جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

مسعود رسام و قدرت خلق


مسعود رسام و قدرت خلق

سبز سبزم ریشه دارم در زمستان هم بهارم

چقدر بد است که وقتی کسی از میان ما می رود درباره اش می نویسیم و می خوانیم و بیشتر می گوییم. این روندی است که سال ها ادامه داشته و دارد؛ روند برپایی بزرگداشت و یادبود برای رفتگان. اینک نوبت به «مسعود رسام » رسیده است؛ مردی که ۱۰ آبان از میان ما رفت .کارگردان و تهیه کننده یی که با سریال های او و دوست همکارش «بیژن بیرنگ» لحظه های خوشی داشتیم. شاید تنها ویژگی مثبت این یادکردن های بعد از مرگ، شناختن بیشتر هنرمندان از دست رفته است. بیشتر هنرمندان به شاخص ترین فعالیت هایشان شهره هستند و کمتر درباره وجوه مختلف زندگی شان حرف زده می شود. شاید این بهترین خوبی مرگ باشد که ما فقط می خواهیم خاطره های خوب و مثبت را به یاد داشته باشیم. بیشتر می خواهیم موفقیت ها را به یاد بیاوریم.

همین حالا بیشتر خاطره ها و حرف هایی که از او می توان یافت بر محور دو سریال تلویزیونی «خانه سبز» و «همسران» است؛ مردی که در زندگی اش از سال ۶۱ تا ۸۰ کارگردانی، تهیه کنندگی و نویسندگی فیلم ها و سریال هایی نظیر غیرمحرمانه، مادر، بزرگمرد کوچک، سریال مروارید سرخ، دریایی ها، سیندرلا، تولدی دیگر، دنیای شیرین دریا، نوعی دیگر، سرزمین، قطار ابدی، هاچین و واچین، دلبندم، سیب خنده، همسران، علی و غول جنگل، چاق و لاغر، دو مرغابی در مه، ماموریت، منبع موثق، در خانه، از نو بسازیم، محله بهداشت، محله برو بیا، برده رقصان، کیف، شازده کوچولو و... را در پرونده کاری خود دارد.

خیلی از مردان و زنانی که اینک دهه ۳۰ زندگی خود را پشت سر می گذارند کودکی شان با محله بهداشت، محله برو بیا، برده رقصان و هاچین و واچین همراه شده و بعدتر که جوان تر شدند برای اولین بار شاهد سخن گفتن از عشق و زندگی متفاوت در سریال همسران و خانه سبز بودند. جوان ترها با سریال دلبندم و سیب خنده، خندیدند و شخصیت های جدیدی را شناختند. حالا او نیست یعنی از سال ۸۰ حضورش کمتر شده بود. از همان سالی که همکاری شان با بیژن بیرنگ به دلیل بیماری یا «نداشتن حرف مشترک» کمرنگ شد. حالا که رسام رفته است بیشتر می توان درباره کارهای دیگری که انجام می داد صحبت کرد. بیشتر می توان درباره شرکت تبلیغاتی اش صحبت کرد. بیشتر می توان درباره کارهایی که بیرون از تلویزیون برای تلویزیون و سینما انجام می داد، صحبت کرد. اکنون بیشتر می توان درباره دو تجربه فیلمسازی آنها «علی و غول جنگل» و «سیندرلا» صحبت کرد.

شاید ما هم جا خوردیم که همان حرف خسرو شکیبایی در خانه سبز «مرگ بالاخره سراغ تک تک اعضای خانه سبز می آید»، واقعیت پیدا کرد. شاید ما هم متاسفیم، خیلی هم متاسفیم که هر روز و هر روز باید درباره مرگ بنویسیم. از مرگ «جمشید لایق» یا «نیکو خردمند» و... چرا که به گفته بیرنگ در «در جایی زندگی می کنیم که متاسفانه عمر هنرمندان آنقدر که باید باشد، طولانی نیست؛ علت آن حساسیت ها و دردهایی است که در طول زندگی خود تحمل می کنند، هنرمندان حساس تر هستند و به همین علت غم ها و درد ها را بیشتر می فهمند».

● شخصیت ها

رسام و بیرنگ در طول این سال ها و روزهایی که با هم همکاری کردند شخصیت های متعددی را خلق کردند. آدم هایی که به قول بیرنگ «رسام کارش دادن پیام هایی بود که از بطن جامعه می گرفت و در قالب برنامه به آنان تحویل می داد».

در این مدت بزرگان سینمایی با او کار کردند؛ از مرحوم خسرو شکیبایی تا رامبد جوان و حمید فرخ نژاد و بیتا فرهی. پیش از این او درباره حضور شکیبایی در سریال گفته بود؛ «شکیبایی یک فرصت مناسب برای ما در خانه سبز بود. اول از همه به او فکر نکرده بودیم؛ یعنی مثل همسران، دنبال شخصیت های تلویزیونی بودیم تا اینکه یک روز، ملک جهان خزاعی - طراح صحنه و لباس گروه- به ما گفت چرا سراغ خسرو شکیبایی نمی روید؟ من گفتم «آخه اون سینمایی کار می کنه، فکر نکنم بیاد تلویزیون». ولی ایشان گفتند که چند شب پیش با شکیبایی صحبت می کردم و خیلی از کار همسران شما خوش اش آمده بود و می گفت دوست دارد با شما همکاری کند. همان لحظه بیژن (بیرنگ) زنگ زد به خسرو و گفت اگر فرصت دارد بیاید پیش ما. او هم آمد. جالب است که خودمان هم فکر نمی کردیم خسرو اینقدر مشتاق باشد. می گفت هنوز خاطره «محله برو بیا» را در ذهن دارد و چهره اکبر عبدی و آتیلا پسیانی و حمید جبلی را در آن برنامه خیلی دوست دارد.»

اعتماد به نفس زیادی درباره آثارش داشت و چنین گفته بود؛ «ما هر وقت کاری را شروع می کردیم، می دانستیم کارمان درست است. هر وقت دست روی کاری گذاشتیم، خطا نمی کردیم. از «محله برو بیا» با حضور اکبر عبدی، حمید جبلی، حسین پناهی، رضا رویگری و آتیلا پسیانی که الان همه شان نام های بزرگی هستند بگیرید تا «سیب خنده»، «مجید دلبندم»، «دنیای شیرین دریا» و «قطار ابدی». ما هیچ وقت نگفته ایم یوسف تیموری، رضا عطاران یا مجید صالحی را ما کشف کرده ایم. این را گفته ایم ما آنها را بجا انتخاب کرده ایم و فهمیده ایم هر کدام شان به درد چه کاری می خورند.»

● تنها دو فیلم در سینما

در کنار حجم زیاد سریال هایی که او ساخته است تنها دو فیلم «سیندرلا» و «علی و غول جنگل» در کارنامه اش به چشم می خورد. یکی «علی و غول جنگل» از دغدغه هایش درباره کودکی در سال ۶۹ همان اوج سینمای کودک، و دیگری «سیندرلا» از دغدغه های بزرگسال در سال ۸۰؛ مردی که در ۵۲سالگی بار سفر را به دلیل سرطان بست و رفت. خوابی دید که در زندگی اش تاثیر داشت. مردی که در همان سال های آخر کلیپی برای امام رضا(ع) ساخت که اینک به عنوان یادگاری در حرم محفوظ است. ما بیش از ۲۰ روز است مردی اینچنین را از دست داده ایم.

رامبد جوان، پوپک گلدره، فرهاد آئیش و فرخ نعمتی در فیلم «سیندرلا» بازی کردند؛ فیلمی که چندین جایزه از ششمین جشن خانه سینما دریافت کرد. فیلمی که درباره عشق بود؛ عشق فقیر و غنی. فیلمی که او این بار هم با همکاری بیرنگ ساخته بود. رضی پس از ازدواج با گلی به منظور تهیه منزل مسکونی با ماشین کوچک خود اقدام به حمل مجسمه می کند. در یکی از روزها رضی و گلی برای بردن مجسمه رودن (هنرمند بزرگ) به خانه یی اشرافی واقع در شمال شهر می روند. رضی و گلی که در دنیای خیالی شان خود را سیندرلا و شاهزاده می دانستند و برای رفتن به قصر خوشبختی تلاش می کردند، پس از ملاقات با صاحبان خانه اشرافی از پیشنهاد آنها در مورد کار در منزل ناراحت شده و خانه اشرافی را ترک می کنند. آنها از منزل خارج شده و با حالت ایستادن ماشین روی دو چرخ خود مواجه می شوند. آنها پس از سوار شدن بر ماشین و حرکت در سطح شهر با عکس العمل های متفاوت مردم روبه رو شده و هدف قضاوت ها و اظهار نظرات مختلف قرار می گیرند و سرانجام توسط گروهی از موتورسواران چاقو به دست مورد حمله قرار گرفته و با بدنی خسته و روحی آزرده راهی خانه می شوند. گلی که ناتوانی رضی را در خوشبخت کردن خود می بیند با به رخ کشیدن کفش های اهدایی صاحبخانه اشرافی به روی رضی به خانه خود می رود. شاید این فیلم چندان از نظر گیشه موفق نبود که به نحوه نمایش و اکران آن ارتباط دارد اما نظر منتقدان را به خود جلب کرد.

او علاقه مند فیلم دیدن بود و وقتی خاطره هایش را زیر و رو کنید این سخنان را می توانید در آن پیدا کنید؛ «فیلم ها را دنبال می کردم. بعد از آن فیلم های جدید تری را کشف کردم همچون بربادرفته، می خواهم زنده بمانم و بسیاری دیگر. اندک اندک فیلم هایی آمد که ما را درگیر دنیای خود می کرد و من زمانی که از سالن سینما بیرون می آمدم تا مدت ها قدم می زدم و به آنها فکر می کردم. یادم است فیلم جاده ساخته فدریکو فلینی را ۲۰ بار دیدم. برنامه ام این بود که هر روز می رفتم فیلم را تماشا می کردم و از سالن بیرون می آمدم، یک ساندویچ سوسیس با نوشابه می خوردم و در یک پیاده روی طولانی در ذهنم آن را موشکافی می کردم. بسته به نوع فیلم ها که تقریباً از همه گونه های سینمایی بودند در اغلب سینماهای آن دوران فیلم دیده ام؛ فیلم جاده ساخته فلینی را در سینما شهر قصه یا پرواز بر فراز آشیانه فاخته را در سینمایی دیگر. زمان گذشت و فیلم ها و شناخت آنها سخت شد همچون فیلم راکی که از طرفی یک فیلم خوش ساخت و از طرفی یک نوع تجاری خاص بود. یکی از مهم ترین اتفاقات در فیلم دیدن ما جشنواره فیلم فجر که اوایل به عنوان فیلم تهران شناخته می شد، بود زیرا به علت بین المللی بودنش و مهمانان خارجی و فضایی که داشت یک نوع احساس بین المللی را نیز به همراه خودش منتقل می کرد و طبیعتاً یکسری فیلم های نوگرا که شاید هیچ وقت فرصت تماشای آنها برای ما پیش نمی آمد را معرفی می کرد و به نمایش می گذاشت.» «مسعود رسام» مدت ها در بستر بیماری بود و به تناوب در بیمارستان بستری می شد. حتی به خارج نیز رفت.

یادش گرامی

*سخنانی که از رسام نقل شده گفته هایی است که در اینترنت از او یافت می شود و گاه هیچ مآخذی برای آن نمی توان پیدا کرد. با احترام به حق این وبلاگ ها و سایت ها.



همچنین مشاهده کنید