پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

الگوبرداری ناکام


الگوبرداری ناکام

سیر روشنفکری ایران و چالش سنت و مدرنیته

زایش اندیشه مدرنیستی و زمینه تاریخی آن بر می گردد به آشنایی گروهی از اقشار جامعه ایرانی عصر قاجار با تمدن غربی. خصوصا این روند پس از شکست ایران در جنگ با روس رویه تندتری پیدا کرد در این دوران، درماندگی و واماندگی ایران در ضمن آشفتگی ها و نابسامانی های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی، یکی از عمده ترین دلمشغولی ها و دغدغه های روشنفکران ایرانی بود. آنها با درک نسبی از وضعیت عقب مانده خود در نگاه به پیشرفت سریع کشورهای متمدن اروپایی به این اندیشه افتادند که علت ناکامی آنها چه می تواند می باشد. به این خاطر به جستجوی موانع رشد جامعه ایرانی در مقایسه با رشد سریع غرب بر آمدند. تمایلات ترقیخواهانه و شیفتگی عمیق روشنفکران و نوگرایان ایرانی به غرب و جامعه غربی باعث شد به تقلید و اقتباس از الگوهای غربی بپردازند و با تمجید و تشویق مظاهر غربی، ارتباط تنگاتنگی با جلوه های از مظاهر تمدن غرب پیدا کنند. ایشان در مباحثات و مناقشات خود، با اتکا به نظریات ترقی طلبانه و توسعه جویانه، معمولا درمان دردهای اجتماعی و اقتصادی خود را در غرب جستجو می کردند. فضای غالب بر اندیشه آنها حول همین محور یعنی پیشرفت و ترقی جامعه ایرانی می چرخید و با این ذهنیت که سنت های جامعه سد راه ترقی و پیشرفت است، با نفی سنت های موجود، فرایند دگرگون شدن جامعه ایرانی را در گذر از وضعیت سنتی به وضعیت مدرن و اخذ و انتقال ارکان تمدن غربی به داخل جامعه ایرانی می دانستند. در حقیقت مدار فکری ایشان بر این جهت استوار بود که با اخذ نمادهای تمدن غرب، نوسازی در ساختارهای کهن جامعه ایران امکان پذیر خواهد شد. درست از زمان اولین برخورد ایرانیان با غرب، مدرنیته به عنوان یک مفهوم کلیدی در کانون مباحث روشنفکران ایرانی جای گرفت. ایشان با احساس فاصله از قافله تمدن بشری، در برخورد با مدرنیته در شرایط تاریخی خاصی قرار گرفته بودند به این شکل که از یک سو نابسامانی ها و آشفتگی های داخلی را مشاهده می کردند و از سوی دیگر همه نگاه ها به سمت غرب دوخته شده بود. تلاش برای رهایی از معضلات و مشکلات داخلی جامعه در این شرایط باعث شد از سوی روشنفکران، راهکارها و راهبردهای متفاوتی ارائه شود. در حقیقت اختلاف ایشان ناشی از اختلافشان در رویکرد به سنت و مدرنیسم بود. چالش سنت و مدرنیسم، روشنفکران ایرانی را به سمت سنت گرایی یا به سوی غرب گرایی کشاند همین امر باعث شد در نگاه به سنت و مدرنیته دچار یک نوع جزم اندیشی تک نگرانه شوند. در واقع همین دو گانه اندیشی (که تار و پود جریان روشنفکری در ایران را تشکیل می دهد) بود که موجب شد روشنفکران سنتی و روشنفکران غرب گرا بدون اینکه سنت و هویت خود را به خوبی درک کرده باشند و یا به بنیادهای اساسی مسئله مدرنیته واقف باشند، در رویارویی با پدیده ای به نام مدرنیته، با اختیار موضع سلبی یا موضع ایجابی یا با کشیدن حجاب ستبری بر روی تناقضات و تعارضات سنت و مدرنیته، تلفیقی از آن دو را به منظور راه حل نهایی چالش سنت و مدرنیته ارائه کردند و بدون اینکه تضادهای این دو امر را در لایه ها و سطوح مختلف فرهنگی و اجتماعی، در نظر بگیرند، بر این ادعا بودند که تلفیق سنت و مدرنیته نسخه ای است که می توان آن را در درمان دردها به کار برد. به این خاطر با گلچین کردن پاره ای از سنت و پاره ای از مدرنیته، تغییراتی را در هر دو زمینه پیشنهاد می کردند. بدین ترتیب جریان روشنفکری در متن خود درگیر جدال هایی بین گرایش های سنتی و مدرنیستی بود. سنت گرایان با نفی هر گونه مفهوم غربی و مدافعان بی چون و چرای مدرنیته، با نفی سنت و سنت گرایی، سبب نارسایی ها و ویرانی ها را به یکدیگر ارجاع می دادند. در حقیقت علت این امر روشن نبودن مفهوم سنت و مدرنیته و مفاهیمی از این قبیل نزد ایشان بود.

آنچه در اذهان نوگرایان از مدرنیته بود چیزی نبود جز تجدد و نوشدگی در ساختارهای کهن جامعه ایرانی و در مقابل سنت گرایان از سنت مفهوم خود را مراد می کردند (لازم به ذکر است که سنت در تعریف جامعه شناختی آن مجموعه ای از هنجارها و آداب و رسوم اجتماعی است در حالی که در تعریف فلسفی آن رهاوردی است آسمانی که ماهیت معنوی و مقدس دارد).

آنچه ایشان از آن به عنوان سنت و مدرنیته یاد می کردند، مستلزم تحلیل انتقادی بود.

روشنفکران و نوگرایان نسل اول چون عباس میرزا و میرزاتقی خان امیرکبیر برای مدرن کردن ارتش و ساختارهای جامعه ایرانی طی اقداماتی نظیر بر پاداشتن دارالفنون و دعوت از مستشاران خارجی، تلاش زیادی در این زمینه انجام دادند. مدرنیته نزد روشنفکران بعدی عبارت بود از اخذ و اقتباس نهادهای اروپایی و انطباق نهادهای اروپایی با وضعیت جامعه ایرانی. برای مثال روشنفکرانی نظیر میرزاملکم خان و میرزاعبدالرحیم طالبوف و میرزا یوسف خان مستشارالدوله با تاکید و اصرار بر نهادها و قوانین غربی به تشویق و ترویج نظام سیاسی و دستگاه پارلمانی به شیوه متداول در غرب برخاستند. اصولا روشنفکران با تجویز الگوهای اصلاح طلبانه خویش چون حکومت مبتنی بر قانون و ارائه مفاهیمی چون قانون و پارلمان و دموکراسی، با جایگزین نمودن معلول به جای علت نوعی مدرنیته ابزاری را در اقتباس ازنظم و انتظام اروپایی در ایران پیاده کردند. نهایتا با ورود به مرحله پارلمانتاریستی (در سال۱۲۸۵ ه .ق) حیات پارلمانی در ایران شکل گرفت ولی وجود پارلمان در ایران، به دلیل شکل نگرفتن تفکر پارلمانی، نظام پارلمانی عملا به هیچ نظام پارلمانی دیگر شباهت نداشت و مشروطه در همان سال های اولیه با وضعیت بحرانی روبرو شد و علی رغم به کار گیری ابزارهای مدرن، ایران همچنان در وضعیت سابق به سر می برد. روشنفکران نسل دوم نیز همانند روشنفکران نسل اول دنباله رو تجدد و تمدن غربی بودند. برای نمونه سیر حکومت در اروپا (اثر یک سیاستمدار و روشنفکر ایرانی به نام محمد علی فروغی) که در زمان خود یگانه منبع روشنفکری برای شناخت تمدن غربی به حساب می آمد، تلاشی بود به منظور رسوخ عقلانیت ابزاری در جامعه ایرانی. در واقع فرایند نوگرایی در ایران با روح مدرنیته غربی در تضاد بود. مجذوب و مرعوب شدن در برابر ظواهر تمدن غرب و اقتباس دستاوردهای غربی بدون شناخت نقادانه آنها از سوی روشنفکران، ما را از راهیابی به کانون های فکری سازنده این محصولات بازداشت. نمی توان منکر شد که مدرنیسم در بسیاری از جنبه ها تغییرات عمیقی در ارکان زندگی بشر ایجاد کرد و جلوه هایی از آن در گستره زندگی مدنی ما نیز رخ نمود. اما پیشرفت های علمی و فنی غرب معلول تحولات فکری و تاثیرات چشمگیر انقلاب صنعتی بود. در حقیقت این دستاوردها محصول مدرنیته غربی بود و برای دستیابی به این دستاوردها می بایست به زمینه فکری و فلسفی آنها دست یافت.

چرا که مدرنیسم برآمده از غرب بود و در متن تاریخی آن جامعه رشد و نمو یافته بود. در یک بازنگری فرهنگی و بازشناسی مدرنیته غرب به عنوان یک مرحله تاریخی، چنین نتیجه می توان گرفت که مدرنیته، انقلابی بود که در تقدیر تاریخ اروپا از صورت یک جریان فکری به صورت یک نظام سیاسی و اجتماعی و فرهنگی خاص درآمد. لذا شناسایی نقادانه مدرنیته به شناخت خاستگاه و منشا تاریخی آن بستگی دارد و ریشه مدرنیته را باید در عصر رنسانس و تحولات فکری آن دوران جستجو کرد.

در بررسی اجمالی اندیشه قرون وسطایی، اساس آموزه های کلیسایی بر این بود که زمانی که عقل بیاید ایمان از بین می رود. بر طبق این نگرش بود که دستگاه کلیسا با هر گونه اندیشه عقل گرایانه به شدت مخالفت می ورزید و آن را نوعی ضدیت هماوردجویی با خود قلمداد می کرد. نتیجه چنین رویکرد دینی از سوی اربابان کلیسا جریان روشنفکری غرب را به واکنش واداشت. می توان گفت جریان روشنفکری در غرب (در جهت متفاوت با تفکر اسکولاستیک قرون وسطایی) واکنشی بود در برابر تحجر آبای کلیسا. در پی این تحولات فکری، تلقی خاصی از دین به وجود آمد که باعث رکود فکر دینی و قطع ارتباط انسان ها با وحی الهی شد و حاکمیت عقلانیت محاسبه گر به رد و نفی مسائل ماورالطبیعی پرداخت. در سیر تاریخ فکری غرب، بشر با اعراض از دین و رویگردانی از ساحت غیبی براساس حاکمیت عقل خود بنیاد به پی ریزی نظام مدرن برآمد و تمام ایدئولوژی که در غرب براساس دنیای اومانیتسی، در مقابل حاکمیت الهی قرار گرفت. اساسی ترین رکن مدرنیته عبارت بود از اصالت عقل در مقابل وحی. در حقیقت در چنین نظام فلسفی به جای خدا مصلحت انسان در گرو عقل مصلحت اندیش قرار گرفت وبا توجه به اینکه مدرنیته در متن جامعه اروپایی پدیدار شده بود لذا پا گذاشتن در این مسیر با مقتضیات فرهنگی و ارزشهای دینی و مبانی نظری و عملی اسلام همخوانی نداشت و چنین جریانی نمی توانست منطبق براصول الهی و موازین اصیل اسلامی باشد . برخلاف تفکرات قرون وسطایی که در آن جایی برای تعقل و تفکر وجود نداشت و همچنین برخلاف ساختار فکری مدرنیته که عقل سکولارین دین را از صحنه اجتماعی و سیاسی خارج نمود، در اسلام عقل و وحی ارتباط متعادلی با هم برقرار می کند و در کنار وحی به تعقل بشری هم اصالت داده شده درست در سایه چنین نظام فکری بود که تمدن اسلامی از لحاظ تاریخی وفرهنگی ارتباط گسترده ای با تمدنهای بزرگ دیگری چون تمدن یونان و روم و ایران برقرار کرد و میراث فکری و دستاوردهای علمی آنها مورد توجه متفکرین اسلامی قرار گرفت. با اینکه نگاه ا انسان غربی به دین، یک نگاه درست اسلامی نبود با این همه برخی از روشنفکران ایرانی دیدگاه غربی را نسبت به اسلام مطرح کردند. برای مثال از روشنفکران عصر مشروطه روشنفکرانی چون میرزا فتحعلی آخوند زاده با طرح فرضیه تضاد کامل سنت و مدرنیته ، به رد و نفی مفاهیم دینی و سنتی پرداخت و براساس شناخت نادرست خود از سنتهای موجود و با اعتقاد به برتری فرهنگ و تمدن غربی، خواستار هدم اساس اعتقاد دینی شد.در واقع شناخت بسیاری از این افراد از معارف اسلامی سطحی بود و از این نکته غافل بودند که بین دین ، که امری قدسی، آسمانی و ازلی و ابدی است با معرفت دینی که معرفت انسانی و زمینی است تفاوت اساسی وجود دارد. در اصل بسط مدرنیته در غرب با توجه به ماهیت فرهنگی و تاریخی خود با رد و نفی سنت همراه بود هم به معنای جامعه شناختی آن و هم به معنای فلسفی آن. به تبع آن ، جریان روشنفکری در ایران نیز به منظور دست یازیدن به مظاهر و مصادیق غربی با نوعی درک سطحی و ظاهر بنیانه از تمدن غربی هویت و موجودیت مستقل تاریخی و میراث فرهنگی خویش را نادیده گرفت روشنفکران غرب زده در تعمیم مصادیق غربی از این نکته غافل ماندند که تقدیر تاریخی اروپا با گذشته فرهنگی و تاریخی ما متفاوت است ومیراث ارتباط تنگاتنگی با تجربه تاریخی و فرهنگی یک ملت دارد. در حقیقت نوگرایان غرب گرا به این مطلب اعتقاد نداشتند که در برخورد با هر پدیده ای نمی توانیم هویت تاریخی و فرهنگی خود را نادیده بگیریم این هویت می تواند هم ایرانی باشد و هم اسلامی، هویت ما در گرو مولفه های دینی و ملی است و ما نمی توانیم نه هویت ملی و نه هویت اسلامی خویش را که بخش عمده ای از هویت ما از آنجا نشات می گیرد نفی کرده چرا که اصرار در این زمینه به فروپاشی فرهنگی و گسست تاریخی منجر خواهد شد . طبعا هر فرهنگی شکل خاص خود را دارد لذا تعمیم مصادیق غربی که متناسب با ساختارهای جامعه غربی است در مورد فرهنگهای دیگر آن هم به طور مطلق و بدون در نظر گرفتن شرایط امتناع، راهی است نافرجام. راهی که قبلا توسط بسیاری از روشنفکران با الگوبرداری صرف از منطق های برآمده از غرب پیموده شد. اصولا آنچه می توانست از سوی روشنفکران و ترقی خواهان موثر واقع شود ابتکار درونی با اتکاء به خودآگاهی تاریخی و دیدگاه اقتصادی نسبت به ماهیت غرب که بود، می توانست بسترهای لازم را جهت نوسازی فراهم سازد.

ابراهیم نوابی - کارشناس ارشد تاریخ



همچنین مشاهده کنید