (یعنی اینقدر عادی شده بود کارهاش!)

دیالوگ برگزیده: مجید نامجومطلق قصد کنترل توپ با سینه را داشت اما توپ هفت متر با وی فاصله گرفت و نتوانست آن را حفظ کند که اسماعیل مطر توپ را گرفت و روی دروازه ما خطرساز شد. اینها بحث فنی است که باید از کودکی آموزش داده شود. [این درحالی بود که نامجومطلق سال ۱۳۷۶ از تیم ملی خداحافظی کرده و در زمان خداحافظی او اسماعیل مطر نوجوانی ۱۰ ساله بوده!]

فریم برگزیده: حضور خوشحال او با پرچم ایران و لبی خندان در صف رژه روندگان کاروان ایران در المپیک لندن.

● غلامحسین الهام

چیزی شبیه معجزه

الهام در این هشت سال، سه دوره داشت: یکی وقتی که فاطمه رجبی در رد شدن با غلطک از روی منتقدان احمدی نژاد حسابی فعال بود؛ هر جا سخن از او می آمد در معرفی اش می گفتند همسر غلامحسین الهام. بعدها از الهام با عنوان «ابوالمشاغل» یاد می کردند. دوره ای که شعار کابینه ۷۰ میلیونی احمدی نژاد با تردیدهایی مواجه شده بود و ملت همینطوری سرانگشتی که می شمردند، ۳۰-۲۰ پست دولتی، همزمان در اختیار الهام، مشایی و حمید بقایی بود.

دوره سوم الهام هم برمی گردد به دوره اظهارنظرهای جنجالی او در سال پایانی دولت دهم و زمانی که دوباره سخنگویی اش را برعهده گرفت. یک بار که محمدرضا رحیمی گفته بود «در سوریه کسی گفته اگر قرار بود پیامبری مبعوث شود، او حتما احمدی نژاد بود» یک نفر خواستار خاک پاشیدن به دهان متملق ها شد. آن فرد غلامحسین الهام بود. این را گفتیم که بگوییم فقط دوره اظهارنظرهای عجیب و جنجالی اش از جمله «رجعت احمدی نژاد» را نبینید، چرا که آن اوایل، یک همچین روحیات جالبی هم داشت.

فریم برگزیده: [ابروهای بالا رفته، چشم های گرد شده و فک افتاده روی زمین خبرنگاران بعد از شنیدن پاسخ دکتر الهام به این سوال که «آیا تغییرات در مجموعه هیات دولت ادامه پیدا خواهد کرد؟»]: «بنیاد عالم بر تغییر و حرکت است و این در نظریه «حرکت جوهری» ملاصدرا نیز به وضوح بیان شده است.» (دفت داشته باشید؛ به وضوح!)

● حمیدرضا حاجی بابایی

در مدرسه زمین نخورید

وزیر خونسرد دولت همچون دیگر همقطارانش، مطلقا اعتقادی به سوسول بازی هایی مثل استعفا نداشت؛ یعنی در هیچ شرایطی! یک بار یک اتوبوس حامل دانش آموزان دختر در مسیر یک اردو چپ کرد و ۲۶ نفر از دانش آموزان کشته شدند. با عنایت به فاجعه بار بودن این حادثه، هر کسی را که بگویی، در این باره موضع گیری کرد. یکی ابراز تاسف کرد، یکی خواستار پاسخگویی مسوولان شد، یکی دیگر تهدید به استیضاح وزیر آموزش و پرورش کرد و خلاصه از همه جا صدا درآمد جز جایی که باید ازش صدا درمی آمد!

البته از حق نگذریم معاون آموزش متوسطه وزیر به مرگ این ۲۶ دانش آموز واکنش نشان داد. او گفت «بالاخره سانحه است، گاهی فردی از پله برقی می افتد و دچار سانحه می شود و گاهی فردی در خیابان!» ملت که دیدند اینجوریست، رفتند به حاجی بابایی گفتند: آقا! شما پیامی برای ملت نداری؟ حرفی نمی زنی؟ حاجی بابایی گفت: نه! بنده حرفی ندارم! بهش گفتند: نمی شودکه بالاخره شما وزیر آموزش و پرورشی! به قول گفتنی، مسئولیت داری۱ نمی شود که هیچی نگویی! حاجی بابایی گفت: نخیر! من مسئولش نیستم! بعد هم گفت: «اینها را بروید از مسئولش بپرسید!» گفتند: عذرخواهی ای، چیزی لااقل! گفت: عذرخواهی واسه چی؟ مگر ما چه کار کردیم؟ گفتند: لااقل بگو که ان شاءالله دیگر از این اتفاق ها نمی افتد! وزیر آموزش و پرورش گفت: «هیچ کس نمی تواندن قول بدهد دیگر از این اتفاقات نمی افتد.»

کمتر از یک ماه بعد، همین اتفاق برای اردوی دانش آموزان دختر سبزوار افتاد و عینا همین برنامه هایی که الان تعریف کردیم تکرار شد. گذشت تا اینکه خبر رسید «حریق بخاری نفتی در کلاس درس یک دبستان دخترانه در پیرانشهر، منجر به سوختی ۳۱ دانش آموز شد!» حاجی بابایی این بار ابتدا یک پیام ادبی داد و بعد هم اعلام کرد: «درباره آتش سوزی در مدرسه شین آباد، اظهارنظر نمی کنم!»

الان شاید شما فکر کنید اینها را دیگر شوخی می کنیم؛ در حالی که حاجی بابایی در تمام دوران مسئولیتش، یک همچون روحیه ای داشت. روحیه ای که یکی از نمایندگان مجلس را شاکی کرد و در نامه ای سرگشاده نوشت: «شک نکنید که اگر اتفاقاتی مشابه در کشوری دیگر همچون کره، ژاپن و ... رخ می داد، وزیر مربوطه قطعا تا امروز یا خودکشی کرده بود یا استعفا داده بود اما در این سرا حکایت وارونه است!»

دیالوگ برگزیده: [در واکنش به انتشار فیلمی عجیب از تنبیه دانش آموزان در مدرسه[ بنده کاملا مطمئن هستم که فیلم مزبور ساختگی و کار آمریکایی ها و اسرائیلی هاست. اصولا این دو کشور نقش مستقیمی در تمامی فتنه های صورت گرفته در کشور دارند.

فریم برگزیده: [خبرنگاران جلوی او ایستاده و از احتمال استعفای او به دلیل حادثه پیرانشهر سوال می کنند. او به خبرنگاران لبخند می زند و می گوید] «شما چی؟ شما خبرنگاران را برکنار کنیم یا نه؟ اگر به موقع خبر می دادید که مواظب مدرسه شین آباد پیرانشهر باشید، این اتفاق روی نمی داد!»

● جواد شمقدری

لابی من اسکارها

«زمانی که قرار بود مسئولیت سینمایی آن زمان را برعهده بگیرم از آقای احمدی نژاد پرسیدم اگر بخواهید در یک جمله من را نصیحت کنید چه می گویید؟ و ایشان گفتندب رو سینمای ایران را بین المللی کن و من گفتم اولین گام این است که اسکار بگیریم و او گفت خوب این کار را انجام بده و این اتفاق افتاد. ما لابی کردیم و اسکار را به آقای فرهادی دادند!»

این صحبت های جواد شمقدری است که ابتدا مشاور هنری احمدی نژاد در دولت نهم بود و بعد هم در حالی که خیلی ها فکر می کردند وزیر ارشاد دولت دهم است، معاون سینمایی وزیر شد. شمقدری با اینکه با کارگردانی فیلم «طوفان شن» از معدود مدیران مرتبط به رشته اش بود اما طوفانی اساسی در ۴ سال مدیریتش بر سینمای کشور به راه انداخت. او در این مدت، کارهایی کرد تا نشان دهد کارش از حسینی، وزیر ارشاد درست تر است.

شمقدری در میانه مدیریتش یعنی زمستان ۹۰، حکم به انحلال خانه ۱۷ ساله سینما داد. شورای عالی سینما را با ریاست احمدی نژاد تاسیس کرد تا سازمان نوپای سینمایی را با کارت های هدیه ۳۰۰ هزار تومانی رئیس جمهور، تصاحب ساختمان میراث فرهنگی در خیابان آزادی و وعده بودجه ۱۵۰ میلیارد تومانی بنا کند.

در دوره شمقدری، سینمای ایران هم اسکار گرفت و هم سال بعدش، آن را تحریم کرد. گفت جشن سینمای گچساران از اسکار مهمتر است اما مدتی بعد گفت برای گرفتن اسکار لابی کرده ایم. تندیس سیمرغ بلورین جشنواره فجر به سیمرغ کریستالی تبدیل شد. این مدیر ۵۴ ساله مشهدی الاصل در این ۴ سال کاری با سینمای ایران کرد که در تاریخ ۱۱۰ ساله سینمای ایران به عنوان دورانی عجیب و ماندگار ثبت خواهد شد.

دیالوگ برگزیده: پدیده هالیوود با سابقه ۹۰ ساله توانسته در عرصه سینما ایدئولوژی و جهان بینی خاص خود را به جهان ابلاغ کند؛ کاری که بسیاری از پیامبران و مصلحان جهانی همچون حضرت نوح (ع) نتوانستند با آن عمر طولانی به آن موفقیت برسند.

فریم برگزیده: قیافه خبرنگاری که از او درباره لابی کردن برای اهدای نخل طلا به فرهادی پرسید و او گفت اسپیلبرگ، ما را می شناسد و احتیاجی به این کار نیست!

● حمیدرضا بقایی

من چکاره بیدم؟!

تمام این مدت که می دیدید ما به خاطر اینکه اصطلاحا با لودر افتاده اند به جان میراث فرهنگی، بالا و پایین می پریدیم و رویداد در هفته آماده چاپ می کردیم، بیشترش در دوره همین حمید بقایی بود. بقایی در دو حوزه با رفقایش در دولت رقابت شدیدی داشت؛ یکی در حوزه تمجیدهای عجیب و غریب از احمدی نژاد که عمده طنزهای این سال ها را ساخت و کار به توصیف احمدی نژاد به «کوروش زمان» از طرف او و ربودن گوی سبقت از محمدرضا رحیمی در این عرصه، در مقطعی کوتاه کشید (عرصه گذاشتن سر روی میز رئیس، مثل سریال پاورچین را می گوییم) یکی هم عرصه تصدی بیشترین مشاغل و پست های دولتی که رقبایش الهام و مشایی بودند. البته بقایی شاگرد مشایی بود و در واقع از طریق رحیم مشایی به بدنه شهرداری احمدی نژاد و بعد از آن هم به بدنه دولت وارد شد.

قبلش هم که می گویند با مشایی در رادیو تهران بوده که حالا ما با این چیزها کاری نداریم. حضور بقایی در سازمان میراث فرهنگی همان و آمپر چسباندن کارشناسان حوزه میراث فرهنگی همان. تخریب سقف آرامگاه کوروش به بهانه مرمت آن، ماجرای سی و سه پل اصفهان و تونل مترو، آبگیری سد سیوند، عبور مترو از میدان «نقش جهان اصفهان»، ماجرای تخریب کتیبه هخامنشی در جزیره خارک، تخریب خانه شیخ بهایی در اصفهان، احداث پل بر سازه های آبی شوشتر، تخریب کتیبه های نقش رستم، آسفالت کانال آبی تخت جمشید تخریب پل خواجوی اصفهان در حین مرمت، قطع سروهای ۴۰۰ ساله فین کاشان، تخریب بقایای کاخ داریوش در برازجان و ... از جمله اتفاقاتی بود که در دوره مدیریت بقایی در سازمان میراث فرهنگی به وقوع پیوست.

دیالوگ برگزیده: هنگام سخنرانی احمدی نژاد در سازمانملل، سکوتی الهام بخش و عجیب در فضا حاکم بود.

فریم برگزیده: مدیرعامل یکی از شرکت های سازمان میراث فرهنگی اعلام کرده بود ظرف یک سال هزار دستگاه سرویس بهداشتی می سازیم. بقایی یقه اش را می گیرد و به او می گوید: شمارش بلدی که می گی هزارتا سرویس بهداشتی را یکساله می سازیم؟ ساختن هزار سرویس بهداشتی پنج سال کار دارد! [طبعا تعجب مدیری که یقه اش در دستان بقایی بوده!]

● اسفندیار رحیم مشایی

بهار بهار، صدا همون صدا بود

مهمترین چهره دولت که البته حامیان رئیس جمهور او را چشم اسفندیار دولت می خواندند، احمدی نژاد هم با هر زبانی می گفت: «مشایی یعنی احمدی نژاد و احمدی نژاد یعنی مشایی»، باز حامیان دولت می گفتند احمدی نژاد داغ است و برای خودش می گوید و این بابا چشم اسفندیار آن یکی است. رئیس دولت هم می گفت مثل اینکه شما متوجه نیستید عرض بنده را؟ دارم صراحتا می گویم: «من و مشایی یک روح هستیم در دو بدن». به هر حال اگر بخواهیم با زبان محمدرضا رحیمی توصیف کنیم (منظورمان چیزی بیش از اغراق است)، احتمالا از زمان انسان های اولیه تا حالا نداشتیم دو نفری را که یک همچین رابطه ای با هم داشته باشند؛ تا جایی که حتی برخی چهره های شاخص رسما گفتند «مشایی، احمدی نژاد را سحر و جادو کرده است.» مشایی هم البته در جواب گفت: «یعنی بین شما یک نفر هم پیدا نمی شود بتواندس حر مشایی را باطل کند و احمدی نژاد را از سحر نجات دهد؟»

منتقدان مشایی در همه این سال ها البته داشتند اظهارات او را توجیه یا نسبت به آن موضعگیری می کردند، اظهاراتی از جمله اینکه «دوران اسلام گرایی به پایان رسیده است، معنایش این نیست که اسلام گرایی وجود ندارد. الان دوره اسب سواری تمامشده ولی اسب هست. اسب سوارش هم هست!»، «انسان را که حذف کنیم، خدا خودش حذف می شود»، «ما مردم آمریکا را از برترین ملت های دنیا می دانیم»، «ملائکه مرتب در عرصه کشور در حال پرواز هستند»، «ایران امروز با مردم اسرائیل دوست است»، «حضرت نوح با ۹۵۰ سال عمر نتوانست مدیریت جامع کند چرا که عدالت را ایجاد نکرده است»، «آمدن پیامبران در طول تاریخ برای تمام شدن دوره های قبلی پامبری بوده است. اگر هر پیامبر مدیریت درستی می کرد عدالت برقرار می شد»، «حضرت عیسی هم نتوانست مدیریت کند» و بیشمار اظهارنظرهای دیگری که در این هشت سال اگر او را چشم اسفندیار دولت نکرد، در عوض چشم و چراغ صفحات «رویداد در هفته» و طنزنویسان کرد.

مشایی از مدت ها پیش از انتخابات ریاست جمهورییازدهم سفرهای استانی خود را با محمود آغاز کرد. هر چی هم به احمدی نژاد اعتراض کردندو گفتند استفاده از امکانات دولت برای تبلیغ مشایی خلاف قانون است، دولتی ها زیر بار نرفتند و کاندیداتوری او را تکذیب کردند. تا روزی که محمود احمدی نژاد در برابر دیدگان متعجب جماعت، دست او را در ستاد انتخابات کشور بالا برد و گفت: «مشایی یعنی احمدی نژاد و احمدی نژاد یعنی مشایی».

دیالوگ برگزیده: اهل سکته پکته هم نیستم ولی باور کنید که به خاطر من بعضی ها سکته می کنند.

فریم برگزیده: عکس یادگاری که با محمود احمدی نژاد در هنگام ثبت نام انتخابات ریاست جمهوری با عزت الله انتظامی حیران انداخت.

● آنهایی که از اتوبوس پیاده شدند

از خصوصیات اصلی این دولت یکی هم این بود که چهره هایش هم پر سروصدا می آمدند و هم پر سروصدا می رفتند. اینجا چندتا از جنجالی ترین جدایی های این هشت سال را – از سنگال تا پاستور – مرور کرده ایم؛ کسانی که اعتبار بلیت شان خیلی زود تمام شد و راه گیت خروجی را پیش گرفتند.

● منوچهر متکی

ماجرای برکناری موچهر متکی از عجیب ترین و تاریخی ترین اقدامات دولت در برکناری وزرا بود. بنده خدا متکی در حال مذاکره با رئیس جمهور و وزیر امور خارجه سنگال در این کشور بود که ناگهان متوجه دگرگونی رفتار آنها می شود. بعد سوال می کند: چی شده؟ چرا این شکلی شدید؟ وزیر امور خارجه سنگال هم با کلی تعجب، لپ تاپش را نشان متکی می دهد و می گوید: رییس! شما همین الان برکنار شدی! متکی بعدها تعریف کرد: «اوضاع اینقدر عجیب بود که من به وزیر امور خارجه سنگال دلداری می دادم!»

● علیرضا علی احمدی

او که در دوره مسئولیتش در وزارت آموزش و پرورش، کم سوژه برای مطبوعات نداشت در نهایت هم به شکلی عجیب برکنار شد.

خودش می گوید بین دو نماز! «زمانی که دولت نهم در حال پایان بود و می خواستند دولت دهم و کابینه اش را تشکیل بدهند، بین دو نماز به آقای احمدی نژاد گفتم بهتر است این فرد در کابینه نباشد چرا که هزینه هایی برای دولت ایجاد خواهد کرد. آقای احمدی نژاد پرسید، ذکرت را گفتی، گفتم بله، گفت: شما دیگر در کابینه نباشید.»

● مرضیه وحید دستجردی

شایعه برکناری مرضیه وحید دستجردی که پخش شد، خبرنگاران محمدرضا رحیمی را دوره کردند. رحیمی پرسید: چی شده؟ خبرنگاران گفتند: شما می گی چی شده؟ آیا درست است که خانم دستجردی به خاطر مقاومت در برابر برکناری باقر لاریجانی برکنار شده؟ رحیمی خندید و گفت: «عزیزان من! تا زمانی که بنده و آقای احمدی نژاد در دولت هستیم خانم دستجردی هم هست. به این شایعات توجه نکنید.» بلافاصله پس از این اظهارات رحیمی، خبر برکناری وزیر بهداشت رسما از سوی دولت اعلام شد.

● محمدحسین صفار هرندی

اینطور که بعدها صفار هرندی نقل کرده پس از امتناع احمدی نژاد از کنار گذاشتن مشایی از معاون اولی، در یکی از جلسات هیات دولت، بحث و جدلی میان برخی وزرا و احمدی نژاد شکل می گیرد. یکی از آن وزرا صفار هرندی، وزیر ارشاد بود. اختلاف نظرها در نهایت به برکناری صفار هرندی می کشد اما بعدا مشخص می شود که در صورت کنار رفتن صفار هرندی از کابینه، کابینه از اکثریت می افتد، لذا صفار به قول خودش «به عنوان یک عدد» به کارش ادامه می دهد.

● حتی بوفه اتوبوس هم حسابی شلوغ بود

اینطور نبود که ما در صفحات رویداد فقط آدم مشهورها را در نظر داشته باشیم؛ کوچکترین حرکات و بلکه بازی های بدون توپ هم از زیر دست ما رد نمی شد و برای هر اقدامی ارزش خودش را قائل بودیم.

● محمدرضا محمودی – معاون عمرانی استاندار تهران

با آن ایده های محیرالعقولش، انصافا در جایگاه معاون عمرانی استانداری تهران حیف شد. باید به او پست هایی می دادند که بیشتر فضای کار می داشت. به هر حال در حوزه خودش هم کم برای ما سوژه درست نکرد. پیشنهاد آب پاشی آسمان تهران برای مقابله با آلودگی هوا برای این بزرگوار بود! خیلی ها ابتدا ماجرا را شوخی گرفتند ولی نهایتا این طرح توسط هواپیماهای وزارت کشاورزی انجام و هوای تهران آب پاشی شد.

● اسماعیل نجار- استاندار کرمان

از دیگر عزیزانی که هر چند در صندلی های اصلی اتوبوس برای او جانیست اما حیف است او را روی بوفه جا ندهیم! او کسی است که در ماجرای زلزله کرمان گفت: «در بازرسی های ما منزلی مشاهده شد که سه دیوار آن در اثر زلزله فرو ریخته بود اما یک دیوار که عکس دکتر احمدی نژاد بر آن نصب شده بود فرو نریخته بود و این از ایمان راسخ مردم منطقه بود!»

● مهدی غنضفری – وزیر معدن و تجارت

از شاخص ترین افرادی که تواضع زیادی دارد برای نشستن روی بوفه اتوبوس دولت دهم. غضنفری همیشه در حال تکذیب گرانی ها بود و انگار که از خارج می آمد، تکذیب می کرد و دوباره برمی گشت. یک بار هم نوسان دلار را کار دشمن دانست ولی گفت خودشان هم گیج شده اند، چون «پایین می آورند یکسری خوشحال می شوند، بالا می برند هم یکسری دیگر خوشحال می شوند!»

● محمد شریف ملک زاده – رئیس سازمان میراث فرهنگی

او که ابتدا راننده هاشمی شاهرودی (سایت الف، ۱۴ دی ۸۹) و بعد هم از مدیران دانشگاه آزاد شد، پس از پیروزی احمدی نژاد، به دولت نهم پیوست و برای خودش کلی ماجرا داشت. دبیری شورای عالی ایرانیان با حکم مشایی، معاونت مالی و اداری وزارت خارجه که با واکنش نمایندگان مجلس منتفی شد و ریاست سازمان میراث فرهنگی از سمت های او در دولت احمدی نژاد بود. برای این آخری مدعی شد حکمش را از امام زمان (عج) گرفته!

● شمس الدین حسینی – وزیر اقتصاد

مدتی سخنگوی اقتصادی دولت بود و انصافا باعث ادخال سرور در جامعه و کاهش فشارهای عصبی شد. البته بعضی ها از حرف هایش عصبی می شدند و حرف های جالبی نمی زدند! مثلا وقتی در بحبوحه گرانی مرغ گفت که چند سالی است خرید نکرده اما یکی از دوستانش بهش زنگ زده و گفته اتفاقا در فلان خیابان، قیمت مرغ خیلی هم خوب است.



همچنین مشاهده کنید