چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

از قطب مثبت به قطب منفی


از قطب مثبت به قطب منفی

تابستان سال ۸۶ وقتی تیم ملی ایران به حکم قرعه در گروهی از رقابت های جام ملت های آسیا قرارگرفت که میزبانی اش را کوالالامپور بر عهده داشت, مسوولان فدراسیون موقت از این خوشحال شدند که این شهر زیبا بسیار بهتر از جاهایی مثل جاکارتا, هانوی و حتی بانکوک می تواند میزبان ایران باشد

کوالالامپور هوای عجیب و جالبی دارد. شهری استوایی که باران های سیل آسای معروفش فقط ظرف چند ثانیه سر تا پایت را خیس می کند و هوایی همیشه شرجی دارد که باعث کلافه شدنت می شود. ولی همین شهر گرم و شرجی با جاذبه های توریستی و خنک شدن های گاه و بیگاهش روی خوش هم به میهمانانش نشان می دهد. تابستان سال ۸۶ وقتی تیم ملی ایران به حکم قرعه در گروهی از رقابت های جام ملت های آسیا قرارگرفت که میزبانی اش را کوالالامپور بر عهده داشت، مسوولان فدراسیون موقت از این خوشحال شدند که این شهر زیبا بسیار بهتر از جاهایی مثل جاکارتا، هانوی و حتی بانکوک می تواند میزبان ایران باشد. تیم روزهای پرفراز و نشیبی دارد ولی به هر حال از گروهش صعود می کند تا به دیدار کره جنوبی برود. ما باز هم در کوالالامپور می مانیم و حتی با بردن کره در بازی نیمه نهایی هم همان جا خواهیم ماند. تماس های هر روزه مان با تهران و نکاتی که همکاران نکته بین مان از هزاران کیلومتر آن سو تر به ما گوشزد می کنند به جاهای جالب و البته عجیبی رسیده است. از سال ۱۹۹۶ به بعد، در سه دوره پیاپی در مرحله پلی آف جام ملت ها به کره رسیده ایم و یک بار در میان آنها را برده یا از آنها باخته ایم و حالا بر اساس این فرمول نوبت فرارسیده...

کره یی ها از جاکارتا به هتل پرینس کوالالامپور می آیند. آرام و بی صدا کارشان را می کنند و از کنار ما رد می شوند ولی یک نفر از آنها به این هتل نیامده. او افشین قطبی است. دستیار ایرانی الاصل پیم فربیک که تبعه امریکاست و ترجیح داده به جای اسکان در هتلی که تیم ملی ایران هم در آنجا حضور دارد به هتل دیگری برود که مخصوص اسکان کارمندان AFC و مسوولان برگزاری بازی هاست. چند ماه پیش که کره برای بازی های مقدماتی همین جام به تهران آمد او در دوبی جا ماند و به دلیل فراهم نشدن روادیدش فرصت ورود به سرزمین مادری را نیافت. اخباری که از تهران می رسد حکایت های جالبی به همراه دارد. حاج حبیب کاشانی مدیرعامل تازه پرسپولیس به شدت به دنبال به خدمت گرفتن چهره ۳۰ سال دورمانده از وطن است و می گویند با او حرف هم زده و قرارهایش را هم گذاشته. اما نزدیکی به بازی مرگ و زندگی موجب می شود سوژه فعلاً از تیررس ما خارج باشد.

بازی را می بازیم. حکایتش را بارها خوانده اید. اینجا کار دیگری داریم. کنفرانس پس از بازی تمام می شود. با همکارم به سراغ فربیک می رویم و از آینده قطبی می پرسیم. فربیک فقط یک جمله می گوید؛ «هر کس افشین را می خواهد باید اجازه اش را از من بگیرد. من او را به شما نمی دهم.»

باید برگردیم. یکی از دوستان پرکار مطبوعاتی مان دو روزی بیشتر از ما میهمان کوالالامپور است. یکی دو بار برای دیدن قطبی با هم به هتل محل اقامتش رفته ایم ولی مرغ او یک پا دارد؛ «بگذارید برای بعد. فعلاً کار دارم.» واضح است که خبرهایی است. رفتارش نشان می دهد تهران پشت سر این ماجراست. دو روز بعد ما در تهرانیم و اولین گفت وگوی کوتاه با افشین قطبی روی صفحه اول بخش ورزشی یک روزنامه سیاسی خودنمایی می کند؛ «فعلاً به ایران و پرسپولیس فکر نمی کنم». فعلاً...

ولی حاج حبیب دست بردار نیست. او می گوید قطبی سرمایه یی ایرانی است و باید در این مملکت هم خرج شود. کره در نیمه نهایی جام ملت ها به عراق می بازد. فربیک و دستیارانش عملاً از کار بیکار می شوند و قطبی به تهران نزدیک تر. حالا کاشانی و مشاورانش به راحتی با گزینه هدایت پرسپولیس صحبت خواهند کرد. البته در این میان، جایگاه تشکیلاتی او هم باید مشخص شود. استیلی و کاشانی به دوبی می روند و دیداری کوتاه با افشین قطبی ترتیب می دهند. حاج حبیب از قطبی درخواست می کند مربی پرسپولیس شود و دستیاری استیلی را بپذیرد و به تهران بیاید ولی قطبی با تعجب نگاهی به او و همراهش می کند و می گوید؛ «ببخشید من الان در یکی از بهترین تیم های ملی آسیا کمک مربی یک مربی بزرگ در کلاس بالای جهانی هستم. درآمد بالایی دارم و تنها به شرطی به ایران می آیم که هم سرمربی باشم و هم درآمدم بیشتر از حقوقم در تیم ملی کره باشد.» ماجرایی تازه در حال شکل گیری است ولی می گویند استیلی که از دوستان نزدیک و قدیمی کاشانی است به خاطر پرسپولیس حاضر می شود نفر دوم باشد و دم بر نیاورد. این در حالی است که او به همراه علیرضا مرزبان، تیم را آماده کرده، به اردو برده و همه چیز را برای شروع فصل مهیا کرده است.

۱۲ مرداد سال گذشته، پرسپولیسی ها رسماً او را به عنوان سرمربی جدیدشان معرفی می کنند. قطبی خواستار پرداخت قسط اول قراردادش می شود تا به تهران بیاید. چند روز بعد او وسایلش را به تهران می فرستد و معلوم می شود پول را به او داده اند. مرد نیمه ایرانی - نیمه امریکایی روز هجدهم مرداد در دوبی است. تنها دو ساعت برای آماده شدن گذرنامه ایرانی و ویزای ورودش وقت تلف می کند. حاج حبیب کار خودش را خوب بلد است. همه راه ها برای ورود افشین به خانه مادری آماده است و او روز ۱۹ مرداد ۸۶ به تهران می آید. می گوید ۳۰ سال است که منتظر این لحظه بوده و برای دیدن ایران لحظه شماری کرده است. پرچم ایران را به دورش می پیچند و او را با سلام و صلوات وارد خاک کشوری می کنند که در ۱۳سالگی و در سال ۱۳۵۶ به مقصد امریکا ترکش گفته بود. دو روز بعد برای اولین بار به تمرین پرسپولیس می رود. استیلی باز هم تاکید می کند که قطبی تصمیم نهایی را خواهد گرفت و قطبی هم بر نفر اول بودنش تاکید می کند. نوع حرف زدن، لهجه عجیب و به کارگیری تقریباً غلط کلمات فارسی اولین چیزی است که ستاره های سر به هوای قرمز را به تکاپو می اندازد. آنها سوژه جدیدی برای خنده پیدا کرده اند و همین برای پیدا شدن کدورت کافی است.

همان روزها و بعد از پیروزی سه گله بر ابومسلم، او برای اولین بار از لفظ «فوتبال بین المللی» برای نوع بازی پرسپولیس صحبت می کند و حرف از قهرمانی می زند. کارت معافیت و شناسنامه و کد ملی او هم به همین سادگی آماده شده و حالا او به یک ایرانی کامل تبدیل شده است. پرسپولیس از پیروزی بر ابومسلم مسرور است و آماده ادامه تمریناتش که قطبی همه چیز را تعطیل می کند و به دوبی می رود. شایعه شیث بین خبرنگاران پیامک می شود ولی او برمی گردد و با آرامش هرچه تمام تر از پذیرفتن رابرت ساها برای حضوری دوباره در ترکیب قرمزها سر باز می زند. آتش اختلاف با هیزم همین سوژه در حال شعله ور شدن است. باز هم می گویند او هفته بعد را در برج العرب و ساحل جمیرای دوبی سپری خواهد کرد ولی باشگاه خیلی سریع وارد ماجرا می شود و ماجرا را تکذیب می کند. اما تمام خبرنگاران ورزشی می دانند که خبرهایی هست.

چند روز بعد قطبی با به کار بردن واژه «فوتبال علی اصغری» خودش را بر سر زبان ها می اندازد. می گویند کاشانی کسی را مامور مهار او و کلمات عجیبش کرده تا گزک به دست خبرنگارها ندهد ولی نزدیکی به روزهای داربی و هیجان ناشی از آن باعث می شود خیلی ها خیلی چیزها را فراموش کنند. داربی اول قطبی مساوی می شود و قطبی باز هم تاکید می کند که تیمش با «سازمانداری» خوب به قهرمانی می رسد و این واژه سوژه یی می شود تا عادل فردوسی پور در برنامه زنده ۹۰ برای اولین بار به او یادآوری کند که باید «سازماندهی» را درست تلفظ کند.

قطبی به آبان ۸۶ می رسد و پرسپولیس به مس. بی نظمی های شیث رضایی باعث واکنش قطبی می شود و او شیث را از ترکیب تیم بیرون می گذارد. حاشیه به اردوی قرمزهایی که چند ماهی است محمود خوردبین باتجربه را به دلیل بیماری شدید قلبی به همراه ندارد پاگذاشته و جولان می دهد. پرسپولیس هنوز روی خط نباختن است و قطبی این نتایج را به برنامه ریزی درست و تمرینات خوبش ربط می دهد و از قهرمانی می گوید. اما کاشانی، خسته از بی مهری های مسوولان سازمان تربیت بدنی ساز رفتن را کوک کرده است. قطبی و سایر پرسپولیسی ها خواهان برگشتن حاج حبیب هستند و او برمی گردد.

حرف های جدیدی در تهران به گوش می رسد. مسوولان فدراسیون دنبال مربی برای تیم ملی هستند. قطبی با پرسپولیس می برد و جلو می رود. استیلی با او نمی سازد و تمام اینها دست به دست هم می دهند تا او به نیمکت تیم ملی نزدیک شود. خودش می گوید نشان داده ام که می توانم مربی خوبی برای تیم ملی باشم. پرسپولیس ۱۶ هفته است که در لیگ نباخته ولی حاشیه های شیث و اختلافات قطبی با مرزبان باعث واکنش قطبی می شود؛ «خودفروش ها را بیرون می کنم. جای مرزبان را هم به یک دستیار خارجی می دهم.» دیو حاشیه لبخند پیروزی می زند ولی حاج حبیب خسته از جفای دوستان، زیر بار این حاشیه ها قد خم نمی کند. مرزبان دوباره برمی گردد و البته به گفته قطبی فقط به خاطر گل روی کاشانی. نیم فصل و تعطیلاتش از راه می رسند. پرسپولیس و سپاهان به صدر جدول چسبیده اند و برای قهرمانی کورس می بندند ولی مسوولان فدراسیون به سراغ قطبی می روند و با او برای نشستن روی نیمکت ایران توافق می کنند. خود قطبی می گوید به تیم ملی فکر نمی کند.

می گوید؛ «مربی تیم ملی باید قوی باشد، نه دلال هایش، تیم ملی مربی خارجی می خواهد ولی من پاسپورت ایرانی دارم.» کلمنته اسپانیایی با آن ماجرای عجیب آمدن و رفتن و مذاکره اش با ناصر شفق، همه و همه را سر کار می گذارد و افشین قطبی به نیمکت تیم ملی بسیار نزدیک می شود. او به شیراز می رود و منتظر است تا بعد از یک پیروزی دیگر و به کار بردن واژه «قلب شیر» برای بازیکنان قرمزپوش، با وداعی خاطره انگیز در شهر محبوبش به تیم ملی برود ولی نام علی دایی به عنوان مرد اول نیمکت تیم ملی از جیب مردان تصمیم ساز خیابان سئول خارج می شود و سایه هوویی به نام قطبی همچنان بر سر استیلی باقی می ماند.

پرسپولیس با همه گیر و دارهایش ادامه می دهد. سال جدید هم از راه می رسد و قطبی فقط از قهرمانی می گوید. سپاهان ول کن صدر جدول نیست ولی اعتماد به نفس عجیب قطبی و ادبیات مبتنی بر احترامش به حریف و طرف مقابل همچنان برترین سلاحش برای ادامه کار است. پرسپولیس در دیداری جاودانه قهرمان لیگ برتر می شود. قطبی به دست سردار رادان از دست پرسپولیسی های دوآتشه یی که به چمن آزادی سرازیر می شوند، نجات پیدا می کند و برای دیوانه های ارتش سرخ به امپراتوری مقتدر و دوست داشتنی تبدیل می شود.

چند روز پس از پایان فصل او باز هم به دوبی می رود و می گوید دیگر باز نخواهم گشت. خیلی ها می گویند استیلی عامل اصلی این جدایی است و خیلی های دیگر معتقدند او به قهرمانی دست یافته، قیمتش را بالا برده، رزومه اش را تکمیل کرده، بین مردم به اسطوره تبدیل شده و به همین دلایل دیگر پایش را هم به ایران نخواهد گذاشت. خبر از پیش شرط هایی سنگین برای ادامه همکاری است. خبر از رفتن کاشانی است. خبر از خالی شدن زیر پای حمید استیلی است و همه اینها با هم می روند تا علی آبادی و دوستانش داریوش مصطفوی را مدیرعامل پرسپولیس کنند. از سویی دیگر تیم حسین هدایتی از رسیدن به لیگ برتر عاجز مانده ولی صاحب متمولش به گزینه یی مناسب برای پول خرج کردن در فوتبال تبدیل شده است. او را به عنوان رئیس هیات مدیره پرسپولیس منصوب می کنند. روزنامه ها به او لقب عابر بانک فوتبالی می دهند و کاریکاتورش را چاپ می کنند ولی مردان تصمیم ساز به این کارها کاری ندارند و حالا مجالی می یابند تا پروژه یی جدید را کلید بزنند؛ بازگرداندن قطبی با ترفندهای مالی برای تکرار قهرمانی و اثبات این مساله که مدیران منصوب سازمان هم می توانند پرسپولیس را با قطبی و بی استیلی و البته حاج حبیب قهرمان کنند.

هدایتی با دسته چکش به دوبی می رود و قطبی که در اقدامی نمایشی با الوصل به توافق نرسیده با دسته چک هدایتی به توافق می رسد و باز هم به ایران باز می گردد. این بار با اختیارات تام تر، بدون استیلی و مرزبان و باز هم با همان پرچم سه رنگ بر دوش. می گوید دستیار برزیلی می آورد و این کار را هم می کند. می گوید بازیکن بین المللی باکلاس به جای خلیل می آورد و دستیار برزیلی اش مارکو را مامور آوردن آن منجی می کند. ولی این بار دیگر از قهرمانی نمی گوید و قول قهرمانی نمی دهد. ادبیات امپراتور تغییر کرده و پرخاشگرتر از فصل قبل شده است. از مربیان تیم ملی به دلیل فراخواندن چند بازیکن اصلی پرسپولیس برای بازی با فلسطین انتقاد می کند. به هیات مدیره و مدیران باشگاه حمله و تهدید به کناره گیری می کند. به داوری حمله می کند و داوری را عامل اصلی گرفتاری های پرسپولیس می داند. واژه CRAZY را برای خبرنگاران معنی می کند و هرچه دلش می خواهد به داور چهارمی که باعث اخراج دستیارش مارکو شده نثار می کند. در این میان محمد مایلی کهن هم به میدان می آید و به او اینچنین طعنه می زند؛ «آقای قطبی، شما راست می گویید، اگر دیوانه نبودید به ایران عزیزمان نمی آمدید.» و این شروع جنگی است که سرنخش گویا در دست مشاوران کارنابلد قطبی بوده که او را از نتایج چند سال پیش مایلی با فولاد مطلع کرده بودند؛ «افشین قطبی؛ آقای مایلی کهن، سرنوشت شما در تیم فولاد چه شد؟» جنگ دارد مغلوبه می شود ولی به هر حال اتفاقاتی رخ می دهد که قطبی داوران ایرانی را بهترین در آسیا می نامد ، ولی آوار جدیدی در راه است.

او در جمله یی عجیب به خبرنگاران توهین می کند و تلویحاً آنها را حیوان خطاب می کند. اوضاع به هم می ریزد و افشین باز هم عذرخواهی می کند. داربی از راه می رسد و او باز هم در داربی نه می برد و نه می بازد ولی آتش اختلاف او با نیکبخت باز هم زبانه می کشد و به شکستی دیگر در مشهد منتهی می شود. بحران به اردوی قرمزها رسیده و آتش اختلافات زبانه کشیده است. آنها در اهواز هم می بازند. بین قطبی و نیکبخت شکرآب است و ماجرای دی کارمو هم که جای خودش را دارد. فشار رسانه ها و عملکرد افتضاح برزیلی ها باعث جدایی آنها از پرسپولیس می شود. قطبی خودش را تنها می بیند و زیر بار فشارها تسلیم می شود و می رود. شبانه هم می رود. بدون خداحافظی و با ارسال پیامی برای مردم که در آن از خنجر جدایی حرف می زند و نامرادی روزگار.

این سرنوشت مردی است که با پرسپولیس قهرمان لیگ برتر شد، رفت تا اسطوره بماند و شاید طمع کرد و برگشت تا به دست خودش به نابودی کشیده شود. رفتارهای او طی دوسال گذشته مرا به یاد شخصیت آلن دلون در فیلم «سامورایی» می اندازد. سرنوشت او و قطبی شبیه به هم است. مردانی که تقریباً از هیچ چیز به اوج شهرت (و شاید قدرت رسیدند) و همه چیز رسیدند و «طمع افسارگسیخته اعتماد به نفس بیش از حد» آنها را از یک قهرمان (حداقل در حوزه ها و مرام خود) به یک ضدقهرمان تبدیل کرد.

خدا کند سکانس پایانی فیلم افشین قطبی در پرسپولیس و ایران با سرنوشت آلن دلون در پایان سامورایی، زمین تا آسمان فرق داشته باشد.

وحید نمازی



همچنین مشاهده کنید