پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

یک عاشقانه منجر به قتل


یک عاشقانه منجر به قتل

نگاهی به چند صدایی در رمان «میرامار»

سیمین بهبهانی تعریف زیبایی برای پایان بندی شعر دارد. به گمان او، شعر مثل خیابان درازی است که کوچه های فرعی زیادی دارد. هرکس، همان جور که می خواهد می تواند از یکی از کوچه های فرعی بزند بیرون. او به مقصد می رسد، اما اینکه سهمش از خیابان چقدر بوده، به کوچه یی مربوط می شود که از آن خارج شده است.

ماجرای رمان «میرامار» که می توان آن را یکی از مهم ترین آثار نجیب محفوظ دانست، دقیقاً شبیه همین تعریف است. شما با خواندن شصت صفحه اول و۹ صفحه آخر می توانید کل ماجرا را بدانید، اما فقط با خواندن این صفحات به طور قطع نخواهید دانست که در کوچه های فرعی چه رخ داده است. تنها خواهید دانست که خیابان اصلی به کجا منتهی می شود. برای مشخص شدن ماجرا، باید کمی عقب تر برویم و نمای عمومی تری از ماجرا را ببینیم. «میرامار»، پانسیونی است در اسکندریه. زنی پا به سن گذاشته آن را اداره می کند، زنی که با وجود بیش از شصت سال، هنوز نشانه هایی از زیبایی را با خود دارد. زن چنانچه برای همه تازه واردهای پانسیون تعریف می کند، در جوانی عاشق افسری انگلیسی شده و با او ازدواج کرده است. او پس از جدایی از این مرد، با اسقفی نامدار ازدواج می کند و پس از دردها و تنهایی ها او، همه زندگی اش را پر می کند.

رمان چهار راوی دارد. راوی اول، عامر وجدی، روزنامه نگاری بازنشسته است، راوی دوم، حسنی علام، اشراف زاده بیکاری است که مدام در ذهنش برنامه ها دارد اما هیچ کدام شان را انجام نمی دهد. راوی سوم، منصور باهی، خبرنگار رادیو و سرحان بحیری،راوی چهارم رمان است که به عنوان حسابدار در یک شرکت نساجی در اسکندریه مشغول به کار است. نکته یی که «میرامار» دارد این است که خواننده می تواند با خواندن هرکدام از این چهار روایت و خواندن پایان داستان کل ماجرا را دریابد، اما وقتی چهار روایت را به طور مجزا می خواند به طور قطع به نکاتی می رسد که با خواندن یک روایت، رسیدن به آن هرگز متصور نمی شد.

روایت را عامر وجدی آغاز می کند. او پیرمردی عزب است که قصد دارد چندی را در پانسیون «میرامار» سپری کند.

وجدی، سال ها قبل و در روزگار جوانی مادام(همان پیرزن صاحب پانسیون)، مدتی مقیم پانسیون بوده و انگار با پیرزن چشم آبی، سر و سری هم داشته است. حالا او برگشته تا به همراه یادآوری خاطرات جوانی، چند وقتی را در پانسیون بگذراند. پیرمرد حس تنهایی عجیبی دارد، اما نگاه جست وجوگر خود را به عنوان یک روزنامه نگار از دست نداده است. پس از ورود او دیگر ساکنان پانسیون یکی پس از دیگری سر می رسند. در کنار سه نفری که به موازات وجدی راوی «میرامار» به حساب می آیند، باید از طلبه مرزوق نام برد که از ساکنان پانسیون است و حضوری پررنگ در داستان دارد.

وجدی او را چنین وصف می کند؛ «هیکل کم و بیش درشت و چاقی دارد با لپ ها و غبغب باد کرده، و به رغم سبزه بودن پوست چشمانش آبی اند، با قیافه یی اشرافی که از چشم پوشیده نمی ماند و سکوت متکبرانه یی که هرگز از او جدا نمی شود، و حرکات دقیق سر و دستی که هنگام حرف زدن کاملاً با هم هماهنگ اند.»

در کنار همه دلمشغولی هایی که این شخصیت ها دارند از جمله مسائل اجتماعی مصر، سوسیالیسم، انقلاب و مسائل شغلی و کاری دیگر، دختر جوانی در پانسیون به عنوان خدمتکار حضور دارد که زیبایی اش همه را شیفته خود کرده است. دختر که زهره نام دارد، بعد از مرگ پدر و آن گاه که پدربزرگش می خواست او را به همسری پیرمردی همسن خودش وادارد، فرار کرده بود تا پیش مادام کار کند و حالا زبیایی روستایی اش همه نگاه ها را به خود خیره کرده ، انگار جوانی مادام در حال تکرار شدن است. همه شخصیت های داستان، حتی روزنامه فروشی که در نزدیکی پانسیون کار می کند، عاشق زهره شدند و هر کدام می خواهند به شیوه خود او را به سمت خویش بکشانند. روایت این شیدایی ها در چهار روایتی که در کتاب آمده، به شکلی بسیار جذاب بیان شده است. هر کدام از شخصیت ها احساس می کنند که کمترین دروغ و ریا را دارند و در عین حال، هر کدام حس می کنند دیگری به زهره نزدیکی بیشتری دارد.

اینکه نهایت داستان به قتل یکی از شخصیت ها به دست یکی دیگر از ساکنان پانسیون می رسد و اینکه ماجرای عاشقانه زهره تا چه اندازه در این قتل اهمیت داشته چندان مهم نیست.

اهمیت رمان «میرامار» را باید در نکته یی دیگر جست. روابط اجتماعی و عاشقانه در این رمان، تنها محملی برای نمایش چندصدایی در آدم هاست. هر کس از دریچه خود به جهان نگاه می کند. نجیب محفوظ در این رمان به خوبی نشان داده که چگونه این تفاوت نگاه ها، به قضاوت های متفاوت می انجامد. او علاوه بر این ، آن تفاوت نگاه را با تفاوت لحن داستانی نیز به زیبایی نشان داده است. نگاه روزنامه نگارانه وجدی، نگاه احساساتی و آبلوموف وار حسنی علام، لحن حسابکارانه بحیری و شیوه خاص منصور باهی با آن جملات کوتاه و خبری اش، به خوبی فضای ذهنی این شخصیت ها را به نمایش می گذارد، لحنی که رضا عامری به خوبی توانسته در ترجمه از پس آن بر بیاید.

سجاد صاحبان زند



همچنین مشاهده کنید