پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

یک شعر بلند موسیقایی


یک شعر بلند موسیقایی

درباره سمفونی دماوند اثر شاهین فرهت

شاهین فرهت با اثری دیگر به جهان موسیقی ایرانی آمده است. اثری متفاوت با تمام آثار گذشته او، اثری مثال یک قصیده بلند و فاخره و در سطحی عالی از تکنیک موسیقی نویسی که تنها با ارکستری مجهز در ارمنستان می‌توانست قابل اجرا باشد. شاهین فرهت، استاد برجسته دانشگاه در ایران و سوئد و یکی از با فرهنگ‌ترین موسیقیدانان معاصر، توانسته است بی‌مدد از کلام و شعر، احساس عمیق خود از منظره شکوهمند کوه دماوند را با اثری پرطنین و پر کار به نمایش بگذارد. معماری با صلابت این اثر، لطافتهای شاعرانه و عواطف عمیق او را ـ که گاه شنونده را به سختی منقلب می‌کند ـ توانسته است از نظر دور بدارد. عشق طوفانی آهنگساز به مظهر قدرت طبیعت سرزمین زادگاهش از لابه‌لای موتیفهای زیبای این سمفونی شعله می‌کشد و اثری سراپا ایرانی و سراپا جهانی را به گوش دوستداران موسیقی نوین ایران می‌رساند.

تجربه و دانش وسیع آهنگساز با احساسات عمیق او در اجرای عالی این اثر آمیخته و شعری بلند را پدید آورده است. اگر برای قصیده دماوندیه استاد ملک الشعرای بهار بخواهیم یک ترجمه موسیقایی محالی را مثال بزنیم، آن مثال جز سمفونی دماوند نخواهد بود. اثری به قامت این «گنبد گیتی» و درخور نام بلند فرهنگ ایرانی که هنرمندانی چون بهار و فرهت را پرورده است.

● دماوندیه اول

مرحوم بهار در یادداشتهای خود راجع‌ به این قصیده که در سال ۱۳۰۰ خورشیدی در تهران گفته شده، چنین نوشته است:

«این قصیده قبل از دماوندیه معروف گفته شد و ناتمام ماند، قصیده دم شروع و تمام شد و سپس به اتمام این قصیده پرداختم و تخلص آن بر مدح حضرت رضا علیه‌السلام و سرگذشت آن امام است.»

مطلع دماوندیه دوم که در سال ۱۳۰۱ سروده شده، این است:

ای دیو سپید پای دربند

ای گنبد گیتی ای دماوند

ای کوه سپیدسر، درخشان شو

مانند وزو شراره‌افشان شو

ای رنگ‌پریده کوه دمباوند

مریخ‌رخ و سهیل‌دندان شو

ای شیر سپید خفته در وادی

آن یال فرو فشان و خندان شو

زان یال سپید نیشها بنمای

تیره‌گر عیش و نوش تهران شو

ای قله کوه! آتش‌افشان کن

وی قلعه ری! به خاک یکسان شو

شهر ری بی‌هنر فریسه تو است

ای شیر بر این فریسه غران شو

انگیزه کیفرا! دماوندا!

بسم‌الله، بر مثال و فرمان شو

ویرانگر هفت حصن غبرا باش

برهم زن چار آخشیجان شو

ای تیغه که! بجوش و طغیان کن

ای خطه ری بجنب و لرزان شو

ای ابر سیه! بسان غربالی

بر پهنه ری سرشک‌ریزان شو

ای نار سعیر کوه از آن غربال

آویخته بر مثال باران شو

ای سیل سرشک آتشین، از کوه

بگرای و ز دیده سوی دامان شو

ای خاره، درون کوره برکان

بگداز و ز تیغ کوه پران شو

زی اوج گرای و ناگهان بترک

خاکستر گرم فرق دونان شو

ای مردم روستای این وادی

از کیفر ایزدی هراسان شو

گاو و رمه و زن و بچه برگیر

بگریز و به پهن‌دشت پنهان شو

از خانه و کشت و زرع دل بر کن

دنبال سلامت تن و جان شو

زان پیش که لرزه بر زمین افتد

خانه بگذار و زی بیابان شو

بگریز به چند میل آن سوتر

و آنجا به نیاز پاک یزدان شو

چون پوزش حق گذاردی آنگاه

واپس نگر و ز بیم لرزان شو

چون ابر سیاه و برقها دیدی

گریان ز غم دیار ویران شو

تا کیفر حق نگیردت دامان

نیت کن و زایر خراسان شو

زی حضرت طوس گامها بردار

وز رنج و غم جهان تن‌آسان شو

زی کاخ سلیل موسی جعفر

بشتاب و در آن بلند ایوان شو

فرزند نبی‌ رضا کش ایزد گفت

ای پور به شیوه نیاکان شو

تا حجت ما تمام‌تر گردد

از خانه به سوی مرو شهجان شو

در معنی لااله‌الاالله

توحید‌سرای و منقبت‌خوان شو

بگذار حدیث شرط و پیمانش

حصن بشری ز نار نیران شو

ور با تو خلیفه نو کند پیمان

با او به سر رضا و پیمان شو

گر دشمن گویدت که سلطان باش

از دشمن در پذیر و سلطان شو

عهدی بنویس و شو ولیعهدش

شاهنشه روم و ترک و ایران شو

وانگاه ز مرو شاه جان برگیر

همراه عدو به طوس و نوقان شو

چون خصم تو را شرنگ پیش آرد

برگیر و بنوش و محمدت‌خوان شو

زان افشره و می شرنگ‌آگین

بستان و به یاد دوست مستان شو

بگرای ز کاخ میر زی خانه

با صلت به پیش‌ خوان و نالان شو

از سوز جگر چو شمع زرین‌چهر

بگداز و گهرفشان به دامان شو

فرمان بپذیر و زین حظیره تنگ

زی حضرت لامکان شتابان شو

دلباخته حضور دلبر باش

جان‌‌سوخته لقای جانان شو

برگوی بدان نحیف جسمانی

ای جسم به خاک تیره پنهان شو

بسرای بدان لطیف روحانی

کای مرغ به بام عرش پران شو

این بازی ما شگرف دستانی‌ست

همباز بدین شگرف دستان شو

این درگه ما عجیب دیوانی‌ست

هم‌راز بدین عجیب دیوان شو

این شیوه عاشقی و معشوقی‌ست

گر عاشقی، آنچه گفتمت آن شو

تا جان نشوی نخواندت جانان

گر جانان می ‌طلب کنی جان شو

ای شاه، بهار خانه‌زاد توست

بر بنده کفیل بر و احسان شو

شد تیره در این حظیره‌اش نامه

فرداش ضمان عفو و غفران شو

ارجو که ز بند ری رهم وز شاه

توقیع رسد که گرم‌جولان شو

ای شاعر شاه! اندرین حضرت

تا نوبت احتضار، مهمان شو

● دماوندیه دوم

ای دیو سپید پای دربند

ای گنبد گیتی، ای دماوند

از سیم به سر یکی کله‌خود

ز آهن به میان یکی کمربند

تا چشم بشر نبیندت روی

بنهفته به ابر چهر دلبند

تا وارهی از دم ستوران

وین مردم نحس دیومانند

با شیر سپهر بسته پیمان

با اختر سعد کرده پیوند

چون گشت زمین ز جور گردون

سرد و سیه و خموش و آوند

بنواخت ز خشم بر فلک مشت

آن مشت تویی تو، ای دماوند

تو مشت درشت روزگاری

از گردش قرنها پس‌افکند

ای مشت زمین بر آسمان شو

بر ری بنواز ضربتی چند

نی‌نی تو نه مشت روزگاری

ای کوه نیم ز گفته خرسند

تو قلب فسرده زمینی

از درد ورم نموده یک چند

تا درد و ورم فرو نشیند

کافور بر آن ضماد کردند

شو منفجر ای دل زمانه

وان آتش خود نهفته مپسند

خامش منشین سخن همی گوی

افسرده مباش خوش همی خند

پنهان مکن آتش درون را

زین سوخته‌جان شنو یکی پند

گر آتش دل نهفته داری

سوزد جانت به جانت سوگند

بر ژرف دهانت سخت بندی

بربسته سپهر زال پرفند

من بند دهانت برگشایم

ور بگشایند بندم از بند

ا‌ز آتش دل برون فرستم

برقی که بسوزد آن دهان‌بند

من این کنم و بود که آید

نزدیک تو این عمل خوشایند

آزاد شوی و برخروشی

ماننده دیو جسته از بند

هرای تو افکند زلازل

از نیشابور تا نهاوند

وز برق تنوره‌ات بتابد

ز البرز اشعه تا به الوند

□□□

ای مادر سرسپید! بشنو

این پند سیاه‌بخت فرزند

برکش ز سر این سپید معجر

بنشین به یکی کبوداورند

بگرای چو اژدهای گرزه

بخروش چو شرزه شیر ارغند

ترکیبی ساز بی‌مماثل

معجونی ساز بی‌همانند

از نار و سعیر و گاز و گوگرد

از دود و حمیم و صخره و گند

از آتش آه خلق مظلوم

و از شعله کیفر خداوند

ابری بفرست بر سر ری

بارانش ز هول و بیم و‌ آفند

بشکن در دوزخ و برون ریز

بادافره کفر کافری چند

زان‌گونه که بر مدینه عاد

صرصر شرر عدم پراکند

چونان که به شارسان «پمپی»

ولکان اجل معلق افکند

بفکن ز پی این اساس تزویز

بگسل ز هم این نژاد و پیوند

بر کن ز بن این بنا که باید

از ریشه بنای ظلم برکند

زین بی‌خردان سفله بستان

داد دل مردم خردمند

رضا مهدوی

۱.وزو ـ کوه آتشفشانی است واقع در ایتالیا.

۲. دمباوند و دماوند همان کوه معروف است.

۳.چار آخشیجان عناصر اربعه است به فارسی

۴. برکان به‌ضم اول معرب ولکان است که آتشفشان باشد.

۵.آوند به معنی آویخته و آویزان است.



همچنین مشاهده کنید