پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

در ستایش آرامش جهان


در ستایش آرامش جهان

صفدری در شعرهای خود, با مخاطب خود ارتباط همیشگی دارد نوع این ارتباط اگر چه بسیار ساده است, اما نشان گر صداقت و صمیمیت او و نجابت همیشگی مخاطبش نیز هست شاید به همان دلیل است که در اشعار او, تردید و تشویش یا وجود ندارد یا در صورت بروز به زودی از بین می رود کمبود و نبودها, با شکوه و گلایه اندک, مرتفع می شود بین او و مطلوب, همیشه کمترین فاصله هست

● نگاهی به اشعار حسن صفدری

اگر چه « هر واژه / ضربه سهمگینی است / که زمان را به سویی می راند( شعر ۵۱ از دفتر بیرون پنجره باد است ) » ، خبر از یک حادثه هولناک می دهد که احتمالاهمان نگاه مشوش شاعر به جهانی سراسر با ظرفیت آشفته ای است که انتخاب هر واژه، از سر تقدیر یا حاصل اراده آگاهانه شاعر ( به هر منظوری که باشد یا داشته باشد )، می تواند سامان موقتی آن را به هم بزند، با دگر سو کردن زمان در آن، ترکیب اجزایش را این بار به شکلی دیگر چیده باشد، و بالاخره برای هر حرکت یا سکون هر کدام، تقدیر جدیدی را رقم زده باشد. و حاصل این گشت و واگشت، یقین اندوهناکی را نشان دهد که چفت و بست هستی، نه چندان مستحکم است که بتوان آرمان شاعری را بر آن بنا نهاد. یا در پیکر ظاهری آن، امید تکوین عظمتی یا اندوه عظیم فاجعه ایی را یافت.

اما و در ادامه، خوانش اشعار دیگر همان دفتر و نیز دفتر «من دیگری هستم»، این تصور را با تعدیلی گسترده، از میان برده و سیطره وسعتی دیگر و بسیار آرامی را در برابر دیدگانمان، نه که پیشنهاد دهد، بلکه با یقینی وافر، برمی گسترد .

باور داشته ام هر شاعری تا مخاطب خود را در اندرون خویش برنگزیده باشد قادر به سرایش شعر خود نخواهد بود. و تا چنین مخاطبی در عالم واقعیت یافت نشود، شعر او قابل خوانش و ترجمه نخواهد بود. شناسایی و احضار چنین مخاطبی، جز حاصل توطئه پنهانی شاعر و با معاونت دلخواهانه شعر نیست، حتی اگر او، در بیرون از ذهن شاعر و شعر، واقعیت نداشته نباشد.

بنابراین می توان باور کرد شعر، مکالمه شعر ( با حذف شاعر، بعد از عمل سرایش) با آن مخاطب فرضی و برگزیده است. در این صورت، شناسایی مخاطب شعر با خواندن همان شعر و اشعار مشابه، ممکن خواهد شد. و شناسایی او، ترجمه گفت وگو ( شعر ) را ممکن خواهد کرد. البته که منظورم رسیدن به ترجمه واحد نیست. مشارکت خواننده در کشف مخاطب و نوع مکالمه، الزاما تفاوت ترجمه ها را ممکن خواهد کرد.

با تاکید به همین نظر ، مخاطب برگزیده اشعار صفدری را می جویم و به راحتی او را کسی می شناسم که بیشتر از آن که کسی معترض ، منتقد، پیشنهاد دهنده و بالاخره حتی یک هم نگاه یا همزبان فعال بوده باشد، یک هم اندیشه شنوا است. بنابراین اگر چه در سطح زیرین اشعار، مکالمه دو طرفه جریان دارد، در رویه چشمگیر آن، گفت وگفت متورم یک سویه جاری است. گفت وگویی که با قبول نوعی حکمت عرفانی گسترده در و برای هستی و روابط آدمیان، آرامش عجیبی را در میانه هر چیز و همه چیز، در یافته و نشان می دهد.

همه چیز در جایی مقرر جاگیر شده است. اما ملاتی از عشق و تمنا میان همه را پر کرده است. عشق و تمنای موجود، باعث حرکت اجزاء به یا از سوی هم خواهد شد. صورت هر حرکت می تواند اندوهبار یا شادمانه جلوه گر شود و باعث شعف یا تکدر روح آدمی شود. اما وقتی در منطق عشق دقت شود مشخص خواهد شد که جهانی که عشق زیرینه مقدر آن است در راه کمال خود از این نتایج اولیه می گذرد :

عشق

ستاره ای ست

پنهان و آشکار

که همیشه می ستایی

بی آنکه به آن دست بسایی

(دفتر بیرون پنجره باد است ص ۱۱)

عشق آن سعادتی است که مدام پنهان و آشکار است. تو آن را ستایش می کنی، اما به آن نمی رسی. با این همه از این فقدان یا هجران، اندوهی بر تو حاصل نمی شود. چرا که شادی و رنج در روح تو ممزوج شده اند. و این همان معجزت عشق است.

شاید در واقع همین باور است که باورهای ساده ایی را برای شاعر به ارمغان می آورد. به این نکته تاکید دارم. به این دلیل که در جهان پرآشوب و پرسروصدای امروز، داشتن آنها برای فردی شاعر، نمی تواند منتج از دلایلی ساده بوده باشد. مثال :

بانو

خاموشی فضیلت توست

همان ص ۱۵

و :

صبر کن

عشق که شکل بگیرد

لب ، قلب ، چشم

همه گویا می شود

همان ص ۱۹

و ...

اینگونه باورها نتیجه پذیرش کیفیت حال هستی و آینده مقدر آن است . همین است که حتی وقتی شاعر بر فقدان تغزل و ترسیمی که می باید برابر منظرش می نهاد ، شاهد است ، باور نمی کند نقصی حضور دارد . بلکه ایمان دارد ، بود و نبود آنها هم ، بود و هست آنهاست .

به باور من، افراط همین ایمان گاهی شعریت شعرها را مجروح کرده است . مثال :

در خیابان

دستی به شانه ات می زند

برمی گردی

بی اختیار به او دست می دهی .

این همان کسی ست

که سال ها بعد

تو را خواهد دید

که دوستش می داری .

همان ص ۴۱

شعر تا پایان سطر ماقبل آخر با لحن ساده ، رمزآلود آن را پیش می برد . رمز مستتر باعث تعجب و احساس سئوال خواننده خواهد شد. درگیری پیش کشیده شده، تاویل های بعدی را به وجود خواهد آورد. اما حضور سطر آخر به این همه امکان پایان می دهد و با نتیجه گیری، علت یا نتیجه یک حادثه را مشخص کرده، به این ترتیب باز هم بر انتخاب مخاطب غیرفعال خود تاکید افزون تری دارد.

همین اتفاق افتاده است در شعر صفحه ۱۲ دفتر « من دیگری هستم » :

شخم می زنم

کلمه می کارم

فصل درو که می شود تو می آیی

با خرمنی از آتش بر سر

هر چه کاشته

هرچه براشته ام

یک سر می سوزانی

به جا نمی گذاری

جز خاکستر

تا آخر بند دوم، شعر با اجزاء هماهنگ خود پیش آمده و حضور ناگهانی فاجعه را نشان می دهد . اما گفتیم که شاعر اساسا فاجعه را باور ندارد . آن چه به این معنی رخ نشان می دهد، در جهان بینی او، معضلی موقتی است برای افزودن تشنگی شیرین. پس بند آخر نوشته می شود تا تلخی به حد لازم تعدیل شود. اما پیداست باز هم شعریت شعر تضعیف شده است.

باز هم از همین زاویه دقت کنید به نقش مخرب سطر آخر شعر « از این گیسوان » در همان دفتر صفحه ۱۳ که با حضور ناگهانی خود یک شعر کوتاه بسیار زیبا را، به تمامی خاموش می کند.

اما شعر « سیب ترین میوه جهان » هم هست . این شعر با حفظ جهان بینی شاعر ، نوع رابطه او با مخاطب برگزیده اش ، نمایش نحوه مکالمه اش با او، با زیبایی تمام نقش بسته است . حادثه ایی که از این شعر برمی خیزد ، با همه وسعتی که دارد ، آرامشی دلپذیر به اندازه هول شعف را ، بر مخاطب می بخشد . آن هم با گشاده دستی تمام .

بر جاده ای غریب

که باد

آن بادبادک سر به هوا را

تا کاکل روشن ذرت

دنبال می کرد

ناگهان

طعم بوسه

از سیب ترین میوه جهان

به هوا برخاست

دفتر « من دیگری هستم » ص ۱۹

و بالاخره این که صفدری در شعرهای خود، با مخاطب خود ارتباط همیشگی دارد. نوع این ارتباط اگر چه بسیار ساده است، اما نشان گر صداقت و صمیمیت او و نجابت همیشگی مخاطبش نیز هست. شاید به همان دلیل است که در اشعار او، تردید و تشویش یا وجود ندارد یا در صورت بروز به زودی از بین می رود. کمبود و نبودها، با شکوه و گلایه اندک، مرتفع می شود. بین او و مطلوب، همیشه کمترین فاصله هست. و اگر غیر از این هم بوده باشد، درست پشت تضاد، آشتی ملموس حضور دارد:

در اتاقم خورشیدی ست

که وقتی سر از بالش برمی دارم

غروب می کند

همان ص ۶۰

و باز به همین دلیل است که تنهایی او، تلخ و گزنده به نظر نمی آید :

آسمانت را در خورجینی پنهان کن

بر ترک دوچرخه ات بنشین

از راهی که تنها خودت می شناسی

به جایی برو که خورشید آنجا

دریا را به بازی می گیرد

همان ص ۷۵

و بالاخره کسی هست که هنوز عشق را با آوازی از دیرین ترین لحظات، فرا می خواند.

مظاهر شهامت



همچنین مشاهده کنید